گاهی در دل یک سریال کودکانه تاریکترین مفاهیم هم میتوانند جا خوش کنند. باب اسفنجی با آن ظاهر رنگارنگ و ماجراجوییهای بامزهاش شاید یکی از غیرمنتظرهترین بسترها برای روایت تئوریهایی تلخ درباره دنیای واقعی باشد. اما خب این موضوع باعث نشده تا طرفداران این کارتون پرمخاطب دست از تئوریپردازیهای عجیب، تاریک و هولبرانگیز برندارند. در جدیدترین قسمت از سری مقالات «تاریکترین تئوریهای باب اسفنجی»، ما سراغ نظریهای میرویم که سریال را به مسئله حیاتی و مهم گرمایش زمین پیوند میدهد.
بر اساس این تئوری، کارتون باب اسفنجی بازتابی از بحرانهای زیستمحیطی قرن بیستویکم است؛ مملو از شخصیتهایی که زیر امواج اقیانوس اما در دل فاجعهای جهانی شکل گرفتهاند. آنچه در ظاهر خندهدار بهنظر میرسد، شاید استعارهای عجیب و دردناک درباره آیندهای نزدیک باشد؛ آیندهای که در آن زمین در حال گرم شدن است و بشر، همانقدر که در بیکینی باتم سرگرم است، از پیامدهای رفتارهایش غافل مانده.
ریشه تئوری: وقتی یک اسفنج ظرفشویی نماد آلودگی میشود
این تئوری ابتدا از دل پلتفرمهای آنلاینی مثل ردیت سر برآورد. یکی از کاربران با نگاهی تازه به ساختار شخصیت باب اسفنجی، نوشت: «باب اسفنجی نماد آلودگی و زبالهای است که در جهان تولید میشود. آلودگی، عامل اصلی گازهای گلخانهای بوده و همانطور که در مسئله گرمایش زمین گفته میشود، در نهایت باعث سیل جهانی خواهد شد.»
این تحلیل به نکته مهمی اشاره دارد: باب اسفنجی نه یک اسفنج دریایی طبیعی، بلکه یک اسفنج ظرفشویی مصنوعی است. رنگ زرد درخشان، ساختار چهارگوش و حتی حضورش در آشپزخانه رستوران کراستی کرَب، همگی میتوانند تداعیگر پسماندهای انسانی باشند که راهی دریا شدهاند. در دنیایی که آلودگی پلاستیکی اقیانوسها را تهدید میکند، وجود چنین شخصیتی دیگر فقط بامزه نیست؛ او نماینده بحران است.
در این تئوری شخصیتهای دنیای باب اسفنجی نیز نمادهای روشنی از وضعیت بشر در مواجهه با بحرانهای زیستمحیطی هستند:
آقای خرچنگ نمونهای از شرکتهای بزرگ و حریص است که فقط به سود فکر میکنند و مسئولیتی در قبال آلودگی زمین ندارند.
پاتریک زیر سنگ زندگی میکند؛ نماد افرادی که بیخبر و بیتفاوت نسبت به واقعیتها هستند و متوجه فجایع دنیای اطرافشان نمیشوند.
اسکوئیدوارد هنرمندی منزوی و گوشهگیر است؛ نماینده آن دسته از افراد فرهیختهای که صدایشان در میان هیاهو شنیده نمیشود.
سندی با تمام هوش و دانشش، هنوز به روشهای قدیمی وابسته است و حاضر به تغییر نیست؛ مثل بسیاری از نخبگان که علیرغم آگاهی، اقدام موثری ندارند.
شواهد درون سریال
علاوه بر ساختار شخصیتها، در برخی اپیزودها نیز میتوان نشانههایی از این تئوری یافت. در قسمت «تابستان همیشگی»، کارخانهای در بالای کراستی کرَب گازهای گلخانهای پخش میکند و این اتفاق تا فصل تابستان هیچگاه متوقف نشود. نتیجه آنکه آب و هوا به شکلی فاجعهبار تغییر میکند و زندگی موجودات به هم میریزد.
در اپیزودهای دیگر هم اغلب حرکات انفجاری، حبابهای سمی و ناهنجاریهای زیستمحیطی وجود دارند که بهطور ضمنی میتوانند یادآور پیامدهای گرمایش زمین باشند. حتی صحنههایی که در آن بیکینی باتم زیر تهدیدات غیرعادی قرار میگیرد، نوعی هشدار درباره ناپایداری شرایط زیستی است.
نکته قابل تامل اینجاست که خالق باب اسفنجی یعنی استیون هیلنبرگ در حقیقت یک زیستشناس دریایی بود. این واقعیت باعث میشود نگاه استعاری به کارش چندان هم دور از ذهن نباشد. او ممکن است ناخودآگاه یا شاید هم آگاهانه، پیامهایی درباره تخریب محیطزیست درون دنیای کودکانهاش گنجانده باشد.
از سوی دیگر، این تئوری میگوید سرگرمیهای بهظاهر ساده میتوانند بستری برای تفکر درباره مسائل عمیقتر باشند. با این دیدگاه کارتونها دیگر فقط برای خندیدن و سرگرمی نیستند؛ آنها آینهای هستند برای دیدن چیزی که در دنیای واقعی نمیخواهیم ببینیم.
جمعبندی
باب اسفنجی با ظاهر سادهاش شاید یکی از پیچیدهترین نمادهای فرهنگی عصر ما باشد که دهها تئوری بزرگسالانه و تاریک دریافت کرده است. تئوری گرمایش زمین در دل این سریال هم نهتنها به بحرانهای محیطزیستی اشاره دارد، بلکه تصویری است از جامعهای که میان بیخبری، طمع، بیتفاوتی و علمِ بیعمل گرفتار شده.
این تئوری ورای اینکه توسط سازندگان تایید شود یا انتقاداتی نسبت به آن وجود داشته باشد، دستکم کاری میکند مخاطبان نگاه متفاوت و عمیقتری نسبت به وقایع بیکینی باتم داشته باشند و شاید حتی به مسئله گرمایش زمین جدیتر فکر کنند.
نظرات