وقتی صحبت از دنیای ابرقهرمانی میشود، نامی که تقریباً همیشه پیش از همه در ذهنها شکل میگیرد، سوپرمن است؛ شخصیتی که نهتنها آغازگر موج بزرگ ابرقهرمانان در تاریخ کمیکبوکها بود، بلکه سینما را هم با تعریف تازهای از «قهرمان» روبهرو کرد. او بیش از هشتاد سال است که در فرهنگ عامه حضور دارد و هر نسل، بازتابی تازه از او را تجربه کرده است؛ از تصویر آرمانگرایانه و نجاتبخش دهههای گذشته تا روایتهای تاریکتر و پیچیدهتر در روزگار مدرن.
فیلمهای سوپرمن همیشه فراتر از یک داستان سرگرمکننده بودهاند؛ آنها درواقع آینهای از دغدغههای اجتماعی و فرهنگی هر دوراناند. در برههای، او نماد امید و نجات آمریکا در دوران جنگ سرد شد، و در زمانی دیگر، به پرسشی بزرگ درباره ماهیت قدرت و مسئولیت تبدیل گردید. به همین دلیل، هر بازخوانی تازه از سوپرمن نهتنها یک فیلم ابرقهرمانی جدید، بلکه بازتعریفی از این پرسش قدیمی است: آیا انسان به یک ناجی نیاز دارد؟
در این نقد و بررسی قصد داریم لایههای گوناگون فیلم سوپرمن را بررسی کنیم؛ از روایت داستانی و بازیگری گرفته تا پیامهای فلسفی و اجتماعی آن. هدف این است که هم طرفداران پر و پا قرص کمیکها و هم تماشاگران معمولی سینما بتوانند ارتباطی تازه با این شخصیت اسطورهای برقرار کنند.
شروعی متفاوت برای دنیای تازه دیسی
فیلم سوپرمن با رنگها و جلوههای بصری پرانرژی آغاز میشود و خیلی زود مخاطب را درگیر جهان پرشکوه خود میکند
ممکن است این فیلم، اولین اثر در دنیای تازهتأسیس DC Universe و آغاز سلطنت جیمز گان بر یک فرنچایز عظیم کمیکبوکی باشد، اما او در سوپرمن ترجیح داده روایت را نه از ابتدا، بلکه از میانه شروع کند. سیاره کریپتون دیگر وجود ندارد، کال-ال (با بازی دیوید کورنسوت) بزرگ شده و حالا سوپرمن (بههمراه سایر فراانسانها و هیولاها) بخشی عادی از زندگی روزمره مردم زمین است. کلارک کنت همین حالا در دیلی پلانت کار میکند، پیشتر وارد رابطه عاشقانه با لوئیس لین شده (که از راز هویتش هم باخبر است) و خودش را درگیر مسائل بینالمللی برای نجات جان انسانها میکند. همهی اینها تنها در همان دقیقه اول فیلم و از طریق کپشنهای روی صفحه به مخاطب منتقل میشود، اما احساسی که ایجاد میکند این است که ما نیمهی اول داستان را از دست دادهایم و این حس در طول فیلم هم کاملاً باقی میماند.
برای اینکه در جریان ماجرا باشید، وضعیت چنین است: سوپرمن در حملهی کشور خیالی بوراویا به کشور خیالی جارهنپور دخالت میکند، و تماشاگر آزاد است هرگونه شباهت با دنیای واقعی را خودش برداشت کند. بدون آنکه کمترین توجهی به پیامدهای ژئوپولیتیکی داشته باشد. همین دخالت باعث میشود او هدف سوءظن جهانیان قرار بگیرد؛ اینکه اصلاً چرا در زمین حضور دارد و آیا منافع شخصی یا سیاسی در کار است یا نه. در واکنش، لکس لوتر (با بازی نیکلاس هولت) میلیاردر طاس و شیطانی، سربازانی ژنتیکی و ارتقایافته خلق میکند تا علیه سوپرمن وارد میدان شوند، چرا که هدف نهایی او چیزی جز نابودی این ابرقهرمان نیست. درست در همین مقطع، پس از آنکه سوپرمن برای اولین بار در زندگیاش (آن هم خارج از قاب فیلم) شکست میخورد داستان اصلی آغاز میشود.
قهرمانی فراتر از انسان
جیمز گان با جسارت خلاقانهاش، تصویری تازه و متفاوت از این قهرمان کلاسیک ارائه میدهد
تصمیم جیمز گان برای شروع داستان از میانه، یک انتخاب جسورانه و البته بحثبرانگیز است. برخلاف اغلب فیلمهای ابرقهرمانی که با روایت ریشهها و پیشینه شخصیت آغاز میشوند، اینجا مخاطب بهیکباره در جهانی پرتاب میشود که در آن سوپرمن دیگر یک غریبه تازهوارد نیست، بلکه بخشی عادی از زندگی مردم است. این رویکرد میتواند دو پیامد داشته باشد:
- برای طرفداران قدیمی، این شروع جذاب است چون بهسرعت وارد ماجرای اصلی میشوند و دیگر نیازی به تماشای دوباره ماجرای نابودی کریپتون یا کشف قدرتهای کلارک نیست.
- اما برای مخاطبان جدیدتر، میتواند گمراهکننده باشد. همانطور که قبل این اشاره کردیم، حس «چیزی را از دست دادهایم» از همان آغاز باقی میماند و شاید باعث شود برخی تماشاگران نتوانند ارتباط عاطفی عمیقی با قهرمان برقرار کنند.
از سوی دیگر، درگیری سوپرمن در بحرانهای ژئوپولیتیکی، فیلم را به سطحی فراتر از سرگرمی صرف میبرد و آن را به آینهای از روابط قدرت در دنیای امروز تبدیل میکند. انتخاب نام کشورهایی خیالی مانند بوراویا و جارهنپور هم، فرصتی به مخاطب میدهد تا خودش شباهتها را با واقعیتهای سیاسی جهان پیدا کند؛ چیزی که همیشه بخشی از جذابیت روایتهای کمیکبوکی بوده است. و در نهایت، معرفی لکس لوتر در مقام تهدید اصلی، نوید یک جدال کلاسیک و البته بهروزرسانیشده میان «نماد امید» و «نماد جاهطلبی و فساد» را میدهد.
قهرمانی که صعودش را ندیدهایم
تضاد آشکاری میان رنگهای زنده این نسخه و فضای تاریک و اشباعزداییشده آثار زک اسنایدر دیده میشود
اینطور نیست که بازگویی دوباره داستان منشأ سوپرمن انتخاب بهتری میبود؛ اما نحوه روایت فیلم طوری است که ما باید نسبت به جنگی بیسابقه اهمیت بدهیم، در حالی که هیچ زمینهای برایش نداریم، و شاهد سقوط قهرمانی باشیم که هرگز صعودش را ندیدهایم. هیچگونه شناختی از کال-ال پیش از این اتفاقات به ما داده نمیشود، و همینطور از احساسات مردم جهان نسبت به او، بنابراین ما هم آمادگی لازم برای اهمیتدادن به آنچه رخ میدهد را نداریم.
با وجود تمام ایرادهایی که در مقدمهچینی داستان دیده میشود، بازیها قوی هستند. دیوید کورنسوت از نظر ظاهر کاملاً برای نقش مناسب است و در عین حال توانسته حس عمیق وظیفهشناسی سوپرمن نسبت به زمین را منتقل کند. ریچل بروزناهان در نقش لوئیس لین حضوری پرانرژی و تیز دارد و به نقشی که در حالت عادی ابعاد محدودی دارد، زندگی تازهای میبخشد. شیمی میان این دو بازیگر هم مشهود است؛ یکی از بهترین صحنههای فیلم گفتوگوی اولیه لوئیس با کلارک در قالب یک مصاحبه است؛ جایی که تضاد دیدگاههایشان به برخوردی پرشور و پرکشش منجر میشود.
در جای دیگر، نیتن فیلیون در نقش گرین لنترن سرگرمکننده ظاهر میشود؛ رهبری خودشیفته برای گروهی که خود را «Justice Gang» مینامند. آنتونی کارِیگن هم در قامت متامورفو، موجودی با قدرتهای عنصری، زیر انبوهی از گریم و پروتز توانسته بعد انسانی قابلتوجهی را منتقل کند. در این میان، نیکلاس هولت هم در نقش لکس لوتر کاملاً با نقش همراه شده و بین شوخیهای تیز، جیغهای دیوانهوار و لحظات واقعی احساس، تعادلی جذاب برقرار میکند.
ضعفهای فیلمنامه و برخورد سطحی با بحرانها
نیمه اول فیلم با روایت روان و سرگرمکننده، تماشاگر را بهخوبی همراه میکند
با این حال، مشکلاتی در نگارش دیده میشود. شخصیت لکس لوتر عمق کافی ندارد؛ او صرفاً بهعنوان یک جامعهستیز بدرفتار به تصویر کشیده شده که فقط از سر کینه سوپرمن را هدف قرار داده و با «علم بیپروا» در مسیری قدم میگذارد که میتواند به نابودی کامل جهان منجر شود. خود سوپرمن هم تقریباً همان قهرمان پاکدل و درستکاری است که میخواهیم باشد، همان الگویی که ریچارد دانر و کریستوفر ریو بهطرزی استادانه در نسخه کلاسیکشان آفریدند، اما چند دیالوگ دستوپاگیر و کمی خودخواهی در رفتارش باعث میشود شخصیتش هرگز به آن سطح از کمال نرسد.
همانطور که در فیلم Captain America: Civil War دنیای مارول دیدهایم، پرسش درباره اینکه دولتها چگونه میتوانند موجودات فراانسانی را کنترل کنند، و اخلاق تصمیمگیری زیر چنین فشارهایی، میتواند مبنای خلق یک بلاکباستر درخشان باشد. در اینجا، تنها صحنهای که سوپرمن واقعاً به چنین موضوعی میپردازد همان گفتوگوی مصاحبه با لوئیس لین است، و در باقی بخشها صرفاً از آن بهعنوان بنیانی پیچیده برای یک نبرد نهایی فانتزی و بیروح استفاده میشود. درگیری بین بوراویا و جارهنپور هم استعارهای بسیار مستقیم و آشکار از وقایع روز جهان است. اما هرچند موضع فیلم ستودنی است، گنجاندن یک بحران انسانی واقعی در دل اثری اینچنین پرهیاهو و پر از شوخی و اغراق، حالتی ناخوشایند به خود میگیرد.
امید در برابر فساد
در نیمه پایانی، فیلم در هیاهوی CGI و آشفتگی داستانی، بخشی از جذابیت خود را از دست میدهد
اینجا فیلم به نقطهای میرسد که خیلی از آثار ابرقهرمانی گرفتار آن میشوند: بیتوجهی به عمق شخصیتها در برابر تمرکز روی نبردهای بزرگ و جلوههای بصری. لکس لوتر همیشه باید ضدقهرمانی باشد که هم از نظر فکری و هم اخلاقی سوپرمن را به چالش بکشد؛ اما وقتی او صرفاً یک دیوانه جامعهستیز تصویر میشود، تضاد ایدئولوژیک جای خودش را به یک جدال سطحی میدهد. همین ضعف باعث میشود تقابل «امید در برابر فساد» که میتواند هسته اصلی داستان باشد، عملاً به چیزی کمرمق تقلیل یابد.
در نهایت، استفاده از استعارههای بیشازحد آشکار از بحرانهای واقعی جهان، بدون عمق و پرداخت جدی، فیلم را در مرز احساساتگرایی سطحی قرار میدهد. چنین انتخابی میتواند حتی برای بخشی از مخاطبان زننده باشد؛ چون رنجهای واقعی بشر در قالب یک قصه پر از شوخی و اکشن، بهراحتی کوچک شمرده میشوند. اینجاست که فیلم بیش از همه نیازمند تعادلی بود که هنوز بهدرستی به آن دست پیدا نکرده است.
جلوههای بصری درخشان، اما پایانی بیروح
حضور کریپتو، سگ باوفا و بامزه سوپرمن، به فیلم انرژی و شیرینی خاصی میبخشد
از نظر بصری، سوپرمن جسورانه، پررنگ و سرشار از رنگآمیزی و ابتکارات کیهانی است؛ حوزهای که جیمز گان در آن مهارت دارد و در عین حال تغییری خوشایند در مقایسه با پالت رنگی بیروح و اشباعزداییشدهی تفسیر زک اسنایدر محسوب میشود. همین ویژگی فیلم را برای یک ساعت نخست سرگرمکننده نگه میدارد. اما در پردهی پایانی، همهچیز به هرجومرج CGI فرو میغلتد؛ با اوجی نارضایتبخش، افشایی خستهکننده، لحنی ناپایدار و تغییرکننده، و اصراری بر تمرکز روی شخصیتها و عناصر فرعی که اهمیت چندانی برایمان ندارند، در حالی که قهرمانان اصلی به حاشیه رانده میشوند.
بزرگترین نقطه نجات فیلم؟ کریپتو، سگ بازیگوش و شنلپوش سوپرمن. شاید سوپرمن فیلمی بزرگ و بینقص نباشد، اما یک چیز قطعی است: کریپتو سگ بسیار خوبی است.
تصویری متفاوت اما کمرمق
در مجموع، سوپرمن شاید شاهکار نباشد، اما تجربهای پررنگ و پرهیجان است که ارزش یک بار تماشا را دارد
از همان ابتدا روشن است که جیمز گان میخواهد تصویری کاملاً متفاوت از سوپرمن خلق کند؛ تصویری سرشار از رنگ، شوخطبعی و انرژی بصری. این انتخاب، بهویژه پس از سالها تماشای نسخههای تیره و سنگین زک اسنایدر، یک تغییر نفسگیر به حساب میآید. برای نخستین بار پس از مدتها، سوپرمن در دنیایی زنده و پرتحرک به تصویر کشیده میشود که میتواند کودکان و نوجوانان را هم جذب کند.
بااینحال، همانطور که در بسیاری از بلاکباسترهای مدرن دیدهایم، فیلم در پرده پایانی در دام هرجومرج دیجیتالی میافتد. جایی که بهجای تمرکز بر شخصیتها و درام انسانی، انفجارهای CGI و مبارزههای شلوغ جایگزین میشوند. این همان نقطهای است که تفاوت میان یک فیلم ماندگار و یک سرگرمی گذرا شکل میگیرد. وقتی قهرمان اصلی فیلم ــ سوپرمن ــ در آخرین پردهاش کمرنگ میشود و جای خود را به صحنههای پرهیاهو میدهد، احساس میکنیم جوهره شخصیت فراموش شده است.
جمعبندی نهایی: سوپرمنی میان امید و سردرگمی
فیلم جدید سوپرمن به کارگردانی جیمز گان قرار بود آغازگر دنیای سینمایی تازهی دیسی باشد؛ دنیایی که بعد از شکستهای پیاپی و پراکندگیهای گذشته، نیاز داشت با یک نماد نیرومند و الهامبخش دوباره جان بگیرد. انتخاب سوپرمن برای شروع این مسیر، تصمیمی هوشمندانه بود، چرا که او همیشه قلب تپندهی جهان دیسی محسوب میشود؛ نمادی از امید، شجاعت و انسانیت. اما پرسش اصلی این است: آیا فیلم توانست این میراث سنگین را بهدرستی احیا کند؟
با این حال، فیلم کاملاً شکستخورده هم نیست. انتخاب بازیگران مکمل مثل ریچل بروزناهان در نقش لوئیس لین یا آنتونی کارِیگن در نقش متامورفو، جان تازهای به اثر بخشیده است. رابطه کلارک و لوئیس، هرچند بهقدر کافی پرورده نشده، اما نویدبخش است و میتواند در آینده به یکی از نقاط قوت اصلی بدل شود. همچنین لحن رنگارنگ و پرانرژی فیلم، در تضاد با دنیای تیره و سنگین زک اسنایدر، یک تغییر خوشایند به حساب میآید و نشان میدهد گان میخواهد جهانی بسازد که برای نسل جوانتر هم قابل لمس باشد.
در یک نگاه کلی، سوپرمن جیمز گان بیشتر شبیه یک بیانیهی آغازین برای دنیای تازه دیسی است تا یک فیلم مستقل کامل. فیلم جسورانه، رنگارنگ و پرانرژی است، اما در شخصیتپردازی و روایت بهاندازه کافی عمیق نمیشود. سوپرمن هنوز همان نماد امید است، اما امیدی که در هیاهوی طنز، اکشن و جلوههای ویژه کمی رنگ باخته است. اگر این فیلم سکوی پرتابی برای آیندهی DCU باشد، میتوان امیدوار بود که در آثار بعدی، هم سوپرمن و هم دشمنانش با عمق و شکوهی بیشتر به تصویر کشیده شوند. نظر شما درباره سوپرمن چیست؟ در کامنت بنویسید.
منبع: مجله بازار
بهترین بازی سولزلایک تاریخ چیه؟ میزگیم با امیدلنون @omidlennon
نظرات