هشت لحظه شوکهکننده از فصل پنجم سریال Stranger Things
ما بیش از هر زمان دیگری به پایان سفر سریال چیزهای عجیب (Stranger Things) نزدیک شدهایم. رسیدن به نقطه پایانی داستانی که سالها با آن زندگی کردهایم، برای بسیاری از مخاطبان احساسی تلخ و اندوهناک دارد. با این حال، برادران دافر از همان ابتدا نشان داده بودند که برای پایان این مسیر، برنامهای ویژه در ذهن دارند و بهترین برگهای خود را برای لحظه آخر نگه داشتهاند. حالا با انتشار فصل پنجم، این وعده بیش از هر زمان دیگری رنگ واقعیت به خود گرفته است.
پس از پخش اپیزودهای فصل پنجم، واکنش طرفداران در سراسر جهان چشمگیر و پرشور بوده است. این فصل با صحنههایی انفجاری، افشاگریهای غیرمنتظره و لحظاتی عاطفی آغاز میشود که نه تنها مسیر داستان را دگرگون میکند، بلکه نگاه مخاطب به گذشته سریال را هم تغییر میدهد. هر قسمت طوری طراحی شده که حس تعلیق را تا بالاترین حد ممکن نگه دارد و مخاطب را وادار کند مدام به این فکر کند که پایان این جهان تاریک و دوست داشتنی چگونه رقم خواهد خورد.
هشت لحظه شوکهکننده که در ادامه معرفی میشوند، نمونهای روشن از رویکرد تازه فصل پایانی هستند؛ لحظاتی که مرز میان ترس، غافلگیری و احساسات عمیق انسانی را از بین میبرند و ثابت میکنند چیزهای عجیب هنوز هم توانایی غافلگیر کردن مخاطبانش را دارد. مسیری که با دوچرخههای ساده و رازهای کوچک آغاز شد، حالا به نقطهای رسیده که هر تصمیم میتواند سرنوشت یک دنیا را تغییر دهد و این دقیقاً همان چیزی است که فصل پنجم را به تجربهای فراموش نشدنی تبدیل میکند.
۸. لیندا همیلتون در نقش دکتر کی

ستاره مجموعه ترمیناتور در نقش دکتر کی حضور دارد و این یک ارجاع مستقیم به دهه هشتاد است
سریال چیزهای عجیب همیشه به ارجاعات دهه هشتاد میلادی، هم به شکل مستقیم و هم در لایههای بصری، شهرت داشته است. از همان فصل اول، یکی از سرگرمیهای محبوب طرفداران این بود که نشانههای پنهان ادای احترام به فرهنگ عامه را در گوشه و کنار دنیای سریال پیدا کنند. حالا در فصل پنجم، برادران دافر این بازی قدیمی را یک قدم جلوتر بردهاند و به جای اشاره غیرمستقیم، سراغ یک ارجاع کاملاً صریح رفتهاند. آنها یکی از ستارههای بزرگ همان دهه را به شکل رسمی وارد داستان کردهاند؛ لیندا همیلتون، همان چهره ماندگار سینمای علمی تخیلی و اکشن که بیشتر با نقش سارا کانر در مجموعه ترمیناتور شناخته میشود. حضور او در نقش سرلشکر دکتر کی، برای بسیاری از مخاطبان غافلگیرکننده و هیجانانگیز بوده است.
اما دکتر کی دقیقاً چه کسی است و چرا این قدر مرموز به نظر میرسد؟ او دانشمند ارشد جدیدی است که هدایت عملیات نظامی در هاوکینز را بر عهده دارد و شخصیتی سرد، فوقالعاده باهوش و بیرحم است. مأموریت اصلی او پیدا کردن الون است؛ دختری که مدتهاست در دل شهر ویرانشده هاوکینز از دست ارتش فرار میکند. برخلاف دکتر برنر که با وجود تمام خشونتش، نشانههایی از احساس و وابستگی در رفتار او دیده میشد، دکتر کی تقریباً هیچ ردپایی از انسانیت ندارد و الون را نه یک انسان، بلکه یک سلاح میبیند. او مغز متفکر توسعه فناوریهایی است که هدفشان خنثی کردن تواناییهای الون است؛ از جمله سلاح صوتی که قدرتهای او را از کار میاندازد.
نکته مهمتر اینجاست که شخصیت دکتر کی فقط به یک آنتاگونیست تازه ختم نمیشود. همانطور که در پایان قسمت چهارم دیدیم، او رازی بزرگ و پنهان در اختیار دارد که میتواند مسیر داستان را به شکلی اساسی تغییر دهد. حضور لیندا همیلتون در این نقش، نه تنها یک ادای احترام هوشمندانه به سینمای دهه هشتاد است، بلکه نشان میدهد فصل پنجم قصد دارد با شخصیتهایی پیچیدهتر و تهدیدهایی عمیقتر، الون و دوستانش را به چالشی بی سابقه بکشاند.
۷. مکس به بازی برگشته!

هرچند در کماست، اما با نفوذ در دنیای ذهنی هالی، نقش حیاتی در محافظت از دوستانش ایفا میکند
آخرین باری که مکس میفیلد را دیدیم، پس از حمله وکنا بود که در حالت کما قرار داشت. با اینکه الون موفق شد بدن مکس را نجات دهد، اما ذهن و آگاهی او در دنیای روانی هنری کریل گرفتار شده است؛ بُعدی ذهنی که باعث شده مکس در دنیای واقعی همچنان بیحرکت و بیهوش باقی بماند. تا اینجا، تنها ارتباط ما با مکس از طریق ملاقاتهای لوکاس سینکلر در بیمارستان شکل میگرفت و به نظر میرسید حضور او در داستان به همین حد محدود خواهد شد. اما این سریال چیزهای عجیب است و غافلگیری همیشه بخشی از ذات آن بوده است.
در نقطهای غیرمنتظره، وقتی هالی ویلر در ذهن وکنا گرفتار میشود، سفری عجیب را آغاز میکند؛ سفری که به ظاهر بر اساس نقشهای از طرف خود وکنا شکل گرفته است. اما خیلی زود مشخص میشود که این راهنمای ناشناس، وکنا نیست، بلکه نقشهای هوشمندانه از سوی مکس است. مکس، با وجود اینکه جسمش در دنیای واقعی ناتوان است، در این فضای ذهنی فعالانه نقش بازی میکند و به شکلی نامرئی اما حیاتی وارد جریان داستان میشود.
هالی در ابتدا حاضر نبود به مکس اعتماد کند، حتی با اینکه بارها به خانه او رفتوآمد داشت و از قبل او را میشناخت. مکس برای جلب اعتمادش ناچار میشود از خاطرات هنری کریل بگوید و اطلاعاتی را مطرح کند که فقط کسی درون آن ذهن تاریک میتواند از آنها خبر داشته باشد. فضای روانیای که این دو در آن حرکت میکنند، خانه خانواده کریل و غاری است که هنری برای نخستین بار قدرتهایش را کشف کرد. برای طرفداران نمایش صحنهای چیزهای عجیب نخستین سایه، این بخش پر از اشارههای پنهانی است که پیوند میان سریال و نمایش را پررنگتر میکند.
هرچند مکس هنوز در کنار دوستانش نیست و جسم او در دنیای واقعی بیحرکت باقی مانده، اما نقش او در این مرحله از داستان بسیار کلیدی است. او به محافظ هالی تبدیل شده و با تمام توان تلاش میکند او را از خطرات ذهن وکنا دور نگه دارد. بازگشت مکس به این شکل غیرمنتظره، یادآوری میکند که قدرت واقعی او فقط در زنده ماندنش نیست، بلکه در اراده و شجاعتی است که حتی در عمیقترین لایههای تاریکی هم خاموش نمیشود.
۶. معرفی آقای واتسیت

وکنا با هویت جدیدی ظاهر میشود؛ دوست خیالی جذاب اما خطرناکی که کودکان را فریب میدهد
در لحظهای که فکر میکنید دیگر هیچ راز ناگفتهای از وکنا باقی نمانده، او با هویتی تازه و بهمراتب هولناکتر بازمیگردد؛ هویتی که نامش آقای واتسیت است. این نام و شخصیت از رمان مشهور چینخوردگی در زمان (A Wrinkle in Time) نوشته مادلین لنگل وام گرفته شده و در سریال، به شکل یک دوست خیالی خوشپوش و بهظاهر مهربان ظاهر میشود؛ موجودی که مأموریتش فریب دادن کودکان و ربودن آنها به دنیای وارونه است. وکنا که برای تقویت قدرتش به ذهنهای ساده و آسیبپذیر نیاز دارد، با این نقاب تازه سراغ کودکانی میرود که هنوز قدرت تشخیص خطر را ندارند و آنها را آرامآرام میشکند، کنترل میکند و به بخشی از ذهن جمعی خود تبدیل میسازد.
در بازتابی آشکار از فصل اول و سرنوشت ویل، این بار هالی ویلر نخستین و مهمترین هدف وکنا میشود. چیزی که این نسخه تازه از وکنا را بهشدت ترسناک میکند، توانایی او در جلب اعتماد است. کودکان تصور میکنند با مردی مؤدب و مهربان روبهرو هستند که فقط میخواهد همبازی آنها باشد، در حالی که بزرگترها همهچیز را به یک دوست خیالی بیخطر نسبت میدهند. همین شکاف میان دنیای کودکان و نگاه بزرگسالان، به وکنا اجازه میدهد بیدردسر در سایهها حرکت کند و نقشهاش را پیش ببرد.
پس از ربوده شدن هالی، گروه دوستان به ماهیت واقعی این بازی پی میبرند و مسابقهای نفسگیر با زمان را آغاز میکنند تا پیش از آنکه وکنا به سراغ دیگر کودکان دبستانی برود، آنها را نجات دهند. اما حقیقت تلخ اینجاست که تقریباً همه قربانی همان فریب ساده اما مؤثر آقای واتسیت میشوند. این چهره تازه، وکنا را از یک هیولای صرف به دشمنی موذی تبدیل میکند؛ شروری که بهجای زور، از اعتماد سوءاستفاده میکند. معرفی آقای واتسیت نشان میدهد چیزهای عجیب هنوز هم میتواند تعریف تازهای از ترس ارائه دهد و یکی از فریبکارانهترین ویلنهای تاریخ سریال را پیش روی مخاطب بگذارد.
۵. سرنخهای رابین در برنامه رادیویی صبحگاهی

رابین از طریق Morning Squawk اطلاعات مهم را به تیم منتقل میکند
با آغاز فصل پنجم، داستان یک پرش زمانی چهار ساله را تجربه میکند؛ تصمیمی که با توجه به بزرگ شدن ناگهانی بچهها کاملاً منطقی به نظر میرسد. اما جدا از شوخی، این جهش زمانی همزمان است با شرایطی خفقانآور در شهر هاوکینز؛ جایی که تحت قرنطینه کامل دولتی قرار گرفته و رفتوآمد و حتی جریان اطلاعات به شدت کنترل میشود. در چنین وضعیتی، مأموریت گروه همچنان شکست دادن وکناست، آن هم در حالی که باید الون را از دید نیروهای نظامی پنهان نگه دارند. در این میان، رابین باکلی به همراه نانسی ویلر، جاناتان بایرز و استیو هرینگتون مسئول اجرای برنامه رادیویی صبحگاهی شهر میشوند؛ برنامهای که خیلی زود به ابزاری حیاتی برای ارتباط مخفیانه تبدیل میشود.
رابین از طریق این برنامه که به نام Morning Squawk شناخته میشود، اطلاعات حساس و کلیدی را با استفاده از کد و اشارههای ظریف به گوش اعضای گروه میرساند. او با دقتی مثالزدنی، جملات ساده و بهظاهر بیاهمیت را طوری کنار هم میچیند که فقط دوستانش بتوانند معنای واقعی آنها را درک کنند. این شیوه انتقال اطلاعات، هم هوشمندانه است و هم یادآور فضای پارانوئید و بستهای که هاوکینز در آن گرفتار شده؛ جایی که حتی یک جمله مستقیم میتواند دردسرساز باشد.
پس از آنکه موری بومن در جریان تحویل کالا در فروشگاه Big Buy، اطلاعاتی درباره مرحله بعدی عملیات به گروه میدهد، نوبت رابین میرسد که وارد عمل شود. او روی آنتن میرود و آهنگ Upside Down از دایانا راس را پخش میکند؛ نشانهای واضح برای اینکه همه باید گوشبهزنگ باشند. رابین در توضیح تاریخچه و فضای این آهنگ، لایههایی از اطلاعات مهم را پنهان میکند؛ اطلاعاتی که به هاپر اجازه میدهد همزمان با مشغول شدن ارتش، مخفیانه وارد دنیای وارونه شود. این صحنه، هم از نظر روایی جذاب است و هم از نظر اجرا، یکی از لحظات درخشان فصل به شمار میآید.
در نهایت، این بخش بیش از آنکه صرفاً یک ترفند داستانی باشد، قدرت شخصیت رابین را بهخوبی نشان میدهد. او نه با اسلحه و نه با قدرتهای ماورایی، بلکه با هوش، جسارت و خلاقیتش جریان داستان را جلو میبرد.
۴. فریب خانواده ترنبَو با نقشه اریکا

اریکا با هوش و ذکاوتش، خانواده ترنبَو را فریب میدهد
گروه دوستان از همان ابتدا روحیهای جمعی و پذیرا داشته، اما چند فصل است که یک عضو خاص آرام و بیسروصدا به مهرهای کلیدی تبدیل شده؛ اریکا سینکلر. او فقط خواهر کوچک لوکاس نیست، بلکه دختری فوقالعاده باهوش، تیزبین و تا حدی خطرناک است که ذهنش همیشه چند قدم جلوتر از بقیه حرکت میکند. اریکا نه تنها با تمام وجود از برادرش حمایت میکند، بلکه در هر نقشهای که هدفش زمین زدن دشمنان باشد، داوطلبانه و با اشتیاق وارد میدان میشود.
وقتی گروه متوجه میشود که بعد از هالی، هدف بعدی وکنا درک ترنبَو خواهد بود، باید راهی پیدا کنند تا پیش از ربوده شدن او وارد عمل شوند. نقشه آنها این است که با کار گذاشتن یک ردیاب روی دموگورگون، مسیرش را تا دنیای وارونه دنبال کنند. برای این کار، ناچار میشوند از درک به عنوان طعمه استفاده کنند و او و خانوادهاش را بیهوش کنند. اما اجرای چنین نقشهای به یک نفوذ حسابشده نیاز دارد و اینجاست که اریکا وارد ماجرا میشود.
اریکا همکلاسی خواهر درک، تینا، است؛ هرچند این دو در آن مقطع با هم اختلاف دارند. با این حال، وقتی اریکا متوجه میشود میتواند مواد خوابآور را داخل یک پای پنهان کند، بدون تردید مسئولیت کار را میپذیرد. نتیجه، یکی از بامزهترین و در عین حال شیطانیترین نقشههای سریال است؛ جایی که اریکا با اعتمادبهنفس همیشگی و زبان تند و تیزش، صحنه را به نفع گروه مدیریت میکند.
این لحظه بار دیگر ثابت میکند که نباید اریکا را دستکم گرفت. او شاید کوچکترین عضو گروه باشد، اما ذهنش بهمراتب خطرناکتر از بسیاری از دشمنان است. نقشه او نه تنها به پیشبرد داستان کمک میکند، بلکه با لحن طنزآمیزش تعادل خوبی میان تنش و شوخطبعی ایجاد میکند. اریکا در این فصل به وضوح نشان میدهد که دیگر فقط یک شخصیت فرعی بامزه نیست، بلکه یکی از ستونهای فکری تیم است؛ کسی که اگر حواست به او نباشد، ممکن است قبل از اینکه بفهمی چه شده، تو را خواب کرده باشد.
۳. نبرد کارن ویلر با دموگورگون

مادر خانواده ویلر برای محافظت از هالی وارد میدان میشود
خانواده ویلر همیشه یکی از محورهای اصلی داستان چیزهای عجیب بودهاند. در حالی که مایک و نانسی بیرون از خانه مشغول جنگیدن برای نجات هاوکینز بودند، پدر و مادر خانواده و خواهر کوچکترشان سالها وانمود میکردند از اتفاقات عجیب اطرافشان بیخبرند. اما در فصل پنجم، این وضعیت بهکلی تغییر میکند و بالاخره همه اعضای خانواده ویلر وارد میدان میشوند. پس از آنکه هالی ویلر با دوست خیالی خود ارتباط برقرار میکند، دموگورگونی به دنبال او راه میافتد تا دخترک را به دنیای وارونه ببرد. در لحظهای که هالی تلاش میکند از چنگ این موجود فرار کند، مادرش تصمیم میگیرد اجازه ندهد دخترش بدون مقاومت از او گرفته شود.
کارن ویلر که کمی هم مست به نظر میرسد، در یکی از غیرمنتظرهترین صحنههای فصل وارد عمل میشود. او در آشپزخانه و با یک لیوان شراب شکسته، به دموگورگون حمله میکند و به شکلی غریزی و شجاعانه جلویش میایستد. زنی که زمانی تصویر یک مادر خانهدار سادهدل را داشت، حالا به یک قهرمان اکشن تمامعیار تبدیل میشود. همین تضاد، صحنه را به یکی از نفسگیرترین و بهیادماندنیترین نبردهای سریال تبدیل کرده است؛ نه به خاطر عظمت مبارزه، بلکه به خاطر این که چه کسی در حال جنگیدن است.
هرچند کارن در نهایت موفق نمیشود هالی را نجات دهد، اما همین مقاومت کوتاه، جایگاه او را در داستان برای همیشه تغییر میدهد. او دیگر فقط یکی از ساکنان عادی هاوکینز نیست، بلکه به یکی از بازیگران اصلی مسیر پایانی داستان تبدیل میشود. این سکانس نشان میدهد که قهرمان بودن لزوماً به قدرتهای ماورایی یا آموزش نظامی نیاز ندارد؛ گاهی فقط کافی است مادری باشی که حاضر است برای محافظت از فرزندش با بدترین کابوسها روبهرو شود. حتی اگر نتیجه تلخ باشد، کارن ویلر بیتردید شایسته عنوان مادر سال است.
۲. ویل بالاخره خودِ واقعیاش را آشکار میکند

ویل بالاخره خود را میپذیرد
سالها بود که درباره گرایش ویل بایرز گمانهزنیهای زیادی وجود داشت و طرفداران بارها تلاش کرده بودند نشانهها را کنار هم بگذارند. حالا فصل پنجم چیزهای عجیب این موضوع را به شکلی غیرمستقیم اما تأثیرگذار تأیید میکند. البته نه با یک اعتراف صریح، بلکه از طریق یک استعاره زیبا و هوشمندانه. ویل در این فصل نوعی اعلام حضور را تجربه میکند، نه فقط در سطح هویتی، بلکه در قالب بروز کامل قدرتهایی که وکنا پیشتر به او بخشیده بود. این تواناییها زمانی به اوج میرسند که جان دوستان و خانوادهاش در خطر است، بهویژه مایک، کسی که احساسات عمیق و پنهانی ویل نسبت به او نقش مهمی در این لحظه سرنوشتساز دارد. ویل حالا نه تنها شانس مقابله با وکنا را پیدا میکند، بلکه به پذیرشی درونی از خودش نیز میرسد.
در طول بخش اول فصل پنجم، ویل مسیر آرام و تدریجی پذیرش خود را طی میکند؛ مسیری که با همراهی رابین معنا پیدا میکند. رابین که خود تجربهای مشابه را پشت سر گذاشته، وقتی در حال بوسیدن ویکی دان را میبیند، به الگویی ناگفته برای ویل تبدیل میشود. گفتوگوها و لحظات مشترک این دو، بدون شعارزدگی یا توضیح مستقیم، به ویل کمک میکند احساسات درونیاش را بهتر بفهمد و معنای پذیرفتن هویت شخصیاش را درک کند. این رابطه حمایتی، یکی از ظریفترین و انسانیترین خطوط روایی فصل است.
قدرت این صحنهها در همین ناگفتههاست. ویل هرگز به زبان نمیآورد که چه کسی است، اما سریال به شکلی کاملاً روشن پیام خود را منتقل میکند. این لحظه، یکی از بهترین و صادقانهترین سکانسهای چیزهای عجیب است، چون هویت را نه به عنوان یک برچسب، بلکه به عنوان بخشی از روند رشد یک شخصیت نشان میدهد. ویل در این فصل یاد میگیرد همانطور که با ترسها و زخمهای گذشتهاش روبهرو شده، خودش را هم همانگونه که هست بپذیرد. این پذیرش، شاید مهمترین قدرتی باشد که او تا امروز به دست آورده است.
۱. الون، کالِی را پشت در پیدا میکند

شت، خواهر روحی الون، دوباره ظاهر میشود و نقش او به عنوان ابزاری برای تهدید وکنا و کمک به الون پررنگ میشود
پیش از شروع فصل پنجم، برادران دافر وعده داده بودند که یک بازیگر مهم و شگفتانگیز در این فصل ظاهر خواهد شد. بسیاری از طرفداران با هیجان منتظر حضور ادی مانسون بودند، اما غافلگیر شدند وقتی فهمیدند پشت در مرموز آزمایشگاه، هیچکس جز هشت، یعنی خواهر روحی الون، کالِی، مخفی نشده است. کالِی یکی از دیگر کودکانی بود که در آزمایشگاه هاوکینز تحت آزمایش قرار گرفته بود و برای نخستین بار در فصل دوم با او آشنا شدیم. در آن فصل، الون وسوسه شد به گروه شورشی و انتقامجوی کالِی بپیوندد و علیه کسانی که به آنها ظلم کرده بودند اقدام کند. با اینکه الون تا آستانه همراهی پیش رفت، وجدان و اصول اخلاقی او باعث شد مسیر خود را تغییر دهد و به هاوکینز بازگردد تا خانواده واقعیاش را نجات دهد. این خط داستانی که قرار بود مسیر رشد الون را نشان دهد، در نگاه اول به نظر میرسید تنها یک لحظه کوتاه برای کالِی باشد.
پس از حضور او در فصل دوم، بسیاری از طرفداران نسبت به داستان کالِی و هشت نقد داشتند، اما سریال چیزهای عجیب همیشه به هر شخصیت هدفی بزرگتر میدهد. همانطور که خالقان سریال توضیح دادند، بازگشت کالِی از پیش برنامهریزی شده بود. در بخش اول فصل پنجم، زمانی که هاپر و الون وارد آزمایشگاه دنیای وارونه میشوند، درمییابند که دکتر کی از هشت به عنوان نوعی کریپتونایت برای کنترل و تحت فشار قرار دادن الون استفاده میکند. این صحنه هرچند کوتاه است، اما کاملاً نشان میدهد که داستان کالِی هنوز تمام نشده و یک نقطه اوج هیجانانگیز و پرتعلیق برای فصل پایانی فراهم کرده است. این ملاقات دوباره نه تنها پیوند گذشته و حال الون را نشان میدهد، بلکه تهدیدات جدید و پیچیدگیهای بیشتری را برای مسیر پایانی سریال رقم میزند.
جمعبندی؛ کدام لحظه از فصل پنجم سریال چیزهای عجیب شما را شوکه کرده است؟
فصل پنجم بخش اول سریال چیزهای عجیب پر از لحظات شوکهکننده و غافلگیرکننده است که هم هیجان را بالا میبرند و هم شخصیتها را در مسیر رشد و تغییر قرار میدهند. حضور ستارههای قدیمی مثل لیندا همیلتون در نقش دکتر کی، بازگشت مکس و حمایت او از هالی، معرفی هویت مخفی ویل، و فریبهای هوشمندانه اریکا، نشان میدهد که داستان هنوز هم میتواند مخاطب را غافلگیر کند. در کنار این، صحنههایی مانند نبرد کارن ویلر با دموگورگون و بازگشت کالِی، ترکیبی از هیجان، طنز و تعلیق را ارائه میکنند که هر یک از آنها جایگاه ویژهای در مسیر پایانی سریال دارند.
این فصل با تکیه بر قدرت شخصیتها، روابط انسانی و کشمکشهای روانی، نه تنها به طرفداران فرصت میدهد با قهرمانان محبوب خود همدلی کنند، بلکه راه را برای پایانی باشکوه و پرتنش باز میکند. به وضوح مشخص است که بخش اول فصل پنجم، نقطه شروعی برای اوجگیری داستان است؛ جایی که هر تصمیم، هر اتحاد و هر دشمنی میتواند سرنوشت هاوکینز و دوستانش را برای همیشه تغییر دهد.
منبع: Collider
پیشنهادیهای گیمینگ امید لنون که نباید از دست بدی
شت؟😂😂
من فکر میکردم چون ۸ میتونه باعث دیدن چیزایی بشه که در واقعیت نیستن به زور توسط دکتر کی اون دیوار رو ساخته و اون طرف دیوار شاید خاطرات وکنا باشه شایدم یه چیز مهم اما اینجا که دیدم اون صدایی که الون رو از پا در میاره رو ۸ ایجاد میکنه پشمام ریخت😁😂