غمگینترین اپیزودهای باب اسفنجی: خداحافظ اسب زیبای من
باب اسفنجی که به طور تصادفی با یک اسب دریایی زیبا و سبز رنگ آشنا شده، ارتباط عاطفی عمیقی با او برقرار میکند. منتها با توجه شرایط شهر بیکینی باتم و طبیعت این اسب به عنوان یک حیوان وحشی، باید یک خداحافظی تلخ صورت بگیرد.
در اپیزود My Pretty Seahorse که عضوی از فصل سوم سریال SpongeBob SquarePants است، ما یکی از غمگینترین (و شاید غمگینترین) نسخه باب را مشاهده میکنیم. داستان از جایی آغاز میشود که بهار آغاز شده و ساکنین شهر بیکینی باتم در حال جشن گرفتن هستند. باب اسفنجی هم که عاشق جشن گرفتن است، در حیاط خود گلهای متعددی چیده تا به آن رنگ و روی زیبایی دهد. منتها در این میان یک مشکل بزرگ وجود دارد؛ هر دفعه که او چشمهایش را از روی گلها بر میدارد، با از بین رفتن آنها روبرو میشود. این روند تا جایی ادامه پیدا میکند که تقریبا تمامی گلهای باب از بین میروند.
باب اسفنجی که اصلا از این بابت خوشحال نیست، به دنبال دلیل آن میگردد. پس از کلی تلاش، او متوجه میشود که مجرم این عملیات، یک اسب دریایی زیبا و سبز رنگ است که گلها را میخورد. هرچند که برخورد اول این دو زیاد جالب نیست، اما به مرور رابطه عاطفی عمیقی بین آنها برقرار میشود؛ به گونهای که تحمل جدایی از یکدیگر را ندارند. باب اسم حیوان خانگی جدیدش را میستری (Mystery) مینامد و تصمیم میگیرد او را پیش خود نگه دارد.
صبح روز بعد باب اسفنجی به رستوران خرچنگی برود تا به کار همیشگی خود بپردازد. ولی از آنجایی که تحمل دوری میستری را ندارد، او را با خودش سر کار میبرد. باب اسب جدیدش را در محل پارک دوچرخهها میگذارد. شهروندان نه چندان باهوش بیکینی باتم، او را با یک اسباب بازی اشتباه میگیرند و داخل او یک سکه میاندازند تا سوارش شوند. ولی خب میستری که احساس امنیت نمیکند، لگد محکمی به فرد خاطی میزند و او را به سمت سرنوشتش میفرستد.
باب اسفنجی به هیچ وجه تحمل دوری میستری را ندارد
در همین لحظه آقای خرچنگ از راه میرسد و میستری را میبیند. او در نگاه اول اسب بیچاره را با یک هیولا اشتباه میگیرد و قصد دارد به سمتش حملهور شود. ولی خب باب اسفنجی از راه میرسد و توضیح میدهد که میستری یک هیولا نیست، بلکه اسب جدید او است. به هر حال و از آنجایی که این اسب به مشتریها آسیب زده و آنها را فراری داده، آقای خرچنگ حسابی عصبانی میشود. او به آشپزش دستور میدهد که باید هر شکلی شده او را فراری دهد. اگر هم کار عملی نشود، هم باب و هم اسبش را از رستوران خرچنگی بیرون خواهد انداخت.
باب اسفنجی که طاقت دوری میستری را ندارد، به طور مخفیانه او را وارد رستوران میکند. در ابتدا کسی متوجه حضور او نمیشود و باب، به اسب خود همبرگر خرچنگی میدهد. پس از خوردن همبرگر، میستری حسابی دل درد و میگیرد و سر و صدای او، آقای خرچنگ را از شرایط آگاه میسازد. آقای خرچنگ که متوجه وابستگی شدید این دو نشده، دوباره به آشپزش دستور میدهد که باید از شر او رها شود.
در نهایت آقای خرچنگ به علاقه این دو نفر پی میبرد و دلش به رحم میآید. او شروع به تعریف داستانی میکند که در مورد علاقهاش نسبت به یک اسکناس یک دلاری بود. او در نهایت مجبور میشود در یک روز گرم تابستانی، اسکناسش را خرج کند و با آن یک نوشابه بخرد؛ موضوعی که قلبش را حسابی به درد میآورد. او این داستان را به باب اسفنجی و میستری ربط میدهد و میگوید که اسب بیچاره باید آزاد شود. هرچه باشد میستری یک حیوان وحشی است و باید در طبیعت زندگی کند.
باب هم که حسابی دل شکسته شده، برخلاف میلش میستری را به طبیعت میفرستد و همه احساسی میشوند. در همین حین اختاپوس از راه میرسد و به آقای خرچنگ میگوید میستری تمام پولها را خورده و بعد فرار کرده است. در این لحظه همه آنها احساسات را کنار میگذارند تا به دنبال میستری بروند و پولها را پس بگیرند. نظر شما در این باره چیست؟ دیدگاههای خود را با تیم بازار و سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
منبع: SpongeBob.fandom
همه یوتیوب فارسی رو جاج کردیم! میزگیم با پیکسی پریسا @pixieowo
😉😁😊😍😂😂💕✨️