در دههی ۹۰ میلادی، نویسنده و تصویرگر آمریکایی «ویلیام استایگ» شخصیتی خلق کرد که شاید خودش هم نمیدانست روزی تبدیل به یکی از ماندگارترین چهرههای دنیای انیمیشن شود: شرک. غولی سبزرنگ، بداخلاق و تنها، که فقط میخواست در مردابش زندگی کند و از دنیا فاصله بگیرد. اما درست همانجایی که میخواست در سکوت و گل آرام بگیرد، سرنوشت درِ مرداب را کوبید و زندگیاش برای همیشه عوض شد.
وقتی انیمیشن Shrek
در دههی ۹۰ میلادی، نویسنده و تصویرگر آمریکایی «ویلیام استایگ» شخصیتی خلق کرد که شاید خودش هم نمیدانست روزی تبدیل به یکی از ماندگارترین چهرههای دنیای انیمیشن شود: شرک. غولی سبزرنگ، بداخلاق و تنها، که فقط میخواست در مردابش زندگی کند و از دنیا فاصله بگیرد. اما درست همانجایی که میخواست در سکوت و گل آرام بگیرد، سرنوشت درِ مرداب را کوبید و زندگیاش برای همیشه عوض شد.
وقتی انیمیشن Shrek در سال ۲۰۰۱ توسط دریمورکس اکران شد، کمتر کسی تصور میکرد این غول زمخت و بامزه تا این حد محبوب شود. اما شرک خیلی زود دل مردم را برد؛ چون واقعی بود. او نه خوشچهره بود، نه قهرمان کلاسیکی با شمشیر طلایی؛ فقط موجودی صادق و کمی غرغرو که میخواست خودش باشد. همین صداقت باعث شد مخاطبان در او چیزی از خودشان ببینند. در دنیایی که قهرمانها اغلب کامل و بینقصاند، شرک یادمان داد قهرمان بودن یعنی «با همهی ضعفهایت، خودت باشی».
از همان لحظهای که دانکی، آن خر پرحرف و پرانرژی وارد زندگیاش شد، آرامش مرداب تمام شد؛ ولی در عوض، دوستی واقعی شروع شد. دانکی با شوخیها و سمج بودنش، به شرک یاد داد چطور دوباره به کسی اعتماد کند. او پلی شد میان تنهایی و رفاقت.
و بعد نوبت به فیونا رسید؛ پرنسسی که برخلاف تمام کلیشهها، از غول بودن نترسید. فیونا باعث شد شرک یاد بگیرد عشق، ظاهر نمیخواهد، بلکه پذیرش میخواهد؛ همان لحظهای که او هم به غول تبدیل شد، شرک فهمید که برای اولین بار، کسی را دارد که واقعاً درکش میکند.
در واقع، شرک پتکی بود بر سر کلیشههای قدیمی زیبایی، قهرمانی و طبقه. او از دل باتلاق آمد تا ثابت کند قهرمان بودن به معنی براق بودن نیست. حتی حالا، بیش از دو دهه بعد، هنوز در قالب میمها، بازیها و شوخیهای اینترنتی زنده است. این تنها خلاصهای از دنیای شرک بود!برای آشنایی بیشتر با شخصیت شرک ویدیو ما را تماشا کنید و به مقالهی ما در سایت سر بزنید.
0 نظر