سریال The Boys چگونه کلیشههای معمول ابرقهرمانی را کنار میزند؟
ما در دورانی زندگی میکنیم که پر از آثار ابرقهرمانی است و برای آن دسته از کسانی که دوران کودکیشان با خواندن کمیکها گذشته، دیدن اینکه علاقه آنها تا این حد در فرهنگ عمومی پذیرفته شده، یکی از بزرگترین لذتهای زندگی است.
ابرقهرمانها نمایانگر بهترین بخشهای وجود ما هستند؛ نشان میدهند انسانیت میتواند با امید، عدالت و وجدان اخلاقی به چه جایگاهی برسد. اما در این میان، سریالی مانند پسران (The Boys) آمده و این ژانر سوپرهیرویی را از دید خود تعریف کرده است. «پسران» درباره فساد نهفته در قدرت مطلق است. درباره تحریف و فروختن رویای آمریکایی و ریخت و پاشهای شرکتهایی است که ظاهرا قرار است تضمین کنند همیشه کسانی مراقب ما باشند. ممکن است در ادامه بخشهایی از سریال اسپویل شود!
نگاهی به فلسفه پوچگرایی در سریال The Boys
پوچگرایی به معنای رد تمام اصول اخلاقی و مذهبی است. در اصل، این باور است که زندگی هیچ معنایی ندارد. این مفهوم در همان ابتدای سریال The Boys کاملا آشکار میشود؛ جایی که میبینیم دوستدختر شخصیت اصلی بهطور ناگهانی توسط یک ابرقهرمان بیاحتیاط که در شهر میدود، کشته میشود. هیچ معنای عمیقتری در اینجا وجود ندارد. این فقط یک رویداد محرک است؛ اتفاقی که داستان را به حرکت درمیآورد. مردم حالا تشنه انتقام از این «قهرمانها» هستند. بیشتر به این دلیل که آنها فقط وقتی کار قهرمانانه انجام میدهند که برایشان منفعتی داشته باشد.
روایتی که با انتقام پیش میرود
سریال پسران با اعمال شخصیتهایش تعریف میشود. چون محور داستان، گرفتن انتقام از ابرقهرمانهایی است که باید بهتر از این رفتار میکردند، قهرمانان قصه همیشه در حال عمل و واکنشاند. همین موضوع به هر قسمت نوعی فوریت و شتاب میدهد. در واقع، همهچیز حول نیروی محرکه روایت میچرخد؛ یعنی آنچه شخصیت میخواهد و به آن نیاز دارد. انتقام همیشه قابل لمس نیست، اما نیروی محرکهای فوقالعاده قوی است.
در حالی که داستان بزرگتر The Boys، مثل پرونده مواد مخدر و خط داستانی ارتش آمریکا، تجسم ملموسی از این انتقام هستند، سریال مرزهایی را به چالش میکشد که به آن عادت نداریم. تمرکز شدید روی شخصیتها و دلایل رفتار آنهاست. برای آنکه انتقام موثر باشد، نهتنها باید از آنها متنفر باشیم، بلکه باید بفهمیم چرا اینگونهاند تا یک لایه دیگر به داستان اضافه شود. این نفرت کورکورانه نیست، بلکه نفرتی عمیق است. هرچه بیشتر با شخصیتها آشنا شویم، بیشتر از آنها متنفر میشویم و هرچه بیشتر با قهرمانان همدلی کنیم و ضعفهای احساسیشان را ببینیم، بیشتر میخواهیم گروه معمولی ما موفق شود.
آرمان شهر یا دیستوپیا؟
زوایای پنهان و لایههای عمیقی که این سریال را تا این حد بینقص میکند، ایدهای است که زندگی تحت نظر ابرقهرمانان یک آرمانشهر است. ما احساس امنیت میکنیم، انگار همیشه کسی از ما محافظت میکند. اما کاری که این سریال بهخوبی انجام میدهد، نشان دادن آن چیزی است که واقعا اتفاق میافتد. حتی با وجود قدرتهای فراطبیعی، آنها هنوز انساناند و انسانها دارای ضعفهای عمیقیاند. سریال یک آرمانشهر نمایشی را به ما ارائه میدهد، اما دیستوپیای پشت پرده را هم به تصویر میکشد.
این موضوع به ما وسعت واقعی داستان را نشان میدهد که هر قسمت را پر میکند. در پایان، درمییابیم چرا هر کس به شکل خاصی رفتار میکند. همچنین میفهمیم که اگر هیچ چیزی اهمیت نداشته باشد، تنها کاری که میتوان انجام داد دستیابی به یک احساس در این زندگی است. وقتی دیستوپیا را پذیرفتید، آزادید تا شادی موقتی خود را خلق کنید. برای تیم ما، آن شادی از کشتن قهرمانان حاصل میشود. اما پس از تماشای قسمتها، کمکم این سوال به ذهن میرسد: آیا آن انتقام چیزی جز شیرینی است؟
در نهایت، میتوان گفت که سریال بویز فراتر از یک سریال ابرقهرمانی معمولی عمل میکند؛ داستانش با نفرت، انتقام و ضعفهای انسانی تنیده شده و به ما نشان میدهد که حتی در جهانی پرقدرت، انسانها هنوز پر از نقص و احساساند. این ترکیب، سریال را نهتنها هیجانانگیز، بلکه عمیق و قابل تامل میکند.
در مطلب مرتبط خواندیم که فصل پایانی The Boys فراتر از انتظار طرفداران خواهد بود و آیا نفرینشدهترین شخصیت سریال The Boys پایانی خوش خواهد داشت؟
منبع: Nofilmschool
اعترافات جنجالی یوتوبرهای فارسی؛ میزگیم با بیگزموگ

نظرات