۹ انیمیشنی که در اکشن از آرکین هم بهتر هستند
از همان لحظهای که آرکین در نتفلیکس منتشر شد، استاندارد تازهای برای تلویزیون انیمیشنی تعریف کرد. این اقتباس از بازی «League of Legends» با تصاویر چشمنواز، روایت احساسی و صحنههای مبارزهی پویای خود، بینندگان را شگفتزده کرد. بااینحال، با تمام درخششی که دارد، آرکین بیرقیب نیست و قطعاً تنها مجموعهای نیست که مفهوم اکشن در انیمیشن را از نو تعریف میکند.
انیمیشن و اکشن دهههاست در کنار هم معنا یافتهاند؛ بهویژه در تلویزیون. انیمیشن همیشه بستری حاصلخیز برای نبردهای پرمخاطره و صحنههایی بوده که اجرای آنها در دنیای واقعی ممکن نیست. درحالیکه آرکین این انرژی را در دوئلهای خیرهکنندهای مانند نبرد وایل (با صداپیشگی هیلی استاینفلد) با سِویکا (امیراه ون) به نمایش میگذارد، مجموعههای دیگری مدتها پیش از پیدایش «پیلتاور» قوانین حرکت و شدت را درهمشکسته بودند.
از نظر هنر، صداپیشگی و عمق داستانی، شاید آرکین همچنان در جایگاه خاص خود بایستد. اما اگر معیار را تنها «تحرک» و «خلاقیت در طراحی نبرد» بدانیم، چندین مجموعه هستند که حتی از آن هم فراتر میروند؛ آثاری که صحنههای اکشنی ارائه میدهند که شاید حتی انیماتورهای آرکین نیز به آن غبطه بخورند. همراه مجله بازار باشید تا ۹ تا از این آثار را بررسی کنیم.
Star Wars: Clone Wars (۲۰۰۵-۲۰۰۳)
پیش از سری سهبعدی «The Clone Wars» نسخهی دوبعدی جِندی تارتاکوفسکی از جنگهای ستارهای، کهکشان دوردست را باانرژی خیرهکنندهای زنده کرد که از هر فیلم لایو اکشن این مجموعه نیز پرشورتر بود. طراحی مینیمالیستی و حرکت اغراقآمیز آن، اکشنی حماسی و شاعرانه خلق کرد.
درحالیکه آرکین بر تنشهای احساسی و طراحی دقیق نبرد تمرکز دارد، «Clone Wars» روایت را به زبانی کاملاً تصویری پیش میبرد. شخصیتهایی مانند اَنَکین اسکای واکر، جنرال گریویوس و میس ویندو چون اسطورههایی زنده حرکت میکنند؛ صحنههایی که مانند ضربههای قلممویی از قدرت و دقت به نظر میرسند. همین سیالیت است که «Clone Wars» را به یکی از معدود مجموعههایی بدل میکند که از نظر پویایی بصری از آرکین پیشی میگیرد. هر نبرد شمشیر نوری انفجاری از خلاقیت است و هر فریم شایستهی قابشدن در نگارخانهای. تارتاکوفسکی فقط «جنگ ستارگان» را انیمه نکرد؛ او آن را به سلاحی هنری تبدیل کرد.
X-Men ’۹۷ (۲۰۲۴ تا امروز)
«X-Men ’۹۷» یک کلاسیک دههی نودی را با جلوههای مدرن و جاهطلبی داستانی تازه زنده میکند. این دنباله مستقیماً ادامهی «X-Men: The Animated Series» است و اکشن را به سطحی بلاکباستری میبرد؛ جایی که هر نبرد میان جهشیافتهها به رویدادی سینمایی بدل میشود. این مجموعه ترکیبی کامل از سبک کارتونی نوستالژیک با مقیاس و عظمت یک اثر مدرن مانند آرکین است. آرکین در مبارزات دونفره و دقیق خود میدرخشد، اما «X-Men ’۹۷» با نبردهایی وسیع و گروهی تماشاگر را مجذوب میکند. این نبردها در سراسر شهرها جریان دارند و قدرتهای جهشیافتهها در هماهنگیای پرتحرک با یکدیگر درگیر میشوند. صحنههایی مانند احضار صاعقه توسط استورم (با صداپیشگی آلیسون سیلی – اسمیت) در کنار کنترل فولاد توسط مگنیتو (متیو واترسن)، نمونهای از هرجومرج زیبا و مهارنشدهی انیمیشنیاند.
سبک تصویری تازهی مجموعه نیز غنای نقاشی گونهای به صحنههای مبارزه میدهد که با زیبایی بصری آرکین برابری میکند؛ البته با اضطراب و سیالیتی بیشتر. وقتی قدرتهای جهشیافته در قوسهایی از نور و حرکت منفجر میشوند، «X-Men ’۹۷» ثابت میکند که در نبردهای عظیم میان ابرقهرمانان، حتی آرکین نیز گاهی از نفس میافتد.
Invincible (۲۰۲۱ تا امروز)
صحنههای نبرد در «Invincible» بیرحمانهاند و همین بیرحمی است که آن را درخشان میکند. این مجموعهی انیمیشنی آمازون پرایم، برگرفته از کمیک رابرت کرکمن، کلیشههای رایج ابرقهرمانی را میشکند و به نمایشهایی از خشونت و احساس بدل میسازد. وقتی اومنیمَن (با صداپیشگی جی.کی. سیمونز) میجنگد، هر مشت همچون فاجعهای است. برخلاف دقت باله گونهی آرکین، «Invincible» در هرجومرج غوطهور است. اکشن در اینجا فقط نمایش نیست؛ تجربهای احساسی است. صحنهی معروف «فکر کن، مارک!» در قسمت پایانی فصل نخست، مفهوم «خشونت احساسی» را در انیمیشن از نو تعریف کرد. این صحنه زیبا نیست، دردناک است؛ حسابشده و فراموشنشدنی.
آرکین در خویشتنداری هنرمندانهاش میدرخشد، اما «Invincible» با فرورفتن در وحشیگری بیمهار از آن پیشی میگیرد. نبردهایش تنها صحنههای خونین نیستند؛ بوتههای آزمایشیاند که شخصیتها را تا مرز فروپاشی میبرند و از همین رو، صحنههای اکشن آن از ماندگارترین لحظات تاریخ انیمیشن مدرناند.
Demon Slayer (۲۰۱۹ تا امروز)
کمتر انیمهای – یا حتی مجموعهای – میتواند از نظر شدت بصری با «Demon Slayer» رقابت کند. هر نبرد میان تانجیرو کامادو و شیاطینی که با آنها روبهرو میشود، همچون نقاشیای زنده در حرکت است. تنها تکنیکهای «تنفس آب» کافیاند تا تماشاگر را خیره کنند؛ ضربههایی که به امواجی از نور و رنگ بدل میشوند. آرکین در آمیختن داستانگویی احساسی با واقعگرایی سبک شده مهارت دارد، اما «Demon Slayer» اکشن را به مرتبهای کاملاً هنری میبرد. جلوههای دیجیتال استودیوی Ufotable هر مبارزه را همزمان سینمایی و اسطورهای میسازد. برای نمونه، نبرد رنگوکو با آکازا در قسمت «قلبت را شعلهور کن» از فصل دوم، از لحاظ سیالیت و بار احساسی، تقریباً از هر نبردی در آرکین فراتر میرود.
اما فقط تصاویر نیستند که تأثیرگذارند؛ بلکه هماهنگی میان ریتم و احساس است که این اثر را جاودانه میکند. هر ضربه شخصی است و هر حرکت معنا دارد. برای اکشنی که به همان اندازه هنر است که نبرد، «Demon Slayer» یکی از معدود آثاری است که واقعاً از آرکین برتر است.
سامورایی چشمآبی (۲۰۲۳ تا امروز)
سریال Blue Eye Samurai با دقتی نفسگیر، رقبایش را کنار میزند. داستان «میزو» (با صداپیشگی مایا اِرسکین)، سامورایی دورگهای که در پی انتقام است، برخی از روانترین و احساسیترین صحنههای اکشن تاریخ انیمیشن را به تصویر میکشد. هر نبرد شمشیر در این سریال، مانند بالهای مرگبار و زیبا اجرا میشود. درحالیکه سبک منحصربهفرد Arcane هر صحنه را به تابلویی متحرک بدل میکند، Blue Eye Samurai با ترکیب واقعگرایی سینمایی و زیباییشناسی هنری، راهی تازه میپیماید. دوربین با ظرافتی به ظاهر غیرممکن حرکت میکند و تیغههای درخشان را در میان شکوفههای گیلاس یا حیاطهای بارانخورده دنبال میکند.
این اثر فقط زیبا نیست؛ بلکه بیرحم و تأثیرگذار هم هست. هر نبرد، وزن احساسی سفر میزو را حمل میکند؛ سکوت و تنش بهاندازهی هر ضربهی شمشیر قدرتمندند. اندک آثاری را میتوان یافت که نبرد را با چنین ریتمی دقیق و حساب شده طراحی کرده باشند. از این رو، Blue Eye Samurai نهتنها یکی از بهترین سریالهای اکشن تلویزیون است، بلکه از نظر میزان تسلط بر طراحی مبارزه، از Arcane نیز فراتر میرود.
کسلوانیا (۲۰۱۷ تا ۲۰۲۱)
Castlevania نتفلیکس شاید مسیر را برای Arcane هموار کرده باشد، اما از نظر خشونت خالص و نیروی درونی، همچنان بر تخت پادشاهی نشسته است. حماسهی «تروور بلمونت» (ریچارد آرمیتاژ)، «سیفا» (آلخاندرا رِینوسو) و «آلوکارد» (جیمز کالیس) سرشار از فضای گوتیک و نبردهایی آمیخته با جادو و چابکی است. اگرچه Arcane دوئلهای خیرهکنندهای دارد، اما نبردهای Castlevania سمفونیهایی از خون و حرکتاند. از مبارزات شلاقزن تروور گرفته تا جادوهای آتشین سیفا، همه چیز مانند رقصی خشن و موسیقایی است که در آن، زمانبندی و ظرافت حرف اول را میزند.
انیمیشن سریال تا مرزهای توانایی هنر دوبعدی پیش میرود و تصاویر باروک را با جنبوجوشی سینمایی درمیآمیزد. زمانی که این سه قهرمان در قسمت پایانی با لشکری از خونآشامها روبهرو میشوند، سیالیت و مقیاس حرکتها با بهترین صحنههای آرکین برابری میکند. در ژانر نبردهای فانتزی قرونوسطایی، هنوز اثری همتراز با Castlevania ساخته نشده است.
Fullmetal Alchemist: Brotherhood (۲۰۰۹ تا ۲۰۱۰)
Fullmetal Alchemist: Brotherhood همچنان یکی از ستونهای اصلی روایت اکشن در دنیای انیمیشن است و دلایل ثبت این جایگاه بسیار روشناند. نبردهای «ادوارد» و «آلفونس الریک» ترکیبی از استراتژی، علم و سرعتاند که کمتر اثری توان رقابت با آن را دارد. هر درگیری، پازلی از دقت کیمیاگری است که با خلاقیتی شگفتانگیز باز میشود. نمیتوان انکار کرد که آرکین در عمق احساسی و طراحی بصری برتری دارد، اما Brotherhood این دو عنصر را بینقص در طراحی نبردها ادغام میکند. دگرگونیهای کیمیاگری در میانهی مبارزه رخ میدهد و زمین را به سلاح یا سپر بدل میسازد؛ ریتمی دیداری که همواره نبرد را تازه و غیرقابلپیشبینی نگاه میدارد.
دوئل میان «ماستنگ» و «لاست» هنوز هم از نفسگیرترین سکانسهای تاریخ انیمه است، جایی که شدت و هوشمندی به تعادلی کامل میرسند. برخلاف Arcane که اکشن اغلب بازتابی از درگیری درونی شخصیتهاست، در Brotherhood این دو کاملاً در هم تنیدهاند. نبردها بازتاب باورها، ایدئولوژیها و احساس گناهاند. در تلفیق بینقص اندیشه و عمل، این سریال معیاری میسازد که حتی آرکین هم بهسختی به آن میرسد.
جک سامورایی (۲۰۰۱ تا ۲۰۱۷)
Samurai Jack اثر گِندی تارتاکوفسکی، همچنان شاهکاری بیزمان در عرصهی اکشن انیمیشن است. با سکانسهایی تقریباً بیکلام و تصاویری پرقدرت، نبردهای «جک» (با صداپیشگی فیل لامار) چیزی فراتر از مبارزهاند؛ آنها مراقبههایی دربارهی حرکت، هدف و استقامتاند. تفاوت میان Arcane و Samurai Jack چشمگیر است. آرکین سرشار از جزئیات و غناست، درحالیکه Jack زیبایی را در سادگی مییابد. هر فریم با دقتی مثالزدنی ساخته شده و از رنگ و سکوت برای افزایش تنش بهره میبرد. سبک مینیمالیستی آن هر ضربهی شمشیر جک را به شعری در حرکت بدل میکند.
آثار اندکی توانستهاند چنین عمق معنوی را با اکشن بیوقفه در هم آمیزند. چه جک در بیابان با رباتها بجنگد یا در تاریکی با شیاطین، وقار و عزم او انیمیشن را به سطحی هنری ارتقا میدهد. از نظر دقت و ظرافت، Samurai Jack یکی از معدود آثاری است که در عرصهی نبردهای انیمیشنی از Arcane پیشی میگیرد.
آواتار: آخرین بادافزار (۲۰۰۵ تا ۲۰۰۸)
Avatar: The Last Airbender همچنان الگوی طلایی برای انیمیشنهای اکشن با بار احساسی است. سبکهای «بِندینگ» (کنترل عناصر طبیعی) در این سریال که هرکدام ریشه در هنرهای رزمی واقعی دارند، به هر نبرد حسی از واقعگرایی و بیانگری میبخشند. برای نمونه، دوئل نهایی «زوکو» و «آزولا» یکی از باشکوهترین صحنههای مبارزه در تاریخ تلویزیون است. درحالیکه Arcane در مقیاس سینمایی میدرخشد، قدرتت آواتار در وضوح و فلسفه نهفته است. هر حرکت، از آبفشانی نرم «کاتارا» (می ویتمن) تا ضربات لرزهوار «تاف» (جسی فلاور)، بیانگر احساس و هویت است.
در Avatar مبارزه تنها دربارهی پیروزی نیست؛ بلکه دربارهی هماهنگی، تلاش و رشد است. این سریال نبرد را به گفتوگویی فلسفی بدل کرد، چیزی که Arcane گاه به آن اشاره میکند؛ اما هرگز به طور کامل به آن نمیرسد. حتی پس از دو دهه، آثار اندکی میتوانند ترکیب روایت، طراحی نبرد و روح انسانی Avatar را تکرار کنند. نظر شما چیست؟ نظراتتان را با ما و دیگر کاربران مجله بازار به اشتراک بگذارید.
منبع: screenrant
سایلنت هیل اف ترسناکترین بازی ساله؟ میزگیم با امید لنون
نظرات