اثباتی بر اینکه انیمه شوجو آن شرلی یک کلاسیک جاودانه است
سفر پرماجرا و الهامبخشِ آن شرلی برای رسیدن به بلوغ، در قسمت نهم این انیمه به یک بزنگاه حساس و دیدنی میرسد. ورود آن به کالج کوئین، همانطور که دوستداران رمان مشهور آن در گرین گیبلز انتظارش را میکشند، به تصویر کشیده میشود. سرانجام، آن به همراه چندی از همکلاسیهایش در آوُنلی—روبی، جین، جوزی و از همه مهمتر، رقیب دیرینهاش گیلبرت بلایت—راهی کالج میشود.
تجربه آن از ترک خانه گرم و دوستداشتنیاش در آوُنلی و ورود به دنیای جدید کالج، حسی آشنا و عمیقاً قابللمس است. قسمت نهم سرشار از چالشهای تازه و جذابی است که بر سر راه او قرار میگیرد. با وجود وفاداری کامل به رمان اصلی، این قسمت بهلطف مضامین جهانشمول، شخصیتپردازی بینقص و روابط انسانی ملموس، حتی برای مخاطبانی که برای اولین بار با دنیای آن شرلی روبهرو میشوند، تجربهای بهیادماندنی خلق میکند.
دلتنگی در کالج: حسی که همه میشناسیم
قسمت نهم، که عنوان هوشمندانه «پس از تلاش و پیروزی، بهترین کار تلاش و شکست است» را یدک میکشد، با یک پیروزی شیرین برای آن آغاز میشود. او پس از ماهها تلاش و اضطراب، آزمون ورودی آکادمی کوئین را با موفقیت پشت سر گذاشته و قدم بزرگی به سوی آرزویش یعنی معلم شدن برداشته است. ترم اول در کنار دوستان و رقیب همیشگیاش، گیلبرت، آغاز میشود.
آن همیشه دختری است که به جنبههای روشن زندگی مینگرد، اما وقتی هنگام نوشتن نامه به خانه، ناگهان بغضش میترکد، مخاطب را غافلگیر میکند. او دلتنگ آوُنلی است؛ دلتنگ ماریلا و متیو. این صحنه غمانگیز، پیچیدگی احساسات او را آشکار میسازد. آن همواره فشاری درونی برای سربلند کردن ماریلا و متیو حس میکند. نه به این خاطر که آنها والدینی سختگیرند، بلکه چون قلباً میخواهد قدردان محبتشان باشد و به آنها ثابت کند که آوردنش از یتیمخانه، بهترین تصمیمشان بوده است. او در تمام روزهای دوری، عمیقاً جای خالی حضور گرم و حمایت عاطفیشان را حس میکند.
قدرشناسی برای فرصتی که دیگران از آن محروماند
حمایتهای کاتبرتها، بهویژه متیو، همواره برای آن منبع الهام بوده است، اما گاهی همین موضوع به دغدغهای برای او تبدیل میشود. در قسمتهای پیشین دیدهایم که چگونه کلمات تشویقآمیز متیو به صدای درونی آن تبدیل شده و در لحظات ترس و تردید به او قدرت میدهد. خوشبختانه، آن بهخوبی از فداکاریهای کاتبرتها برای فراهم کردن آیندهای روشن برای خود آگاه است.
متیو با تمام وجود کار میکند تا آن، کودکی باثبات و فرصتهای تحصیلی برابر داشته باشد. این انیمه به ما یادآوری میکند که در آوُنلی، هر کودک باهوش و باانگیزهای از چنین حمایتی برخوردار نیست. سرنوشت گیلبرت بلایت گواه این حقیقت تلخ است؛ او مجبور میشود پس از سال اول، به دلیل ناتوانی خانواده در پرداخت شهریه، کالج را ترک کند.
این رویارویی با واقعیت، بههیچوجه در داستان توی ذوق نمیزند. بلکه همچون یک جریان سیال و متفکرانه، از همان صحنه اشکهای آن هنگام نوشتن نامه آغاز میشود و در طول قسمت ادامه مییابد. میل آن برای اثبات ارزش خود به کاتبرتها، با رشد شخصیتیاش تکامل مییابد و اهداف زندگیاش را دگرگون میکند. این مفهوم در پایانی هنرمندانه و تأثیرگذار، به نقطه اوج خود میرسد.
بلوغ در کالج، خلاقیت را از بین نمیبرد
یکی از دلایل اصلی که آن را به شخصیتی چنین دوستداشتنی و الهامبخش تبدیل کرده، توانایی شگفتانگیز او در بازسازی روحیهاش است. فضای کلی داستان آن در گرین گیبلز رؤیایی است، اما این به معنای نبود مشکلات واقعی نیست. زندگی آن سرشار از تراژدیهای واقعگرایانه است و او احساساتش را با تمام وجود زندگی میکند. او نیز مانند هر انسان دیگری، نقصها و ناامنیهای خودش را دارد و همین او را به قهرمانی ملموس تبدیل کرده است.
اما چیزی که آن را از یک شخصیت موعظهگر و آزاردهنده متمایز میکند، شیوه سازگاری او با جهان اطرافش است. در کودکی، زمانی که هیچ کنترلی بر شرایط بیرحمانه زندگیاش نداشت، ذهن خود را به باغی سرسبز بدل کرد و با وفاداری از آن پرستاری نمود. با پناه بردن به این دنیای درونی، او قلب و روحش را از گزند تلخیها در امان نگه داشت و آنها را با هوش و مهربانی آبیاری کرد.
حالا که او در کالج به یک زن جوان تبدیل شده، این مهارتهای درونی نهتنها او را ترک نکردهاند، بلکه به زیبایی تکامل یافتهاند. آن هنوز هم خیالپرداز است، اما دیگر در رؤیای شوالیهها و شاهزادهها یا تغییر رنگ جادویی موهایش غرق نمیشود، هرچند همچنان به آن بخش شاعرانه و رمانتیک وجودش احترام میگذارد.
در عوض، او ذهن پویا و خلاقش را معطوف به اهداف علمی و لذت بردن از تکتک لحظات حال میکند. این ویژگیها او را به فردی هدفمندتر، بااعتمادبهنفستر و خودشکوفاتر تبدیل میکنند. آکادمی کوئین فرصتهای بیشماری برای پرورش «باغ ذهن» او فراهم میآورد و او با تمام وجود برای کسب بورسیهها و افتخارات تلاش میکند. در عین حال، وقتی برای تعطیلات به خانه بازمیگردد، درست مانند دوران کودکی، با پای برهنه در طبیعت بکر آوُنلی میدود و از زیبایی «دریاچه آبهای درخشان» لذت میبرد.
شکوفایی رابطه آن و گیلبرت: از رقابت تا عشقی پنهان
با وجود ورود به محیطی جدید، آن شرلی هنوز گیلبرت بلایت را رقیب اصلی خود میداند. هر دو آرزوی معلم شدن دارند و میخواهند در تحصیل بهترین باشند. اما در قسمت نهم، وقتی هر دو به موفقیتی آکادمیک دست پیدا میکنند، آن دیگر شور و هیجان رقابت گذشته را ندارد. او دیگر نمیخواهد با گیلبرت رقابت کند؛ بلکه میخواهد بهترینِ خودش باشد. این تغییر ظریف، نشان از بلوغ عاطفی و استقلال شخصیتی او دارد.
در این قسمت، شاهد لحظهای دلنشین میان این دو هستیم. گیلبرت در تمام طول داستان برای دوستی با آن تلاش کرده، اما همیشه با دیوار دفاعی او روبهرو شده است. دلیل این رفتار تدافعی جای بحث دارد؛ شاید او هنوز از خاطره تلخ روز اول مدرسه و تمسخر موهای قرمزش دلخور است. یا شاید پذیرش این حقیقت که گیلبرت در چیزهایی که او برایشان سخت تلاش میکند—مانند درس و روابط اجتماعی—ذاتاً موفق است، برایش دشوار است. اما محتملترین دلیل، که رفتارهای خجالتی او نیز به آن اشاره دارد، این است که میترسد اگر به گیلبرت نزدیک شود، بیش از حد به او علاقهمند گردد.
آخرین باری که گیلبرت دست دوستی به سویش دراز کرد، هنگام نجات او از غرق شدن بود که آن، طبق معمول، دوستیاش را پس زد. اما این بار در ایستگاه قطار، وقتی گیلبرت چشمهای گریان آن را میبیند، با درک و همدلی به او نزدیک میشود. او بدون هیچگونه حس تحمیل، و این بار برای پرت کردن حواس آن از دلتنگی، یک رقابت درسی دوستانه را پیشنهاد میدهد. و این بار، آن پیشنهادش را رد نمیکند. گویی سرانجام دیوارهای دفاعیاش فرو ریخته است. با شناختی که از گیلبرت داریم، این سرآغاز فصل جدیدی در رابطه این دو خواهد بود؛ شاید فصل تبدیل شدن به دوستانی واقعی.
متیو کاتبرت: شیرینترین پدرِ دنیای انیمه
با بازگشت آن به گرین گیبلز، او متوجه میشود که حال متیو رو به وخامت است. این اتفاق قابلپیشبینی بود، زیرا متیو هرگز نمیتوانست دستور پزشک برای استراحت را به قیمت رها کردن کارهای مزرعه بپذیرد. دیدن رنج کشیدن او، که آن را با فروتنی و قدرتی خاموش تحمل میکند، قلب آن و ماریلا را به درد میآورد.
در یکی از قدمزدنهایشان در مزارع، آن بزرگترین ناامنی زندگیاش را برای متیو فاش میکند. با وجود اینکه متیو همیشه او را نعمتی برای خانوادهشان خوانده، آن میگوید اگر پسری بود که آنها از ابتدا میخواستند، میتوانست در هزاران کار به او کمک کند. پاسخ متیو، یکی از ماندگارترین و شیرینترین دیالوگهای کل داستان است:
«خب، من تو را به یک دوجین پسر ترجیح میدهم، آن. گمان نمیکنم این یک پسر بود که بورسیه اِیوری را گرفت، درست است؟ یک دختر بود. دختر من که به او افتخار میکنم.»
درست است که پدر و مادر واقعی آن، او را دوست داشتند، اما او هرگز فرصت چشیدن طعم آن عشق را پیدا نکرد. متیو در این صحنه، با کلماتی ساده اما قدرتمند، به آن اطمینان میدهد که او «دخترِ» اوست و دقیقاً همانگونه که هست، برایش عزیز و ارزشمند است. این لحظه درخشان، نهتنها پایانی زیبا برای این قسمت رقم میزند، بلکه نویدبخش لحظات دلگرمکننده بیشتری در آینده است.
انیمه آن شرلی هماکنون از طریق کرانچیرول (Crunchyroll) در دسترس است.
منبع: msn
سیندرلا تا لیمو عسلی؛ میزگیم و دوبله فان با سارا جامعی
نظرات