اخبار سینما و انیمیشن خبر

سمفونی یک اسطوره کشتی کج: داستان ابدی شاون مایکلز

در کهکشان پر ستاره کشتی کج، جایی که غول‌ها و اسطوره‌ها بر اساس قدرت، کاریزما یا حمایت‌های تجاری سنجیده می‌شوند، تعریف جایگاه شاون مایکلز همواره یک چالش بوده است. او هرگز قدرتمندترین نبود، هرگز درشت‌اندام‌ترین هم نبود. اما در گستره دو دهه، بی هیچ شک و تردیدی، او مسحورکننده‌ترین داستان‌گوی درون رینگ بود.

شاون مایکلز یک هنرمند بود و آن رینگ چهارگوش، بوم نقاشی‌اش. میراثی که او از خود به جا گذاشت، شاهکاری است که نه فقط به‌خاطر اوج‌های خیره‌کننده‌اش، بلکه بیشتر به‌خاطر پرده دوم بی‌نظیر و رستگارانه‌اش در تاریخ ماندگار شد؛ داستانی از سقوطی تلخ و بازگشتی معجزه‌آسا که نام او را به‌عنوان بزرگ‌ترین اجراکننده تاریخ این صنعت جاودانه کرد.

پرده اول: طغیان هارت‌بریک کید

برای فهمیدن مردی که بعدها لقب «آقای رسلمنیا» را از آن خود کرد، باید به عقب بازگردیم؛ به جوانکی گستاخ، مغرور و سرشار از استعدادی خام که برای آغاز صعود انفرادی‌اش پل‌های پشت سرش را شکست. او به عنوان عضوی از گروه تگ تیم پرانرژی «راکرز» در کنار مارتی جنتی، نماد جوانی و هیجان بود، اما درخشش فردی‌اش آن‌قدر زیاد بود که در سایه یک تیم باقی نماند. نقطه عطف، در اوایل سال ۱۹۹۲ در برنامه «آرایشگاه» بروتوس بیفکیک رقم خورد.

آن «سوپرکیک» معروف به صورت جانتی و پرتاب کردنش از میان شیشه، فراتر از یک تغییر شخصیت ساده بود؛ آن یک بیانیه بود. اعلام مرگ راکرِ سرخوش و تولد «هارت‌بریک کید» (HBK)؛ ستاره‌ای که قرار بود قوانین بازی را از نو بنویسد. شخصیت جدید او، تجسم یاغی‌گری یک ستاره راک بود. با پوشش‌های چرمی خاص، اعتماد به نفسی که از او می‌بارید و حضور باابهت شری مارتل در کنارش، HBK به نیرویی انقلابی در کمپانی تبدیل شد.

او چنان اعتباری به کمربند قهرمانی بین‌قاره‌ای بخشید که مسابقاتش برای این عنوان، اغلب مهم‌تر و هیجان‌انگیزتر از رویداد اصلی شب به نظر می‌رسیدند. مسابقات نردبان او با ریزر رامون در رسلمنیا ۱۰ و سامراسلم ۱۹۹۵، فقط یک رقابت ورزشی نبودند؛ آن‌ها باله‌هایی بی‌رحمانه از خشونت، خلاقیت و فداکاری بودند. این دو نفر با اجراهای خود، کتاب قوانین مسابقات نردبان را نوشتند؛ میراثی که تا به امروز اساس این نوع مسابقه است. مایکلز به دنیا ثابت کرد که برای خلق یک حماسه، به دو غول‌پیکر نیازی نیست؛ تنها یک داستان قدرتمند و هنرمندی لازم است که حاضر باشد برای روایت آن، جسمش را قربانی کند.

فتح قله و سقوطی تلخ

این دوره اما با حواشی نیز همراه بود. او به عنوان رهبر گروه پرنفوذ و بدنام پشت صحنه یعنی «کلیگ»، به فردی سرسخت، اهل لابی‌گری و به‌شدت انحصارطلب شهرت داشت. با این حال، همین نفوذ به او اجازه داد تا مرزهای خلاقیت را در کمپانی جابه‌جا کند و WWF را به سمت محتوایی بزرگسالانه‌تر و جسورانه‌تر سوق دهد؛ جرقه‌ای که بعدها شعله‌های «دوره اتیتود» را برافروخت. غرور سرکش او گاهی آزاردهنده بود، اما هر بار که زنگ مسابقه به صدا درمی‌آمد، با اجرایش در رینگ تمام انتقادها را خاموش می‌کرد.

این مسیر پر فراز و نشیب، در رسلمنیا ۱۲ و در یک مسابقه طاقت‌فرسای ۶۰ دقیقه‌ای «مرد آهنین» مقابل رقیب قسم‌خورده‌اش، برت «هیتمن» هارت، به قله رسید. لحظه‌ای که مایکلزِ غرق در اشک، کمربند قهرمانی WWE را در آغوش کشید و فریاد زد «رویای کودکی‌ام به حقیقت پیوست»، یک پایان‌بندی سینمایی برای مردی بود که زندگی‌اش را وقف رسیدن به آن نقطه کرده بود. او بر بام دنیا ایستاده بود.

داستان جان سینا در WWE: قهرمان و ضدقهرمان میلیون‌ها نفر

اما منظره از قله، فریبنده است و آنچه پس از آن آمد، سقوطی عمیق به تاریکی بود. رقابت حرفه‌ای او با برت هارت به کینه‌ای شخصی و زهرآگین تبدیل شد و در بدنام‌ترین شب تاریخ کشتی حرفه‌ای به اوج رسید: «رسوایی مونترال». فارغ از روایت‌های متعدد، نقش مایکلز در آن شب، لکه‌ای پاک‌نشدنی بر فصل اول کارنامه او باقی گذاشت. او به شخصیت منفور یک درام واقعی تبدیل شد و بخش بزرگی از طرفداران و همکارانش را برای همیشه از خود راند.

مدت کوتاهی پس از آن، در رویال رامبل ۱۹۹۸، یک برخورد ناگهانی و بدشانس با یک تابوت در مسابقه‌اش مقابل آندرتیکر، دو مهره کمر او را شکست و آسیب عصبی شدیدی به او وارد کرد. او با غیرت و دردی باورنکردنی، خود را به رسلمنیا ۱۴ رساند تا در یک حرکت نمادین، مشعل را به نسل بعدی، یعنی «استون کلد» استیو آستین، بسپارد. و بعد، به همین سادگی، نمایش تمام شد. شواستاپِر در ۳۲ سالگی و در اوج شهرت، از صحنه محو شد.

پرده دوم: رستگاری یک اسطوره

چهار سال بعدی، سرگردانی در بیابانی از درد جسمی، اعتیاد و نبردهای روحی بود. به گفته خودش، او انسانی درهم‌شکسته بود و کارنامه‌اش، به داستانی تراژیک از یک استعداد تلف‌شده می‌مانست. دقیقاً به همین دلیل است که فصل بعدی زندگی او، چیزی شبیه به معجزه است. در سال ۲۰۰۲، شاون مایکلزی کاملاً متفاوت—یک همسر، یک پدر و یک مسیحی معتقد—برای چیزی که فقط «یک مسابقه دیگر» به نظر می‌رسید، بازگشت.

حریف او، دوست صمیمی سابقش، تریپل اچ، در یک «مبارزه خیابانی غیررسمی» بود. تمام دنیا یک سؤال داشت: آیا او هنوز هم می‌تواند؟ پاسخ، یک «بله» قاطع، هنرمندانه و نفس‌گیر بود. او نه تنها به خوبی گذشته بود، بلکه به طرزی باورنکردنی، پخته‌تر، باهوش‌تر و کامل‌تر شده بود. پرده دوم کارنامه او، یک شاهکار مطلق در داستان‌سرایی بود. آن غرور «هارت‌بریک کید» هنوز در وجودش بود، اما حالا با خرد یک استاد کهنه‌کار و حس قدردانی عمیقی برای این فرصت دوباره، آمیخته شده بود.

او می‌دانست این بازگشت یک هدیه است و هر مسابقه‌اش را چنان اجرا می‌کرد که گویی آخرین نمایش عمرش است. او تمام حواشی و سیاست‌های پشت صحنه را کنار گذاشت و تنها بر هنر خود متمرکز شد. اجراهای او در این دوره، کلاس درسی برای حریفانش بود و سطح کیفی هر کسی را که مقابلش قرار می‌گرفت، ارتقا می‌داد. در این دوره بود که او از «شواستاپِر» (متوقف‌کننده نمایش) فراتر رفت و خودِ «نمایش» شد. او «آقای رسلمنیا» شد.

 

آقای رسلمنیا و خلق حماسه‌های ابدی

مجموعه مسابقات او در این دوران، بی‌هیچ اغراقی، بزرگ‌ترین گنجینه اجرا در تاریخ رسلمنیا است. در رسلمنیا ۱۹، او و کریس جریکو داستان استاد و شاگردی را روایت کردند که در حسادت و احترام غرق شده بود. در رسلمنیا ۲۱، او و کرت انگل یک سمفونی بی‌نقص از تکنیک و ورزشکاری را به نمایش گذاشتند. در رسلمنیا ۲۲، در نزاعی خونین با شخص وینس مک‌من، جنون خالص را به تصویر کشید. و در رسلمنیا ۲۴، او قلب تپنده رویداد شد، زمانی که مقابل قهرمان کودکی‌اش، ریک فلیر، ایستاد.

آن لحظه ابدی که پیش از زدن آخرین سوپرکیک، زیر لب زمزمه کرد: «متأسفم، دوستت دارم»، یک قطعه تئاتر بی‌نقص و تأثیرگذار بود که از مرزهای ورزش فراتر رفت. و سرانجام، نوبت به کمال مطلق رسید. دو رویارویی متوالی او با آندرتیکر در رسلمنیا ۲۵ و ۲۶، از سوی بسیاری به عنوان برترین مسابقات تاریخ شناخته می‌شوند. مسابقه اول، نبردی آسمانی میان نور و تاریکی بود؛ حماسه‌ای ۳۰ دقیقه‌ای که در آن دو اسطوره یکدیگر را به قلمرویی فرا انسانی سوق دادند. بی‌نقص بود.

جان سینا: لوگان پاول انگلی است که خون WWE را می‌مکد!

اما مسابقه دوم، یک سال بعد، حتی دراماتیک‌تر بود، زیرا این بار همه چیز در میان بود: نوار پیروزی‌های آندرتیکر در برابر دوران حرفه‌ای شاون مایکلز. او برای آخرین پرده نمایش، تصمیم نگرفت در اوج پیروزی کنار برود و انتخاب کرد در جنگی بازنده، تا آخرین نفس بجنگد. او مسابقه را باخت، اما با این شکست، افسانه‌اش را با قدرتمندترین و باشکوه‌ترین بازنشستگی تاریخ این حرفه، تکمیل کرد.

سمفونی یک اسطوره

میراث شاون مایکلز، سمفونی است در دو پرده. پرده اول، سرودی از جنس راک اند رول بود؛ پرخاشگر، سریع، سرکش و درخشان. پرده دوم، حماسه‌ای روح‌نواز بود؛ سرشار از پختگی، احساسات عمیق و روایتی استادانه. او به همگان ثابت کرد که در کشتی کج، مهم جثه مبارز نیست، بلکه عظمت نمایشی است که در وجود او نهفته است. دیگران شاید کالای بیشتری فروختند یا بر روی پوستر فیلم‌های بیشتری ظاهر شدند، اما درون آن رینگ چهارگوش، هیچکس هرگز در هنر خالص کشتی حرفه‌ای، بهتر از او نبوده است. او فقط یک فوق‌ستاره نبود؛ او خودِ استاندارد بود. شواستاپِر. آقای رسلمنیا. نماد.


بهترین بازی سولزلایک تاریخ چیه؟ میزگیم با امیدلنون

Loading

تگ ها

نظرات

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها