کدام انیمه دلخراشترین مرگها را دارد؟
مقوله مرگ یک شخصیت در رسانههای داستان محور، مقولهای است که قدمت آن به دوران باستان بازمیگردد. هنگامی که هومر با بازنویسی افسانههای یونان در کتاب ایلیاد و اودیسه، به زیباترین و صدالبته دلخراشترین شکل ممکن، تراژدیهای جنگ تروآ و مرگهای آن را به قلم در آورد. قرنها بعد این سنت حسنه هنوز در رمانها، فیلمها، سریالها و مخصوصاً در انیمهها به قوت خود برقرار است. دست یافتن یک انیمه به دلخراشترین مرگهای ممکن در متن خود باعث میشود بسیاری از پیامهای کلیدی آن اثر با قوت و شدت بیشتری به مخاطب منتقل شود؛ احساسات آنها برانگیخته شود و پیوندی عمیقتر بین مخاطب و اثر شکل بگیرد. به هر صورت مرگ مقولهای جدی است و اگر درجه جدیت آن به خوبی به تصویر کشیده شود، نتیجه آن کاملاً بر روی مخاطب محسوس است.
سوالی که شکل میگیرد این است که از بین چندین و چند هزار انیمه که تا کنون در جهان پخش شده، کدامشان دلخراشترین مرگها را دارد؟ قبل از هر چیز باید این مورد را بیان کرد که هدف این موضوع پیدا کردن خشنترین مرگها یا نمادینترین مرگها نیست. گاهی اوقات مرگ برخی از شخصیتها علی رغم خشونت زیاد، چندان دلخراش نیستند و صرفاً کمی دل و رودهتان را به هم میریزد و بسیاری از مرگهای نمادین دنیای انیمه نیز آن چنان دلخراش نبوده و حتی بعضاً به خاطر جنبه قهرمانانه و امیدبخش خود به مرگهای نمادین تبدیل شدهاند یا نمادین بودن آنها به خاطر محبوبیت آن شخصیت حاصل شده. یک مرگ دلخراش مرگی است که بعد از اتفاق افتادن آن، همان میزان که شخصیتهای داستان از اثر این مرگ و از دست رفتن یکی از یارانشان زجر میکشند، بخشی از این زجر و رنج و درد به مخاطب نیز منتقل شده و اثری ماندگار روی او بگذارد. مرگهای دلخراش، همان گونه که از اسمشان بر میآید باعث رنجیدن قلب میشوند و دیدن آنها هیچ گاه خوشایند نیست. با این حال آنها زیبایی خاص خود را دارند و داستان را واقعاً به سطح دیگری میبرند. با مجله بازار همراه باشید تا با هم به دنبال انیمهای که دلخراشترین مرگها را دارد بگردیم. برای این کار نیز قرار نیست مثل گذشته لیستی از انیمههای مطرح در این زمینه را لیست کنیم. بلکه برعکس! در این مطلب هدف پیدا کردن تنها یک انیمه است و قبل از یافتن این انیمه باید به درستی این موضوع که چه چیزی باعث میشود یک مرگ دلخراش شود و چه نکاتی در این زمینه رعایت شود بعلاوه انواع مرگهای دلخراش را بررسی کرده و در نهایت به جمع بندی برسیم. بنابراین ابتدا به سراغ مرتب کردن ذهن خود میرویم و برای هر موضوعی که بررسی میکنیم مثالی نیز جهت فهم و درک بیشتر بیان میکنیم.
دلخراشترین مرگها باید خشن باشند؟!
مسئله اول در مورد پیدا کردن دلخراشترین مرگها در انیمه بدون شک خشونت آنهاست. نکته کلیدی که پیش میآید این است که واقعاً یک مرگ دلخراش نیاز به خشونت دارد یا خیر؟ جواب این سوال همیشه «بله» است. مشخص است که یک مرگ دلخراش نیازمند خشونتی دلهره آور است. مرگ اساساً امری خشن و سنگین است. حذف کردن خشونت از آن، کاملاً ارزش مرگ را از بین میبرد. سوال بعدی ای که پیش میآید پیرامون میزان خشونت است و این جاست که نبوغ هر انیمه خود را به خوبی نشان میدهد. لزوماً انیمهها برای ایجاد حس خشونت و دلهره نیازی به تصاویر خون و دل و روده ندارند. اتفاقاً به صورت برعکس، این نوع تصویربرداری از اعضا و جوارح انسان در انیمه به مرور تاثیر خود را از دست داده و این روزها تقارب بیشتری با آثار اکشن و شونن دارد. در نقطه مقابل این چنین آثار خونینی، انیمه به ظاهر بامزه ولی عمیقاً تاریکی به نام Puella Magi Madoka Magica قرار دارد. اولین مرگ این انیمه که به خوبی زیربنای وحشتناک آن را نشان میدهد مرگ شخصیت مامی (Mami) است.
از آن جا که بحث در مورد خشونت است، از جزئیات داستانی این مرگ عبور میکنیم. نکته مهم در مورد این مرگ، نبوغ کارگردان در به تصویر کشیدن آن است. روی متن کاغذ، مامی در یک لحظه غافلگیر شده و سر خود را در اثر حمله یک موجود اهریمنی از دست میدهد. یا بهتر بگویم؛ موجود اهریمنی کله او را گاز گرفته و در یک حرکت جان این دختر را همراه با سرش از بدن او جدا میکند. تصور همچین مرگ ناگهانی و دلهرهآوری با خشونت بی حد و حصر و پاشیده شدن خون به در و دیوار بسیار راحت است اما آکیوکی شینبو، کارگردان خلاق این انیمه به جای همچین نمایش خونینی، روی به یک روش دیگر میآورد. او دقیقاً قبل از حمله موجود اهریمنی، یک کات سریع داده و در سکانس بعدی تنها صدای گاز زدن هیولا را پخش میکند، بعد از کات ما بدن مامی را از گردن به پایین میبینیم که بین زمین و هوا آویزان است. سر او خارج از کادر است ولی ترکیب صدا و بدن بی حرکت و شلیده او به تنهایی میزانی از خشونت و حس دلهره را به مخاطب وارد میکنند که هیچ میزان از خون و گوشت نمیتواند آن را تداعی کند. در یک آن دنیای رنگارنگ و سرشار از امید مادوکا تمام رنگ خود را از دست میدهد و با همین روش ساده مو به تن تمامی مخاطبین داستان سیخ میشود. به همین دلیل است که خشونت امری واجب برای دستیابی به دلخراشترین مرگهاست اما این نحوه ارائه خشونت است که باعث تمایز این گونه مرگها میشود.
دلخراشترین مرگها برای محبوبترین شخصیتهاست؟
مسئله مورد بحث دیگری که گاهی مخاطبین انیمه در آن به سوءتفاهم میافتند این است که دلخراشترین مرگها صرفاً در مورد شخصیتهای محبوب صدق میکند؟ اگر شخصیتی آن چنان محبوب نباشد، مرگ آنها چندان بر روی مخاطب تاثیر نمیگذارد؟ برخلاف چیزی که تصور میکنید، محبوبیت شخصیتها خیلی تاثیری روی دلخراش بودن یک مرگ ندارند. اتفاقاً خیلی اوقات یک شخصیت محبوب به خاطر نحوه به تصویر کشیده شدن مرگ خود کاملاً از پلههای محبوبیت سقوط کرده و از یاد مخاطبین میرود و برعکس شخصیتهایی نیز هستند که تا قبل از لحظه مرگ خود هیچ گاه جزو شخصیتهای محبوب داستان نبودهاند، اما داستانگویی بی نظیر در لحظات انتهایی آنها در کنار موارد دیگر باعث شده به واسطه مرگی دلخراش، محبوبیت این شخصیتها افزایش نیز پیدا کند. یک نمونه به شدت به یاد ماندنی از این نوع مرگهای ارتقادهنده، مختص شخصیت شیگچی (Shigechi) از پارت چهارم انیمه Jojo’s Bizarre Adventure است.
شیگچی نه تنها شخصیت به شدت زشت و بد هیکلی است، بلکه داستان کوتاه او با جوسکه (Josuke) و اکویاسو (Okuyasu)، شخصیتهای اصلی این انیمه، به طور مشخصی او را در دسته شخصیتهای محبوب داستان قرار نمیدهد. با این وجود برخورد اتفاقی او با یوشیکاگه کیرا (Yoshikage Kira) شخصیت شرور اصلی این پارت، بلافاصله جریان را برای او دگرگون میکند. کیرا که قصد ندارد بگذارد این پسرک با راز او فرار کند در سکانسی به شدت نمادین شیگچی را در تله خود قرار داده و با فشار دادن یک دکمه او را به دردناکترین شکل ممکن منفجر میکند تا هیچ اثری از او باقی نماند. زخمی شدن شیگچی و تلاش بی وقفه او برای زنده ماندن و کشاندن خود به سمت دوستانش حرکتی است که از شخصیت بامزه و احمقی مثل شیگچی انتظار نمیرود. از طرف دیگر وقتی او متوجه خوی غیرعادی و قاتل کیرا میشود، بلافاصله اعلام میکند که او خطرناکترین فرد در سرتاسر شهر محل زندگی اش است و نمیتواند اجازه دهد جایی که پدر و مادرش زندگی میکنند، همچین مردی که توانایی کشتن آنها را دارد بدون هیچ غصهای راه برود. مشقت شیگچی در ترکیب با مرگ بی رحمانه و فریادهایی که هنگام انفجار خود میکشد، سبب خلق یکی از دردناکترین مرگهای سری جوجو میشود. مرگی که گیرنده آن شخصیتی است که به هیچ وجه در میان شخصیتهای محبوب داستان نیست، اما بار احساسی مرگ او به خوبی در داستان و میان شخصیتها و مخاطبین آن حس میشود. لذا حتماً انیمهای که قرار است دلخراشترین مرگها را داشته باشد لزومی ندارد آنها را نسیب محبوبترین شخصیتهایش کند. خیلی شخصیتهای کمتر محبوب یا حتی بعضاً منفور نیز میتوانند مرگی دریافت کنند که مخاطب را تحت تاثیر خود قرار دهد.
دلخراشترین مرگها، باید غافلگیرکننده باشند؟
مرگهای غافلگیرکننده در انیمه واقعاً از نقاط جذابیت آن به شمار میروند. لحظهای که شما فکر میکنید یک شخصیت در حاشیه امن داستان قرار داد و انیمه آن را در یک لحظه از شما میگیرد، لحظهای است که اگر درست اجرا شود به شدت بعید است آن را فراموش کنید. با این حال آیا ارتباط مستقیمی بین دلخراش بودن و غافلگیرکننده بودن وجود دارد؟ آیا اگر از مرگ یک شخصیت خبر داشته باشید، لحظه مرگ آن نمیتواند دلخراش باشد. جواب این سوال نیز مشخص است. لزوماً ارتباط ویژهای بین یک مرگ دلخراش و غافلگیرکننده بودن آن نیست. با این حال تضادی نیز بین این دو مورد وجود ندارد و اتفاقاً غافلگیرکننده بودن میتواند یک مرگ را دلخراشتر نیز کند.
در انیمه Oshi no Ko، تکنیک حیله گرانه نویسنده برای برآشفته کردن مخاطب خود، این است که در قسمت ابتدایی، داستان به شما یک رویا میفروشد. رویای این که یک دختر مبتلا به سرطان و پزشکی که ناگهان به قتل رسیده در تناسخی جدید، خود را در قالب فرزند دوقلوی آیدول و خواننده محبوب خود، آی هوشینو دیده و مسیری جدید و شاد را در این خانواده کمی غیر معمول ولی دوست داشتنی طی میکنند. بعد از این که انیمه مطمئن شد مخاطب این رویا را پذیرفته، با به قتل رساندن هوشیو آی در انتهای قسمت اول خود، تمام آن رویا را در هم شکسته و هم مخاطب و هم بیننده را در وضعیتی آشفته قرار میدهد. ذات این مرگ در عین غافلگیرکننده بودن به شدت دلخراش است و دلیل آن نیز آن حس امنیتی است که به مخاطب و شخصیتها به مرور القاء شده و به صورت ناگهانی نیز از آنها گرفته شده است. اما لزوماً این بدین معنا نیست که فقط مرگهای غافلگیرکننده همچین حسی را منتقل میکنند.
در آرک درسروزا در One Piece ما با گذشته شخصیت ترافالگار لا (Trafalgar Law) آشنا میشویم. نکته جالب این فلش بک این است که قبل از شروع آن، در دیالوگهای رد و بدل شده مشخص میشود که شخصیت کلیدی این فلش بک که کورازون (Corazon) باشد، مرده و لا دقیقاً به خاطر انتقام وی و پیش بردن مسیر اوست که حال روبروی دوفلامینگو ایستاده است. در نتیجه دیگر چیزی تحت عنوان عنصر غافلگیری برای این مرگ وجود ندارد بلکه در عوض نویسنده با حقه دیگری مخاطب را آشفته میکند. داستان که از اطلاع ما از مرگ کورازون خبر دارد از این موضوع استفاده کرده و رابطهای عمیق بین لا و کورازون در جریان این فلش بک ایجاد میکند. مخاطب در عین وابسته شدن به این رابطه دوست داشتنی، مدام در پس ذهن خود نگران این است که دقیقاً چه چیزی قرار است کورازون را کشته و آنها را از هم جدا کند. با مشخص شدن ابعاد داستان خانواده دوفلامینگو و کورازون و حقیقت پشت پرده قدرتهای لا، در نهایت صحنه مرگ کورازون در حالی که لا نمیتواند هیچ صدایی تولید کند موجب خلق یکی از دردناک و دلخراشترین مرگهای انیمه شده. به نوعی نویسنده به جای غافلگیر کردن مخاطب برای ایجاد حس درد، تصمیم میگیرد با علم به این که مخاطب از مرگ این شخصیت خبر دارد، تا آخرین سکانس حضور او برای مرگش بهترین زمینه سازی ممکن را کند. به همین دلیل مهم نیست مرگ شما غافلگیر کننده باشد یا کاملاً برملا شده. همه چیز به زمینه سازی صحیح داستان قبل از سکانس مرگ آن شخصیت بستگی دارد.
با استناد به مواردی که مطرح شده و لیست فوق العاده بلندبالای انیمههایی که علاقه وافری به کشتن شخصیتهای خود دارند، سخت است بتوان دست روی یک انیمه گذاشت و گفت که این انیمه دلخراشترین مرگهای تاریخ انیمه را دارد. در بین مواردی که بین آنها به شک افتاده بودم آثاری مانند Attack on Titan، One Piece، مجموعههای مختلف Mobile Suit Gundam، مخصوصاً سری Victory و Iron Blooded Orphans و حتی آثار کمتر شناخته شدهتری مانند Heike Monogatari وجود داشت. باید نه تنها به مباحث مطرح شده فکر میکردم بلکه کیفیت و کمیت مرگها و تعادلشان را نیز بررسی میکردم. با این حال حتی وقتی به عبارت «دلخراشترین مرگهای انیمهای» فکر میکنم واقعاً تنها یک گزینه به ذهنم میرسد. اثری که اتفاقاً به نسبت بسیار جدید بوده ولی نحوه به تصویر کشیدن خشونت، زمینه سازی مرگ شخصیتها و ایجاد دلبستگی ای که بین مخاطب و شخصیتها ایجاد میکند واقعاً در بین تاریخ این مدیوم، یکتا بوده و نمونه ندارد. این شما و این نیز انتخاب مجله بازار برای انیمه با دلخراشترین مرگها:
دلخراشترین مرگها، آنهایی است که نمیتوانید از آن روی برگردانید
انیمه Made in Abyss از آن آثاری نیست که بخواهد با ظاهر بامزهاش شما را گول بزند. با این که شخصیتهای داستان به شدت بامزه و کارتونی هستند، هیچ چیز دیگر نوید یک دنیای رنگارنگ و شاد را نمیدهد. خطرات ابیس (Abyss) در همان قسمت اول به ما معرفی میشود و طراحی رعب انگیز هیولاها به ما میفهماند که تنها چیز بامزه در دنیای این انیمه، قیافه شخصیت هاست؛ موضوعی که هنگام در هم شکسته شدن روحیهشان به شدت چهره آنها را دردناکتر میکند. بنابراین افزایش خشونتی که انیمه به مرور تجربه میکند آن چنان غافلگیرکننده نیست. مخاطب به وضوح انتظار این که شخصیتهای داستان در طی مسیر با مشقتهایی روبرو شوند را دارد. نکتهای که مخاطب به هیچ وجه انتظار آن را نمیکشد، میزان و شدت خشونت و مشقتی است که این شخصیتها با آن روبرو میشوند. به نوعی شما حتی اگر در جاده قبل از یک پیچ انتظار یک سراشیبی را داشته باشید ولی در عوض بعد از پیچیدن خود را میان یک دره بیابید، شما نیز قطعاً غافلگیر خواهید شد.
سوالی که پیش میآید این است که چرا Made in Abyss لیافت دریافت لقب دلخراشترین مرگها را دارد؟ بهتر است مورد به مورد از ابتدای مقاله شروع کنیم و همزمان با مرور مرگهای اتفاق افتاده در داستان بیان کنیم که چطور Made in Abyss در این امر قویتر از تقریباً تمام انیمههای تاریخ عمل میکند. مورد اولی که بیان شد، خشونت در مرگها بود. نه فقط خشونت بلکه خلاقیت در بروز و ارائه این خشونت نیز عاملی است که میتواند یک مرگ را به شدت دلخراش و ناراحت کننده کند. میتوان به راحتی گفت در مورد خشونت، کمتر انیمهای حتی توان ایستادن روبروی Made in Abyss را دارد. طلاییترین سکانس در این رابطه نیز به اولین مرگ میتی بازمیگردد. جایی که او و ناناچی در آزمایش آسانسور بین لایهای، از لحاظ بدنی دچار دگرگونی میشوند. این دگرگونی میتی است که به شدت وحشتناک و دلخراش است. ابتدا موهای او ریخته، یکی از چشمانش در حدقه بیرون میزند و در حالی که از درد به خود میپیچد، بدن او از درون و بیرون در حال متلاشی شدن است و دارد به چیزی تبدیل میشود که با وجود زنده بودن، هیچ شباهتی به یک انسان ندارد. همه این لحظات نیز در حالی اتفاق میافتد که ناناچی با درد و عذاب و فراوان در حال تماشای از بین رفتن تنها دوستش در این سیاهچال بی رحم است.
وحشت بدنی یا همان Body horror، موردی است که بسیاری از انیمهها به سراغ آن رفتهاند ولی کمتر اثری به اندازه Made in Abyss در نمایش آن موفق و سربلند بیرون آمده. جدا از مثال میتی، ما نمونههای به شدت فوق العاده از وحشت بدنی را در مرگ پوروشکا و ایرومیویی نیز شاهدیم و نکته شگفت انگیز همه این مرگها این است که علی رغم خشونت بالای آنها، هیچ گاه تکرار نمیشوند و تنوع در نوع نمایش خشونت تا انتها حفظ شده است. اما طبیعتاً همه چیز به خشونت ختم نمیشود، ایجاد رابطه احساسی میان شخصیتها نیز موردی است که Made in Abyss در آن خارق العاده است. چه هیولای نامیرا و کریحی مثل میتی باشد که شخصیتهای داستان با سخاوت خود در نهایت غصه به او موهبت مرگ را بازمیگردانند. چه دختر رویاپردازی مثل پوروشکا که در نهایت با مرگ خود و تبدیل شدن به سوت سفید، مسیر را برای ریکو و همراهانش برای پیشروی به سمت اعماق ابیس باز میکند. آشنایی کوتاه ما با این شخصیتها و رسیدن به لحظه مرگشان چنان هنرمندانه به عرصه تصویر کشیده شدهاند که وقتی شیونهای ریکو را در مقابل چمدان خونینی که محتوایش تنها باقیماندههای پوروشکا است میشنویم، تمام روحمان به درد میآید. مرگ پوروشکا همزمان با دلخراش بودن به شدت قهرمانانه است چرا که سوت سفیدی که از درون این حادثه بیرون میآید نماد بی نظیری از دوستی بین ریکو و پوروشکا و به حقیقت پیوستن رویای این دختر برای پیوستن به یک ماجراجویی بزرگ است.
اما عنصر زمینه سازی چی؟ Made in Abyss انیمهای است که علاقه چندانی به مرگ ناگهانی شخصیتهایش ندارد. اگر کسی در انیمه قرار است کشته شود، از قسمتها قبل این موضوع برای او مشخص است. در حقیقت شاید بتوان گفت زنده ماندن شخصیتهایی مانند فاپوتا در انتهای فصل دوم غافلگیر کنندهتر از مرگ بسیاری از شخصیت هاست. با این وجود وقتی نوبت به زمینه سازی میرسد، Made in Abyss یکی از استثناییترین و دلخراشترین مرگهای تاریخ انیمه را دارد و آن نیز مرگ ایرومیویی در فصل دوم داستان است. ایرومیویی در دسته شخصیتهایی قرار میگیرد که طی فلش بک کلیدی فصل دوم با او آشنا میشویم دختر بومی ای که از قبیلههای اطراف گودال ابیس به ماجراجویانی که برای اولین بار آن جا را کشف کردهاند هدیه داده میشود تا راهنمای مسیر آنها باشد. مخاطب بلافاصله از سرنخهای موجود میفهمد که ایرومیویی قرار نیست از این سفر جان سالم به در ببرد. با این حال نکته شگفت انگیز این است که چطور داستان با علم به این که مخاطب از مرگ این دختر باخبر است، آنها را با موارد دیگر غافلگیر میکند. از اشیای باستانی ای که عمیقترین خواستههای هر فرد را با یک لمس به حقیقت تبدیل میکنند تا ماهیت شهر ناروهاتا همگی به یکی از شوکه کنندهترین سکانسهای چند سال اخیر انیمه ختم میشود که در ضمن مرگ ایرومیویی، جواب بسیاری از سوالات و رازهای این آرک را میدهد. مهارت استثنایی Made in Abyss این است که شما به هر میزان از مرگ یک شخصیت مطمئن باشید، نحوه مرگ او بدون شک شما را غافلگیر خواهد کرد.
به طور قطع جنبه اثر احساسی نیز مد نظر نویسنده Made in Abyss بوده و در این مورد نیز آخرین مرگ سری که متعلق به ووئکو (Vueko) است مصداق روشنی از مهارت خالق مانگا در این زمینه است. ووئکو علی رغم مرگ دردناکی که به وسیله نفرین لایه ششم تجربه میکند، نه از لحاظ خشونت، نه از لحاظ میزان غافلگیری و نه حتی از نظر رابطه عمیق با دیگر شخصیتها مانند نمونههای دیگر این انیمه ظاهر نمیشود. با این حال لحظه انتهایی مکالمه او با فاپوتا به زیبایی خط داستانی وی و ایرومیویی را خاتمه میدهد. داستان زنی که در میان انبوه نفرینهایی که او را احاطه کرده، بعد از سالها شکنجه و غرق بودن در پوچی، در نهایت به رویایی که حتی فکرش را هم نمیکرد دست پیدا میکند و با قلبی آرام از دنیا میرود.
قدرتی که این مرگ در روایت احساسی خود دارد به خوبی نشان میدهد Made in Abyss در به کار گیری شخصیتها، انگیزهها و اهدافشان مهارت داشته و چه برای شخصیتهایی که در انتهای هر داستان میمیرند یا زنده میمانند؛ این خطوط داستان را به خوبی در هم میآمیخته و به انتها میرساند. به همین دلیل است که عشق مادرانه ووئکو در انتهای مسیرش نسبت به ایرومیویی و فاپوتا صرفاً شبیه یک حقه قدیمی برای غمگین کردن مخاطب نیست و در اثر داستان چندلایه و روایت مستمر از درگیریهای درونی و بیرون ووئکو، این صحنه با موفقیت ضربه روحی خود را به مخاطب وارد کرده و مرگی که چندان خشن و غافلگیرکننده نیست را به یکی از دلخراشترین مرگهای داستان تبدیل میکند. حتی با وجود این که در دنیای ابیس جایی برای زن نرم و ضعیفی مثل ووئکو وجود ندارد، با این حال دیدن این که او بالاخره نور زندگی اش را در آخرین لحظات زندگی اش لمس میکند واقعاً دلخراش است.
نکتهای که در مورد Made in Abyss بسیار شگفت انگیز است، دنیای به شدت تیره و تار اما سرشار از امید آن است. انیمه به خوبی مخاطب را قدم به قدم با خطرات و تهدیدات این گودال عظیم آشنا میسازد. با این حال داستان به گونهای نوشته نشده که همه چیز ناامیدی و غم و سیاهی باشد. Made in Abyss در مورد بچههایی است که به دنبال رویاهای خود به اعماق وحشتناکترین مکان زمین وارد شدهاند. علی رغم تمام دردها و رنجها، آنها در هر مرحله از ماجراجوییهایشان کشفهای جالبی پیدا میکنند، اتفاقات بعضاً خنده داری برایشان رخ میدهد. دوستهای جدیدی پیدا میکنند و پرده از وقایع شگفت انگیز برمیدارند. به همین دلیل است که هر مرگ در داستان اوج نقطه تیرگی آن است. رها کردن میتی از نفرین زجرآور جاودانگی و شنیدن نالههای ناناچی یا به سر رسیدن طاقت ریکو در مقابل چمدانی پر از گوشت و خون که تنها بازمانده دوست عزیزش، پوروشکا است و حتی تبدیل شدن آرام آرام، به شدت وحشتناک و در عین حال تراژیک ایرومیویی به شهر ناروهاته برای مراقبت از ووئکو و بچههایی که به دنیا میآورد؛ همگی تیره و تاریکترین نقاطی هستند که اوج داستانهای Made in Abyss را تعریف میکند. آنها همه آن چه نیستند که این داستان برای ارائه دارد. لحظات ماجراجویی، آشنا شدن با شخصیتها و جلوههای طبیعی هر بخش از ابیس، رویاروییها بعضاً عجیب ولی خنده دار و موارد دیگر مجموعه از این بارقههای نوری هستند که اجازه میدهد نقاط تیره داستان حتی در میان برترین انیمههای ژانر دارک فانتزی نیز جزو دلخراشترین ها باشد.
هنر Made in Abyss در این جاست که علی رغم استادی در تمامی آن چه که یک مرگ را دلخراش میکند، تعادل ویژهای نیز میان نقاط روشن و تیره خود دارد و در نتیجه مخاطب را با دنیایی از شگفتی روبرو میکند. شگفتی ای که دلخراشترین مرگهای تاریخ انیمه نیز بخش طبیعی ای از آن است. بخشی که به سختی میتوان از آن عبور کرد و همین نیز زیباست. نظر شما چیست؟ به نظر شما انیمههای دیگر نیز هستند که مرگ شخصیتها در آن جدا از ماندگاری، دلخراش و افسرده کننده باشد؟ چه چیز دیگری باعث میشود مرگ یک شخصیت انیمهای روی مخاطب تاثیر احساسی بگذارد؟ نظرات، انتقادات و پیشنهادات خود را در بخش نظرات با ما به اشتراک بگذارید.
منبع: مجله بازار
دوست داشتنیترین یوتیوبر گیمر ایران کیه؟ میزگیم با علیرکسا @alirexzam
