مظلومترین دشمن مرد عنکبوتی که ثابت میکند هیولاها هم دل دارند
در تاریخ طولانی کمیکهای مرد عنکبوتی، «راینو» (Rhino) همواره یکی از طرفهای درگیر در حماسیترین نبردها بوده است. بهخصوص در نخستین رویاروییهایشان، مرد عنکبوتی ناچار بود تا آخرین ذرهٔ توانش را به کار بگیرد تا جلوی این هیولای لگامگسیخته را بگیرد. با این حال، با وجود عطش همیشگیاش برای درهمکوبیدن همهچیز، راینو در حقیقت یک ابرشرور تصادفی بود. به نظر میرسید تعهد او به اعمال شرورانهاش، کمتر از باوری بود که این کارها را ضروری میدانست؛ او معتقد بود برای رسیدن به اهدافش راه دیگری ندارد. به عبارت دیگر، گرچه راینو بیشک یک خلافکار است، لایههای پنهان داستانش ثابت میکند که هم مرد عنکبوتی و هم جامعهٔ طرفداران، درک درستی از شخصیت او ندارند.
راینو که با نام واقعی الکسی سیتسویچ (Aleksei Sytsevich) شناخته میشود، توسط استن لی و جان رومیتا سینیور خلق شد و از همان ابتدا وصلهای ناجور در میان فهرست دشمنان مرد عنکبوتی بود. برخلاف بسیاری از رقبای اسپایدرمن، راینو شخصیتی بیپرده و سرراست داشت: یک گردنکلفت ساده اما فوقالعاده قدرتمند. در دنیایی که از شرورهای پیچیده و چندلایه پر شده، راینو دقیقاً همان چیزی بود که میدیدید. او نه مانند «کینگپین» خیال فرمانروایی بر سر داشت، نه مانند «کریون شکارچی» از کسی کینهٔ شخصی به دل گرفته بود و نه مثل «گرین گابلین» از جنون جنایتکارانه رنج میبرد.
در عوض، مانند یک مجرم معمولی، صرفاً برای پول «کار» میگرفت. در دنیایی که هر شخصیتی انگیزهای پنهان دارد، تمرکز مطلق راینو بر دستمزد، او را متمایز میکند. اگر این خصوصیت را در کنار قدرت اصلیاش یعنی توانایی تخریب و عبور از هر مانعی بگذاریم، به نظر میرسد که او صرفاً یک نیروی مخرب تکبعدی است که بیشتر برای خلق صحنههای اکشن پر زرق و برق به داستان اضافه شده تا برای توسعهٔ یک روایت معنادار. اما حقیقت این است که راینو بسیار عمیقتر از یک نیروی توقفناپذیرِ تشنهٔ پول است.
فراتر از یک هیولای تبهکار
شاید بزرگترین سوءبرداشت دربارهٔ راینو، در همان دلیل اولیهای نهفته باشد که الکسی را به این هیولا تبدیل کرد. برخلاف اکثر دشمنان مرد عنکبوتی، انگیزهٔ اولیهٔ او هیچگاه پذیرش آگاهانهٔ یک زندگی تبهکارانه نبود؛ بلکه از یک نقطهٔ بسیار شخصی و حتی قابلتحسین نشأت میگرفت: تلاش برای تأمین خانواده. الکسی، یک مهاجر جوان روس بود که هیچ توانایی ویژهای نداشت اما تمام هموغمش این بود که خانوادهاش را به آمریکا بیاورد. به همین دلیل، تنها شغلی را که در دسترسش بود پذیرفت: تبدیل شدن به «زور و بازوی» باندهای تبهکاری که محلهاش را در کنترل داشتند. او از این زندگی متنفر بود، اما چارهای نداشت؛ این تنها راهی بود که او را قدمبهقدم به هدفش نزدیکتر میکرد.
طبیعی بود وقتی پیشنهادی مرموز از سوی یک دولت گمنام اروپایی دریافت کرد، برای به دست آوردن پولی که در خواب هم نمیدید، لحظهای درنگ نکند. آنها قول یک موقعیت بهعنوان مأمور ویژه را به او دادند، به شرطی که حاضر شود تحت یک عمل آزمایشی برای تقویت فیزیکی قرار بگیرد. الکسی با این تصور که این تغییرات موقتی هستند، موافقت کرد و بدنش به یک پوست بیرونی تقریباً فناناپذیر مجهز شد و قدرت و سرعتش به شکلی باورنکردنی افزایش یافت.
اما آزمایشکنندگان به او خیانت کردند. الکسی قدرتهای وعده داده شده را به دست آورد، اما آن زره برای همیشه به بدنش جوش خورد. از لحظهای که زره نمادین راینو را پوشید، دیگر راهی برای جدا کردنش وجود نداشت. او به معنای واقعی کلمه در جسم یک کرگدن انسانی زندانی شد. برای دولت پشت این پروژه، این یک موفقیت کامل بود. آنها حالا یک مأمور فوققدرتمند دائمی برای پیشبرد اهدافشان داشتند. اما برای الکسی، این به معنای حبس ابد در حرفهای بود که هرگز آن را نخواسته بود.
ظهور یک نابغه تبهکار
بنابراین، جنایتکاری راینو یک «اما و اگر» بزرگ دارد: تمام جرائم او در سایهٔ تمایلش برای رهایی از همان قدرتی است که این جرائم را ممکن میکند. داستان او عمیقاً تراژیک است، بهخصوص وقتی میبینیم که بارها برای فرار از گذشتهاش، درمان خودش و داشتن یک زندگی معمولی تلاش کرده، اما هر بار دوباره به نقطهٔ اول بازگشته است.
شاید تکاندهندهترین تصویر از این نبرد درونی، در آرک داستانی «گلهایی برای راینو» (شمارههای ۵ و ۶ کمیک Spider-Man’s Tangled Web) به نمایش درآمده است. در این داستان میبینیم که زندگی راینو چقدر پوچ و رقتانگیز است: او کارهای کثیف را برای کارفرماهایی انجام میدهد که او را چیزی جز یک ابزار نمیبینند و پشت سرش به او میخندند. این آن زندگیای نبود که در جوانی آرزویش را داشت. تلخی این وضعیت او را به جایی رسانده که به همان اندازه که از دیگران متنفر است، از خودش نیز بیزار است. او در دیالوگی بهیادماندنی میگوید: «حیف که آن دانشمندانی که این پوست سرسخت را به من دادند، فکری برای سرسخت کردن قلبم نکردند.»
اما سرنوشت فرصتی دیگر در مسیر او قرار میدهد. او داوطلب آزمایشی میشود که برای افزایش هوشش طراحی شده و این بار، آزمایش با موفقیت کامل همراه است. این هوش سرشار، در کنار قدرت فیزیکی بینظیر و پوست نفوذناپذیرش، بهسرعت او را به مغز متفکر جنایتکاران شهر تبدیل میکند. او بهراحتی رقیب همیشگیاش، مرد عنکبوتی، را شکست میدهد و حتی هویت واقعی او را کشف میکند. این بهترین نسخهای از زندگی بود که راینو میتوانست در آن کالبد زرهی تصور کند.
۴) استیلت-من (Stilt-Man)
تنهایی تحملناپذیر یک هیولا
اما مشکل اینجا بود که هوش جدیدش او را به سطحی رساند که دیگر هیچ علاقهای به تعامل با دیگران، کسب ثروت یا حتی ادارهٔ امپراتوری جناییاش نداشت. همهٔ اینها برایش بهطرز دردناکی ساده و پیشپاافتاده شده بودند. او حالا از نسخهٔ قبلی خودش هم تنهاتر بود؛ همانقدر بدبخت، اما این بار بدون هیچکدام از لذتهای ساده و ابتدایی زندگی، مثل هیجان درهمکوبیدن دیوارها. در نهایت، او به این نتیجه میرسد که این هوش برایش جز رنج چیزی ندارد و راهی برای معکوس کردن فرآیند و بازگشت به خودِ سادهٔ سابقش پیدا میکند. اینگونه بود که دوران فرمانروایی نابغهٔ تبهکار به پایان رسید.
راینو گرچه یک مجرم است، اما یک ابرشرور کلیشهای نیست. او بیشتر به یک خلافکار معمولی شباهت دارد؛ فردی که نه از روی شرارت ذاتی، بلکه به این دلیل که با توجه به تواناییهایش این تنها راه ممکن برای بقا و رسیدن به اهدافش بود، به این مسیر کشیده شد. او مانند یک مجرم سابقهدار که جامعه شانسی دوباره به او نمیدهد، بارها صادقانه برای زندگی طبق قانون تلاش کرده، اما هر بار، سیستم و شرایط او را به عقب راندهاند.
در نتیجه، او بارها و بارها به انجام تنها کاری که در آن مهارت دارد بازگشته است. راینو بیش از آنکه یک تبهکار خودخواسته باشد، قربانی شرایط است؛ حقیقتی ظریف که اغلب نادیده گرفته میشود. او از جنایت لذت نمیبرد، بلکه به آن تن میدهد، چون جایگزینها برایش یا وجود ندارند یا دستنیافتنی هستند. در پس تمام آن تخریبها، تنها یک خواستهٔ ساده و عمیق نهفته است: یک زندگی عادی در کنار کسانی که دوستشان دارد و دوستش دارند.
نظر شما چیست؟ دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید و به این گفتگو بپیوندید.
منبع: comicbook
امسال بازی خوب چی داریم؟ میزگیم با نیما نوترون

نظرات