معرفی بهترین سریالهای انیمیشنی دههی ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰
در این مطلب به معرفی بهترین سریالهای انیمیشنی خارجی دهه ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ میلادی میپردازیم و آنها در کنار هم بررسی میکنیم. از لیست پرمخاطب Adventure Time گرفته تا Gravity Falls؛ سعی میکنیم به تمام این انیمیشنها پرداخت کرده و معرفیشان کنیم. در ادامه همراه مجله بازار باشید.
همانطور که اشاره کردیم، از Adventure Time در سال ۲۰۱۰ تا Love, Death & Robots در سال ۲۰۱۹، این فهرست به بهترین سریالهای انیمیشنی میپردازد که در هر سال از دههی ۲۰۱۰ کار خود را آغاز کردند. با وجود آنکه تاریخ انیمیشن به ۶۰ سال پیش بازمیگردد و آثار کلاسیک بیشماری در آن جای گرفتهاند اما نویسندگان، کارگردانان و انیماتورها پیوسته در حال جابجا کردن مرزها و تعریف مجدد این مدیوم هستند.
دههی ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰ به تنهایی پدیدههای شگفتانگیزی را بوجود آورده است؛ یک کارتون کودکانه با الهام از سبک سریال Twin Peaks، یک درام-کمدی مستقل از شبکهی HBO دربارهی موشها و کبوترهای سخنگو در نیویورک و انیمیشنی دربارهی اسبی سخنگو که در نهایت به بررسی تکاندهندهای از بیماریهای روانی تبدیل شد. در ادامه نگاهی میندازیم به بهترین انیمیشنهایی که در هر سال از این دههی طلایی به نمایش درآمدند.
۲۰۱۰: ادونچر تایم (Adventure Time)
اثر پندلتون وارد یعنی (Adventure Time)، یک هجویهی مینیمالیستی و بینقص از ژانر فانتزی به شمار میرود. سریال با یک فرض داستانی به اندازهی کافی ساده آغاز میشود؛ دنبال کردن ماجراهای پسر جوانی به نام «فین» (Finn) و سگ ابرقدرتمندش «جیک» (Jake) در سرزمین پسا-آخرالزمانی «اوو» (Ooo). اما وارد (Ward) در دل همین چارچوب ساده، تکتک کلیشههای ژانر فانتزی را کاوش کرده و همزمان، قدرت دوستی را در مرکز توجه قرار میدهد.
«جیک» و «فین» در طول ماجراجوییهای خود با انواع و اقسام شخصیتها، از دوشیزگان گرفتار و اربابان شرور گرفته تا هیولاهای عجیبوغریب، روبرو میشوند اما در تمام این فراز و نشیبها، پیوند برادرانهی آنها است که میدرخشد. کمدی نامتعارف و محیط فانتزی چشمنواز Adventure Time، یک تضاد (همنشینی) بسیار جالب ایجاد میکند. این سریال موفق میشود زیبایی بصری آثاری چون «همسایهام توتورو» (My Neighbor Totoro) را با سبک کمدی فیلم «Meatballs» به شکلی هوشمندانه متعادل سازد.
۲۰۱۱: بابز برگرز (Bob’s Burgers)
سیتکامهای انیمیشنیِ خانوادگی مانند «سیمپسونها»، «فمیلی گای» و «!American Dad» معمولاً بر پایهی نمایش پویایی آشفته و از هم گسیختهی خانوادهها بنا شدهاند اما لورن بوچارد با «بابز برگرز» (Bob’s Burgers) مسیری کاملاً مخالف را در پیش گرفت و چشماندازی دلگرم کننده از یک زندگی خانوادگی سالم را به تصویر کشید. خانوادهی بلچر از صمیم قلب یکدیگر را حمایت میکنند؛ بدترین کاری که باب و لیندا بهعنوان والدین انجام میدهند، استفاده از بچههایشان بهعنوان نیروی کار رایگان است.
برخلاف آن نمایشهای دیگری که از پتانسیل بیپایان انیمیشن برای خلق خطوط داستانی پوچ و ابزورد (Theatre of the absurd) بهره میبرند، «بابز برگرز» بر موقعیتهای واقعی، ملموس و قابل درک تمرکز میکند. به همین دلیل، این سریال به درستی با اثر تحسینشدهی «King of the Hill» مقایسه شده است. صداپیشگان، بخش زیادی از دیالوگهای خود را بداههپردازی میکنند؛ همین امر به سریال، نوعی روانی و حس بداهگی بخشیده که کمتر در دنیای انیمیشن به چشم میخورد.
۲۰۱۲: آبشار جاذبه (Gravity Falls)
الکس هیرش با آبشار جاذبه (Gravity Falls) موفق شد سبک داستانگویی مرموز و جعبه-مانندِ (mystery-box) سریالهایی چون «Lost» و «The X-Files» را به دنیای انیمیشنهای کودکانه بیاورد. سریال با دوقلوهایی به نام «دیپر» (Dipper) و «میبل» (Mabel) آغاز میشود که برای گذراندن تابستانشان نزد عموی بزرگِ عجیبوغریب خود یعنی «استن»، به شهر خیالی Gravity Falls در ایالت اورگن فرستاده میشوند؛ شهری غریب و پر از موجودات ماورایی و فعالیتهای پارانرمال.
Gravity Falls در اصل، حکم «Twin Peaks» را برای مخاطبان کمسنوسال دارد. این اثر همان حس و حال علمی-تخیلی وهمآلود و معماییِ اپرای صابونیِ دیوانهوار دیوید لینچ و مارک فراست را ارائه میدهد اما همزمان یک سیتکام سرخوشانه و بامزه است که برای بینندگان جوان جذابیت دارد. چنین ترکیبی پیش از این هرگز در انیمیشن سابقه نداشت و تأثیری عظیم بر آثار کارتونی پس از خود گذاشت.
۲۰۱۳: ریک و مورتی (Rick And Morty)
در سال ۲۰۱۳، دَن هارمون (Dan Harmon) به جاستین رویلند (Justin Roiland) کمک کرد تا پارودی جسورانه و ساختارشکن او از «Back to the Future» را به یکی از عمیقترین سریالهای علمی-تخیلی روی آنتن بدل کند. ماجراجوییهای بینبعدی «Rick and Morty»، موقعیتهای خانوادگی ملموس و آشنای «The Simpsons» را با داستانگویی و جلوههای بصری ذهنخراش و پیچیدهی «Futurama» در هم میآمیزد.
Rick and Morty جایگاهی منحصربهفرد دارد؛ یکی از معدود سیتکامهای علمی-تخیلی که در هر دو ژانر خود به موفقیت چشمگیری دست مییابد. این سریال نه تنها یکی از خندهدارترین آثار تلویزیونی به شمار میرود، بلکه همزمان یک اثر علمی-تخیلی عمیقاً تاملبرانگیز نیز محسوب میشود. سریال انیمیشنی ریک و مورتی از مفاهیم پیچیدهی علمی-تخیلی بهعنوان بستری برای کاوش در نقدهای اجتماعی بهره میگیرد و از جوامع و دنیاهای دیگر بهعنوان آینهای برای مقایسه با دنیای خودمان استفاده میکند.
۲۰۱۴: بوجک هورسمن (BoJack Horseman)
رافائل باب-وکسبرگ (Raphael Bob-Waksberg) یک ایدهی مفهومی و درخشان را برای «BoJack Horseman» پیادهسازی کرد. او ظاهر اثرش را شبیه به یک کارتون سرخوشانه در دنیایی دیوانهوار و مملو از حیوانات سخنگو طراحی کرد؛ داستانی که بر محور یک ستارهی سیتکامِ از دوران اوج-گذشته (که اتفاقاً یک اسب است) میچرخد اما در دل همین دنیای پوچ و رنگارنگ، او به تاریکترین و عمیقترین اعماق روح انسان نقب زد.
ترکیب شخصیتها شامل انسانها و حیوانات انساننما میشود و دقیقاً مانند حال و هوای کامیکهای «Far Side»، این همزیستی کاملاً عادی جلوه میکند. همهی آنها در نهایت، افرادی هستند که تمام تلاش خود را برای ادامهی زندگی و کنار آمدن با چالشها به کار میگیرند. در میان این شخصیتهای بینگونهای، مفاهیمی چون اعتیاد، ازدواجهای ناکارآمد، دستوپنجهنرم کردن با سلامت روان و روابط سمی موج میزند. سریال انیمیشنی BoJack Horseman درواقع یک درام سنگین و فاخر شمرده میشود که خود را در لباس یک کارتون احمقانه پنهان کرده است.
۲۰۱۵: اف یعنی خانواده (F Is For Family)
بیل بِر (Bill Burr) و مایکل پرایس (Michael Price) دو تغییر کلیدی در فرمول آشنای «The Simpsons» ایجاد کردند که باعث شد «F is for Family» حس و حالی کاملاً تازه داشته باشد. اول از همه، آنها داستان سریال را به دههی ۱۹۷۰ میلادی بردند؛ دورانی که زندگی خانوادگی حتی از امروز هم آشفتهتر بود و مردم حساسیت بسیار کمتری نسبت به احساسات دیگران داشتند. این تفاوت، نقطهنظرهای فرهنگی کاملاً متفاوتی را به نمایش میگذارد و یک بازگشت سرگرم کننده به گذشته محسوب میشود.
اما مهمتر از آن، بِر و پرایس عنصر «روایت ادامهدار» (Serialization) را به داستان اضافه کردند. خط داستانی هر قسمت، مستقیماً بر قسمت بعدی تأثیر میگذارد. این سریال برخلاف «The Simpsons»، دکمهی «ریست» را در پایان هر اپیزود فشار نمیدهد؛ مشکلات خانواده پابرجا میمانند. بهعنوان مثال، اعتیاد همسایهی کناری به مواد مخدر، صرفاً یک شوخی تکرارشونده نیست؛ او با عواقب بسیار واقعی مثل وابستگی به کوکائین روبرو میشود.
۲۰۱۶: انیمالز (Animals)
در دههی ۲۰۱۰، فیلمسازان جریانسازی چون لِنا دانم و برادران داپلاس، با آثاری نظیرِ «Girls»، «Louie» و «Togetherness»، فرمت کهنه و تکراری سیتکام را متحول ساختند. آنها رویکردی ساختارشکنانه، ساده و مبتنیبر سبک «مامبلکور» (Mumblecore) را به این ژانر تزریق کردند. فیل ماتاریس و مایک لوچیانو دقیقاً همین ساختارشکنی سبک مامبلکور را به دنیای انیمیشن بزرگسال آوردند و سریال «Animals» را برای شبکهی HBO خلق کردند.
سریال «Animals» به کاوش در مشکلات بسیار واقعی انسانی میپردازد؛ مشکلاتی چون بدشانسی در عشق، کشمکش با هویت جنسیتی و تلاش روزمره برای بقاء اما همهی اینها را از نگاه دستهای موش و کبوتری روایت مینماید که ساکن نیویورک سیتی هستند. گرچه تمام شخصیتها حیواناند اما حسی انسانیتر از اغلب شخصیتهای انسانی تلویزیون به مخاطب منتقل میکنند. در آن زمان، هیچکس دست به ساخت چنین انیمیشنی نزده بود و از آن پس نیز، اثری شبیه به آن ساخته نشده است.
۲۰۱۷: دهان گشاد (Big Mouth)
سریال «Big Mouth» ژانر سیتکام انیمیشنی بزرگسالانه و بیپرده را به سطح جدیدی از جسارت و هنجارشکنی رساند. به لطف آزادی عمل در پلتفرمهای استریمینگ که با نظارت سختگیرانهی شبکههای تلویزیونی مواجه نیستند، انیمیشن Big Mouth موفق شد تا در نمایش گرافیکی و بیملاحظهی محتوا، حتی از «South Park» نیز پیشی بگیرد اما همهی اینها صرفاً شوخطبعیِ شوکهکنندهای برای جلب توجه نبوده و نیستند؛ این سریال یک اثر مهم با پیامی بسیار اساسی است.
سریال Big Mouth در قالب داستانی در دوران بلوغ، ماجرای گروهی از نوجوانان را روایت میکند که با تغییرات بدن خود دستوپنجهنرم میکنند. این سریال آشکارا به تمام مسائل بلوغ و نوجوانی میپردازد که این ژانر معمولاً از آنها دوری میجوید. دهنگشاد با موضوعاتی چون بلوغ، مفهوم «رضایت» (Consent) و سلامت روان، به شکلی جسورانه، صریح و در عینحال آموزنده برخورد میکند. درواقع این کارتونِ به ظاهر جلف، در آموزش مخاطبان خود عملکرد بهتری نسبت به بسیاری از رقبایش دارد.
۲۰۱۸: بیگ سیتی گرینز (Big City Greens)
سیتکام خانوادگی «Big City Greens» اثر برادران هوتون، در سال ۲۰۱۸ مانند یک غافلگیری بسیار دلنشین از راه رسید. داستان این انیمیشن، ماجرای خانوادهی «گرین» (Green) را دنبال میکند؛ «کریکت» (Cricket) و خواهرش «تیلی» (Tilly)، پدرشان «بیل» (Bill) و مادربزرگشان «آلیس» که مزرعهی خود در حومهی شهر را ترک کرده و به «شهر بزرگ» (Big City) خیالی نقل مکان میکنند. این روایت، یک داستان کلاسیک و آشنا با مضمون «ماهی بیرون از آب» – (وقتی کسی به کشوری دیگر سفر می کند، مانند « ماهی بیرون آب» است.) ارائه میدهد.
سریال Big City Greens در میان انیمیشنهای کودکانه، یکی از بامزهترین آثاری است که در سالهای اخیر ظهور کرده. طنز سریال برشی تیز و هوشمندانه دارد، تمام شخصیتها به خوبی پردازش شده و هویت مشخصی دارند و پویایی حاکم بر خانواده کاملاً واقعی و ملموس جلوه میکند. این اثر، شباهت زیادی به «SpongeBob SquarePants» دارد؛ هوشمند، سالم و آنقدر سرگرم کننده که میتواند مخاطبانی از هر ردهی سنی را مجذوب خود سازد.
۲۰۱۹: عشق، مرگ و رباتها (Love, Death & Robots)
دیوید فینچر و تیم میلر، شیفتگی خود به اثر کالت «هِوی متال» (Heavy Metal) را در قالب یکی از عجیبترین و از نظر بصری، مبتکرانهترین آنتولوژیهای انیمیشنی تاریخ، به نمایش گذاشتند. «عشق، مرگ و رباتها» (Love, Death & Robots) خود را به یک فرمت یا سبک انیمیشن خاص محدود نمیسازد.
هر اپیزود این آزادی کامل را دارد که ژانر، لحن و سبک بصری منحصربهفرد خود را کاوش کند. تقریباً هر قسمت از این مجموعه (به استثنای یک اپیزود دنبالهدار)، ما را به دنیایی کاملاً جدید با حس و حالی متمایز پرتاب مینماید. برخی اپیزودها، آثار علمی-تخیلی عمیقاً تاملبرانگیزند؛ برخی دیگر، فانتزیهایی خالص برای فرار از واقعیت. تعدادی از آنها کمدیهای سورئال خندهدار و برخی دیگر، وحشت خالص را به تصویر میکشند. در هر صورت سریال Love, Death & Robots جذاب ظاهر میشود.
حرف آخر
سفر ما در این فهرست، از سرزمین پسا-آخرالزمانی و رنگارنگ «اوو» در Adventure Time آغاز شد و به دنیاهای تکنوکراتیک، خشن و گاهی سورئال Love, Death & Robots ختم گردید. این گستردگی، به تنهایی گواهیبر یک حقیقت مهم است: دههی ۲۰۱۰، دههی بلوغ و رهایی انیمیشن بود. این مدیوم ثابت کرد که دیگر یک ژانرِ محدود برای کودکان نیست، بلکه بوم نقاشیِ بینهایتی برای روایت هر نوع داستانی محسوب میشود. در این دهه شاهد بودیم که چگونه انیمیشن به بستری برای کاوشهای عمیق روانی در BoJack Horseman، پرداختن به صریحترین مسائل بلوغ در Big Mouth و خلق داستانهای علمی-تخیلی پیچیده و فلسفی در Rick and Morty تبدیل شد.
میراث واقعی دههی ۲۰۱۰، جسارت در شکستن قالبها بود. Gravity Falls به ما نشان داد که میتوان یک معمای وهمآلود را در دل یک کارتون به ظاهر کودکانه پنهان کرد، Bob’s Burgers ثابت کرد که یک خانوادهی سالم میتواند خندهدارتر از یک خانوادهی آشفته باشد و Animals سادگیِ سبک «مامبلکور» را به دنیای حیوانات سخنگو آورد. این سریالها از فشار دادن «دکمهی ریست» در پایان هر قسمت امتناع کردند و به شخصیتهایشان اجازه دادند تا با عواقب اعمال خود زندگی کنند. این دهه نه تنها مجموعهای از آثار کلاسیک مدرن را به ما هدیه داد، بلکه راه را برای نسل جدیدی از خالقان هموار کرد تا داستانهایی بگویند که پیش از این، روایتشان در مدیوم انیمیشن غیرممکن به نظر میرسید.
نظر شما چیست؟ بهنظر شما بهترین سریالهای انیمیشنی دههی ۲۰۱۰ تا ۲۰۲۰، چه آثاری هستند؟ نظراتتان را با ما و دیگر کاربران مجله بازار به اشتراک بگذارید.
منبع: screenrant
نظرات