از همان ابتدای پیدایش، ژانر علمیتخیلی همیشه درباره عبور از مرزها، تصور جهانها، فناوریها و ایدههایی بوده که هم غریب و بیگانهاند و هم به نحوی آشنا. در قرن ۲۱، فیلمسازان بیش از پیش به کاوش و ارتقای این ژانر روی آوردهاند؛ گاهی با ترکیب آن با ژانرهای دیگر، اغلب با آزمون و خطا در روایتگری، و هر از گاهی با طرح پرسشهای بزرگ و فلسفی.
نتیجه چه بوده است؟ موجی از فیلمهای تازه و فراموشنشدنی که ثابت میکنند ژانر علمیتخیلی بهاندازه جلوههای بصری و تولید، درباره ایدهها نیز هست. همراه ما باشید تا برخی از خلاقانهترین فیلمهای علمیتخیلی قرن ۲۱ را مرور کنیم؛ آثاری که تخیل شما را به چالش میکشند، انتظاراتتان را دگرگون میکنند و مدتها پس از تاریک شدن صفحه، در ذهنتان باقی میمانند.
۱۰. «او» (Her – ۲۰۱۳)
داستان عاشقانهای متفاوت درباره مردی تنها که با یک هوش مصنوعی ارتباط عاطفی برقرار میکند
Her فیلمی است با بازی واکین فینیکس؛ یک درام رمانتیکِ بهشدت خلاقانه از اسپایک جونز که تماشاگر را به لسآنجلس آیندهای نزدیک میبرد. داستان درباره تئودور توامبلی است؛ مردی تنها و درونگرا که در آستانه جدایی قرار دارد و با نوشتن نامههای شخصی و احساسی برای دیگران امرار معاش میکند، اما خودش درگیر آشفتگیهای عاطفی و روانی است.
ویژگی برجسته Her تمرکز آن بر روایت احساسی و روانشناختی است، نه نمایشهای تکنولوژیک. جونز بهجای آنکه هوش مصنوعی را صرفاً ابزاری کاربردی یا تهدیدی خطرناک نشان دهد، آن را با گرما، طنز و پیچیدگی انسانی به تصویر میکشد؛ رویکردی که الهام گرفته از چتباتهای اولیه هوش مصنوعی بوده است. با فیلمبرداری خیرهکننده و دنیاسازی غنی، Her به مراقبهای متفاوت درباره تنهایی و بیگانگی بدل میشود و معنای واقعی آگاهی و ارتباط را در عصری تازه بازمیگشاید.
Her از آن دسته فیلمهایی است که مرز میان علم و احساس را محو میکند. این اثر بهجای تمرکز بر پیشرفتهای تکنولوژیک، پرسشی بنیادین مطرح میکند: «ارتباط واقعی چه معنایی دارد؟» اهمیت فیلم در این است که بهجای تصویر کلیشهای از رباتهای تهدیدگر، هوش مصنوعی را همچون آینهای برای انسان معرفی میکند؛ آینهای که نیاز ما به عشق، همدلی و معنا را بازتاب میدهد.
۹. «اکس ماکینا» (Ex Machina – ۲۰۱۴)
فیلمی روانشناختی و فلسفی که با بررسی هوش مصنوعی و اخلاق، مرز بین انسان و ماشین را به چالش میکشد
اگر به فیلمهای مینیمالیستی و اندیشمندانه علاقه دارید، Ex Machina احتمالاً همان اثری است که دنبالش هستید. آنچه ساخته الکس گارلند را از سایر آثار متمایز میکند، پرداختن به پرسشهای شخصی، روانشناختی و فلسفی پیرامون هوش مصنوعی و اخلاق است. در مرکز روایت، کالب اسمیت (با بازی دامنل گلیسون) قرار دارد؛ یک برنامهنویس جوان در یک شرکت بزرگ اینترنتی که برنده مسابقهای میشود تا یک هفته را در عمارت دورافتاده و مجلل مدیرعامل شرکت (اسکار آیزاک) بگذراند. او بهمحض ورود متوجه میشود برای شرکت در آزمایشی تاریخی انتخاب شده است: اجرای تست تورینگ روی یک ربات انساننما به نام آوا (آلیسیا ویکاندر).
فیلم با محو کردن مرز میان انسان و ماشین و به تصویر کشیدن آوا بهعنوان شخصیتی پیچیده با خودآگاهی و میل، این پرسش اساسی را پیش میکشد که «انسانیت واقعاً چه چیزی را تعریف میکند؟» آیا صرفاً زیستشناسی است یا آگاهی، احساسات و توانایی انتخاب؟ طراحی مینیمال و هوشمندانه فیلم، تمرکز کامل را بر روایت اندیشهبرانگیز آن میگذارد و به جای نمایشهای پرزرقوبرق علمیتخیلی، سفری صمیمی به درون مفهوم هویت انسانی ارائه میدهد. این فیلم الهامبخش آثار دیگری نیز شده است؛ از جمله Companion (ساخته درو هنکاک در سال جاری) که در مسیر مشابهی گام برمیدارد. برای طرفداران گارلند، فیلم Annihilation نیز تجربهای فلسفی و بدیع با فضایی هراسانگیز به شمار میرود.
Ex Machina جوهره علمیتخیلی مدرن را در قالبی مینیمالیستی و بیپیرایه عرضه میکند. این فیلم بیش از آنکه به فناوری خیرهکننده متکی باشد، ذهن مخاطب را با پرسشهای اخلاقی و فلسفی درگیر میکند. آوا بهعنوان کاراکتری مرزی، انسان بودن را به چالش میکشد و تماشاگر را وادار میکند در تعریف آگاهی و اختیار تجدیدنظر کند. نقطه قوت اثر این است که وحشت واقعی را نه در رباتها، بلکه در رفتار و جاهطلبی انسانها نشان میدهد.
۸. «ورود» (Arrival – ۲۰۱۶)
داستان یک زبانشناس که با موجودات فضایی ارتباط برقرار میکند
Arrival با بازی درخشان ایمی آدامز در نقش اصلی، روایتی تازه از زیرژانر «بیگانهها» است که زبان را بهعنوان ابزاری برای عبور از مرزها و ایجاد ارتباط بررسی میکند. داستان درباره دکتر لوییز بنکس، زبانشناسی برجسته است که پس از ظاهر شدن دوازده سفینه عظیم فضایی در نقاط مختلف جهان، توسط ارتش آمریکا فراخوانده میشود. او همراه با فیزیکدانی به نام ایان دانلی (جرمی رنر) تلاش میکند تا با «هپتاپادها» ارتباط برقرار کند و زبانشان را بفهمد.
Arrival نمونهای عالی از یک فیلم علمیتخیلی پیچیده و اندیشمندانه است که ژانر را از مرز هیجان و سرگرمی فراتر میبرد و به ایدههای بزرگ میپردازد. بهجای تمرکز بر درگیری و صحنههای اکشن، این فیلم زبان و ارتباط را بهعنوان راهی برای رسیدن به درک متقابل و صلح مطرح میکند. برخلاف بسیاری از آثار مشابه، کلیشههای پادآرمانشهری را کنار میگذارد و پیامی امیدوارکننده درباره اتحاد و مواجهه با ناشناختهها ارائه میدهد. بااینحال، دنی ویلنوو در این فیلم تحسینشده مفاهیم عقلانی را با داستانی شخصی درباره فقدان، عشق و پذیرش در هم میآمیزد؛ و همین ترکیب است که آن را به اثری ماندگار تبدیل میکند.
Arrival نشان میدهد که ژانر علمیتخیلی تنها درباره تکنولوژی یا بیگانهها نیست، بلکه میتواند دریچهای به فلسفه و زبانشناسی باشد. فیلم بهجای نمایش جنگ با ناشناختهها، بر قدرت زبان برای ایجاد تفاهم میان موجودات کاملاً متفاوت تأکید دارد. در عین حال، با روایت شخصی لوییز، به بیننده یادآوری میکند که ارتباط نهتنها در سطح جهانی، بلکه در زندگی فردی ما نیز معنای عمیقی دارد. این اثر نمونهای درخشان از تلفیق اندیشههای کلان با داستانی انسانی است.
۷. «فرزندان بشر» (Children of Men – ۲۰۰۶)
روایت جهانی نزدیک به آینده که در آن ناباروری بشر تمدن را تهدید میکند
اقتباسشده از رمان پی. دی. جیمز، فیلم Children of Men جهانی نزدیک به آینده را به تصویر میکشد؛ جهانی که دو دهه ناباروری جهانی انسانها، تمدن را تا مرز فروپاشی پیش برده است. داستان درباره تئو فارون (کلایو اوون) است؛ فعال سابقی که اکنون به یک کارمند اداری خسته و بیانگیزه تبدیل شده و ناخواسته وارد مأموریتی میشود: اسکورت کردن «کی» (کلر-هوپ اشیته)، زنی پناهجو که بهطور معجزهآسایی باردار است.
فیلم آلفونسو کوارون تکاندهنده است زیرا بیننده را به جهانی پرتاب میکند که به شکلی آزاردهنده باورپذیر به نظر میرسد؛ جهانی که فروپاشی اجتماعیاش بازتابی از ترسهای واقعی بشر است. در مرکز داستان، بهجای یک قهرمان کلیشهای، مردی فرسوده و شکسته حضور دارد، و در مقابل، روایتی صادقانه درباره امید، ایمان و معنای واقعی انسان بودن شکل میگیرد. جزئیات دقیق و خیرهکننده در طراحی و فیلمبرداری نیز جهانی زنده و ملموس میسازند و نتیجه اثری است که هم شبحوار و هم بهطرزی انکارناپذیر اصیل است.
Children of Men یکی از بدبینانهترین اما درعینحال امیدوارکنندهترین آثار علمیتخیلی مدرن است. کوارون بهجای اتکا به جلوههای ویژه پرزرقوبرق، فروپاشی تمدن را با جزئیات واقعگرایانه و از زاویه دید شخصیتهایی آسیبپذیر روایت میکند. فیلم بهطرزی استادانه نشان میدهد که حتی در تاریکترین شرایط، امید و تداوم زندگی میتواند نیرومندترین نیروی انسانی باشد. این ترکیب تلخ و شیرین، اثر را به یکی از ماندگارترین روایتهای علمیتخیلی قرن ۲۱ بدل میکند.
۶. «چشمه» (The Fountain – ۲۰۰۶)
استانی شاعرانه و سهلایه درباره عشق، مرگ و جستوجوی جاودانگی
فیلم The Fountain به نویسندگی و کارگردانی دارن آرونوفسکی، سه روایت را در بازهای هزارساله در هم میآمیزد؛ سه داستانی که با عشق، مرگ و جستوجوی دیرینه برای جاودانگی پیوند خوردهاند. نخست، در قرن شانزدهم، یک فاتح اسپانیایی برای یافتن «درخت زندگی» افسانهای و نجات ملکهاش سفر میکند. در زمان حال، تامی دانشمندی است که برای درمان سرطان مغزی همسرش تلاش میکند. و در آینده، تام در سفری کیهانی به سوی ستارهای در حال مرگ حرکت میکند که شاید راز زندگی ابدی را در خود داشته باشد.
با وجود نقدهای متفاوت، The Fountain در میان آثار علمیتخیلی قرن ۲۱ جایگاهی خاص دارد؛ چراکه بسیار فراتر از یک ماجرای فضایی معمولی است. این فیلم شاعرانه و جاهطلبانه، ترکیبی از فانتزی، معنویت، تاریخ و علمیتخیلی ارائه میدهد؛ ترکیبی که هم تازه است و هم جسورانه. با بهرهگیری از تصویربرداری ماکرو خیرهکننده، نمادپردازی فراوان، و بازیهای درخشان هیو جکمن و ریچل وایس، آرونوفسکی اثری خلق کرده که مرثیهای فلسفی درباره زندگی، مرگ و عشق به شمار میرود.
The Fountain بیش از آنکه یک فیلم علمیتخیلی متعارف باشد، تجربهای شاعرانه و فلسفی است. آرونوفسکی با روایتهای موازی و نمادهای تصویری، مرز میان اسطوره و واقعیت را محو میکند و پرسشهایی بنیادین درباره چرخه حیات مطرح میسازد. جسارت فیلم در آمیختن تاریخ، علم و عرفان باعث شده همچنان اثری بحثبرانگیز باقی بماند؛ فیلمی که شاید همه را راضی نکند، اما برای مخاطبانی که به دنبال تجربهای عمیق و تأملبرانگیز هستند، ماندگار و تکاندهنده است.
۵. «درخشش ابدی یک ذهن پاک» (Eternal Sunshine of the Spotless Mind – ۲۰۰۴)
بررسی عاشقانه و روانشناختی حافظه و فراموشی، در فضایی علمیتخیلی و سوررئال
فیلم Eternal Sunshine of the Spotless Mind مراقبهای تأثیرگذار درباره عشق، خاطره و فقدان است. داستان، جوئل بَریش (جیم کری در یکی از متفاوتترین نقشهای دراماتیکش) و کلمنتاین کروچینسکی (کیت وینسلت) را دنبال میکند؛ زوجی که رابطه پرتنششان آنها را به انجام یک روش پزشکی رادیکال سوق میدهد: پاک کردن کامل خاطرات یکدیگر پس از جدایی.
میشل گوندری با ترکیبی زیبا از علمیتخیلی، رمانس و سوررئالیسم، اثری چشمگیر خلق کرده است. روایت غیرخطی و صحنههای رؤیاگونه فیلم، تماشاگر را به درون ماهیت تکهتکه و شکننده حافظه میکشاند. برای علاقهمندان به درامهای روانشناختی با عناصر علمیتخیلی، این فیلم انتخابی بیبدیل است که مدتها پس از پایان تیتراژ در ذهن باقی میماند.
Eternal Sunshine نشان میدهد که ژانر علمیتخیلی لزوماً درباره آینده یا فناوریهای بزرگ نیست، بلکه میتواند بستری برای کندوکاو در عمیقترین زوایای روان و احساسات انسانی باشد. فیلم به شکلی شاعرانه این پرسش را مطرح میکند: آیا اگر میتوانستیم درد را پاک کنیم، واقعاً شادتر میشدیم؟ پاسخ آن، پیچیده و تلخوشیرین است. همین پیوند میان عشق و فراموشی، فیلم را به یکی از اصیلترین و ماندگارترین آثار علمیتخیلی-رمانتیک قرن ۲۱ تبدیل کرده است.
۴. «خرچنگ» (The Lobster – ۲۰۱۵)
فیلمی طنزآمیز و پادآرمانشهری
The Lobster با بازی کالین فارل در نقش «دیوید» و ریچل وایس در نقش معشوقه او، نگاهی گزنده به فشارهای اجتماعی پیرامون روابط، دنیای مدرن قرار و مدارهای عاشقانه، و افراطهایی دارد که انسانها برای فرار از تنهایی به آن تن میدهند. محور داستان هتلی عجیب است؛ جایی که افراد تازهجداشده ۴۵ روز فرصت دارند تا شریک عاطفی پیدا کنند، وگرنه به حیوانی که خود انتخاب کردهاند تبدیل میشوند.
این فیلم غریب و غیرقابلطبقهبندی اثر یورگس لانتیموس، با ترکیب طنز ابزورد سرد و علمیتخیلی پادآرمانشهری، گوشهای منحصربهفرد در سینما میآفریند. در The Lobster، عشق نه جرقهای ناگهانی، بلکه یک الزام اداری است که همراه با قوانین عجیب و بازیهای تطبیقی اجرا میشود. سبک بازی و دیالوگها عمداً خشک و رباتگونه است و با تصویرپردازی سرد و مینیمالیستی ترکیب میشود تا نتیجه، اثری بهشدت خاص و متفاوت در نگاه به عشق و جامعه باشد.
The Lobster با نگاهی انتقادی و طنزی تلخ، قواعد عشق و روابط اجتماعی را وارونه میکند. فیلم نشان میدهد چگونه فشارهای اجتماعی میتوانند حتی صمیمیترین احساسات را به قراردادی بوروکراتیک تقلیل دهند. آنچه این اثر را اصیل میسازد، جسارتش در بهتصویرکشیدن جهانی است که هم خندهدار و هم هولناک است، و در نهایت تماشاگر را وادار میکند تا درباره معنای واقعی انتخاب و آزادی در روابط انسانی تأمل کند.
۳. «زیرِ پوست» (Under the Skin – ۲۰۱۳)
داستان موجودی بیگانه در قالب زنی جوان
این فیلم علمیتخیلی هولناک با بازی اسکارلت جوهانسون، در گلاسگو روایت میشود و داستان موجودی بیگانه را دنبال میکند که ظاهر ناآرامکننده یک زن جوان را به خود میگیرد. او در خیابانها و مناطق روستایی پرسه میزند، با ون خود مردان تنها را سوار میکند و پس از اغوا، آنها را به خانهای متروکه میکشاند؛ جایی که قربانیان در ورطهای مرموز از مایع سیاه غوطهور میشوند.
Under the Skin با روایتی مینیمالیستی و فضاسازی سنگین، بیشتر به رؤیا شباهت دارد تا یک داستان کلاسیک. فیلم با بهرهگیری از تکنیکهای تجربی سینما، بهجای پاسخهای سرراست، بر ابهام تأکید میکند و اجازه میدهد تصاویر و حالوهوای وهمآلود بار اصلی روایت را بر دوش بکشند. در هسته خود، فیلم تجربهای بهیادماندنی است چون ژانر علمیتخیلی را به جوهره عریانش تقلیل میدهد و بهجای جلوههای ویژه پرزرقوبرق، تماشاگر را به چالش با مفاهیم هویت، بیگانگی و انسانیت دعوت میکند.
Under the Skin یکی از رادیکالترین نمونههای ژانر علمیتخیلی مدرن است؛ اثری که بیش از روایت، به تجربه بصری و حسی متکی است. فیلم مرز میان وحشت و شاعرانهبودن را محو میکند و مخاطب را در فضایی ناآشنا و نگرانکننده رها میسازد. ارزش اصلی آن در جسارتش برای طرح پرسشهای بزرگ بدون ارائه پاسخ روشن است؛ تجربهای که بهجای منطق، بر ناخودآگاه و احساسات تماشاگر اثر میگذارد.
۲. «آغازگر» (Primer – 2004)
فیلمی کمهزینه و پیچیده درباره سفر در زمان
Primer یکی از آن فیلمهایی است که واقعاً ذهن تماشاگر را به چالش میکشد و حتی میتواند باعث شود بعد از پایانش، مدتها به جزئیات آن فکر کنید. این اثر کالت علمیتخیلی با بودجهی بسیار محدود (تنها ۷۰۰۰ دلار) ساخته شد، اما با همین امکانات اندک، به اثری منحصربهفرد در تاریخ سینما تبدیل شد. داستان دربارهی دو شخصیت به نامهای آرون (شین کاروث) و ایب (دیوید سالیوان) است که بهطور اتفاقی دستگاهی میسازند که توانایی دستکاری زمان را دارد.
آنچه Primer را خاص میکند، روایت پیچیده و گفتوگوهای علمی و فشردهای است که کوچکترین توضیح اضافهای برای سادهسازی به مخاطب نمیدهد. این فیلم نه تنها یک معمای سینمایی تمامعیار است که هر بار تماشا کردنش میتواند برداشتهای تازهای به همراه داشته باشد، بلکه تصویری واقعگرایانه از کنجکاوی علمی و خطرات آن ارائه میدهد.
در کنار همهی اینها، Primer تنها به بازیهای ذهنی محدود نمیشود؛ بلکه لایههای اخلاقی و روانشناختی استفاده از چنین قدرتی را نیز بررسی میکند. اینکه انسان وقتی توانایی تغییر گذشته یا آینده را داشته باشد، چه انتخابهایی خواهد کرد و چه بهایی باید بپردازد.
در نهایت، Primer یک تجربهی متفاوت و چالشبرانگیز برای علاقهمندان به سینمای علمیتخیلی است؛ فیلمی که بیش از آنکه سرگرم کند، فکر برمیانگیزد و تماشاگر را وادار میکند تا بارها و بارها به دنیای پیچیدهاش بازگردد.
۱. «همهچیز همهجا، همزمان» (Everything Everywhere All at Once – ۲۰۲۲)
ماجرایی سوررئال و طنزآمیز با جهانهای موازی، عشق، پذیرش و هویت انسانی
کسانی که با Everything Everywhere All at Once آشنا هستند، میدانند که این فیلم بدون شک یکی از خلاقانهترین آثار علمیتخیلی قرن ۲۱ است. ساختهی دنیل کوان و دنیل شاینرت، داستان اولین وانگ (با بازی میشل یئو) را روایت میکند؛ صاحب یک خشکشویی چینی-آمریکایی که زندگی روزمرهی او ناگهان دگرگون میشود، وقتی متوجه میشود باید با نسخههای بیشمار خود ارتباط برقرار کند.
این فیلم با ترکیبی از کمدی سوررئال، اکشن هنرهای رزمی، درام هستیشناسانه و فانتزی، تجربهای همهجانبه و فراموشنشدنی خلق میکند. در پس هرجومرج و جلوههای بصری خیرهکننده، فیلم پرسشهای فلسفی مهمی مطرح میکند: عشق، پذیرش و ارتباط انسانی چگونه میتوانند در میان آشوب و هرجومرج پایدار بمانند؟ با بازیهای بینظیر و تصاویر جذاب، Everything Everywhere All at Once تجربهای تازه و شگفتانگیز ارائه میدهد که نشان میدهد چرا در سال ۲۰۲۲ یکی از محبوبترین آثار بود.
این فیلم نمونهای برجسته از ژانر علمیتخیلی مدرن است که قواعد سنتی روایت و سبک سینمایی را میشکند. با ترکیب کمدی، درام و فلسفه، بیننده را در جهانی قرار میدهد که هم خندهدار و هم عمیق است. ارزش اصلی آن در این است که نشان میدهد حتی در میان بینهایت احتمالات و آشوب، ارتباط انسانی و پذیرش خود میتواند نقطه ثابتی باشد که همه چیز را معنا میبخشد.
جمعبندی؛ فیلم محبوب شما در میان آثار ژانر علمیتخیلی در قرن ۲۱ چیست؟
ژانر علمیتخیلی در قرن ۲۱ بیش از هر زمان دیگری به کشف ایدههای نو و مرزهای تازه توجه کرده است. از روایتهای روانشناختی و فلسفی تا داستانهای سوررئال و طنزآمیز، این ده فیلم نشان میدهند که این ژانر تنها درباره فناوری یا جلوههای ویژه نیست؛ بلکه بستری برای کاوش در انسانیت، ارتباطات، هویت و اخلاق نیز هست.
فیلمهایی مثل Her و Ex Machina به روابط انسان و هوش مصنوعی میپردازند و سؤالهای بنیادین درباره آگاهی، عشق و اختیار را مطرح میکنند. در مقابل، Arrival و Children of Men با تمرکز بر زبان، ارتباط و فروپاشی اجتماعی، نشان میدهند که حتی در مواجهه با بحرانهای بزرگ، درک و امید میتواند نجاتبخش باشد.
آثاری مانند The Fountain و Eternal Sunshine of the Spotless Mind تجربهای شاعرانه و فلسفی ارائه میدهند، جایی که زمان، حافظه و جستوجوی معنا محور اصلی روایت هستند. در سوی دیگر، The Lobster و Under the Skin با جسارت و نگاه غیرمتعارف، قواعد عشق، روابط اجتماعی و هویت انسانی را به چالش میکشند و مخاطب را به تفکر وادار میکنند.
فیلمهایی چون Primer و Everything Everywhere All at Once نیز نشان میدهند که خلاقیت در ژانر علمیتخیلی میتواند هم ذهن مخاطب را به چالش بکشد و هم تجربهای غرقکننده و هیجانانگیز خلق کند.
در مجموع، این ده فیلم نه تنها نمونههای برجستهای از خلاقیت در سینمای علمیتخیلی هستند، بلکه نشان میدهند که نوآوری در روایت، معنا و پرسشهای فلسفی همانقدر اهمیت دارد که جلوههای بصری و اکشن. هر یک از این آثار مخاطب را به دنیای تازهای میبرد، او را وادار به تأمل میکند و تجربهای ماندگار خلق میکند که پس از خاموش شدن صفحه، همچنان در ذهن باقی میماند. شما هم از فیلم علمیتخیلی محبوب خود در کامنت بنویسید.
منبع: مجله بازار
امسال بازی خوب چی داریم؟ میزگیم با نیما نوترون
فقط اکس ماکینا خ خ خ خ خ
البته اکس ماشین فرق داره خ خ خ خ