خاویر اسکوئلا یکی از شخصیتهای مهم مجموعه رد دد ردمپشن است که هم در نسخه اول و هم در نسخه دوم نقش فوقالعاده مهمی داشت. خاویر یک هفتتیرکش مکزیکی است که در ابتدا اعتماد همه را جلب میکند، ولی خنجرش گلوی کسی که انتظار ندارید را میبرد.
خاویر اسکوئلا (Javier Escuella) یکی از شخصیتهای مهم سری Red Dead Redemption است. او در نسخه نخست یکی از آنتاگونیستهای اصلی بود و در نسخه دوم، در بخش بزرگی از داستان نقش یک پروتاگونیست را ایفا میکرد. برای شناخت بهتر این شخصیت بهتر است در ابتدا به سراغ توضیحاتی برویم که خود شرکت راکاستار از آن میگوید:«یک جایزهبگیر بدنام و یک مکزیکی انقلابی، خاویر خیلی سریع با ایدههای داچ ارتباط برقرار کرد. او فردی به شدت متعهد، پرشور و وفادار بود.»
خاویر در یک منطقه مکزیکی به نام Nuveo Parasio دنیا آمد و کودکی بسیاری سختی داشت. پدر او یک مرد دائم الخمر بود که روی زمینهای عموی آگوستین آلنده کار میکرد. خاویر اسکوئلا هنگامی که تنها یک بچه بود صحنه فوقالعاده دلخراشی را مشاهده کرد تا از دنیای فانی تنفر عمیقی پیدا کند. عموی او و چهار نفر از مکزیکیهای دیگر به سراغ رئیس خود رفتند و صرفا درخواست یک حقوق عادلانه را کردند. منتها با نهایت خشونت کشته شده و جنازه آنها به غذای خوکها تبدیل شد. همین موضوعات باعث شد که شخصیت مورد بحث به یک فرد انقلابی تبدیل شود و در مقابل دولتی بجنگد که از نظرش بسیار فاسد و مستبد بود.
در ادامه این مسیر خاویر یک مرد نظامی سابق را کشت و خود را توی دردسر بزرگی انداخت. حال او برای اینکه خانوادهاش را در خطر نیندازد و از عذاب آنها جلوگیری کند، به آمریکا فرار کرد تا در آنجا پناه بگیرد. ولی متاسفانه شخصیت مورد بحث زبانی به غیر از مکزیکی بلد نبود و به همین خاطر وارد دوران سختی از گرسنگی و بیکاری شد. اما یک روز در سال ۱۸۹۵ که خاویر مشغول دزدیدن یک مرغ بود به صورت اتفاقی در مقابل داچ ون در لیند قرار گرفت. داچ هم به او غذا و لباس داد و پیشنهاد کرد که به گنگ ون در لیند بپیوندد. خاویر اسکوئلا که از این موقعیت بسیار خشنود شده بود پیشنهاد داچ را قبول کرد و وارد گنگ شد؛ گروهی که اعضای آن را مانند خانواده خود میدانست.
در یک نقطه از زمان خاویر متوجه میشود که مادرش فوت کرده و خواهرش نیز ازدواج کرده است. او دوست داشت به مکزیک بازگردد و حداقل خواهرش را دوباره ببیند؛ منتها از ترس اینکه لو برود و سرش را به باد دهد از این کار خودداری کرد. اما اگر بخواهیم در مورد نقش او در پایانبندی داستان RDR2 صحبت کنیم نمیتوانیم از او ایراد بگیریم. خاویر اسکوئلا در طی زمانی که در گنگ حضور داشت با آرتور مورگان دوست شد و رابطه دوستی عمیقی با او برقرار کرد. منتها او نمیتوانست قید وفاداری خویش به داچ را بزند و به همین خاطر در بین وقایع از هم گسستن گروه، بدون هیچ قید و بندی پشت نجات دهنده خود باقی ماند.
پس از پایان وقایع رد دد ردمپشن ۲ و در سال ۱۹۰۷ خاویر اسکوئلا به خاک مکزیک باز میگردد و در کوهستانهای آن به شکل مخفیانهای زندگی میکند. اما پس از مدتی و برخلاف اعتقادات همیشگی خود به نیروهای کلونل آلنده میپیوندد و به یکی از آدمکشهای او تبدیل میشود. جان مارستون هم که برای به قتل رساندن او و بیل ویلیامسون به مکزیک آمده بود با انقلابیهای مکزیکی همکاری میکند تا بتواند خاویر را پیدا کرده و ماموریت خود را انجام دهد.
حال هنگامی که جان مارستون در مراحل پایانی RDR1 با خاویر اسکوئلا دو انتخاب دارد؛ یا بدون معطلی او را بکشد یا اینکه او را به دولت آمریکا تحویل دهد. هردو این انتخابها نتیجه یکسانی دارند و با پایان زندگی یاغی مکزیکی تمام میشوند. با وجود تمامی این خیانتها و فرو کردن خنجر از پشت به بدن دوستان، خاویر مرد آنچنان شروری نبود. او صرفا میخواست به زندگی خود ادامه دهد و به حمایت از افرادی که دوستشان دارد بپردازد. منتها در پایان او هم مانند بسیاری از شخصیتهای رد دد ردمپشن میمیرد و رنگ رستگاری را به خود نمیگیرد.
نظر شما در این باره چیست؟ دیدگاههای خود را با تیم بازار و سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
منبع: RedDead.fandom
اینو میدونیم که خاویر و آرتور جون مارستون رو در اوایل RDR2 نجات میدن
مقاله خودش اسپویله دیگه واسه چی هشدار بزنم 🥸
اگر توی پایان رد دد جایی که آرتور به کمپ برمیگرده تا به داچ بگه مایکا خیانتکار بوده و همه اسلحه هاشونو واسه هم نشونه رفته بودن ، خاویر بخاطر احترامی که واسه آرتور و جان قائل بود به تفنگشو به هوا نشونه میگیره . ولی بخاطر وفاداری به داچ طرف اون ایستاد . که این باعث میشه حتی بیشتر از قبل به این شخصیت احترام بزارم
حقیقت اینه که که توی بازی RDR1 و چه توی RDR2 داچ همه شخصیتارو خراب کرد و همه به خاطر اون راه اشتباهیو انتخاب کردن، داچ خوب بود اما بعد مرگ Hosea دچار طمع شد و به حرفای مایکا گوش کرد که باعث شد به خاطر اعتمادی که همه بهش داشتن، همه اعضای گروهش رو رسما به فنا بده
فقط جان و آرتور و کسایی که طرف اینارو گرفتن، مثل سیدی، چارلز و حالا ابیگیل فقط تونستن خودشونو به موقع نجات بدن، خود آرتور هم یه دیالوگ داره که توی اون اگه آخراش که داره میمیره به داچ و مایکا میگه جان تنها کسیه که از بین ما موفق شد و هرکسی که همراه اون باشه. که البته درسته اونا توی شرایط بدتری قرار گرفتن که حتی باعث شد آرتور بمیره و زندگی سختی واسه همشون پیش بیاد ولی راه درست و رستگاری ارزشش بیشتر از اینا بود
آرتور و جان مارستون تنها کسایی بودن که هنوز عقل داشتن
و وقتی که جان تو ماموریت آخر افتاد هیچکی نرفت دنبالش به خاطر اینکه داچ گفت اون مرده