تاریکترین اپیزودهای باب اسفنجی شلوار مکعبی: راک باتم، شهر مجانین
برخلاف بیکینی باتم که یک شهر زیبا و شاد محسوب میشود، ما شهر راک باتم را هم داریم که فضای تاریک و شهروندانی ترسناک دارد. از بد روزگار باب اسفنجی و پاتریک در این شهر ترسناک گیر میکنند و باید به دنبال راهی باشند تا بتوانند مسیر خانه را در پیش بگیرند.
قسمت ۱۷ از فصل اول سریال SpongeBob SquarePants یکی از ترسناکترین و تاریکترین اپیزودهای تاریخ مجموعه است. داستان این قسمت خیلی معمولی آغاز میگردد. باب و پاتریک در حال بازگشت از یک شهربازی هستند و صبر میکنند تا سوار اتوبوس شوند. منتها از بد روزگار آنها اتوبوس اشتباه را انتخاب میکنند تا یکی از ترسناکترین تجربههای عمرشان را داشته باشند. مقصد این اتوبوس بیکینی باتم نیست، بلکه شهر عجیبی به نام راک باتم (Rock Bottom) است که محیطی تاریک و ساکنین عجیب دارد.
هنگامی که باب اسفنجی و پاتریک به این شهر میرسند متوجه اشتباه بزرگ خود میشوند. این دو که حسابی تحت تاثیر اتمسفر ترسناک راک باتم قرار گرفتهاند تصمیم میگیرند هر طور که شده راه خانه را پیدا کنند و به آنجا بازگردند. باب به پاتریک میگوید سرجایش بماند تا او برود و به دنبال اتوبوس شهر خودشان بگردد. منتها پاتریک که ضریب هوشیاش چیزی اندازه کاکتوس است بهترین دوست خود را فراموش کرده و به محض اینکه اتوبوس بیکینی باتم را میبیند سوار میشود.
در طرف دیگر داستان باب حسابی از شهر ترسیده و از ساکنین آن که با زبانی عجیب و غریب صحبت میکنند وحشت دارد. به هر حال او به دنبال اتوبوس خانه میگردد تا بلکه بتواند از این شهر فرار کند. منتها از بد روزگار متوجه میشود که آخرین اتوبوس را هم از دست داده و پاتریک را هم گم کرده است. اتوبوس بعدی فرا صبح حرکت میکند و باب اسفنجی باید با وفق دادن خود با محیط خونسردی خود را حفظ کرده و طاقت بیاورد.
راک باتم شهروندان عجیبی دارد که به یک زبان بیگانه صحبت میکنند
اما در همین حین اتفاق ترسناک دیگری رخ میدهد. از دل تاریکی یک صدای ترسناک به گوش میرسد که لحظه به لحظه نزدیکتر میشود. باب که از شنیدن این صدا حسابی به ترس و لرز افتاده کاری از دستش بر نمیآید و صرفا صبر میکند. اما در پشت این صدای ترسناک یک ماهی عجیب قرار دارد که برخلاف ظاهرش مهربان به نظر میرسد. او بادکنک باب که از شهربازی با خود آورده بود را به او میبندد و سپس وی را رهسپار خانه میکند.
باب هم که حسابی شانس آورده با استفاده از همان بادکنک به خانه باز میگردد و جلوی خانه آناناسی خود پیاده میشود. منتها پاتریک که هنوز در اتوبوس است روحش هم از باب خبر ندارد و تازه یادش میآید که باید نگران بهترین دوست خود هم باشد. با این تفاسیر باب زودتر به خود بازگشته و پاتریک دقیقا در زمانی که دلیلی برای نگران شدن ندارد، نگران میشود.
نظر شما در این باره چیست؟ دیدگاههای خود را با تیم کافهبازار و سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
منبع: CBR
بهترین دیالسیهای تاریخ با امید لنون و شایان
نظرات