بررسی سریال King & Conqueror: تاریخ، خشونت، ولی جذابیت؟ نه خیلی
اگر در نیم قرن گذشته دانشآموزی در بریتانیا میبودی، احتمالاً اینطور درمورد تاریخ میخواندی که تاریخ ملت بریتانیا فقط در چهار لحظه کلیدی خلاصه میشود: جنگ جهانی دوم، انقلاب صنعتی، هنری هشتم و نبرد هیستینگز. از میان این رویدادهای کلاسیک، درگیری میان نیروهای ساکسون و نورمن در سال ۱۰۶۶، که دوران اوج قرون وسطی را به جزیره آورد، شاید بیشترین ظرفیت را برای بازآفرینی در تلویزیون داشته باشد، چیزی که با سریال King & Conqueror (تولید بیش از حد پرزرق و برق بیبیسی وان) انجام شده است.
بعد از سالها جنگ داخلی، سه کشور رقیب انگلیسی یعنی وِسِکس، مرسیا و نورثامبریا، گرد هم میآیند تا یک پادشاه واحد تاجگذاری شود: ادوارد معترف (ادی مارسَن). اما به سرعت، صعود ادوارد باعث دلخوری خاندان وِسِکس میشود، به رهبری ارل وِسِکس، گادوین (جف بل)، و پسر دوم جدی و کوشای او، هارولد (جیمز نورتون). در تبعید در آن سوی کانال مانش، هارولد با یک نجیبزاده نورمن، ویلیام (نیکولای کاستر والدائو)، آشنا میشود که خودش هم با مشکلات خانوادگی و سلطنتی دست و پنجه نرم میکند. با وجود دوستی رو به رشدشان و حس سرنوشت که هر دو مرد را به سوی تختهای سلطنت میکشاند، ما میدانیم که در سال ۱۰۶۶، آنها سرانجام رودرروی هم در میدان نبرد هیستینگز خواهند ایستاد. یک پادشاه، یک فاتح.
«هارولد از بدترینها میترسد»، پدرش به او اعتراف میکند. «این ویژگی خوبی برای یک رهبر است، اما نه وقتی در صلح هستیم.» اما صلح در بریتانیای ساکسونِ پایانی کوتاهمدت است. King & Conqueror داستان دو مرد جدی است که تلاش میکنند قلمروهای خود را به چیزی شبیه به مدرنیته هدایت کنند. هم نورتون و هم کاستر والدائو این سرنوشت جدی را به خوبی پذیرفتهاند. پادشاهان آنها، هارولد و ویلیام، شخصیتهای چندان جذابی نیستند و بیشتر در جریان سیاست داخلی شناورند. همسرانشان یعنی ادیث (امیلی بیچام) و ماتیلدا (کلمنس پوسِی)، به همان اندازه آرام و رسمیاند. تاریخ این دوره پر از خلأهای بزرگ و ناشناخته است و شخصیتپردازی نیز همینطور. «چقدر زمان از دستمان میرود»، این دیالوگ پادشاه فرانسه، هنری (ژان-مارک بار) است، اما تنها زمان نیست که گریزان است. شخصیتهایی که بیشترین وضوح را از میان این مه و ابهام پیدا میکنند، ادوارد سرکوبشده و مادر زهرآلودش، لیدی اما (جولیت استیونسن) هستند.
درام تاریخی همیشه یک چالش دارد: خیلیها فکر میکنند که برای نمایش دقیق یک جامعه و فرهنگ، فقط آثار فانتزی این توانایی را دارند. اما بریتانیای ساکسون پیش از فتح نورمن، سرزمینی مبهم و ناشناخته است؛ بیشتر شخصیتهایش جز در لحظات کوتاهی در یک تابلوی تاریخی مشهور دیده نمیشوند. سریال King & Conqueror فقط یک کارت عنوان کوتاه برای توضیح پسزمینه دارد و بعد بلافاصله وارد صحنههای قرون وسطایی میشود که اغلب شامل گفتگوهای تنشآمیز بین اشراف و اعضای بارونی است، روی جادههایی که ما به ندرت آنها را میبینیم. این باعث میشود دنیا کوچک و سریال ساده و ارزان به نظر برسد. این سریال قرار نیست Wolf Hall باشد که در کاخهای لندن دوران تودورها میگذرد، بلکه سرزمینی پر از چادر و کلبه است و بازیگران خاک روی صورتشان میمالند انگار که میخواهند توجه را از دندانهای مدرن خودشان منحرف کنند.
اما مشکل بزرگتر، تاریکی شدید سریال است؛ بخش زیادی از آن تقریباً غیرقابل دیدن است. این تاریکی فقط ظاهر نیست؛ با این شیوه رنگ و نور، میخواهند کاستیهای طراحی صحنه و جلوههای ویژه را پنهان کنند. این روش در بسیاری از درامهای تاریخی بیبیسی دیده شده و ظاهراً یک انتخاب عمدی برای ایجاد حس تاریخی است. درست است، این دوره پیش از نور الکتریکی بود و گفتگو با شمع منطقی به نظر میرسد، اما وقتی استنلی کوبریک برای فیلم Barry Lyndon از نور طبیعی استفاده کرد، به پروژکتوریستها هم نامه نوشت تا مطمئن شود که نور و نسبت تصویر درست نمایش داده میشود. بینندگان تلویزیون چنین کمکی ندارند. آنها روی تلویزیون، لپتاپ و موبایل تماشا میکنند و بخش زیادی از سریال برای آنها عملاً در تاریکی محض محو میشود.
سؤال اصلی این است که چرا سریال اینقدر تلاش کرده تا واقعی به نظر برسد، وقتی حتی جزئیات اندک تاریخی را هم دستکاری میکند؟ ارل گادوین به پسرش هشدار میدهد: «قدرت مثل آتش است؛ میتواند تو را گرم و محافظت کند، اما اگر کنترل نشود همه چیز را میسوزاند.» خیانتها، خشونتها، دسیسهها و دیالوگها بیشتر به آثار جورج آر. آر. مارتین شبیهاند تا تاریخ ویلیام دو پوئتیر. با این وسواس در جزئیات غیرتاریخی، تماشای King & Conqueror گاهی حسابی خستهکننده میشود، البته اگر بتوانید چیزی از داستان سر در بیاورید.
«King & Conqueror؛ سریالی طولانی، کسلکننده و پر از اشتباهات تاریخی»
هر کسی حد و مرز خودش را برای اشتباهات تاریخی در یک درام دورهای دارد. شخصاً اگر دیالوگها تخیلی باشند، تاریخ کمی دستکاری شده باشد یا لباسها درست بسته نشده باشند، خیلی ناراحت نمیشوم. قرار نیست این آثار حفاری باستانشناسی باشند، بلکه داستانی سرگرمکنندهاند.
اما سریال تاریخی جدید بیبیسی وان، King & Conqueror، از ساختههای مایکل رابرت جانسون، همبنیانگذار فیلم Sherlock Holmes ۲۰۰۹، واقعاً صبر مخاطب را به چالش میکشد. داستان در قرن یازدهم و در آستانه نبرد هیستینگز در سال ۱۰۶۶ میگذرد، زمانی که ویلیام فاتح هارولد پادشاه را شکست داد و هارولد همانطور که در تابلوی مشهور بایو ثبت شده، با یک تیر در چشم جان سپرد.
وقتی سریال آغاز میشود، هارولد، با بازی جیمز نورتون، و ویلیام، با بازی نیکولای کاستر والدائو (که قبلاً نقش جیمی لنیستر در Game of Thrones را بازی کرده بود)، در اوج نبرد هستند. این صحنه که به صورت سیاه و سفید فیلمبرداری شده، هیاهویی تکرنگ از ساکسونها و نورمنهاست؛ اسبها در حال تاخت، زرهها درخشان، تیرها پرتاب میشوند و شمشیرها به هم میخورند، و دو رهبر در میان آشوب به دنبال هم میگردند.
بعد داستان به وقایع پیش از آن بازمیگردد و این بار رنگی است: شبکهای پیچیده از دسیسههای سلطنتی درباره جانشینی پادشاهی، که شامل سه ارلنشین اصلی کشوریعنی وِسکس، مرسیا و نورثامبریا و پادشاه تازه تاجگذاری شده و بیبچه، ادوارد معترف با بازی ادی مارسَن است، که اسیر جنون مذهبی شده است. هارولد وِسکس تاج و تخت را میخواهد، و ویلیام نورماندی هم همینطور. صحنه برای جاهطلبی، فریب و فاجعه آماده شده است. اما در نهایت، همه چیز تنها با یک حالت خنثی و کمجذابیت پیش میرود.
یکی از مشکلات King & Conqueror ظاهر کثیف و دلگیر آن است؛ هشت قسمت طولانی پر از گل، خاک و کاه کثیف. جلوههای ویژه کامپیوتری هم ساده هستند و ناوگان مهاجم آنقدر تهدیدآمیز به نظر نمیرسد که انگار فرماندهی آن را کاپیتان پوگوِش برعهده دارد. خشونت بیوقفه است؛ شکمها با نیزه سوراخ میشوند، سرها از تن جدا میشوند و نورپردازی خیلی تاریک است.
اگر هدف ایجاد نسخهای پرهیجان و جنسی از Game of Thrones باشد، نتیجه بیشتر شبیه Monty Python و یک شکست مضحک است. سبیل پرپشت ویلیام او را کاملاً در دهه ۱۹۷۰ قرار میدهد؛ مثل جیسون کینگ در یک شنل. هارولد نورتون هم همان نوع نجیبزاده مردد است که هیوز گرنت در دهه ۱۹۹۰ بازی میکرد. هرچند دیدن یک درام تاریخی که در دوران تودورها نمیگذرد جالب است، حتی با استانداردهای شل من برای دقت تاریخی، فیلمنامه پر از ناسازگاری و دیالوگهای دست و پاگیر است.
در بخش دیگری، به هارولد گفته میشود که «نیروهای کافی برای مبارزه ندارد». ویلیام و هارولد حتی در وانهای کنار هم نشان داده میشوند؛ دو مرد قرون وسطایی که با هم از آب گرم لذت میبرند. اگر هدف سریالی پرهیجان و جنسی شبیه Game of Thrones است، نتیجه بیشتر شبیه Monty Python و یک شکست خندهدار است.
جمعبندی:
سریال King & Conqueror تلاش کرده یکی از مشهورترین وقایع تاریخ بریتانیا، نبرد هیستینگز در سال ۱۰۶۶، را روی پرده کوچک بیاورد، اما نتیجه نهایی پر از مشکلات است. سریال با صحنههای تاریک، خشونت بیوقفه و جلوههای ویژه ساده، تجربهای کسلکننده و گاهی حتی گیجکننده ارائه میدهد. داستان با نمایش روابط پیچیده میان شاهزادگان و ارلنشینها شروع میشود، اما در روایت تاریخ دستکاریهای زیادی انجام شده و دیالوگها و اتفاقات پر از ناسازگاری تاریخی هستند.
بازیگران اصلی، جیمز نورتون در نقش هارولد و نیکولای کاستر والدائو در نقش ویلیام، تلاش کردهاند شخصیتهای خود را جدی و درگیر نشان دهند، اما شخصیتها به شدت خشک و تحت تأثیر سیاستها و دسیسهها قرار دارند. در عین حال، شخصیتهای زن مانند جولیت استیونسن در نقش لیدی اما و کلمنس پوسِی در نقش ماتیلدا، بخشهایی از جذابیت و هوشمندی سریال را به دوش میکشند.
مشکل اصلی سریال این است که باوجود همه جاهطلبیها، نتوانسته بیننده را درگیر کند. صحنههای نبرد در پایان هیجانانگیز و خوب طراحی شدهاند، اما پیشبینی اتفاقات تاریخی و ریتم کند سریال باعث میشود تماشاگر ارتباط احساسی با داستان پیدا نکند. در نهایت King & Conqueror بیشتر یک تمرین تاریخی پرزرق و برق است تا یک داستان قابل تأمل و درگیرکننده برای مخاطب امروز.
منابع: The Observer و Independent
بهترین بازی های ترسناک با امید لنون؛ میزگیم ویژه هالووین 🎃




نظرات