سفر به دنیای هری پاتر: چرا هری مجبور بود با دورسلیها زندگی کند؟
هری پاتر از همان زمان طفولیت زندگی سختی داشت و مجبور بود شرایط دشواری را تحمل کند. بخشی از این دشواریها به زندگی کردن در بین خانواده دورسلی مربوط میشود که با پسر بچه بیچاره، رفتاری مانند یک برده داشتند. اما چرا هری به عنوان پسر برگزیده شده مجبور بود با یک خانواده ماگل و بیارزش زندگی کند؟
هری پاتر جزو آن دسته از شخصیتهای دنیای سرگرمی است که از همان ابتدا بدشانسی آورد و این سرشت، تا پایان گریبان او را رها نکرد. ابتدای این بدشانسیها با مرگ پدر و مادرش یعنی جیمز و لیلی پاتر آغاز شد و با زندگی کردن در بین خانواده دورسلی ادامه پیدا کرد. پتونیا دورسلی به عنوان مادر خانواده، خاله هری به حساب میآمد و از این منظر، سرپرستی هری به او سپرده شد. پتونیا که از همان دوران کودکی با خواهرش یعنی لیلی مشکل داشت، با همسرش ورنون دورسلی و پسر بیمصرفشان یعنی دادلی زندگی میکردند.
دورسلیها به عنوان یک خانواده ماگل فوقالعاده معمولی بودند و به معمولی بودن خود افتخار میکردند. پتونیا از اینکه خواهرش یک جادوگر بود شرم داشت و از اینکه استعداد جادوگری لیلی به فرزندش یعنی هری پاتر هم رسیده بود، خوشحال نبود. ورنون دورسلی هم از این اتفاقات دل خوشی نداشت و اصلا از اینکه خواهر زنش یک جادوگر باشد، خوشش نمیآمد. این زن و شوهر دوست نداشتنی، به شدت مغز فندقی بودند و فکر میکردند که تنها طرز فکر درست در دنیا، طرز فکر خاص آنها است.
علاوه بر موارد ذکر شده، آخرین ملاقات دورسلیها و پاترها اصلا خوب پیش نرفت. آنها آخرین دفعه در یک رستوران با هم ملاقات کردند و بحث بزرگی بینشان پیش آمد. پتونیا خواهرش لیلی را به عنوان ساقدوش خویش انتخاب نکرد و ورنون، جیمز پاتر را یک جادوگر آماتور خواند. اما این اتفاقات چرا باعث شد رفتار دورسلیها با هری پاتر تا این حد افتضاح باشد؟ حتی با اینکه هری به عنوان یک نوزاد معصوم وارد خانهشان شد.
همانطور که به احتمال زیاد خبر دارید، دورسلیها به شدت متعصب هستند و هرآنچه که از دایره افکارشان بیرون باشد را متهم میکنند. آنها فلسفه وجود جادو را متوجه نمیشدند و از آن میترسیدند. منتها از آنجایی که دوست نداشتند به ترسو بودن خود اعتراف کنند، نسبت به آن ابراز تنفر کردند. هری هم با وجود اینکه یک بچه معصوم بود، در خانوادهای متولد شد که همه جادوگر بودند و استعداد جادویی داشتند. پس آنها به صورت همزمان از هری میترسیدند و از وی نفرت داشتند.
به موارد ذکر شده تاثیرات روانی پتونیا و حسادت او نسبت به خواهرش را هم اضافه کنیم. هنگامی که این دو خواهر بچه بودند، پتونیا به شدت به لیلی حسودی میکرد؛ چرا که لیلی از استعدادهای جادویی برخوردار بود و او نه. هنگامی که لیلی برای ورود به هاگوارتز دعوت شد، حسادت پتونیا به اوج رسید. او حتی یک نامه برای آلبوس دامبلدور نوشت و از خواست که خودش را هم به هاگوارتز راه دهند. با وجود اینکه پروفسور دامبلدور این درخواست را با نهایت احترام رد کرد، پتونیا حسابی عصبانی شد و جوری تظاهر کرد که از جادو و جادوگرها بدش میآید.

دیدن هری پاتر باعث میشد حسادت پتونیا نسبت به استعدادهای خواهرش زنده شود
حال در این میان یک سوالی پیش میآید. آیا هری پاتر خویشاوند دیگری داشت که بتواند پیش آنها زندگی کند و از دورسلیها نفرتانگیز فاصله بگیرد؟ جواب این سوال منفی است. هنگامی که ولدمورت جیمز و لیلی پاتر را به قتل رساند، پدر و مادر هر دو آنها فوت کرده بودند. از طرفی دیگر، جیمز پاتر تک پسر بود و هیچ خواهر و برادری نداشت. تمام این موارد در کنار هم باعث شدند که تنها خاله پتونیا برای گرفتن سرپرستی هری باقی بماند و تنها کاندید باشد.
جیمز پاتر در زمان زندگانی خود دوستان خیلی نزدیکی داشت که در گروه مارادرز در کنار هم بودند. منتها هنگامی که او کشته شد، هیچ یک از افراد این گروه در شرایطی قرار نداشتند که بتوانند سرپرستی هری پاتر را به دست بگیرند. پیتر پتیگرو خودش را به مردن زده بود، سیریوس بلک به خاطر اتهامات اشتباه به زندان افتاد و ریموس لوپین هم به خاطر مشکلات شخصی، از جامعه فاصله گرفته بود. پس رسما کس دیگری وجود نداشت که سرپرستی پسر برگزیده را به دست بگیرد و به ناچار، او مجبور شد چند سال غیرقابل تحمل را در بین دورسلیها تحمل کند.
نظر شما در این باره چیست؟ دیدگاههای خود را با تیم بازار و سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
منبع: HarryPotter
صدایی که حتما شنیدی! دوبله فان با سارا جامعی
 
				
                    
    
    
    
    
    
    
    
    
    
            
		
هر پاترهدی اینو میدونه :/