۸ سریال ابرقهرمانی که کسی انتظار نداشت یک شاهکار باشند
در این مقاله قصد داریم به معرفی ۸ سریال ابرقهرمانی بپردازیم که قبل از آغاز پخش، تقریباً هیچ کس انتظار نداشت تا این اندازه فوقالعاده باشند. در ادامه همراه مجله بازار باشید.
در حالی که تعداد سریالها و فیلمهای ابرقهرمانی هر روز بیشتر میشوند، کمتر پیش میآید اثری بتواند مخاطب را واقعاً غافلگیر کند. با این حال، بعضی از سریالها برخلاف انتظار ظاهر شدند؛ آثاری که کمتر کسی انتظار داشت تا این اندازه فوقالعاده و جذاب باشند اما با روایت خلاقانه، شخصیتپردازی عمیق و نوآوری، فراتر از هر پیشبینی عمل کردند. از کمدیهای سیاه گرفته تا درامهای احساسی و انیمیشنهای بزرگسالانه، این سریالها ثابت کردند ژانر ابرقهرمانی هنوز هم میتواند تازه، تاثیرگذار و حتی الهامبخش باشد.
در ادامه مطلب به معرفی ۸ سریال ابرقهرمانی میپردازیم که شاید موفقیتشان پیشبینی میشد اما هیچ کس چنین مقیاسی را انتظار نداشت.
Peacemaker
وقتی جیمز گان (James Gunn) ساخت Peacemaker را اعلام کرد، طبیعی بود که بسیاری از مخاطبان نسبت به ایده یک اسپین آف از فیلم The Suicide Squad دیدگاهی منفی داشته باشند. به خصوص اینکه قرار بود روی شخصیتی نهچندان شناختهشده تمرکز قرار داشته باشد. پيسمیکر یا طلحطلب با نقش آفرینی جان سینا (John Cena) فردی مغرور و خشن بود، نه شخصیتی که معمولاً از قهرمانان تلویزیونی انتظار داریم. در واقع، کمتر کسی تصور میکرد که سریال اختصاصی او بتواند جذابیت کافی را برای سرگرم کردن مخاطبان داشته باشد.
با این حال Peacemaker به نمونهای درخشان از روایت رستگاریِ یک شخصیت خاکستری تبدیل شد. جیمز گان با مهارتی چشمگیر، میان طنز اغراقآمیز و خشونت افراطی تعادل برقرار کرد و در پسزمینه داستان خود به بررسی مفاهیمی مثل احساس گناه، آسیب از سوی والدین و خودشناسی پرداخت. جان سینا هم با عملکردی فوق العاده جلوی دوربین به این شخصیت وجهی انسانی و غیرمنتظره بخشید و همزمان توانست طنزی عالی را به تصویر بکشد.
با موسیقی متن قدرتمند، لحن بیپروا و نویسندگی تاثیرگذار، سریال Peacemaker به یکی از برجستهترین آثار ابرقهرمانی تلویزیون تبدیل شد. این سریال نشان داد حتی ضدقهرمانی ناشناخته هم قادر است محور یکی از هوشمندانهترین، بامزهترین و تأثیرگذارترین سریالهای این ژانر شود. موفقیت فصل اول آن بهقدری چشمگیر بود که شخصیت اصلی آن از فرنچایز DC Extended Universe به DC Universe انتقال پیدا کرد.
Daredevil
وقتی سرویس استریم نتفلیکس ساخت Daredevil را اعلام کرد، انتظارات چندان بالا نبود؛ زیرا فیلم سینمایی این شخصیت که در سال ۲۰۰۳ میلادی اکران شده بود، خاطرات بدی را در ذهنها باقی گذاشته بود. بسیاری از مخاطبان تردید داشتند که یک ابرقهرمان خیابانی و واقعگرایانه از دنیای مارول بتواند محور یک درام تلویزیونی باشد. با این حال، خشونت واقعگرایانه و پیچیدگی اخلاقی این سریال شگفتانگیز بود و استاندارد تازهای برای روایت آثار ابرقهرمانی ایجاد کرد.
چارلی کاکس (Charlie Cox) در نقش مت مرداک تصویری چندلایه از مردی ارائه داد که میان ایمان، اخلاق و مأموریت خشونتبارش گرفتار شده است. طراحی صحنههای نبرد، بهویژه سکانس معروف راهرو، تعریف جدیدی از اکشن تلویزیونی ارائه داد؛ صحنههایی پرتنش و احساسی که برخلاف آثار مشابه با استفاده از برداشتهای بلند ضبط شده بودند. همین ویژگیها ثابت کرد که ژانر ابرقهرمانی همچنان میتواند در جلب توجه مخاطبان موفق عمل کند.
با اضافه کردن المانهای فلسفی و حقوقی در قالب یک درام جنایی، سریال Daredevil انتظارات را از آثار ابرقهرمانی بالا برد. این سریال صرفاً درباره اجرای عدالت با نقاب نبود، بلکه درباره بهایی بود که برای انجام کار درست باید پرداخت کرد. برخلاف تمام پیشبینیها، اقتباس تلویزیونی از این نگهبان نابینای مارول به یکی از شاهکارهای واقعی این ژانر تبدیل شد.
The Boys
در نگاه اول، The Boys شبیه یک تقلید مسخره از آثار ابرقهرمانی به نظر میرسید. تریلرهای اولیه هم وعده خونریزی، الفاظ رکیک و دیگر المانهای بزرگسالانه را میدادند. هیچ کس تصور نمیکرد این سریال بتواند در کنار همه این عناصر، یکی از تندترین نقدهای اجتماعی و تأثیرگذارترین روایتهای احساسی تلویزیون مدرن را ارائه دهد.
The Boys با وارونه کردن کلیشه ابرقهرمانانِ درست کار، به مفاهیمی مثل خطرات قدرت زیاد، فساد سازمانی و شهرت پرداخت. شخصیت بوچر با نقش آفرینی کارل اربن (Karl Urban) و هوملندر با نقش آفرینی آنتونی استار (Antony Starr) نماینده جهانی هستند که در آن ابرقهرمان به کالایی تجاری تبدیل شده و اخلاق، ارزش خود را از دست داده است. این سریال همچنین در ادامه به یک طنز اجتماعی تُند درباره فرهنگ آمریکایی تبدیل شد و موضوعات مهمی را به شکلی هوشمندانه مورد بررسی قرار داد.
با وجود خشونت آشکارش، سریال The Boys سرشار از احساسات مثبت و منفی است. شخصیتهای آن آسیبدیده، امیدوار و در جستوجوی انتقاماند و در کنار هم یکی از ماندگارترین گروههای شخصیتپردازیشده در ژانر ابرقهرمانی را شکل میدهند. این اثر چیزی فراتر از یک تقلید ساده بوده و اصلاً نباید آن را با آثاری در یک سطح قرار داد که ژانر ابرقهرمانی را به سُخره گرفتند.
Invincible
در ابتدا Invincible مانند دیگر سریالهای انیمیشنی ابرقهرمانی به نظر میرسید؛ رنگارنگ، کلیشهای و بر پایه فرمولهای تکراری. اما دقایق پایانی قسمت نخست همهچیز را تغییر داد. ناگهان مخاطبان فهمیدند با یک ماجراجویی ساده روبهرو نیستند، بلکه با روایتی بیرحمانه از فروپاشی خانواده و ابرقهرمانها طرفاند.
داستان این سریال بر پایه شخصیت مارک گریسون با صداپیشگی استیون ین (Steven Yeun) و اومنیمن با صداپیشگی جی. کی. سیمونز (J.K. Simmons) و رابطه شکل گرفته میانشان است. Invincible در خلال روایت داستان خود نشان داد یک انیمیشن ابرقهرمانی تا چه اندازه میتواند از مرزهای معمول فراتر برود.
چیزی که در آغاز بهعنوان یک اثر نهچندان پرسروصدا بنظر میرسید، با گذشت مدت کوتاهی به یک پدیده فرهنگی تبدیل شد. Invincible توانست میان خشونت و احساسات تعادلی کمنظیر برقرار کند و ثابت کرد سریالهای انیمیشنی ابرقهرمانی میتوانند از نظر مقیاس و تاثیرگذاری احساسی با بزرگترین فرنچایزهای سینمایی برابری کنند یا حتی از آنها سبقت بگیرند.
The Umbrella Academy
سریال The Umbrella Academy براساس یک کمیک بوک نهچندان شناختهشده و با محوریت گروهی از خواهران و برادران بوده و در ابتدا پروژهای پرریسک به نظر میرسید. تریلرهای اولیه نوید اثری عجیب را میدادند و کمتر کسی انتظار داشت سریال بتواند اینطور احساسی باشد و روایتی هوشمندانه از خود نشان دهد.
The Umbrella Academy با کارگردانی چشمنواز، داستانهای پیچیده سفر در زمان و عملکردهای درخشان بازیگران، به خصوص رابرت شیهن (Robert Sheehan) و آیدان گلگر (Aidan Gallagher)، توانست ترکیبی منحصربهفرد خلق کند. این سریال آسیبهای روانی و روابط ناسالم خانوادگی را به شکلی عجیب و درعین حال زیبا به تصویر کشید و میان طنز و غم تعادلی فوقالعاده برقرار کرد.
سریال The Umbrella Academy خود را بهعنوان نمونهای درخشان از یک اثر ابرقهرمانی شخصیتمحور به همگان ثابت کرده است. در عمقِ ظاهر عجیب و طنزآلودش، داستانی عمیق درباره هویت، احساس تعلق و بخشش قرار دارد. بدین ترتیب، داستانی که بنظر میرسید در جلب توجه مخاطبان عام ناموفق باشد، به اثری باشکوه تبدیل شد و توانست در میان سیلی از آثار ابرقهرمانی ضعیف، خوش بدرخشد.
X-Men ’۹۷
وقتی مارول از احیای سریال X-Men: The Animated Series خبر داد، بسیاری از طرفداران هیجانزده اما نگران بودند. بحثهای زیادی شکل گرفت که آیا X-Men ’۹۷ میتواند به اندازه نسخه کلاسیک دهه ۹۰ میلادی موفق باشد یا حتی برای بزرگسالانی که با آن بزرگ شدهاند جذابیت داشته باشد یا خیر. به هر حال، مارول تلاش کرده بود تیم قدیمی را دور هم جمع کند اما فاصله زمانی زیاد اجازه نمیداد نگرانیها از بین برود.
اما X-Men ’۹۷ به جای تکرار گذشته، به سراغ روایتی جدید رفت. این سریال با انیمیشن خیرهکننده، پرداختن به مضامین مهم و قوسهای شخصیتی تأثیرگذار، همراه با مخاطبانش رشد کرده است. این اثر همزمان که به ریشههای خود وفادار مانده، موضوعاتی مثل غم، تبعیض و میراث را با نگاهی تازه مورد بررسی قرار میدهد.
X-Men ’۹۷ چیزی فراتر از یک بازسازی ساده است؛ موفقیتی که تاثیرگذاری احساسی سریال اصلی را زنده نگه داشته و نشان داد انیمیشن ابرقهرمانی همچنان میتواند همراه با مخاطبانش بالغ شود. برخلاف تمام تردیدها، این سریال هم بهعنوان دنبالهای وفادار و هم احیایی جسورانه از یک اثر کلاسیک به شمار میرود.
Harley Quinn
ساخت یک سریال انیمیشنی با محوریت هارلی کویین در نگاه اول چندان جذاب یا نویدبخش نبود؛ به نظر میرسید یکی دیگر از آثار دیسی (DC) است که تنها برای طرفداران سرسخت کمیک بوکها جذابیت دارد. به هر حال، ایده به تصویر کشیدن ماجراهای معشوقه سابق جوکر در قالب یک کمدی ریسک بالایی داشت. همچنین برخی از کارشناسان و مخاطبان این سوال را مطرح کرده بودند که آیا مجموعهای مرتبط با بتمن میتواند بدون حضور پررنگ خود شوالیه تاریکی موفق عمل کند یا خیر.
با این حال Harley Quinn به سریالی جذاب درباره خودشناسی و توسعه تواناییهای فردی تبدیل شد. نویسندگی هوشمندانه و صداپیشگیها، بهخصوص عملکرد کلی کوئوکو (Kaley Cuoco) در نقض اصلی، باعث شد اثری فراتر از یک ابرقهرمانی ساده را شاهد باشیم. این سریال در واقع مطالعهای عمیق با محوریت عشق و استقلال شخصی است.
Harley Quinn با ایجاد تعادل میان المانهای احساسی، تعریف تازهای از پتانسیل انیمیشنهای بزرگسالانه برای روایت داستانهای ابرقهرمانی را ارائه داد. بدین ترتیب، ایدهای که در ابتدا شکستخورده به نظر میرسید، در نهایت به یکی از طولانیترین و موفقترین آثار دیسی در سالهای اخیر تبدیل شد؛ ترکیبی از طنز، فمینیسم و خلاقیت بدون توقف.
WandaVision
وقتی مارول از ساخت WandaVision خبر داد، کمتر کسی میدانست باید چه انتظاری داشته باشد. یک سیتکام در دل دنیای سینمایی مارول ایدهای عجیب به نظر میرسید و کسی مطمئن نبود که استودیو بتواند جادوی فیلمهایش را به تلویزیون منتقل کند. دو قسمت نخست با سبک و سیاق سیتکامی خود بسیاری از مخاطبان را سردرگم کرد و بازخوردهای متناقض سرازیر شد. اما گذشت زمان همه چیز را تغییر داد.
چیزی که پس از قسمتهای اول و دوم به نمایش درآمد، شاهکاری فراتر از انتظارها بود که مفهوم مرگ عزیزان و کنار آمدن با آن را به بهترین شکل ممکن مورد کندوکاش قرار داد. الیزابت اولسن (Elizabeth Olsen) با نقشآفرینی درخشان خود در قالب واندا ماکسیموف، داستانی از فقدان را به یکی از احساسیترین و قدرتمندترین روایتهای دنیای مارول تبدیل کرد. هر قسمت از WandaVision لایه تازهای از رنج، انکار و آسیب روانی واندا را آشکار میکرد و همزمان، بهصورت خلاقانه از کمدیهای مختلف تاریخ تلویزیون الهام میگرفت.
با ترکیب المانهای کلاسیک تلویزیون و ژانر ابرقهرمانی، WandaVision نشان داد که مارول میتواند در قالب تلویزیون هم بدرخشد. چیزی که در ابتدا ایدهای عجیب به نظر میرسید، به یکی از خلاقانهترین و از نظر احساسی تأثیرگذارترین آثار در تاریخ دنیای سینمایی مارول تبدیل شد.
نظر شما در رابطه با سریالهای معرفیشده چیست؟ نظراتتان را با ما و دیگر کاربران مجله بازار به اشتراک بگذارید.
بهترین بازی های ترسناک با امید لنون؛ میزگیم ویژه هالووین


نظرات