انتخاب سردبیر برترین‌ها سینما

۱۰ باری که دختر کفشدوزکی خیلی شجاع بود

مرینت دوپن‌چنگ فقط یک دختر دبیرستانی معمولی نیست. پشت آن خجالتی بودن، دستپاچگی‌های بامزه و اشتباه‌های کوچک، دختری پنهان شده که قلبی بزرگ و روحی واقعاً شجاع دارد. او بارها در موقعیت‌هایی قرار گرفته که هرکس دیگری بود، پا پس می‌کشید؛ اما مرینت همیشه انتخاب کرده که بایستد و بجنگد، حتی وقتی خودش هم مطمئن نبوده می‌تواند یا نه. چه وقتی با خطرات جادویی روبه‌رو شده، چه وقتی باید از دوستانش دفاع می‌کرد یا حتی احساساتش را پنهان می‌کرد تا دیگران آسیب نبینند، همیشه نشان داده که شجاعت فقط داشتن قدرت نیست؛ بلکه یعنی قوی ماندن، حتی وقتی دنیا روی دوشت سنگینی می‌کند.

در طول پنج فصل Miraculous: Tales of Ladybug & Cat Noir، لحظه‌های زیادی بوده که مرینت ما را با شجاعتش شگفت‌زده کرده است. او همیشه قهرمان واقعی داستان خودش بوده است، از اولین روزی که دختر کفشدوزکی شد تا وقتی که قلبش شکست اما هنوز لبخند زد. در ادامه، با هم نگاهی می‌اندازیم به ده لحظه‌ای که مرینت واقعاً شجاع بود؛ لحظه‌هایی که نشان می‌دهند چرا او نه‌فقط یک قهرمان، بلکه الهام‌بخش تمام کسانی است که هنوز به قدرت درون خودشان باور دارند.

۱۰. قدرت عشق واقعی

وقتی عشق به جای ترس، کل شهر را درمان کرد.

وقتی عشق به جای ترس، کل شهر را درمان کرد.

در قسمت Zombizou از فصل دوم، یکی از جالب‌ترین و درعین‌حال احساسی‌ترین ماجراهای سریال را می‌بینیم. در این اپیزود، خانم بستو، معلم مهربان و دلسوز کلاس، به‌دلیل احساس ناامیدی و ناراحتی از اینکه شاگردانش قدر مهربانی را نمی‌دانند، توسط یک آکوما تسخیر می‌شود و به «زامبیزو» تبدیل می‌گردد. زنی که هر کس را ببوسد، به یک زامبی عاشق تبدیل می‌کند! خیلی زود کل پاریس گرفتار این «ویروس عاشقانه» می‌شود، از جمله کت نوآر و دوستان نزدیک مرینت. در حالی که همه به دنبال بوسه‌ای از زامبیزو هستند، تنها لیدی‌باگ است که هنوز در مقابل او مقاومت می‌کند.

در اوج داستان، مرینت کاملاً تنها مانده است. همه اطرافیانش تبدیل شده‌اند و حتی کت نوآر دیگر کنار او نیست. با این حال، او تصمیم می‌گیرد بجنگد؛ اما نه با مشت و سلاح، بلکه با احساس. در صحنه‌ای تأثیرگذار، او زامبیزو را در آغوش می‌گیرد و با عشق و مهربانی‌اش نشان می‌دهد که محبت واقعی زورکی نیست، از دل می‌آید. همین لحظه‌ی خالص باعث می‌شود آکوما از بین برود و شهر نجات پیدا کند. Zombizou یادمان می‌آورد که گاهی بزرگ‌ترین شجاعت در بخشش و عشق نهفته است، حتی وقتی همه‌چیز در حال فروپاشی به نظر می‌رسد.

۹. قلبی که نمی‌ترسد

وقتی عشق به نفرت تبدیل شد، مرینت تنها کسی بود که هنوز باور داشت امیدی هست.

وقتی عشق به نفرت تبدیل شد، مرینت تنها کسی بود که هنوز باور داشت امیدی هست.

در قسمت Dark Cupid از فصل اول، روز عشق در پاریس به فاجعه‌ای بزرگ تبدیل می‌شود. کیم، بعد از شنیدن جواب رد از کسی که دوستش دارد، از شدت ناراحتی گرفتار آکوما می‌شود و به دارک کوپید تبدیل می‌گردد؛ هیولایی که با تیرهای تاریکش عشق را از قلب مردم بیرون می‌کشد و جای آن را با نفرت پر می‌کند. طولی نمی‌کشد که کل شهر، از جمله دوستان مرینت، تحت تأثیر این جادو قرار می‌گیرند. حالا حتی کت نوآر دشمن او شده است. تصورش را کنید: مرینت میان شهری ایستاده که پر از نفرت شده، اما هنوز به عشق باور دارد.

۵ تا از عجیب‌ترین مشکلاتی که سگ‌های نگهبان حل کردند

اما چیزی که این قسمت را خاص می‌کند، لحظه‌ای است که مرینت تصمیم می‌گیرد نترسد. او می‌داند یک اشتباه کوچک ممکن است باعث شود هم خودش و هم دیگران برای همیشه گرفتار نفرت شوند، اما باز هم جلو می‌رود. در یکی از شجاعانه‌ترین صحنه‌های فصل، او با قلبی پر از امید به سمت کت نوآر تیرخورده می‌رود و با تمام وجود تلاش می‌کند کت نوآر را از جادوی نفرت نجات دهد، و در نهایت، عشق و امیدش پیروز می‌شود. در Dark Cupid، شجاعت مرینت نه در نبرد، بلکه در ایمانش به احساسات پاک است. او نشان می‌دهد که در جهانی پر از خشم، گاهی شجاعانه‌ترین کار، دوست داشتن است.

۸. دویدن تا دل خطر

شجاعت یعنی دوباره امتحان کردن، حتی وقتی شکست خورده‌ای.

شجاعت یعنی دوباره امتحان کردن، حتی وقتی شکست خورده‌ای.

در قسمت Ikari Gozen از فصل سوم، پاریس دوباره گرفتار بحران می‌شود. این بار نوبت مادر کاگامی است که با تبدیل شدن به آکوما، به سامورایی غول‌پیکری تبدیل شود که همه‌چیز را در مسیر خود نابود می‌کند. او به‌قدری قدرتمند است که حتی کت نوآر هم به‌سختی می‌تواند مقابلش بایستد. در این میان، مرینت در موقعیتی بسیار خطرناک قرار دارد: باید بین نجات مردم و حفظ هویت مخفی خود تصمیم بگیرد، آن هم در حالی که همه‌چیز در چند ثانیه ممکن است از کنترلش خارج شود.

مرینت بدون لحظه‌ای تردید به دل خطر می‌زند و با شجاعتی خیره‌کننده سعی می‌کند جان کاگامی و دیگران را نجات دهد. او حتی وقتی می‌فهمد بدون لیدی‌باگ بودن هم می‌تواند الهام‌بخش و قهرمان باشد، عقب نمی‌نشیند. در این اپیزود، مرینت ثابت می‌کند که شجاعت فقط در پوشیدن نقاب نیست؛ در انتخاب لحظه‌هایی است که از دل ترس عبور می‌کنی تا به کسی که دوستش داری کمک کنی.

۷. حقیقتی که دل می‌خواهد پنهان کند

گفتن حقیقت همیشه آسان نیست… حتی برای یک قهرمان.

گفتن حقیقت همیشه آسان نیست… حتی برای یک قهرمان.

در Verità، مرینت درگیر یکی از سخت‌ترین چالش‌های احساسی‌اش می‌شود. لوکا، که همیشه با مهربانی و درک عمیقش در کنار او بوده، از مرینت می‌خواهد صادق باشد و احساسات واقعی‌اش را بیان کند. اما چطور می‌شود حقیقت را گفت وقتی ممکن است هویت مخفی‌ات برملا شود و تمام دنیا را به خطر بیندازد؟ درست در همین میان، لوکا به Verità تبدیل می‌شود و قدرتی می‌گیرد که همه را وادار به گفتن حقیقت می‌کند.

در این لحظه‌ی سخت، مرینت باید با ترس درونی خود روبه‌رو شود؛ ترس از دست دادن لوکا، از لو رفتن هویت لیدی‌باگ و از شکستن قلب کسی که برایش اهمیت دارد. بااین‌حال، او تصمیم می‌گیرد نه برای خودش، بلکه برای نجات دیگران شجاع باشد. مرینت با هوشمندی و آرامش، لوکا را شکست می‌دهد بدون آنکه عشق و راز خود را فدا کند. این قسمت به زیبایی نشان می‌دهد که شجاعت همیشه در جنگیدن نیست؛ گاهی در سکوت و کنترل احساساتی است که می‌توانند همه‌چیز را از بین ببرند.

۶. انتخاب میان عشق و وظیفه

شادی کوتاه اما واقعی میان دو قهرمان.

شادی کوتاه اما واقعی میان دو قهرمان.

در اپیزود Elation از فصل پنجم، مرینت در یکی از حساس‌ترین و در عین حال صادق‌ترین لحظات زندگی‌اش قرار دارد. پس از مدت‌ها کشمکش با احساساتش نسبت به آدرین، او سرانجام تصمیم می‌گیرد از این عشق دست بکشد تا بتواند وظیفه‌اش را بهتر انجام دهد. اما درست وقتی فکر می‌کند همه‌چیز تمام شده، اتفاقی غیرمنتظره می‌افتد؛ او و کت نوآر بدون آن‌که از هویت واقعی یکدیگر خبر داشته باشند، شروع به نزدیک شدن می‌کنند.

فصل دوم سریال ونزدی را اینجا تماشا کنید.

وقتی شرایط بحرانی می‌شود و پاریس در خطر می‌افتد، مرینت می‌فهمد که باید احساساتش را کنار بگذارد تا شهر را نجات دهد، هرچند می‌داند این تصمیم چقدر برایش دردناک است. این بخش یکی از لحظات درخشان شجاعت اوست، چون نشان می‌دهد مرینت تنها در میدان نبرد قهرمان نیست، بلکه در میدان احساسات هم قوی و مسئول است. گاهی شجاعت یعنی دل کندن از چیزی که بیشتر از هر چیز دیگری می‌خواهی.

۵. رازهایی که دوستی را آزمایش می‌کنند

دوستانی که او را همان‌طور که هست پذیرفتند.

دوستانی که او را همان‌طور که هست پذیرفتند.

در Gang of Secrets از فصل چهارم، مرینت بیش از همیشه احساس تنهایی می‌کند. او نمی‌تواند با هیچ‌کس درباره‌ی بار سنگین مسئولیتش به عنوان لیدی‌باگ صحبت کند. این پنهان‌کاری باعث می‌شود دوستانش احساس کنند مرینت از آن‌ها فاصله گرفته و در نتیجه همگی توسط آکوما آلوده شوند و به گروهی از دشمنان خطرناک تبدیل گردند. حالا مرینت باید با کسانی روبه‌رو شود که برایش مثل خانواده‌اند.

مرینت تصمیم می‌گیرد با قلبش بجنگد، نه فقط با قدرتش. او به جای آسیب زدن به دوستانش، به دنبال راهی برای نجات آن‌ها می‌گردد و در نهایت، با پذیرفتن آسیب‌پذیری خود، موفق می‌شود اعتمادشان را بازگرداند. این اپیزود یکی از انسانی‌ترین لحظات اوست؛ جایی که مرینت یاد می‌گیرد حتی قهرمان‌ها هم نیاز به تکیه‌گاه دارند، اما باید شهامت داشته باشند تا این را بپذیرند.

۴. شمشیری از غرور و قلبی از شهامت

وقتی مرینت با شمشیر دشمن روبه‌رو شد، ترس معنایی نداشت.

وقتی مرینت با شمشیر دشمن روبه‌رو شد، ترس معنایی نداشت.

در اپیزود Riposte از فصل دوم، مرینت در موقعیتی قرار می‌گیرد که قهرمانی‌اش به تسلط و خونسردی‌اش در برابر خطر بستگی دارد. در این قسمت، کاگامی پس از باختی ناعادلانه در مسابقه، احساس تحقیر می‌کند و همین خشم باعث می‌شود به شروری به نام Riposte تبدیل گردد. او با شمشیر جادویی‌اش هر کسی را که سر راهش قرار بگیرد، هدف می‌گیرد.

مرینت در قالب لیدی‌باگ با دشمنی روبه‌رو می‌شود که نه شرور است و نه بی‌احساس، فقط از بی‌عدالتی رنجیده است. مرینت با وجود ترس و تهدیدهای جدی، با آرامش و درایت، به جای نابود کردن Riposte، سعی می‌کند او را نجات دهد. این اپیزود نشان می‌دهد شجاعت واقعی فقط در جنگیدن نیست، بلکه در همدلی با کسی است که مسیرش را گم کرده است. مرینت در این نبرد نه‌تنها شهر را نجات می‌دهد، بلکه یادآوری می‌کند که قهرمان بودن یعنی در سخت‌ترین لحظه‌ها هم با قلب خود تصمیم بگیری.

۳. روبه‌رو شدن با گابریل اگرست

دختری معمولی در برابر مردی خطرناک.

دختری معمولی در برابر مردی خطرناک.

اپیزود The Collector با یکی از پرتنش‌ترین موقعیت‌های کل سری آغاز می‌شود. لیدی‌باگ و کت نوار بعد از اتفاقات فصل قبل به هویت واقعی هاک‌ماث مشکوک می‌شوند. همه‌چیز دست به دست هم می‌دهد تا ظن‌ها به گابریل اگرست برسد؛ مردی سرد، مرموز و قدرتمند که کسی جرأت ندارد با او روبه‌رو شود. اما در میانه‌ی این بحران، مرینت تصمیم می‌گیرد خودش به خانه‌ی اگرست برود و با او حرف بزند تا حقیقت را پیدا کند. او می‌داند که ممکن است اشتباه کند یا حتی با خطر روبه‌رو شود، ولی به جای پنهان شدن پشت ترس، قدم پیش می‌گذارد.

۵ لحظه‌ای که دختر کفشدوزکی قلب‌مان را آب کرد

مرینت در این قسمت، یکی از انسانی‌ترین جلوه‌های شجاعتش را نشان می‌دهد. او بدون نقاب، بدون قدرت و در قالب یک دختر عادی، مقابل یکی از ترسناک‌ترین افراد پاریس می‌ایستد. رفتارش در گفت‌وگو با گابریل همزمان مؤدبانه و قاطع است؛ از حقیقت نمی‌ترسد و دنبال پاسخ می‌گردد، حتی وقتی فضای خانه سنگین و تهدیدآمیز است. همین کار باعث آشکار شدن حقیقت درباره‌ی «The Collector» می‌شود و ما می‌بینیم مرینت نه‌تنها در میدان نبرد، بلکه در مواجهه با آدم‌ها هم قهرمان است. گاهی شجاعت، فقط در پرواز و نجات شهر نیست؛ در ایستادن روبه‌روی کسی است که از همه بیشتر از او می‌ترسی.

۲. چتر دوستی

گاهی یک حرکت ساده، شجاعانه‌ترین کار دنیاست.

گاهی یک حرکت ساده، شجاعانه‌ترین کار دنیاست.

در پایان قسمت دوم Origins، یعنی همان‌جایی که داستان آغاز قهرمانی مرینت کامل می‌شود، یکی از شجاعانه‌ترین و لطیف‌ترین لحظات سریال رقم می‌خورد: «صحنه‌ی چتر». پس از اتفاقات پرهیجان نبرد با Stoneheart، باران آرامی در پاریس می‌بارد. مرینت که هنوز در حضور آدرین دست و پایش را گم می‌کند با وجود خجالت و اضطرابش، جلو می‌رود و چترش را به او تعارف می‌کند.

در نگاه اول، شاید این کار چیز بزرگی نباشد، اما برای مرینتی که همیشه از بیان احساساتش می‌ترسد، همین قدم کوچک یک پیروزی بزرگ است. این صحنه، نقطه‌ای است که رابطه‌ی دوستانه‌ی مرینت و آدرین آغاز می‌شود و نشان می‌دهد شجاعت فقط در مبارزه با شروران خلاصه نمی‌شود؛ گاهی شجاعت یعنی در برابر ترس‌های کوچک خودت بایستی و با مهربانی قدمی برداری.

۱. آغاز یک قهرمان

تولد یک قهرمان؛ وقتی مرینت برای نخستین‌بار «لیدی‌باگ» شد.

تولد یک قهرمان؛ وقتی مرینت برای نخستین‌بار «لیدی‌باگ» شد.

همه‌چیز از همین‌جا شروع شد. در قسمت‌های آغازین Miraculous Ladybug، ما با مرینت، دختری معمولی با رویاهای بزرگ آشنا می‌شویم. او خجالتی است، زیاد اشتباه می‌کند و اغلب از سایه‌ی خودش هم می‌ترسد. اما وقتی تیکی، کوامی بانمک و مهربان، به او می‌گوید که برای تبدیل شدن به «لیدی‌باگ» انتخاب شده، ناگهان همه‌چیز تغییر می‌کند. مرینت در ابتدا تردید دارد، نمی‌داند توانایی این کار را دارد یا نه. ولی وقتی پاریس در خطر می‌افتد و هیولای سنگی «Stoneheart» در شهر غوغا می‌کند، او بدون درنگ تصمیم می‌گیرد کاری انجام دهد. لحظه‌ای که او برای اولین بار جمله‌ی معروف «!Spots on» را می‌گوید، لحظه‌ای است که از ترس عبور می‌کند و قهرمان درونش متولد می‌شود.

در این دو قسمت Origins، مرینت یاد می‌گیرد که قهرمان بودن یعنی عمل کردن، حتی وقتی می‌ترسی. او نه به‌خاطر قدرت‌های جادویی‌اش، بلکه به‌خاطر قلب شجاعش است که به لیدی‌باگ تبدیل می‌شود. در اولین مأموریتش، با وجود شکست‌های کوچک، تسلیم نمی‌شود و با کمک کت نوآر موفق می‌شود پاریس را نجات دهد. این آغاز، نه‌فقط شروع ماجراجویی‌های اوست، بلکه یادآور پیامی ساده و قشنگ است: شجاعت واقعی از دلِ ترس می‌آید، و قهرمان شدن همیشه با یک تصمیم کوچک شروع می‌شود؛ تصمیمی مثل گفتن «من می‌تونم!»

یک قلب مهربان، هزار لحظه شجاعت

وقتی به تمام این لحظه‌ها نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که شجاعت مرینت فقط در مبارزه با آکوماها یا نجات پاریس خلاصه نمی‌شود. او بارها نشان داده که شجاعت واقعی در دل تصمیم‌های کوچک و احساسی نهفته است. مرینت در سخت‌ترین شرایط هم قلبی مهربان داشت و ثابت کرد که قهرمان بودن یعنی ایستادن، حتی وقتی همه‌چیز علیه تو است.

هر فصل از Miraculous Ladybug بخش تازه‌ای از رشد و بلوغ مرینت را نشان می‌دهد. او اشتباه می‌کند، می‌ترسد، می‌افتد و دوباره بلند می‌شود؛ و همین است که او را به شخصیتی زنده و الهام‌بخش تبدیل می‌کند. حالا که با هم شجاع‌ترین لحظه‌هایش را مرور کردیم، کدام صحنه برای شما نشان‌دهنده‌ی واقعی‌ترین شجاعت مرینت بود؟

منبع: مجله بازار


فینال بازار لجندز لیگ ۵ با بیگزموگ، سام صابری و خفن‌های یوتوب + جایزه گوشی گیمینگ برای بیننده‌ها

فینال بازار لجندز لیگ ۵ با بیگزموگ، سام صابری و خفن‌های یوتوب + جایزه گوشی گیمینگ برای بیننده‌ها

Loading

تگ ها

نظرات

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها