راز کلاه گروهبندی، اشتباهی که سریال هری پاتر باید جبران کند
فیلمهای سینمایی هری پاتر، با تمام شکوه و عظمتی که داشتند، در به تصویر کشیدن دنیای جادویی جی. کی. رولینگ یک خطای بزرگ اما قابل درک مرتکب شدند؛ خطایی که حالا سریال جدید HBO فرصتی طلایی برای جبران آن در اختیار دارد. البته که باید قدردان میراث آن هشت فیلم بود؛ آنها نسلها را با هاگوارتز آشنا کردند و جادو را به پرده نقرهای آوردند. اما محدودیتهای ذاتی سینما—بهخصوص محدودیت زمانی—باعث شد بسیاری از لایههای داستانی عمیق و ظرافتهای شخصیتپردازی که در کتابها وجود داشت، یا بهکلی حذف شوند یا در روندی سریع، سادهسازی شوند.
دامبلدور در کتابها این سؤال را مطرح میکند که آیا ما دانشآموزان را در سن خیلی کم گروهبندی نمیکنیم؟
حالا که قرار است داستان هری پاتر در قالب یک سریال تلویزیونی بازگو شود، امیدی تازه جوانه زده است. گرچه هیچ اقتباسی نمیتواند بینقص باشد، اما این فرمت جدید به سازندگان اجازه میدهد تا نفس بکشند، درنگ کنند و به جزئیاتی بپردازند که فیلمها از آن عبور کردند. یکی از مهمترین این جزئیات، که شاید در نگاه اول ساده به نظر برسد، فلسفه و کارکرد واقعی «کلاه گروهبندی» است.
کلاه گروهبندی؛ فراتر از یک سنت مدرسهای
در دنیای کتابها، کلاه گروهبندی صرفاً یک ابزار برای تقسیمبندی دانشآموزان سال اولی نیست؛ این کلاه یک شخصیت زنده، یک تاریخچه متحرک و نماد اصلیترین سنت هاگوارتز است. این شیء باستانی که روزی بر سر گودریک گریفیندور، یکی از چهار بنیانگذار افسانهای مدرسه، قرار داشت، با هوش و ذکاوت ترکیبی هر چهار بنیانگذار—گریفیندور، اسلیترین، ریونکلا و هافلپاف—افسون شده است. وظیفه آن، نگاه کردن به اعماق وجود یک دانشآموز و یافتن ویژگیهایی است که هر یک از بنیانگذاران برای گروه خود ارزش قائل بودند: شجاعت، جاهطلبی، خرد یا وفاداری.
این کلاه به توانایی خود در تشخیص درست افتخار میکند و تقریباً هرگز اشتباه نمیکند. اما فیلمها این فرایند پیچیده را به یک انتخاب سریع و تقریباً تصادفی تقلیل دادند و هرگز به ما نشان ندادند که هوش و هدف این کلاه تا چه اندازه عمیق و حتی گاهی تراژیک است.
در دنیای کتابها، کلاه گروهبندی صرفاً یک ابزار برای تقسیمبندی دانشآموزان سال اولی نیست
تصویر ناقص کلاه گروهبندی در سینما
احتمالاً همه ما آن صحنه نمادین در فیلم هری پاتر و سنگ جادو را به یاد داریم. کلاه بر سر هری قرار میگیرد، زمزمه میکند که او ویژگیهای اسلیترین را دارد، اما هری زیر لب التماس میکند: «اسلیترین نه، اسلیترین نه…» و در نهایت، کلاه با رضایت فریاد میزند: «گریفیندور!».
این صحنه این تصور را ایجاد میکند که گروهبندی یک مذاکره ساده است؛ کلاه با استفاده از نوعی «لگلیمنسی» (ذهنخوانی) افکار شما را میخواند و اگر بهاندازه کافی اصرار کنید، تسلیم خواستهتان میشود. حقیقت این است که ماجرا بسیار پیچیدهتر است. کتابها بارها اشاره میکنند که تصمیم کلاه بر اساس مجموعهای از ارزشها، ویژگیهای شخصیتی و پتانسیلهای نهفته یک فرد گرفته میشود. با این حال، یک عامل تعیینکننده دیگر نیز وجود دارد: انتخاب. اگر اراده یک دانشآموز بهاندازه کافی قوی باشد، کلاه آن را بهعنوان یک ویژگی شخصیتی قدرتمند به رسمیت میشناسد و در تصمیم خود لحاظ میکند.
اینجاست که تردیدهای فلسفی دامبلدور وارد داستان میشود؛ تردیدهایی که فیلمها بهسادگی از کنارشان گذشتند. دامبلدور در کتابها این سؤال را مطرح میکند که آیا ما دانشآموزان را در سن خیلی کم گروهبندی نمیکنیم؟ او میداند که یک کودک یازدهساله، با خودآگاهی محدودش، ممکن است تحت تأثیر خانواده، دوستان یا حتی ترسهایش، انتخابی کند که مسیر تمام زندگیاش را تغییر دهد. او به شخصیتهایی مانند سیوروس اسنیپ نگاه میکند و میبیند که چگونه قرار گرفتن در یک گروه خاص بر اساس برداشتهای اولیه، سرنوشت آنها را مهروموم کرد و آنها را در مسیری تاریک قرار داد. این کشمکشهای درونی و تناقضات اخلاقی هرگز در فیلمها فرصت بروز پیدا نکردند، اما سریال جدید میتواند این زخم کهنه را باز کند.
سریال HBO چگونه میتواند این روایت را اصلاح کند؟
فرمت سریالی، با ساعتها زمان بیشتر، بستر ایدهآلی برای کاوش در این پیچیدگیها فراهم میکند. سریال جدید نهتنها باید تردیدهای دامبلدور را به تصویر بکشد، بلکه باید نشان دهد که داستان هری یک استثنا نبود.
برای مثال، در کتاب هری پاتر و محفل ققنوس، هرماینی گرنجر فاش میکند که کلاه گروهبندی بهسختی بین ریونکلا (بهخاطر هوش سرشارش) و گریفیندور (بهخاطر شجاعتش) تردید داشته و این خود هرماینی بوده که بر گریفیندور اصرار ورزیده است. نشان دادن چنین لحظاتی به مخاطب ثابت میکند که هویت یک جادوگر، یک برچسب از پیش تعیینشده نیست، بلکه محصولی از ذات و انتخابهای اوست.
اگر سریال جدید بتواند این مفهوم را بهدرستی پرورش دهد، آنگاه صحنه پایانی داستان، جایی که هری به پسرش آلبوس اطمینان میدهد که انتخاب خود او از تصمیم کلاه مهمتر است، معنایی صدچندان عمیقتر پیدا خواهد کرد. دیگر این صرفاً یک جمله دلگرمکننده از پدری به پسرش نخواهد بود؛ بلکه عصاره یکی از اصلیترین پیامهای کل مجموعه هری پاتر خواهد بود: اینکه ما که هستیم، بسیار بیشتر از تواناییهایمان، به انتخابهایمان بستگی دارد.
منبع: screenrant
دوست داشتنیترین یوتیوبر گیمر ایران کیه؟ میزگیم با علیرکسا

نظرات