اگر از طرفداران و دوستداران کامیکهای دیسی و مخصوصا مجموعه واچمن (نگهبانان) هستید، بدون شک با اعضای اصلی آن آشنا شدهاید. در مقالههای پیشین به معرفی شخصیتهای اصلی واچمن پرداختیم و امروز نیز قرار است با آخرین کاراکتر این سری، یعنی سیلک اسپکتر دوم (Silk Spectre) بیشتر آشنا شویم.
سیلک اسپکتر درواقع نام مشترک بین دو شخصیت مادر و دختر ابرقهرمان در داستانهای کامیک دیسی است که توسط آلن مور و دیو گیبنز خلق شده و برای اولین بار در شماره ۱ از مجموعه «Watchmen» در سال ۱۹۸۶ حضور پیدا کرد. لوری ژوسپزیک (Laurie Juspeczyk)، دومین سیلک اسپکتر است که جای مادرش را به عنوان یک قهرمان نقابدار گرفت، اما خودش علاقهای به این سبک زندگی نداشت و به تدریج نسبت به آن دلسرد شد. مالین اکرمان و کارلا گوجینو به ترتیب نقش لوری ژوسپزیک و سالی ژوپیتر (مادر او) را در فیلم واچمن به کارگردانی زک اسنایدر ایفا کرده است.
پیشینه شخصیت سیلک اسپکتر
لوری ژوسپچیک در سال ۱۹۴۹ متولد شد. مادرش،سالی ژوپیتر، او را وادار کرد که راه او را در مبارزه با جرم و جنایت ادامه دهد. لوری هیچ علاقهای به تبدیل شدن به جانشین مادرش نداشت اما به هر حال به خواستههای او تن داد. در دوران کودکی، او میدانست که Laurence Schexnayder پدر واقعیاش نیست و به اشتباه تصور میکرد که هودد جاستیس ( Hooded Justice) پدر حقیقی اوست.
مبارزه با جرم و جنایت
سالی ژوپیتر (مادر لوری) سعی داشت دخترش را از واقعیتهای تلخ زندگی محافظت کند، اما در عین حال نقش مدیری سختگیر را برای او ایفا میکرد. مادرش حتی در انتخاب لباس و مسیر حرفهای لوری بهعنوان یک قهرمان نقش بسزایی داشت.
در ادامه، در جریان جلسهی ناموفق Crimebusters، لوری برای اولین بار با کمدین (ادوارد بلیک) روبهرو میشود. کمدین به شباهت زیاد لوری به مادرش اشاره میکند و از او تعریف میکند، اما مکالمهی آنها زود به پایان میرسد، زیرا سالی با عصبانیت دخالت میکند. لوری متوجه ناراحتی و غم در چهرهی کمدین میشود و برای او احساس دلسوزی میکند – اشارهای ظریف به رابطهی پنهانی سالی و کمدین که لوری در آن لحظه از آن بیخبر است.
در مسیر بازگشت به خانه، سالی بخشی از گذشتهی خود را با کمدین برای لوری فاش میکند، اما حقیقت پدر واقعیاش را از او پنهان نگه میدارد. لوری، با شنیدن این ماجرا، احساس تنفر و اندوه عمیقی برای رنجی که مادرش متحمل شده بود پیدا میکند و هرگز نمیتواند کمدین را به خاطر کارش ببخشد.
با این حال، سالی با گذر زمان به نوعی با گذشتهاش کنار آمد – به حدی که حتی بعد از مرگ کمدین، زمانی که لوری از او بدگویی میکرد، سالی از او دفاع میکرد. این نکته پیچیدگی احساسات سالی را نشان میدهد؛ هرچند او قربانی بوده، اما به دلایلی مبهم (احتمالاً احساسات سرکوبشده یا پذیرش اجتنابناپذیر گذشته) از ادوارد بلیک دفاع میکند.
پس از ملاقات با کرایمباسترز، لوری رابطهای عاشقانه با دکتر منهتن آغاز کرد، موضوعی که مادرش شدیدا با آن مخالف بود. سالی معتقد بود که این رابطه مانند خوابیدن کنار یک بمب هیدروژنی است و خطرناک خواهد بود. لوری از همان لحظهی اول جذب دکتر منهتن شد و در برخی مأموریتهای داخلی او، از جمله سرکوب شورشها در جریان اعتصاب پلیس در سال ۱۹۷۷، همراهش بود.
اما او هیچگاه از فعالیتهای ابرقهرمانی خود احساس رضایت نداشت و از اینکه دولت از رابطهاش با یک ابرانسان سوءاستفاده میکرد، ناراضی بود. بنابراین، وقتی قانون کین در سال ۱۹۷۷ باعث شد که همهی ابرقهرمانان (بهجز کسانی که تحت حمایت دولت بودند) بازنشسته شوند، لوری از این فرصت استقبال کرد و با خوشحالی از دنیای ابرقهرمانی کنارهگیری کرد.
بازنشستگی سیلک اسپکتر
پس از بازنشستگی، لوری برای چندین سال با دکتر منهتن زندگی کرد، اما رابطهشان بهتدریج دچار تنش شد، زیرا منهتن روزبهروز از انسانیت فاصله میگرفت و کمتر به احساسات انسانی اهمیت میداد. یک شب، رورشاک برای دیدن آنها آمد و دربارهی یک قاتل احتمالی ابرقهرمانان با ماسک هشدار داد. او از لوری و منهتن درخواست کمک کرد تا جلوی این تهدید را بگیرند، اما هر دو درخواستش را رد کردند. در نهایت، دکتر منهتن، رورشاک را بدون هیچ توضیحی از آنجا تلهپورت کرد و او را از تأسیسات خارج نمود.
در نهایت سیلک اسپکتر (لوری)، دکتر منهتن را ترک کرد و با دن درایبرگ (نایت آول دوم) شروع به زندگی کرد و خیلی زود، رابطه عاشقانهای بین آنها شکل گرفت. یک شب، دن و لوری تصمیم گرفتند لباسهای قدیمیشان را بپوشند و با استفاده از کشتی هوایی دن، به پرواز درآیند. در حین گشتزنی، آنها با ساختمانی در حال سوختن روبهرو شدند و ساکنانش را نجات دادند.
هیجان بازگشت به دنیای قهرمانی، آنها را سرشار از شور و اشتیاق کرد و سپس به این نتیجه رسیدند که رورشاک احتمالا دربارهی وجود یک قاتل ابرقهرمانان حق داشته است و تصمیم گرفتند او را از زندان فراری دهند.
نجات دادن جهان
مدت کوتاهی پس از آن، دکتر منهتن لوری را به مریخ فرستاد. لوری سعی کرد او را متقاعد کند که بشریت را از جنگ هستهای نجات دهد. طی این مکالمه، لوری متوجه حقیقتی وحشتناک شد؛ پدرش واقعیاش کمدین بود. دکتر منهتن، تحت تأثیر این تصادف غیرمنتظره که دو فرد کاملا متفاوت، سالی ژوپیتر و کمدین، فرزندی مثل لوری داشتهاند، به ارزش زندگی انسانی پی برد و در نهایت تصمیم گرفت زمین را نجات دهد.
این دو به زمین بازگشتند، اما با نابودی نیمی از نیویورک مواجه شدند.آنها به مقر آزیمندیس در قطب جنوب تلهپورت کردند، جایی که لوری سعی کرد به او شلیک کند، اما آزیمندیس با مهارت گلوله را گرفت و جان سالم به در برد. پس از درک این که نقشه آزیمندیس مؤثر بوده و علیرغم کشته شدن میلیونها نفر، از جنگ هستهای جلوگیری کرده و جهان را متحد ساخته است، بیشتر قهرمانان (بهجز رورشاک) تصمیم گرفتند این حقیقت را مخفی نگه دارند. در نهایت، آزیمندیس به لوری و دن پیشنهاد داد در پناهگاهش بمانند، که آنها نیز پذیرفتند.
تا سال ۱۹۹۲، لوری و دن کاملا از دنیای ماجراجویی کنار کشیده و تصمیم گرفتند زندگی آرامی در یک خانه و محله ساکت داشته باشند. آنها همچنان از نام هالیس استفاده میکردند و یک دختر به دنیا آوردند که نام مادر لوری را، که پیش از آن سال فوت کرده بود، روی او گذاشتند. پس از آنکه دکتر منهتن تمام سلاحهای هستهای را نابود کرد و ساعت آخرالزمان را تنظیم مجدد کرد، او یک هدیه خاص برای خانواده هالیس فرستاد: پسری به نام کلارک که آنها او را به فرزندخواندگی پذیرفتند.
قدرتها و تواناییهای سیلک اسپکتر:
- مهارت مبارزه تن به تن
- ژیمناستیک
- توانایی استفاده از سلاحهای گرم
منبع: DC Fandom
داستان زندگی بزرگترین یوتوبر ماینکرافت | میزگیم با عرفان تاکسیک @erfantoxic۴۱۰
نظرات