انتخاب سردبیر سینما نقد و بررسی

بررسی اپیزود خاص گیم آو ترونز: «نبردی که تخت آهنین رو لرزوند»

اپیزود: تخت آهنین (The Iron Throne)
فصل هشتم، قسمت ششم

سریال «بازی تاج و تخت» (Game of Thrones) پس از هشت فصل پر از سیاست، خیانت، و خشونت، سرانجام در اپیزود «تخت آهنین» (The Iron Throne) به پایان رسید. این قسمت که واپسین سکانس حماسه‌ی وستروس را رقم می‌زند، با مجموعه‌ای از تصمیمات بحث‌برانگیز، لحظات احساسی، و نمادگرایی غنی همراه است. این بررسی، با تمرکز بر ساختار روایی، شخصیت‌پردازی، کارگردانی و پیام‌های ضمنی اپیزود، سعی دارد نگاهی موشکافانه به پایان یکی از پرمخاطب‌ترین سریال‌های تاریخ بیندازد.

دورنمایی از ویرانی: آغاز با خاکستر، نه پیروزی

وقتی دود فرو می‌نشیند، آنچه باقی می‌ماند نه شکوه فتح، بلکه ویرانی حقیقت است.

وقتی دود فرو می‌نشیند، آنچه باقی می‌ماند نه شکوه فتح، بلکه ویرانی حقیقت است.

این قسمت با تصاویری از خرابه‌های کینگز لندینگ آغاز می‌شود؛ شهری که تا پیش از حمله دنریس، نماد تمدن و قدرت بود و اکنون در زیر خاکستر مدفون شده است. انتخاب این شروع، نه‌تنها بار دراماتیک اپیزود را از همان ابتدا تثبیت می‌کند، بلکه به‌طور ضمنی نشان می‌دهد که پیروزی دنریس نه رهایی، بلکه آغاز یک دوران ترسناک‌تر است.

پس از مصاحبه جورج آر. آر. مارتین، مخاطبان نگران اسپین‌آف بعدی گیم آف ترونز هستند

دوربین آرام بر چهره سربازان، مردم سوخته، و نگاه مات داووس، جان و تیریون مکث می‌کند. سکوت غریب این سکانس ابتدایی، بیش از هر کلامی، فریاد می‌زند: پیروزی بدون اخلاق، ویرانی است.

تیریون لنیستر: سفیر وجدان در میدان قدرت

در سرزمینی که شمشیر قانون را نوشته، تیریون آخرین قلمِ وجدان است

در سرزمینی که شمشیر قانون را نوشته، تیریون آخرین قلمِ وجدان است

در این قسمت، تیریون شاید تأثیرگذارترین لحظاتش را در تمام سریال تجربه می‌کند. او که در طول داستان همواره نماینده عقل و اخلاق بوده، با دیدن پیکر سوخته جیمی و سرسی در خرابه‌های قلعه سرخ، عملاً از دنریس اعلام جدایی می‌کند.

سکانس خلع ردای سلطنتی توسط خودش، نماد استعفای رسمی وجدان از خدمت به قدرت است. این کنش نمادین، فراتر از یک اعتراض فردی، به‌نوعی واگویه نویسندگان در برابر مخاطبانی است که انتظار داشتند داستان با منطق انسان‌گرایانه پایان یابد.

جان اسنو و انتخابی تراژیک

میان عشق و حقیقت، جان اسنو راهی را برمی‌گزیند که هیچ قهرمانی از آن زنده بازنمی‌گردد

میان عشق و حقیقت، جان اسنو راهی را برمی‌گزیند که هیچ قهرمانی از آن زنده بازنمی‌گردد

جان اسنو، شخصیتی که همواره میان وفاداری و وجدان گرفتار بوده، در این اپیزود به نقطه‌ی اوج این تضاد می‌رسد. گفتگوهای او با آریا و سپس با تیریون، در واقع دیالوگ‌های درونی یک روح سرگشته است که باید میان عشق و مسئولیت تصمیم بگیرد.

سکانس دیدار او با دنریس در تالار تخت آهنین، با تمهیداتی شاعرانه شکل گرفته است: تختی که از شمشیرهای دشمن ساخته شده، زنی که رؤیای شکستن چرخ ظلم را داشت و حالا خود چرخِ جدیدی ساخته، و مردی که باید انتخاب کند بماند یا بشکند.

قتل دنریس توسط جان، همزمان عاشقانه، تراژیک و سیاسی است. نقطه‌ای که او را قربانیِ همان «وجدان سنگین» می‌کند که همیشه از آن رنج برده است.

اژدها و نابودی تخت آهنین: نمادشناسی در اوج

وقتی اژدها به‌جای انتقام، تخت را می‌سوزاند، قدرت برای همیشه بی‌صاحب می‌شود

وقتی اژدها به‌جای انتقام، تخت را می‌سوزاند، قدرت برای همیشه بی‌صاحب می‌شود

پس از مرگ دنریس، دراماتیک‌ترین لحظه‌ی اپیزود رقم می‌خورد: دراگون، اژدهای وفادار، بدن بی‌جان ملکه‌اش را می‌یابد و در اقدامی غیرمنتظره، تخت آهنین را ذوب می‌کند.

این لحظه به‌لحاظ نمادین بسیار قوی و قابل توجه است. دراگون که نمی‌تواند جان را مقصر بداند، خشم خود را متوجه نماد واقعی قدرت فاسد می‌کند: تختی که همه برای نشستن بر آن جنگیده‌اند و حالا بهایش، مرگ بی‌معنای هزاران انسان بوده است.

با نابودی تخت، عملاً گفتمان قدرت کلاسیک در وستروس فرو می‌پاشد. این تصمیم نمادین، یکی از معدود لحظاتی است که اپیزود موفق می‌شود روایت استعاری سریال را به‌خوبی دراماتیزه کند.

شورای جدید، نظم نوین؟

در غیاب شاهان کاریزماتیک، آیا رأی‌گیری می‌تواند تخت را از خون نجات دهد؟

در غیاب شاهان کاریزماتیک، آیا رأی‌گیری می‌تواند تخت را از خون نجات دهد؟

در بخش پایانی، زمانی که سران خاندان‌ها گرد هم می‌آیند تا سرنوشت حکومت را رقم بزنند، شاهد نقطه‌ای تاریخی در سیاست وستروس هستیم: انتخاب یک پادشاه نه از طریق خون، که با رأی و اجماع.

برن استارک با نام «برن شکسته» به‌عنوان پادشاه انتخاب می‌شود؛ تصمیمی که میان طرفداران سریال به‌شدت مورد مناقشه قرار گرفت. با وجود منطق درونی‌ای که برای این انتخاب ارائه می‌شود (دانایی، بی‌طمع بودن، بی‌نیازی به قدرت)، شخصیت برن در طول سریال چندان در سطح یک رهبر کاریزماتیک پردازش نشده بود.

این بخش شاید تلاش نویسندگان برای ارائه نوعی دموکراسی ابتدایی باشد، اما در اجرا، فاقد بار عاطفی و اقناعی کافی است.

سرنوشت شخصیت‌ها: بسته یا گشوده؟

هر کس به سویی رفت، اما آیا کسی واقعاً از سایه‌ی تاج رها شد؟

هر کس به سویی رفت، اما آیا کسی واقعاً از سایه‌ی تاج رها شد؟

اپیزود در نهایت با جدا شدن مسیر شخصیت‌های اصلی به پایان می‌رسد:

  • آریا استارک به غرب نقشه می‌رود، در حرکتی که گویی نماد آزادی و کشف ناشناخته‌هاست.
  • سانسا استقلال شمال را اعلام می‌کند و به‌عنوان ملکه شمال تاج‌گذاری می‌کند.
  • جان اسنو به دیوار بازمی‌گردد، نه به‌عنوان نگهبانی از سر وظیفه، بلکه شاید به‌عنوان انسانی که می‌خواهد از بازی تاج و تخت فرار کند.

هر یک از این پایان‌ها واجد نوعی آرامش پس از طوفان‌اند، اما این آرامش با طعمی تلخ همراه است: هیچ‌کس واقعاً برنده‌ی این بازی نبود.

پایانی تلخ، نه درخشان

وقتی سریالی جهانی به پایان می‌رسد، آنچه باقی می‌ماند تنها خاطره نیست، بلکه پرسشی بی‌پاسخ در ذهن مخاطب است

وقتی سریالی جهانی به پایان می‌رسد، آنچه باقی می‌ماند تنها خاطره نیست، بلکه پرسشی بی‌پاسخ در ذهن مخاطب است

اپیزود «تخت آهنین» واجد لحظاتی بسیار قوی و تاثیرگذار است؛ از حیث بصری، موسیقی و برخی بازی‌های درخشان (به‌ویژه پیتر دینکلیج در نقش تیریون) در اوج قرار دارد. اما در ساختار دراماتیک، به‌ویژه در شتاب‌زدگی روایت فصل هشتم و عدم پرداخت کافی به تحولات شخصیتی، نمی‌تواند به‌طور کامل رضایت مخاطب را جلب کند.

مقایسه پایان گیم آف ترونز با اتک آن تایتان

پایانی که می‌توانست افسانه‌ای باشد، صرفاً قابل تأمل است. نه شکست‌خورده، نه موفق. یک وداع محترمانه با جهانی پرجاذبه، اما با چشمانی نگران به آنچه می‌توانست بهتر باشد.

نظر شما درباره این قسمت از سریال بازی تاج و تخت چیست؟

اپیزود پایانی بازی تاج و تخت با عنوان «تخت آهنین» بیش از آنکه پاسخی باشد برای سؤال‌های انباشته‌ی هشت فصل، خود به پرسشی تازه بدل می‌شود: آیا قدرت بدون اخلاق همیشه به ویرانی ختم می‌شود؟ آیا سیاست، در غیاب وجدان، همواره بازی‌ای بی‌برنده است؟ این قسمت با وجود ضعف‌هایی در منطق روایی و روند شخصیت‌پردازی، تلاش دارد تا با زبانی نمادین و لحنی فلسفی، پایانی برای این حماسه‌ی پیچیده رقم بزند. نابودی تخت آهنین، مرگ دنریس، کناره‌گیری جان، و تجزیه تدریجی قدرت متمرکز، همگی نشانه‌هایی‌اند از نوعی آگاهی دیرهنگام: اینکه قدرت بدون نقد، نه تنها رهایی‌بخش نیست، بلکه خود بند تازه‌ای‌ست.

اما همچنان این پرسش باقی می‌ماند که آیا این پایان، در شأن مسیری بود که سریال پیمود؟ آیا تصمیمات نویسندگان برای شخصیت‌هایی که عمری با آن‌ها زیسته‌ایم، قانع‌کننده بود یا شتاب‌زده و ناگهانی؟

 

اکنون نوبت شماست.

شما پایان سریال را چگونه دیدید؟ آیا با انتخاب پادشاهی برن موافق بودید؟ مرگ دنریس را منطقی می‌دانید یا خیانت به شخصیت او؟ و آیا حس کردید که داستان واقعاً به پایان رسیده است؟ دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید. این پایان، شاید برای شما آغاز بحثی تازه باشد.

منبع: مجله بازار


سخت‌ترین بازی‌های دنیای با چشم‌های بسته؛ میزگیم با حمید اسکورپیون

سخت‌ترین بازی‌های دنیای با چشم‌های بسته؛ میزگیم با @hamid_scorpion

Loading

تگ ها

نظرات

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها