امروزه خیلی از فیلمها طولانی و خستهکننده میشوند. داستانهای کوتاه را کش میدهند و تجربهای که میتوانست لذتبخش باشد، به چیزی خستهکننده تبدیل میشود. اما برخی فیلمها کوتاه و حسابشدهاند؛ هیچ صحنه اضافه، گفتوگوی بیفایده یا خارج از مسیر داستان ندارند. این فهرست به همین فیلمها اختصاص دارد: جواهرهایی که کمتر از ۱۰۰ دقیقه طول دارند.
فیلمهای زیر فشرده، هدفمند و با دقت ساخته شدهاند، حتی زمانی که ظاهرشان شل و طبیعی به نظر میرسد. این آثار از ژانر ترسناک گرفته تا عاشقانه و شاهکارهای انیمیشن را شامل میشوند و ثابت میکنند که طول فیلم و ژانر هیچ مانعی برای خلق یک اثر جمع و جور و دقیق نیست. هر یک از این جواهرهای سینمایی نشان میدهند که چگونه مدت زمان کوتاه میتواند داستان را حتی قدرتمندتر به مخاطب منتقل کند.
۱۰- «لیدی برد» (۲۰۱۷)
«چیزهای مختلف میتونن ناراحتکننده باشن. همه چیز جنگ نیست!»
گرتا گرویگ بعد از این فیلم پروژههای بزرگتر و جاهطلبانهتری داشته، اما «لیدی برد» همچنان بهترین دستاورد او بهعنوان کارگردان است. این فیلم نمونهای از صرفهجویی در روایت داستان است؛ در تنها ۹۴ دقیقه، جوهره نوجوانی را با دقتی نشان میدهد که درامهای طولانی دو ساعته اغلب از آن بازمیمانند. ما داستان کریستین «لیدی برد» مکفرسون (سیرسی رونان)، دانشآموز سال آخر دبیرستان را دنبال میکنیم، که در مسیر کشف خود، بلندپروازی و رابطه پیچیده با مادرش (لوری متکالف) حرکت میکند.
هر صحنه هدفمند است و هر گفتوگو پر از احساس و طنز. بازی رونان مغناطیسی است و هم شکنندگی دستوپاگیر و هم استقلال سرسختانه نوجوانی را نشان میدهد. در نهایت، «لیدی برد» ثابت میکند که برای ساخت یک فیلم کلاسیک به جلوههای ویژه پرزرقوبرق، نمایشهای بزرگ یا ایدههای پیچیده نیاز نیست. گاهی تنها چیزی که لازم است، فیلمنامه دقیق، بازیهای صادقانه و کارگردانی است که میداند کدام جزئیات اهمیت دارند.
۹- «همسایه من توتورو» (۱۹۸۸)
«درختها و آدمها زمانی دوستهای خوبی بودند.»
در «همسایه من توتورو»، هایائو میازاکی در تنها ۸۶ دقیقه، ستایشی جادویی از شگفتیهای کودکی ساخته است. داستان ساده به نظر میرسد: دو خواهر به حومه شهر نقل مکان میکنند و با ارواح جادویی جنگل روبهرو میشوند. با این حال، غنای فضاسازی و صداقت احساسات این فیلم آن را جاودانه کرده است. توتورو، موجودی بلند و در عین حال مهربان، به یک نماد فرهنگی تبدیل شده است. او و دنیایش با عشق و دقت طراحی شدهاند و ردپای شخصیت خالقش را در خود دارند؛ جذابیتی که نمیتوان ساختگی خلق کرد.
با وجود مدت زمان کوتاه، ریتم فیلم کاملاً حسابشده است و اجازه میدهد لحظات آرام نفس بکشند. به جای داستان سریع و عجلهای، صحنههایی از حرکت علفها، باد در درختان و انتظار طولانی در ایستگاه اتوبوس میبینیم. این سکون، دنیای فانتزی را باورپذیر و حتی ملموس میکند. وقتی فیلم تمام میشود، «همسایه من توتورو» ما را مطمئن میکند که جهان هنوز جادو دارد.
۸- «مرده شریر» (۱۹۸۱)
«ما میرسیم بهت… ما میرسیم بهت…»
«مرده شریر» مانند یک صاعقه در سینماست: کوتاه، شوکهکننده و غیرقابل انکار. با تنها ۸۵ دقیقه، هیچ وقتی برای معطل کردن ندارد و ما را مستقیم به یک کابوس میبرد که جایی برای استراحت نیست. پنج دوست به یک کلبه دورافتاده میروند، بهطور تصادفی شیاطین باستانی را آزاد میکنند و یکییکی به سرنوشتهای وحشتناک دچار میشوند. ایده ساده است، اما فیلمبرداری پرجنبوجوش سم ریمی و جلوههای خلاقانه با بودجه کم، انرژی شدیدی به فیلم میدهد.
در این مسیر، بازیگر متعهد و جذاب فیلم کمک بزرگی است. بروس کمپبل قلب تپنده «مرده شریر» است و آش را از قربانی بیچاره به بازماندهای سختجان در کمترین زمان تبدیل میکند. مدت زمان کوتاه فیلم، رشد شخصیت آش و قدرت داستان را بیشتر میکند؛ فرصتی برای آرام گرفتن یا نرم کردن ضربات وجود ندارد. در نهایت، «مرده شریر» فشرده، خشن و یک کلاسیک غیرقابل انکار است و یکی از سرگرمکنندهترین فیلمهای ترسناک دهه خودش به شمار میرود.
۷- «چهارصد ضربه» (۱۹۵۹)
«اینجا بیرون فوقالعاده نیست؟»
«چهارصد ضربه» یکی از تاثیرگذارترین تصویرها از نوجوانی در سینماست و پایهای برای موج نوی فرانسه به شمار میرود. این فیلم امکانهای جدید سینمایی را به نمایش گذاشت و تنها به ۹۹ دقیقه زمان نیاز داشت. داستان حول آنتوان دوئنل (ژان-پیر لئو) میچرخد، پسری که در مسیر خلافکار شدن حرکت میکند و با بیتوجهی خانواده و سوءتفاهم در مدرسه دست و پنجه نرم میکند. با تمرکز روی او، دوربین فرانسوا تروفو پاریس را نه بهعنوان یک کارتپستال رومانتیک، بلکه بهعنوان یک هزارتوی کودکی در حاشیه نشان میدهد.
شگفتانگیز است که تروفو چگونه این همه عمق شخصیت و نکته اجتماعی را در چنین زمان کوتاهی جای داده است. هر سکانس پر از حقیقت احساسی است؛ از اعمال کوچک اعتراضآمیز آنتوان تا شات پایانی مبهم و هراسانگیز. «چهارصد ضربه» شما را در دیدگاه این پسر غرق میکند و لحظات شادی را شیرینتر و لحظات تنهایی را تیزتر نشان میدهد. بیشمار مطالعات شخصیت سینمایی بعدی از این فیلم الگوبرداری کردهاند.
۶- «این اسپاینال تپ است» (۱۹۸۴)
«اینها تا یازده میروند.»
کمتر کمدیای توانسته با گذر زمان اینقدر خوب بماند. «این اسپاینال تپ است» نمونهی کامل جملهی «بذار مخاطب همیشه بیشتر بخواد» است. این جواهر به شکل یک مستند ساختگی دربارهی یک گروه راک بریتانیایی است که در تور آمریکایی فاجعهباری گرفتار شدهاند. مدت زمان کوتاه فیلم به نفع آن عمل میکند؛ شوخیها هیچوقت کهنه نمیشوند و در تنها ۸۲ دقیقه، تعداد باورنکردنی از گَگها (شوخیها و صحنههای کوتاه و خندهدار) جا داده شده است. هر دیالوگ، هر مکث و هر جزئیاتی که عجیب بنظر می رسد، درواقع با دقت برای این به کار رفته شده که بیشترین اثر کمدی را طراحی کند.
از آمپلیفایرهایی که «تا ۱۱ میروند» تا مشکلات استونهنج، صحنههای کمدی ای در این فیلم هستند که افسانهای شدهاند. بهعلاوه، کریستوفر گست، مایکل مککین و هری شیرر در نقشهای خود آنقدر باورپذیر هستند که خیلی راحت میتوانیم فراموش کنیم اسپاینال تپ یک گروه واقعی نیست. در زمان کوتاه، اسپاینال تپ، غرور ستارههای راک را به سخره میگیرد، جنبههای عجیب و خندهدار موسیقی را نشان میدهد و به یکی از خندهدارترین فیلمهای تاریخ تبدیل میشود. این فیلم یادآور دوران اوج راب رینر در اواخر دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ است.
۵- «فرانسس ها» (۲۰۱۲)
«خیلی خجالت میکشم. هنوز آدم واقعی نیستم.»
نیمدهه پیش از کارگردانی «لیدی برد»، گرتا گرویگ خود ستارهی یک فیلم کلاسیک مینیمالیستی بود. «فرانسس ها» به کارگردانی نوا بامباچ، پرترهای ۸۶ دقیقهای از سردرگمی نسل هزاره است و کمدی تلخ و شیرین زندگی نامطمئن را به تصویر میکشد. فیلم به صورت سیاه و سفید روشن فیلمبرداری شده و داستان فرانسس (گرویگ)، رقصندهی ۲۷ سالهای در نیویورک، را دنبال میکند که بین آپارتمانها، دوستان و برنامههای نیمهکاره دستوپنجه نرم میکند. بازی گرویگ هم دستوپاچگی دارد و هم اصالت، و فرانسس را با جذابیتی نشان میدهد که اشتباهاتش دوستداشتنی میشوند نه آزاردهنده.
ریتم سریع فیلم، انرژی بیقرار شخصیت اصلی را منعکس میکند. بامباچ هیچ صحنهای را هدر نمیدهد؛ هر لحظه، چه کمدی و چه غمگین، فهم ما از تلاش فرانسس برای آشتی دادن رویاهایش با واقعیت را عمیقتر میکند. داستان کوتاه است اما شخصیتها غنیاند و تصویری صمیمی ارائه میدهد که حتی پس از پایان فیلم هم در ذهن میماند. یک کپسول زمانی گرم از اوایل دهه ۲۰۱۰.
۴- «پیش از غروب» (۲۰۰۴)
«هیچکس را نمیتوان جایگزین کرد، چون هرکس پر از جزئیات زیبا و خاص خودش است.»
با تنها ۸۰ دقیقه، «پیش از غروب» یکی از رمانتیکترین و جمعوجورترین فیلمهای تاریخ سینماست. فیلم در زمان واقعی اتفاق میافتد و جسی (اتان هاوک) و سلین (جولی دلپی) را نه سال بعد از شب سرنوشتسازشان در وین دوباره کنار هم قرار میدهد. کل فیلم حول قدم زدنشان در پاریس و صحبت درباره عشق، پشیمانی و زندگیهایی است که جدا ساختهاند. بازیها آنقدر طبیعیاند که فیلم بیشتر شبیه گوش دادن به دو نفر با گذشتهای پرتنش است تا یک درام نوشته شده.
مدت زمان کوتاه فیلم، تنش را بیشتر میکند؛ میدانیم جسی فقط چند ساعت قبل از پروازش وقت دارد و هر دقیقه ارزشمند است. ریچارد لینکلیتر از اغراقهای سینمایی دوری میکند و به جای آن روی تغییرات چهره، مکثها و نگاهها تمرکز میکند؛ چیزهایی که بیشتر از هر دیالوگی حرف میزنند. نتیجه یک فیلم ساده و زیبا درباره قدرت و شکنندگی ارتباطهاست.
۳- «راههای افتخار» (۱۹۵۷)
«اگر این کوچولوها شجاعت مقابله با گلولههای آلمانی را ندارند، به خدا گلولههای فرانسوی را تجربه خواهند کرد!»
استنلی کوبریک فیلمهای حماسی زیادی ساخته، اما سالهای اولیه حرفهاش پر از آثار کوتاه و تأثیرگذار است. یکی از بهترینهایش «راههای افتخار» است، یک فیلم جنگی بدون جلوههای بزرگ. فیلم تنها ۸۸ دقیقه است اما ضربهی احساسی عظیمی وارد میکند. داستان در جنگ جهانی اول میگذرد و روی سربازان فرانسوی تمرکز دارد که مأموریت غیرممکن به آنها محول شده و محاکمهای که بیرحمی فرماندهان نظامی را نشان میدهد.
کرک داگلاس در نقش سرهنگ دکس، افسر تلاشگر برای نجات سربازانش، یکی از پرشورترین بازیهای خود را ارائه میدهد. فیلمبرداری سیاه و سفید کوبریک و ریتم سریع، حس فوریت و یکجور خفگی ایجاد میکند. کوتاهی فیلم تأثیر آن را بیشتر هم میکند. «راههای افتخار» کوتاه و در عین حال ویرانکننده است و نقدی بیرحم بر بیفایده بودن جنگ و دستگاه بیعدالتی ارائه میدهد.
۲- «نوسفراتو» (۱۹۲۲)
«سایههای رنگپریده و خوابهای ارواح از قلبت سر برمیآورند و خونت را تغذیه میکنند.»
در کمتر از ۹۴ دقیقه، اف. دبلیو. مورنائو یکی از پایههای سینمای وحشت را بنا نهاد. بیش از یک قرن بعد، «نوسفراتو» هنوز یکی از ترسناکترین فیلمهای تاریخ است. این فیلم، اقتباسی غیررسمی از «دراکولا» است؛ داستان ساده آن با تصاویر ترسناک و بازی دیگرجهانی مکس شِرِک در نقش کنت اورلاک ارتقا یافته است. داستان جمعوجور و فضا خفهکننده است.
نکتهی قابل توجه این است که هر قاب پر از سبک اکسپرسیونیسم آلمانی است: سایههای تیز، زاویههای کج و حس اینکه خود واقعیت توسط چیزی کابوسوار تغییر یافته. با وجود قدمت فیلم و بعضی لحظاتی که حالا کمی مضحک به نظر میرسند، «نوسفراتو» همچنان قدرت اولیه خود را حفظ کرده است. حرکات کند و غیرطبیعی اورلاک و ظاهر وحشتناک او هنوز بینندگان امروز را ناآرام میکند. فیلم چندین دهه جلوتر از زمان خود بود و با استفاده از خلق فضا و زیباییشناسی تصویری، تأثیرش را گذاشت.
۱- «دزدان دوچرخه» (۱۹۴۸)
«باید بذرهایت را در زمین دیگری بکاری.»
یکی از جواهرهای نئورئالیسم ایتالیا، «دزدان دوچرخه» به کارگردانی ویتوریو دسیکا، تنها ۸۹ دقیقه است اما حس یک درام بزرگ و گسترده را منتقل میکند. داستان بسیار ساده و دلخراش است: مرد فقیری (لامبرتو ماجورانی) در رم پس از جنگ به دنبال دوچرخهی دزدیدهشدهاش میگردد، دوچرخهای که برای شغل جدیدش ضروری است. وقتی او و پسر کوچکاش (انزو استایولا) در شهر پرسه میزنند، فیلم تصویری از کرامت در سختی و ناامیدی آرام کسانی که در شرایط دشوار گرفتار شدهاند ارائه میدهد.
استفاده دسیکا از بازیگران غیرحرفهای به اصالت فیلم میافزاید و ریتم فیلم باعث میشود داستان هرگز خستهکننده نشود. هر صحنه اهمیت دارد، نه فقط از دست دادن دوچرخه، بلکه خطر از دست دادن معیشت و عزت نفس. رابطه پدر و پسر، که در طول فیلم آزمایش و عمیق میشود، با دقت و محبت نمایش داده شده و پایان فیلم تأثیری عمیق بر جای میگذارد. «دزدان دوچرخه» به جای جلوه و سبک، با همدلی، صداقت و تمرکز سر و کار دارد؛ یک کلاسیک با دل بزرگ.
جمعبندی
فیلمهای کوتاه زیر ۱۰۰ دقیقه ثابت میکنند که برای ساخت یک تجربه سینمایی بهیادماندنی، طولانی بودن لازم نیست. از رمانتیکهای لطیف مثل قبل از غروب و لیدی برد گرفته تا وحشتهای کلاسیک مثل نوسفراتو و مرده شیطانی، این آثار نشان میدهند که هر دقیقه از فیلم میتواند پر از احساس، طنز و هیجان باشد. این فیلمها نمونهای از دقت در روایت، بازیهای طبیعی و داستانسرایی فشرده هستند که باعث میشوند حتی فیلمهای کوتاه به یادماندنی و کلاسیک شوند.
چرا فیلمهای کوتاه زیر ۱۰۰ دقیقه ارزش دیدن دارند؟
فیلمهای کوتاه همه چیز را فشرده و بدون حاشیه ارائه میکنند؛ هیچ صحنه اضافه یا طولانیای وجود ندارد و هر دقیقه از فیلم پر از معنا و جذابیت است.
آیا ژانر فیلم کوتاه اهمیت دارد؟
نه! چه عاشقانه، چه ترسناک یا کمدی، فیلم کوتاه میتواند همان تأثیر یک اثر بلند را داشته باشد، فقط با روایت فشرده و دقیق.
منبع: Collider
امسال بازی خوب چی داریم؟ میزگیم با نیما نوترون
نظرات