واقعاً لازم بود؟ ۲۰ صحنهی غیرقابلتحمل در سریال Game of Thrones
«بازی تاجوتخت» در قارههای خیالی اسوس و وستروس روایت میشود؛ سرزمینی پر از شخصیتهای خشن و بیرحم. نویسنده این رمانها، جرج آر. آر. مارتین، دنیایی بسیار پیچیده خلق کرد که بازآفرینی آن اصلاً کار سادهای نبود. فضای قرون وسطایی این داستان، پر از آداب و رسوم و سنتهایی است که برای مخاطب مدرن گاه ناراحتکننده و دشوار است. بسیاری از قسمتهای وحشتناک این سریال، بهخوبی نشان داد که وستروس و اسوس تا چه حد میتوانند کابوسوار باشند.
«بازی تاجوتخت» همواره به دلیل انتخابهای داستانیاش بحثبرانگیز بوده است. حتی وفادارترین طرفداران این سریال هم معتقدند برخی صحنهها بیش از حد جلو رفتند؛ چه از نظر خشونت و مرگ و تعارض و چه از منظر اقدامات سیاه شخصیتها. در هر صورت، این سریال حاوی لحظاتی است که برای بسیاری از مخاطبان بیش از حد آزاردهنده بودند و در این مطلب از مجله بازار به این صحنهها میپردازیم.
هشدار: این مطلب برای افراد حساس و کودکان نامناسب است؛ ادامهی مطلب حاوی اسپویل است.
۲۰. تومن خیلی جوانتر از آن بود که خودش را بکشد
مرگ زودهنگام تومن برای مخاطبان آزاردهنده است
سرسی لنیستر قربانیان زیادی داشت و یکی از آنها پسر و آخرین فرزند خودش بود. اگرچه سرسی مستقیم او را نکشت، اما شاه تومن مجبور شد فروپاشی پادشاهیاش را به دلیل جاهطلبیهای کثیف مادرش تماشا کند. در فصل ششم، سرسی تنها تکیهگاه تومن بود؛ او از کودکی تاج شاهی را بر سر گذاشت، همه خواهر و برادرانش را از دست داد و برای حفظ مارگری، در برابر گنجشک اعظم سر خم کرد.
در مواجهه با بیکفایتی تومن در حکومت و تلاشهای ضعیفش برای قدرتنمایی، بسیاری فراموش میکنند که او فقط یک کودک بود. سرسی تخت آهنین را به فرزندش ترجیح داد و تومن را تنها گذاشت تا در تنهایی به نابودی خود و ایمان به «هفت خدایان» فکر کند. این کودکِ معصوم، در نهایت تحت فشار خشونت و اضطراب پیرامونش به نقطهای بیبازگشت رسید و تصمیم گرفت به زندگیاش پایان دهد. خوشبختانه سریال جزئیات بعدی این اتفاق را نشان نداد.
۱۹. صحنههای شکنجه رمزی بولتون فوقالعاده آزاردهنده بودند
تئون گریجوی سزاوار این همه رنج نبود
رمزی بولتون در بدو ورود به «بازی تاجوتخت» با شکنجههای بیرحمانهاش شناخته شد. او پس از به اسارت گرفتن تئون گریجوی، خشم خود را بابت تصاحب وینترفل بر سرش خالی کرد. رمزی از هیچ جنایتی دریغ نکرد تا تئون را خرد کند. در پایان، رمزی هویت تئون را کاملاً نابود کرد و او را مجبور کرد نام «ریک» را بپذیرد.
شخصیت رمزی نمادی از استفاده بیپرده سریال از ردهبندی TV-MA بود. رمزی بهعنوان یکی از شرورترین شخصیتهای «بازی تاجوتخت» شناخته میشود که لذت بیمارگونهای از شکنجه میبرد. هرچند تئون در آن زمان خیانتکار و بزدل بود، اما هیچکس شایسته چنین عذابی نبود. تصمیم سازندگان برای طولانیکردن این خط داستانی و نمایش جزئیات شکنجه، تماشای فصل سوم را دشوارتر از همیشه کرد.
۱۸. نسلکشی دنریس شخصیت او را نابود کرد
طرفداران از خط داستانی دنریس در فصل هشتم بیزارند
قسمت چهارم فصل هشتم، «آخرین استارکها»، همانجایی بود که مخاطبان فهمیدند اوضاع در سراشیبی سقوط قرار گرفته است. پس از مرگ غافلگیرکننده ریگال (اژدهای دنریس) و میساندی، وفادارترین مشاورش، کاملاً مشخص بود که ملکه تارگرین محبوب همه در حال تبدیل شدن به نسخه جدید «شاه دیوانه» است.
سپس در قسمت بعدی، «ناقوسها»، دنریس حمله نهایی به کینگز لندینگ را آغاز کرد. با وجود اینکه تیریون به او التماس کرد اگر ناقوسها به صدا درآمدند حمله را متوقف کند، همه میدانستند که دنریس کورکورانه خشمگین است. او هزاران غیرنظامی بیگناه کینگز لندینگ را در نبردی که از قبل پیروز شده بود، زندهزنده سوزاند. این همان لحظهای بود که «بازی تاجوتخت» سالها شخصیتپردازی دنریس را نابود کرد تا او را به آخرین آنتاگونیست داستان تبدیل کند.
۱۷. ملیساندر یک هیولای سایهای به دنیا آورد
صحنهای ناراحتکننده با ترکیب جنسیت، بارداری و خشونت
ملیساندر، جادوگر سرخ، در شب طولانی وستروس نقشی اساسی ایفا کرد. هرچند بسیاری از پیشگوییهایش اشتباه بودند، اما او باعث شد جان اسنو از مرگ بازگردد و از شمال و دنریس در برابر شاه شب حمایت کرد. اما پیش از همه اینها، ملیساندر جادوگری مرموز بود با جاهطلبیهای تاریک.
زمانی که رنلی براتیون پس از ازدواج با مارگری تایرل نیروی عظیمی جمع کرد، ملیساندر راهی تاریک به استنیس پیشنهاد داد. با استفاده از جادویی تاریک و هنوز توضیحدادهنشده، او با استنیس مزدوج شد تا موجودی اهریمنی را در بطن خود بپرورد. در آن صحنه، ملیساندر ابتدا داووس را تحریک میکند، سپس آراسته میشود و شکم باردار خود را نشان میدهد. دود سیاه از بدنش بیرون میزند و سایهای متولد میشود که رنلی را میکشد. تاریکی این جادو قابلباور است اما ترکیب جنسیت، زایمان و خشونت این صحنه را بیش از حد جلوه میدهد.
۱۶. رمزی نامادری و برادر نوزادش را به مرگ خونین فرستاد
رمزی یکی از بیرحمترین شخصیتهای سریال بود
رمزی بولتون بارها ثابت کرد بیرحمترین شرور «بازی تاجوتخت» است؛ مخصوصاً وقتی قدرت بیشتری به دست آورد. پس از آنکه او بهعنوان وارث مشروع پدرش شناخته شد، نگران موقعیتش شد، چرا که نامادریاش پسری به دنیا آورد. رمزی که نمیخواست جایگاهش تهدید شود، نامادری و برادر نوزادش را با سگهای وحشیاش طعمه کرد.
سگهای رمزی در سریال بارها نقشی وحشتناک داشتند، اما این صحنه بدون شک چندشآورترین بود. تماشای تکهتکه شدن مادر و نوزاد، هرچند بهطور مستقیم نشان داده نشد، بهشدت آزاردهنده بود. تنها تسکین طرفداران این بود که رمزی در نهایت با همان سرنوشتی روبهرو شد که برای همسر پدرش تدارک دیده بود.
۱۵. جافری دستور قتل همه Basterds رابرت را صادر کرد
کودکان و نوزادان بیگناه قربانی شدند
وقتی جافری درباره شایعات رابطهی سرسی و جیمی شنید، تصمیم گرفت هیچ نشانهای از شک و شبهه باقی نگذارد. برای تثبیت جایگاهش بهعنوان پادشاه، باید همه فرزندان حرامزاده رابرت براتیون را از بین میبرد. او این مأموریت وحشیانه را به جانوس سلینت سپرد.
وقتی افرادش نتوانستند یک نوزاد کوچک را بکشند، سلینت شخصاً این کار را جلوی چشمان مادر گریان انجام داد. در صحنههای بعدی، دو کودک دیگر با چاقو کشته میشوند و یکی از اعضای گارد پادشاهی پسر دیگری را در آب غرق میکند. این جنایت چنان وحشیانه بود که حتی مردم کینگز لندینگ هم از جافری متنفرتر شدند. در وستروس جنایات زیادی رخ میدهد، اما وقتی پای کودکان وسط باشد، همیشه «خیلی زیاد» است.
۱۴. صحنه برداشتن گریاسکیل جورا مورمونت تهوعآور بود
صحنههای پزشکی در GoT حتی قویترین دلها را میلرزاند
جورا مورمونت در «بازی تاجوتخت» بسیار رنج کشید. پس از تبعید از وستروس، بهعنوان جاسوس برای وریس کار کرد تا اینکه عاشق دنریس شد. اما این عشق هرگز دوطرفه نبود و در نهایت او به گریاسکیل مبتلا شد؛ بیماریای که پوست فرد را بهتدریج فاسد و سنگی میکند. دیدار جورا و سم تارلی در داستان پیشرفت چندانی ایجاد نکرد، اما نشان داد سم چقدر بهعنوان یک ماستر پیشرفت کرده است. به لطف سم، جورا اولین فرد بزرگسالی شد که از این بیماری کاملاً نجات پیدا کرد؛ اما روند درمان او بهشدت مشمئزکننده بود. سریال لحظهبهلحظه کَندن پوست سنگی جورا توسط سم را با جزئیات کامل و مایعات چرکین نشان میدهد؛ صحنهای که حتی جنگجویان سرسخت را هم به تهوع میاندازد.
۱۳. اعدام ند استارک شوکهکننده و غیرمنتظره بود
طرفداران فکر میکردند ند قهرمان اصلی سریال است
اولین باری که «بازی تاجوتخت» بیش از حد جلو رفت، با سرنوشت ند استارک بود. در بیشتر فصل اول، همه تصور میکردند ند قهرمان اصلی داستان است. هیچکس انتظار نداشت شریفترین مرد وستروس به پای چوبه دار برود. شخصیتهایی چون سرسی و وریس میدانستند که اعدام ند چه بحران بزرگی بهبار خواهد آورد؛ برای همین هم تلاش زیادی کردند که جلوی این حکم را بگیرند. اما در نهایت کسی که دستور را داد، شخص پادشاه بود.
جافری با خنده و برای نمایش اقتدار دروغینش در برابر مردم، دستور داد جانوس سلینت سر ند استارک را بیاورد. تا لحظهای که تیغه پایین آمد و صدای پرندگان از ترس به هوا برخاست، همه امیدوار بودند کسی، هر کسی، جلوی جلاد را بگیرد. این صحنه شاید از نظر خشونت بصری حد تحمل مخاطب را رد نکرده باشد، اما ضربه احساسیاش بسیار ماندگار بود.
۱۲. قتل وحشیانه اوبرین مارتل بهدست مانتین بیش از حد خشن بود
اوبرین یکی از خشنترین مرگها را داشت
شخصیت مانتین قرار بود نماد قساوت و بیاحساسی باشد و این در صحنههای شکنجه و قتلهای بیدلیل او کاملاً مشهود بود. اما مخاطبان تازه در قتل اوبرین دیدند که او تا کجا میتواند پیش برود. اوبرین بهدلیل جذابیت و عدالتخواهیاش خیلی زود محبوب شد، اما به همان سرعت هم حذف شد. سر مار سرخ در صحنهای شوکهکننده در حالی له شد که چشمانش پیش از آن از حدقه درآمد. بدتر اینکه مانتین این جنایت را در حالی انجام داد که همزمان به قتل خانواده اوبرین اعتراف کرد.
این صحنه آنقدر بیرحمانه بود که بسیاری از بینندگان مجبور شدند چشمشان را از صفحه بردارند، مخصوصاً چون این مرگ خونین کاملاً غافلگیرکننده بود. این خشونت بیش از حد، هیچ ارزش افزودهای برای داستان نداشت، هرچند همین صحنه دقیقاً در رمان «نغمهی یخ و آتش» هم آمده است.
۱۱. مرگ ریکان با تیراندازی رمزی بسیار دلخراش بود
کوچکترین استارک سرنوشتی نابجا داشت
ریکان، کوچکترین عضو خانواده استارک، بدترین سرنوشت ممکن را داشت. پس از آنکه رمزی بولتون او را اسیر کرد و در وینترفل زندانی نگه داشت، ریکان سرانجام فرصت یافت در نبرد حرامزادهها دوباره برادرش جان اسنو را ببیند. رمزی او را آزاد کرد و دستور داد به سوی سپاه دشمن بدود و در همان حال با تیر به سمتش شلیک کرد. متأسفانه تیری به ریکان اصابت کرد و پیش از رسیدن به برادرش، جان باخت.
مرگ ریکان بیرحمانه و ناعادلانه بود. این پسر جوان هم درد زیادی کشید و هم مرگی طولانی و پر از وحشت داشت، آنهم در میان دو سپاه روبهرو و در حالی که وحشت در چشمانش موج میزد. تماشای ترس کودکانه ریکان، این صحنه را بسیار تلختر کرد. هرچند در همان روز جان اسنو انتقام او را از رمزی گرفت.
۱۰. دنریس و دروگو در شب اول زندگی
اولین شب دنریس و دروگو با رضایت دنریس نبود
دنریس در فصل اول وقتی که برادرش او را به یک کال فروخت، نوجوانی بیش نبود. او مجبور شد همسر کال دروگو شود. در ابتدا قرار بود فقط ماشینِ زاد و ولد برای فرزندانش باشد. این تجربههای ابتدایی بخش زیادی از شخصیت دنریس را ساخت؛ اما صحنههای تعارض مکرر دروگو به دنریس بسیاری از مخاطبان را منزجر کرد. نخستین صحنه بهویژه بسیار دردناک بود، چون دنریس آشکارا گریه میکرد.
سریال تلاش کرد این موضوع را با رابطهی بعدی دنریس و دروگو توجیه کند، اما واقعیت این بود که دنریس در آن زمان هیچ اختیاری نداشت. شاید سازندگان قصد داشتند دنیای فانتزی وستروس را همانطور که هست، تاریک و خشن نشان دهند. اما تعارض و خشونت حدی دارد که نباید از آن عبور کرد و بسیاری از طرفداران معتقدند «بازی تاجوتخت» در اینباره زیادهروی کرد.
۹. قتل ویسریس بهدست دروگو بیش از حد خشونتآمیز بود
مرگ ویسریس خشنتر از حد لازم بود
ویسریس تارگرین در فصل اول «بازی تاجوتخت» به طرز دردناکی کشته شد. پس از آزار و تهدید دائمی دنریس، ویسریس بالاخره با شوهر او، کال دروگو، درافتاد. او تاجی را که دروگو وعده داده بود، طلب کرد؛ اما دروگو به شیوهای وحشتناک به او «تاج طلا» داد: طلا را ذوب کرد و بر سر ویسریس ریخت تا در همان حال که فریاد میکشید، قالب بگیرد و بمیرد. ویسریس آدمی نفرتانگیز بود که چیزی جز آتش و خون برای دنیا نداشت، اما مرگش طولانی و دردناک بود و بهمراتب بیش از چیزی بود که سزاوارش بود. فریادهای «اژدهای جوان» این صحنه را حتی برای سرسختترین مخاطبان هم دشوار میکرد.
۸. رابطهی جیمی و سرسی جالب نبود
سکانس شیمیِ ایندو کافی بود تا همه را منزجر کند
زمانی که جافری درگذشت، بسیاری از طرفداران خوشحال شدند. او هیولایی قاتل بود که باید متوقف میشد؛ حتی اگر بهای آن، متهم شدن تیریون باشد. اما صحنهی پس از مرگ او بیش از حد پیش رفت: جیمی در کنار جسد جافری با سرسی گفتگو کرد. دیدن این روی تاریک جیمی حتی پس از آنهمه نشانههای رستگاری، فراموشنشدنی بود.
۷. غولوارهی وایت، لیانا مورمونت را زیر دست و پا له کرد
لیانا در آن زمان تنها ۱۰ ساله بود
لیانا مورمونت، با بازی بلا رمزی، اولین نقش بزرگ او در تلویزیون بود و فوراً محبوب شد. بانوی کوچک جزیره خرس شجاعتی بیشتر از بسیاری از لردهای وستروس داشت. او با اندک نیرویش به وینترفل آمد تا در نبرد با شاه شب در کنار جان اسنو بجنگد. اما پایان زندگیاش چیزی نبود که کسی دوست داشته باشد برای یک کودک اتفاق بیفتد.
با وجود شجاعتش، غولوارهی مردهای لیانا را گرفت و استخوانهایش را خرد کرد. اگرچه حمله پایانیاش غول را کشت و او را به قهرمانی واقعی تبدیل کرد، اما واقعاً ضرورتی نداشت که چنین شخصیت تأثیرگذاری قربانی شود. لیانا میتوانست زنده بماند و تا سالها جزیره خرس را رهبری کند؛ اما بهجای آن، طرفداران مجبور شدند تماشای مرگ تدریجی و قهرمانانهی کودکی کوچک را تحمل کنند.
۶. عروسی خونین، کشتاری بیرحمانه بود که قلب طرفداران را شکست
این صحنه بدنامترین لحظه «بازی تاجوتخت» است
هیچکس در وستروس در امان نبود و این حقیقت در فصل سوم با عروسی خونین به اوج رسید. تالیسای باردار بارها جلوی چشمان همسرش، راب، در شکم چاقو خورد. راب چندین تیر خورد و در نهایت قلبش شکافته شد. در پایان هم گلوی کتلین دریده شد تا خونش بر زمین بریزد. همهی اینها تنها به این دلیل اتفاق افتاد که راب استارک پیمانش با والدر فری را شکست.
بدتر از همه، آریای کوچک بیرون محل قتلعام بود و جسد برادرش را دید که سر گرگ به آن دوخته بودند؛ تصویری که خود بهتنهایی وحشتناک بود. عروسی خونین یکی از معروفترین قتلعامهای تلویزیونی است و چندین صحنه دلخراش در آن وجود دارد که بسیاری از بینندگان نتوانستند تا انتها نگاه کنند.
۵. انتقام وحشتناک سرسی از سپتا اونلا
«بازی تاجوتخت» بخش زیادی از این سرنوشت را به تخیل سپرد
انتقامجویی در وستروس امری رایج بود؛ همه میخواستند ثابت کنند کسی نیستند که بتوان به آسانی با آنها درافتاد. سرسی، مخصوصاً، استاد انتقام گرفتن بود و برای دشمنانش تهدیدی همیشگی بهشمار میرفت. اما گاهی کارهای او بیش از حد میشد؛ مانند وقتی که سپتا اونلا را مجازات کرد. ملکه جدیدی که میخواست روح و ایمان سپتای ستمگر را بشکند. سرسی شراب را بر صورت اونلا ریخت؛ تمسخری خشن از همان مجازاتهایی که اونلا برای او ترتیب داده بود. سپس او را به مانتین زامبی سپرد. ادامه ماجرا هرگز نشان داده نشد، اما همین نامعلوم بودن سرنوشت اونلا آن را هولناکتر کرد. طرفداران میدانستند مانتین چه کارهای غیرقابل تصوری میتواند بکند. مهمتر از همه، سرسی به اونلا وعده داد که «تا مدتها نخواهد مرد».
۴. هرچه در قلعه کراستر بود کابوسی زنده بود
قلعه کراستر چیزی شبیهبه آزار است
هیچ دشنامی نیست که واقعیت کراستر را بهدرستی توصیف کند؛ واژههایی چون «هیولا» و «پلید» در برابر افکار، سخنان و اعمال او بسیار کوچکاند. از همان ابتدا، کراستر مردی منفور، خوار، بیرحم و آشکارا ستمگر بود. همسران و دخترانش؛ تحت شکنجههای بیپایان او قرار داشتند. خود کراستر این جنایات را با ادعای پوچی توجیه میکرد و همین، عمق فساد او را بیشتر نمایان میکرد.
ممکن است بینندگان صحنههای مستقیم کتک زدن و شکنجه کراستر را ندیده باشند، اما «بازی تاجوتخت» این نکات را با تلخی تمام روشن کرد. اینکه همسر-دختران او از وحشت لرزان بودند، برای آشکار کردن ذات واقعی کراستر بهعنوان یکی از بدترین ستمگران سریال کافی بود. اگرچه سریال مجبور بود برخی شخصیتها را بهشدت منفور نشان دهد، اما نمایش دهها عضوِ خانوادهی این شخص که بیدفاع در چنگال یک دیوانه بودند… شاید ضرورتی نداشت. مورد ۳ بهدلیل بیشاز حد سنگین بودنش، حذف شده است.
۲. مرگ شیرین، عملی غیرانسانی از سوی پدرش بود
شیرین قربانی حماقت پدرش استنیس شد
مرگ شیرین در «بازی تاجوتخت» چه برای شخصیتها و چه برای مخاطبان، وحشتناک بود. او کودکی معصوم بود که بر بیماری خاکسترفلس غلبه کرده بود و دوستیاش با سِر داووس امید داشت تا سالها ادامه داشته باشد. در جهانی به قساوت وستروس، شیرین با قلب مهربان و طبیعت دوستداشتنیاش نوری در تاریکی بود. بسیاری باور داشتند که شیرین شایستگی پادشاهی بر تخت آهنین را داشت.
اما حتی کودک بودن هم نتوانست او را از کابوسهای یخی وستروس نجات دهد. شیرین به دستور پدرش استنیس و با تحریک ملیساندره، زنده زنده سوزانده شد. مرگ او هم دردناک بود و هم ترسناک؛ آنهم در حالی که او هیچ دفاعی نداشت. بدتر اینکه این قربانیکردن هیچ نتیجهای نداشت و تنها دلیلش طمع پدری بود که عشق خونیاش را فدای جاهطلبی کرد.
۱. رمزی و سانسا استارک
رمزی آخرین ذره معصومیت سانسا را ربود
صحنههای متعددی از تعرض در «بازی تاجوتخت» وجود داشت، اما بحثبرانگیزترینِ آنها تعرض رمزی به سانسا بود. این اتفاق بلافاصله پس از یک عروسی رؤیایی در زیر نور ماه رخ داد و همین تضاد، صحنه را دردناکتر کرد. بسیاری از مخاطبان این صحنهها را بیدلیل و تحقیرآمیز دانستند. بخش زیادی از نقدها بر این بود که این مسئله جدی را بیاهمیت جلوه دادهاند، در حالی که نیازی به آن نبود. این صحنه بیش از حد جلو رفت، چرا که سانسا پیشتر به اندازه کافی قربانی شده بود و تازه شروع کرده بود که برای خودش بایستد. «بازی تاجوتخت» در اینجا خشونت علیه زنان را تنها به این دلیل نشان داد که میتوانست.
حرف آخر
سریال Game of Thrones همیشه به این معروف بود که خطوط قرمز را میشکند؛ دنیایی بیرحم که هیچکس حتی برای چند لحظه خیال آسودگی نداشت. همین جسارتش بود که میلیونها نفر را میخکوب کرد اما همان جسارت، گاهی مرزِ داستانگویی را رد میکرد و وارد قلمروی تصاویر آزاردهندهای میشد. شاید برخی از این صحنهها برای نشاندادن واقعگرایی وستروس ضروری بود، اما بعضی از آنها تنها برای شوکهکردن مخاطب طراحی شدند؛ صحنههایی که هنوز هم وقتی یادشان میافتیم در ذهنمان میمانند.
حالا نوبت شماست که نظر بدهید؛ فکر میکنید این صحنههای افراطی در خدمت داستان بودند یا صرفاً نمایش خشونت و تعارض برای جلب توجه؟ در کامنتها بنویسید تا بحث را با هم ادامه بدهیم؛ چون شاید وستروس تمام شده باشد اما قصههای تاریکش هنوز در ذهن همه ما زندهاند.
منبع: CBR
نظرات