۵ سریال ایرانی که عالی شروع شدند اما پایانشان همهچیز را خراب کرد
معمولا سریالهای ایرانی با شروعی جذاب و پرانرژی مخاطب را به خود جذب میکنند، اما این روند پایدار نمیماند و در ادامه، داستان اغلب ساده یا تکراری میشود و پایانبندی ضعیف، همه امیدها و انتظارات بیننده را از بین میبرد. به نظر میرسد این روند به یک رویه ثابت در بسیاری از آثار تبدیل شده و حتی بهترین ایدهها هم در طول سریال به خوبی پرداخت نمیشوند. ضعف در فیلمنامهنویسی و ناتوانی در حفظ تعادل داستان، باعث میشود سریالی که پتانسیل زیادی داشته، نتواند مخاطب را راضی و خوشحال به پایان برساند.
سریالهای شبکه نمایش خانگی به خوبی این مسئله را نشان میدهند؛ شروعی قدرتمند، شخصیتهایی جذاب و ایدهای نو، اما کمکم داستان مسیر خود را از دست میدهد و پایانبندی ضعیف همه چیز را تحت تأثیر قرار میدهد. این اتفاق نه تنها مخاطب را ناامید میکند، بلکه یادآور این نکته است که حتی بهترین بازیگران و لوکیشنها هم بدون یک پایانبندی حسابشده و منسجم نمیتوانند سریال را به اثری ماندگار تبدیل کنند. این مقاله به سراغ پنج سریال میرود که شروعی فوقالعاده داشتند اما پایانشان نتوانست انتظارات بالای مخاطبان را برآورده کند.
قورباغه

نخستین تجربه سریالی هومن سیدی؛ جذاب در آغاز، بحثبرانگیز در پایان.
«قورباغه» یکی از جنجالیترین سریالهای سالهای اخیر بود؛ سریالی که با شروعی متفاوت، بازیهای درخشان و فضاسازی جذاب خیلی زود مورد توجه قرار گرفت و همه انتظار داشتند با اثری ماندگار روبهرو باشند. هومن سیدی تلاش کرده بود فضای تازهای در سریالسازی ایجاد کند و از همان قسمتهای اول نشان داد که قرار است با اثری متفاوت سر و کار داشته باشیم. اما پایانبندی عجیب و غیرمنطقی، بخش بزرگی از هواداران را ناامید کرد.
سکانس پایانی که با الهام بسیار مستقیم از فیلم «مگنولیا» ساخته شده بود، نهتنها توجیهی در داستان نداشت، بلکه حس میشد سیدی عجله کرده تا هرطور شده سریال را جمع کند. باریدن قورباغهها و ماهیها از آسمان نه به قصه ربط داشت و نه مشکلی حل میکرد. در کنار اینها، حذف ناگهانی شخصیت نوری با بازی نوید محمدزاده و موقعیتهای غیرقابلباور رامین در خارج از کشور هم پایان سریال را ضعیفتر کرد. «قورباغه» سریالی بود که شروعی عالی داشت و با شخصیتپردازیهای خوب میتوانست به اثری مهم تبدیل شود، اما پایانبندی شتابزدهاش باعث شد نتواند از ظرفیتهای بالای خودش بهره ببرد.
یاغی

جاوید و مسیری که خوب آغاز شد و ضعیف تمام شد.
«یاغی» که در سال ۱۴۰۱ منتشر شد، از همان ابتدا یکی از مهمترین پروژههای نمایش خانگی بهحساب میآمد. حضور نامهای آشنا و محبوبی مثل پارسا پیروزفر، طناز طباطبایی، علی شادمان و امیرجعفری باعث شد سریال خیلی سریع دیده شود و تبلیغات گسترده هم کمک کرد تا «یاغی» به یکی از پربازدیدترین آثار زمان خودش تبدیل شود. شروع سریال بهقدری پرقدرت بود که حتی رمان «سالتو»، منبع اقتباس سریال، دوباره مورد توجه قرار گرفت و فروشش بالا رفت. «یاغی» شخصیت جاوید را قدمبهقدم و دقیق معرفی میکرد، روابط او با اطرافیانش را شکل میداد و حالوهوای محله، دغدغهها و دنیای پرتنش او را بهخوبی ترسیم میکرد. همین شروع امیدبخش باعث شده بود مخاطب منتظر یک سریال ماندگار باشد.
اما هرچه داستان جلوتر رفت، «یاغی» از همان فضاهای قوی اولیه فاصله گرفت و وارد مسیری شد که با جنس روایت محمد کارت هماهنگ نبود. قصه از ماجراهای هویتی و ریشهدار جاوید فاصله گرفت و وارد دنیایی لوکس و غیرواقعی شد که باورپذیری سریال را کم کرد. افت کیفیت، بهویژه بعد از چند قسمت ابتدایی، کاملاً محسوس بود و ریتم سریال هم هر قسمت ضعیفتر میشد. پایانبندی هم تیر خلاص بود؛ پایانی ساده، قابلپیشبینی و کلیشهای که بیشتر شبیه یک «رفع تکلیف» بود تا نتیجهگیری منطقی برای داستانی که پتانسیل زیادی داشت. «یاغی» مثل بسیاری از سریالهای سالهای اخیر، با شروعی عالی و انتظاری بالا آغاز شد اما در نهایت نتوانست به وعدههایی که خودش در ابتدا داده بود عمل کند.
رهایم کن

رهایم کن؛ داستانی جذاب که در قسمت آخر از ریتم افتاد.
«رهایم کن» به کارگردانی شهرام شاه حسینی که پخش آن در سال ۱۴۰۱ آغاز شد، یکی از سریالهایی بود که با شروعی محکم و جذاب توانست خیلی زود مخاطبان را با خود همراه کند. قصه در دهه ۵۰ میگذرد و فضای مازندران، روابط خانوادگی و یک مثلث عشقی پرتنش، سریال را از همان ابتدا خاص و متفاوت جلوه میداد. روایت سرنوشت دو برادر از خانوادهای سرشناس و گرهخوردن داستان آنها با زندگی مارال، فضایی معمایی و احساسی ایجاد کرده بود که هر قسمت مخاطب را بیشتر کنجکاو میکرد. «رهایم کن» در بازیها، فضاسازی، طراحی صحنه و حتی ریتم روایت کیفیت قابلتوجهی داشت و همهچیز خبر از یک پایان قوی و حسابشده میداد.
اما درست در لحظهای که انتظار اوجگیری قصه میرفت، سریال در قسمت آخر ضربهای غیرمنتظره به تمام مسیری که ساخته بود زد. پایانبندی عجولانه و شتابزده، بسیاری از گرههای داستان را سطحی و دمدستی بست و حتی پیامی کاملاً متضاد با ۱۷ قسمت قبل ارائه داد. انگار همهچیز قرار بود هرطور شده در یک قسمت جمع شود، بدون اینکه فرصت کافی برای نتیجهگیریهای منطقی وجود داشته باشد. این پایان نهتنها ضربهای جدی به شخصیتها زد، بلکه حس ناتمامماندگی را نیز به مخاطب منتقل کرد. «رهایم کن» نمونه بارزی از سریالهایی است که مسیر درست را میروند، اما در آخرین لحظه همهچیز را فدای یک پایانبندی ضعیف میکنند.
آقازاده

از جسارت اولیه تا محافظهکاری در پایان.
«آقازاده» که پخش آن در سال ۱۳۹۹ آغاز شد، یکی از جنجالیترین و سیاسیترین سریالهای شبکه نمایش خانگی بود؛ اثری به کارگردانی بهرنگ توفیقی و تهیهکنندگی سازمان اوج که با سوژهای پرریسک وارد میدان شد و از همان قسمتهای ابتدایی توجه بخش بزرگی از مخاطبان را جلب کرد. داستان تقابل دو آقازاده با دو مسیر کاملاً متفاوت، یکی آلوده به فساد و دیگری در تلاش برای مقابله با او، پتانسیل زیادی برای خلق یک درام پرکشش داشت و سریال هم تا نیمه راه خوب پیش رفت. همین فضای سیاسی، همراه با بازیگران شناختهشده و روایت پرتنش، باعث شد «آقازاده» به یکی از پربینندهترین سریالهای سال تبدیل شود و حتی رکوردهای تماشا را هم جابهجا کند.
اما هرچه سریال به پایان نزدیک شد، نشانههای سردرگمی و محافظهکاری بیشتر به چشم آمد. تصمیمهایی مثل زندهبودن غیرمنتظره راضیه یا نحوه حذف شخصیتهای کلیدی مثل نیما، موجی از انتقادها را در میان تماشاگران ایجاد کرد. بسیاری معتقد بودند با وجود آنهمه زمینهچینی برای افشای فساد گسترده، سرنوشت دانهدرشتها یا نادیده گرفته شد یا به شکلی نیمهتمام رها شد. پایانبندی عجیب برخی کاراکترها و بلاتکلیفیهایی مثل وضعیت حامد یا بیپاسخماندن نقش افرادی مانند شهنام و تینا، باعث شد مخاطب حس کند قصه در لحظههای آخر از ارائه یک جمعبندی قانعکننده جا ماند. «آقازاده» سریالی بود که شروعی قوی داشت، اما در پایان نتوانست توقعاتی را که خودش ساخته بود بهطور کامل پاسخ دهد.
تاسیان

تاسیان؛ نمونهای دیگر از سریالهایی که در آخر مسیر کم آوردند.
«تاسیان» آخرین و تازهترین سریال این فهرست است. اثری از تینا پاکروان که پس از «خاتون» بهعنوان دومین بخش از سهگانه او در سال ۱۴۰۳ منتشر شد؛ سریالی که از همان ابتدا بهخاطر بازیگران سرشناس و شروع جذابش توجه زیادی را به خود جلب کرد. سریال با چند قسمت ابتدایی پرکشش و ضرباهنگ مناسب، این امید را ایجاد کرد که پاکروان میتواند تجربه موفق «خاتون» را دوباره تکرار کند. حتی ماجرای توقیف اولیه تاسیان در هفتههای آغازین پخش، باعث شد کنجکاوی عمومی بیشتر شود و بسیاری برای دیدن سریال ترغیب شوند. برای مدتی روند داستان هم قابلقبول پیش رفت و به نظر میرسید این اثر میتواند به یکی از آثار موفق سال تبدیل شود.
اما درست در میانه مسیر، نشانههای آشفتگی کمکم خودش را نشان داد و هرچه جلوتر میرفتیم، سریال از انسجام و کشش اولیه فاصله بیشتری میگرفت. روایت از ریتم میافتاد، برخی کاراکترها بلااستفاده و نیمهکاره رها میشدند و در نهایت همه چیز به پایانی رسید که نهتنها قانعکننده نبود، بلکه بخش زیادی از ظرفیتهای سریال را از بین برد. مشکل اصلی، ناتوانی در جمعبندی درست داستان بود؛ جایی که تکلیف تنها چند شخصیت مشخص میشود و بقیه، بدون پایان و نقش روشن، کنار گذاشته میشوند. «تاسیان» نمونهای است از اینکه چطور یک شروع امیدوارکننده میتواند با یک پایانبندی شتابزده و ناپخته، تمام آنچه ساخته شده را فرو بریزد.
چرا پایان بد، بهترین سریالها را هم نابود میکند؟
سریالهایی مثل «قورباغه»، «یاغی»، «رهایم کن»، «آقازاده» و «تاسیان» ثابت کردند که حتی با بهترین بازیگران، بودجه مناسب، تبلیغات گسترده و یک شروع قدرتمند، اگر در پایان نتوانی مسیر را درست ببندی، تمام آن سرمایهسازی از بین میرود. مشکل اصلی در بسیاری از این آثار، روایتهای نیمهکاره، شخصیتهایی که تکلیفشان مشخص نمیشود و تصمیمهایی است که بهجای تکمیل داستان، فقط برای تمام کردن آن اتخاذ میشوند. همین شتابزدگی و نبود انسجام، حس ناراحتی و دلخوری را برای مخاطب باقی میگذارد؛ حسی که معمولاً مدتها باقی میماند.
پایانبندی، آخرین فرصت یک سریال برای ماندگار شدن است و اگر اشتباه از آب درآید، حتی بهترین قسمتهای ابتدایی هم نمیتوانند آن را نجات دهند. مخاطب از سریال انتظار دارد مسیری که با شوق آغاز کرده را با یک نتیجه منطقی و فکرشده به سرانجام برساند. اما وقتی همهچیز در دقایق پایانی بههم میریزد، نهتنها قصه، بلکه اعتماد بیننده هم از دست میرود. حالا که این فهرست را خواندید، شما کدام سریال را دیدهاید که پایانش شما را واقعاً ناامید کرده باشد؟
منبع: مجله بازار
بتلفیلد ۶ بهتره یا کالاف دیوتی؟ میزگیم با گلخان و شایان
نظرات