یکی از جذابترین بخشهای سریال Game of Thrones (بازی تاج و تخت)، آشنایی با قبایل وحشی شمال دیوار و «Free Folk» است. این مردمان در شمال دیوار زندگی کرده و خود را آزاد از قوانین و پادشاهی وستروس میدانند. آنها توسط وایت واکرها و شرایط سخت آبوهوایی تهدید میشوند و سبک زندگیشان بر پایه بقا، آزادی فردی و استقلال از هر نوع سلطه است.
یکی از برجستهترین اعضای این قوم، شخصیتی به نام ایگریت (Ygritte) است؛ زنی جنگجو، سرسخت و باهوش که بهخاطر رابطهاش با جان اسنو شناخته میشود. کاراکتر ایگریت با تلفیقی از خشونت، صراحت و احساسات عمیق، یکی از نمادهای فرهنگ آزاد و بی آلایش فری فولک بهشمار میآید. رابطه پرشور او با جان اسنو و وفاداری عمیقش به مردم خود، باعث میشود که تاثیری ماندگار بر داستان و مخاطبان بگذارد.
پیشینه شخصیت ایگریت
ایگریت در آنسوی دیوار، در میان قوم فری فولک (که مردم وستروس آنها را «وحشی» مینامند) به دنیا آمد. موهای سرخ او که در میان قومش نادر است، باعث شد لقب «بوسیدهشده توسط آتش» (kissed by fire) را بگیرد، که در فرهنگ آنها نشانهای از خوششانسی و زیبایی به شمار میرود. او در محیطی سرد و خشن بزرگ شد و مهارتهایی مانند تیراندازی و جنگیدن را آموخت. همین نوع زندگی باعث شد روحیهای مستقل و مقاوم داشته باشد و از نظامهای سلسلهمراتبی و اشرافی مردم جنوب دیوار، که آنها را «زانوزنها» (kneelers) مینامند، بیزار باشد.
آزادی و شجاعت
زندگی ایگریت با وفاداریاش به آرمانهای قوم «Free Folk» تعریف میشود. او زنی تیزهوش، شجاع و بیپرواست که بدون ترس نظراتش را بیان میکند و اغلب کسانی که در اطرافش هستند، بهویژه جان اسنو را به چالش میکشد. ایگریت به شدت به مردمش و به منس ریدر (پادشاه آنسوی دیوار) وفادار است و باور دارد که همه ساکنان شمال دیوار باید آزادی انتخاب رهبر و سرنوشت خود را داشته باشند.
نگاه او به زندگی بر این اساس بنا شده که دیوار صرفا مانعی ساختگی است که مردمی با نیاکان مشترک، یعنی مردمان نخستین (First Men) را از یکدیگر جدا کرده است. . او بارها این سوال را مطرح میکند که چرا باید فری فولک و ساکنان شمال دشمن یکدیگر باشند، در حالی که دشمن واقعی آنها و همه انسانها، وایتواکرها هستند نه یکدیگر.
ملاقات با جان اسنو
داستان ایگریت با جان اسنو زمانی گره میخورد که در یکی از ماموریتهای جان آن سوی دیوار، او و کورین هفهند (Qhorin Halfhand) ایگریت را اسیر میکنند. جان در لحظهای سرنوشتساز از کشتن او صرفنظر میکند؛ تصمیمی که زنجیرهای از اتفاقات را رقم میزند و به نفوذ جان در میان فری فولک میانجامد. ایگریت نشان میدهد که زن زیرک و باهوشی است؛ از هوش، زبان تند و جذابیتش برای زندهماندن و همچنین آزمایش وفاداری جان بهره میبرد.
با نفوذ جان در میان وحشیها، ایگریت دائما باورها و تعهدات او را به چالش میکشد. جمله معروف ایگریت به او:«تو هیچ نمیدانی، جان اسنو» نه تنها نشانهای از شوخطبعی اوست، بلکه نمادی از دیدگاه متفاوتش نسبت به دنیا و عدم تجربه جان در زندگی واقعی شمال است. با گذر زمان، رابطه آنها از کلکل و دشمنی به صمیمیت و عشق میرسد؛ عشقی که جان را در تقابل سختی میان قسمهایش به نگهبانان شب و احساساتش نسبت به ایگریت قرار میدهد.
قلب یک جنگجو
ایگریت در مهارتهای رزمی، بهویژه تیراندازی، بسیار توانمند است و در نبردها شجاعانه میجنگد. از جمله در صعود خطرناک از دیوار و حمله به قلعه بلک. اما پشت چهره سرسخت و مبارز او، قلبی مهربان نهفته است. نمونهی بارز آن زمانی است که در جریان حمله به شهر مولزتاون، با وجود فضای خونین و بیرحم جنگ، از جان گیلی و فرزندش میگذرد و آنها را نمیکشد. این نشان میدهد که ایگریت نه از سر بیاحساسبودن، بلکه از روی ایمان به آزادی و انسانیت میجنگد.
وفاداری او به جان اسنو نیز بیپرواست و حتی زمانی که جان در میان وحشیها مظنون میشود، ایگریت از او دفاع میکند و برای حفظ جانش دروغ میگوید. با اینکه جان در نهایت به او و قومش خیانت میکند، ایگریت نمیتواند دستش را به کشتن او آلوده کند—نشانهای از عشق واقعی و تضاد عاطفی شدیدی که در دل او جریان دارد. این نبرد درونی میان وظیفه نسبت به مردمش و احساسات عاشقانهاش، بُعدی انسانی، پیچیده و عمیق به شخصیت او میدهد.
پایان غمانگیز ایگریت
پایان ایگریت، همزمان غمانگیز و تاثیرگذار است. پس از اینکه جان اسنو از وحشیها میگریزد و به نگهبانان شب بازمیگردد، ایگریت دچار قلبی شکسته و ذهنی آشفته میشود. عشقش به جان هنوز زنده است، اما خیانتی که از دید او رخ داده نیز سنگین است. در جریان حمله قوم وحشی به قلعه بلک، ایگریت همچون همیشه با شجاعت میجنگد، اما وقتی در برابر جان قرار میگیرد، در تصمیم میان کشتن مردی که دوستش دارد یا رهاییاش تردید بر او چیره میشود.
او پیش از آنکه بتواند تصمیم بگیرد، توسط «Olly»، پسر جوانی که خانوادهاش بهدست وحشیها کشته شدهاند، از پشت مورد اصابت تیر قرار میگیرد. در آغوش جان و در واپسین لحظات عمرش، ایگریت به شکلی شاعرانه و تلخ از دنیا میرود، و آخرین جملهاش تکرار همان عبارتی است که بارها به جان گفته بود: «تو هیچی نمیدونی، جان اسنو.»
میراث تاثیرگذار ایگریت
میراث ایگریت بر جان اسنو عمیق و ماندگار است. از طریق او، جان به این درک میرسد که وحشیها نه موجودات وحشی، بلکه مردمانی با رسوم، ارزشها و آرزوهای خود هستند. عشق ایگریت احساسات جان را بیدار میکند و حس وفاداریاش را به چالش میکشد، بهطوریکه او را مجبور میکند تا مرزهای سختگیرانهای که وستروس را تقسیم کردهاند، زیر سوال ببرد. یاد ایگریت حتی پس از مرگش همچنان در ذهن جان باقی میماند و تصمیمات او را بهعنوان فرمانده ارشد تحت تاثیر قرار میدهد. این تاثیر به تلاشهای جان برای اتحاد مردم شمال در برابر تهدید واقعی و بزرگتر از دیوار منتهی میشود.
جوهره ایگریت چیزی فراتر از یک شخصیت فرعی است؛ او نیرویی از طبیعت است که زیبایی وحشی و سرکش و خشونت زمینهای فراتر از دیوار را تجسم میکند. طبع شوخ و تیزبین، استقلال بیپایان، و قلب پرشور او باعث میشود که هرگز فراموش نشود. ایگریت داستانسرا، مبارز، معشوقه و نمادی از آزادی است که مردم آزاد بیش از هر چیز دیگری ارزش میگذارند.
منبع: Game of Thrones Fandom
عجیبترین یوتیوبرهای ایرانی! میزگیم با لیل شایان و ویبهد @WeebHead

تقابل عشق و وظیفه