خندهدارین اپیزودهای باب اسفنجی شلوار مکعبی: نیاز به استخوان لگن آهنی
باب اسفنجی که در یک حادثه دلخراش به صد قطعه نامساوی تقسیم میشود، ترس تمام وجودش را فرا میگیرد و جرأت بیرون رفتن از خانه را از دست میدهد. در چنین شرایطی دوستان باب سعی میکنند او را از خانه بیرون بکشند و به او بفهمانند که نباید زندگی را به خاطر ترسیدن تلف کرد.
قسمت ۱۶ از فصل سوم سریال SpongeBob SquarePants که I Had an Accident نام دارد، در طی یک داستان دلخراش موقعیتهای خندهدار زیادی میآفریند. ماجرا زمانی آغاز میشود که پاتریک در حال اسکی روی شن است که ناگهان تصادف میکند و رسما میشکند. منتها ما متوجه میشویم که پاتریک در حال تجربه یک بازی ویدیویی بود و خودش سالم است. پاتریک از کیفیت بازی بد میگوید و معتقد است اثری که آن را تجربه میکند کیفیت خوبی ندارد.
اما چندی بعد باب اسفنجی به همراه پاتریک و سندی خودشان در دنیای واقعی به سراغ اسکی روی شن میروند. سندی که میبیند باب در حال زیادهروی است به او تذکر میدهد که بهتر است حواسش را جمع کند و دست به کارهای خطرناک نزند. ولی باب که گوشش به این حرفها بدهکار نیست به رویه خود ادامه میدهد و یک حرکت خطرناک میزند. این حرکت خطرناک باعث به وجود آمدن یک سانحه دلخراش شده و ما باب را در حالی میبینیم که تکهتکه شده. دوستان او هم که چاره دیگری ندارند با نهایت عجله او را به سمت بیمارستان میبرند.
یک ماهی بنفش که حکم دکتر را دارد خطاب به باب اسفنجی میگوید که آنها ۲۰ ساعت طول کشید که او را با چسب دوباره سر هم کنند. اوضاع به شکلی است که اگر اتفاق مشابهی برایش رخ دهد او باید باقی عمرش را روی لگن آهنی ادامه ادامه دهد. لگن آهنی در واقع یک وسیله ویلچر مانند است که جای استخوان باسن را میگیرد تا کسی که لگن خود را از دست داده بتواند در شرایطی سخت به زندگی خود ادامه دهد.
باب که حسابی از ایده لگن آهنی ترسیده و دوست ندارد با یکی از آنها زندگی کند جرأتش را از دست میدهد و از زمین و زمان به هراس میآید. در نهایت او تصمیم میگیرد که خانه امنترین جا برای وی به شمار میرود و اگر از خانه بیرون نیاید به لگن آهنی نیازی نخواهد داشت. اما همانطور که همه ما باب اسفنجی را میشناسیم او در همه چیز افراط میکند و ترسیدن از شکستن مجدد استخوان لگن به کابوسهای بیداری وی تبدیل میشود.
پس از مدتی سندی و پاتریک دم در خانه دوست خود میروند تا او را بیرون آورند. اما خیلی سریع به این نتیجه میرسند که باب عوض شده و شباهتی به آن موجود شاد و سرحال قدیمی ندارد. هرچند که سندی از باب دعوت میکند که با او بیرون برود، او در پاسخ میگوید که در حال حاضر تنها سه دوست بیشتر ندارد. یک چیپس سیبزمینی، یک سکه پنی و یک دستمال استفاده شده. سندی هم که حسابی عصبانی شده تصمیم میگیرد برای بیرون کشیدن دوست ترسوی خود برنامه بچیند.
سندی به پاتریک میگوید که او باید لباس گوریل به تن کند و به سمت خودش حمله کند؛ بلکه شاید باب اسفنجی تصمیم بگیرد برای نجات سندی از خانه بیرون رود. اما برنامه به درستی پیش نمیرود. در این میان یک گوریل واقعا از ناکجا آباد ظاهر شده و جان سندی و پاتریک واقعا در خطر میافتد. باب در ابتدا تصمیم میگیرد بیرون نرود، اما چیپس سیبزمینی به عنوان دوست جدیدش او را راهنمایی میکند. او میگوید که اگر باب در چنین حالتی گرفتار میشد سندی و پاتریک حتما به کمک او میشتافتند.
باب به دل دریا میزند و برای نجات دوستانش میرود، اما گوریل مذکور او را میگیرد و از وسط نصف میکند. بعد در همین حال برای همه سوال پیش میآید که یک گوریل چطور میتواند زیر آب زنده بماند. اما همین که گوریل میخواهد این موضوع را توضیح دهد دوست اسبش که جورج نام دارد به سراغش میآید و گوریل را سوار خودش میکند. آنها در افق محو میشوند و سندی، پاتریک و دو تکه باب به آنها نگاه میکنند. در حالتی که همه گیج شدهاند و نمیدانند چه خبر است داستان به پایان میرسد.
نظر شما در این باره چیست؟ دیدگاههای خود را با تیم بازار و سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
منبع: SpongeBob.Fandom
واقعا قبول دارم جزو خندهدار تزین اپیزودهاس. خودم بارها دیدمش. خلاقیت فیلمنامه نویس رو باید تحسین کرد