سریال ونزدی (Wednesday) در فصل دوم سطح معماها را بالاتر از فصل اول برد. برخلاف فصل نخست که معمای قتل در طول کل فصل دنبال میشد، ونزدی آدامز در پایان بخش اول توانست قاتل پرندهای را که به دنبالش بود پیدا کند، اما همزمان به توطئهای بسیار بزرگتر برخورد. در عین حال، پرسشهای دیگری همچنان بیپاسخ ماند. از نیت واقعی مدیر مدرسه، «دورت»، گرفته تا سرنوشت «اوفلیا فرامپ»، همه و همه سوژه حدس و گمان طرفداران شد. اما شاید راز برانگیزترین معمای این فصل، موجودی به نام «اسلرپ» (Slurp)، زامبی داستان بود.
در ابتدا، او تنها بهعنوان «پسر با قلب ساعتی» در داستان «Tale of the Skull Tree» که آژاکس تعریف کرده بود معرفی شد. پاگزلی آدامز بهطور اتفاقی با قدرت صاعقه خود جنازه آن پسر را دوباره زنده کرد و بدین ترتیب او بهصورت یک زامبی به زندگی بازگشت. پاگزلی این موجود را «اسلرپ» نامید. در نگاه اول، اسلرپ چیزی جز یک هیولای بیعقل و صرفا مغزخوار به نظر نمیرسید، اما هرچه مغزهای بیشتری میخورد، رفتارش انسانیتر میشد.
نخستین نشانهها از گذشتهی پنهانی او در اپیزود چهارم فصل دوم با عنوان «If These Woes Could Talk» آشکار شد، جایی که اسلرپ از سلول خود گریخت و در بیمارستان روانی «ویلو هیل» قتلعامی به راه انداخت. او که توانایی سخن گفتن را دوباره به دست آورده بود، به دوست قدیمیاش، «آگوستوس استونهرست»، استاد پیشین آکادمی نورمور، سلام کرد و سپس مغزش را بلعید. بخش دوم فصل نشان داد که نام واقعی اسلرپ، «آیزاک نایت» است؛ حقیقتی که دریچهای به گذشتهای بسیار پیچیدهتر از آنچه تماشاگران تصور میکردند گشود.
پیوندهای پنهان آیزاک نایت با تایلر گالپین و خانواده آدامز آشکار میشود
پس از فرار از بیمارستان ویلو هیل، آیزاک در جستوجوی یکی دیگر از بیماران ناپدیدشده برآمد؛ همان زنی ناشناس که ونزدی در قسمت چهارم نجات داده بود. در قسمت پنجم فصل دوم ونزدی، با عنوان «Hyde and Woe Seek»، فاش میشود که او در واقع مادر گمشده تایلر گالپین، فرانسواز، بوده و علاوه بر آن، خواهر آیزاک نیز هست. اگرچه داستان «درخت جمجمه» بهدرستی نشان میداد که آیزاک با جاهطلبی بیش از حد انسانیت خود را از دست داده، اما تنها کسی که او واقعا دوست داشت، فرانسواز بود. از آنجا که دگرگونیهای هاید بهتدریج جان او را میگرفت، آیزاک در پی اختراع دستگاهی بود تا قدرتهای او را بگیرد و جانش را نجات دهد. سرانجام توانست این کار را در آزمایشگاه مخفیاش در برج یاگو انجام دهد؛ مکانی که استاد استونهرست برای او ساخته بود.
بخش دوم فصل دو همچنین نشان میدهد که استونهرست پس از مرگ آیزاک، اختراع او را دزدید و آن را برای آزمایشهای خود در ویلو هیل بازطراحی کرد. در قالب طرح «مطالعه ادغام بلندمدت طردشدگان» (LOIS)، استونهرست راهی یافت تا با استفاده از دستگاه آیزاک نهتنها قدرتهای طردشدگان را بگیرد، بلکه آنها را به نورمیها منتقل کند. او توانسته بود به دخترش، جودی، تواناییهای پرندگان را بدهد و جودی نیز پس از آنکه آگوستوس خودش به بیماری روانی دچار و به عنوان بیمار در ویلو هیل بستری شد، کار پدرش را ادامه داد. به نظر میرسد او همچنین فرانسواز را ربوده، مرگش را جعل کرده و سالها روی او آزمایش کرده بود تا اینکه ونزدی موفق شد او را آزاد کند. با در نظر گرفتن این موضوع، جای تعجبی ندارد که آیزاک تا این اندازه مشتاق بود هم آگوستوس و هم جودی را بکشد.
به جز فرانسواز و استونهرستها، تنها رابطه دیگر آیزاک در نورمور با هماتاقی و بهترین دوستش، گومز آدامز، بود. مورتیشیا میگوید که گومز با جذابیت طبیعیاش دل آیزاک را به دست آورده بود، اما آیزاک همچنان او را مهرهای در بازی خود میدید و قصد داشت از او به همین شکل استفاده کند. با این حال، این اشتباه مرگبار او بود، چرا که آدامزها مسئول مرگ آیزاک بودند.
آیزاک نایت دقیقا چگونه کشته شد؟
در صحنه انیمیشنی «افسانه درخت جمجمه»، چنین نشان داده میشود که آیزاک نایت هنگام یکی از آزمایشهایش بر اثر انفجار از برج یاگو به پایین پرتاب شد و جان باخت. اما این حادثه بهدلیل خطای فنی یا اشتباه محاسباتی نبود. در حقیقت، انفجار نتیجه دخالت مورتیشیا بود که از نیت واقعی آیزاک پرده برداشته بود.
آیزاک برای فعالسازی دستگاه خود به منبع انرژی نیاز داشت و گومز با میل و اعتماد، قدرت رعدوبرقش را در اختیار او گذاشت. اما آیزاک پنهان کرده بود که این آزمایش به قیمت جان دوستش تمام خواهد شد؛ حتی پیشاپیش برای او در پای درخت جمجمه قبری کنده بود. مورتیشیا که به خطر پی برده بود، برای نجات عشقش دست راست آیزاک را قطع کرد. این کار باعث شد او کنترل قدرتهای «داوینچی» خود را از دست بدهد و دستگاه منفجر شود.
در پی انفجار، فرانسواز، مورتیشیا و گومز زنده ماندند، هرچند گومز برای همیشه تواناییهای طرد شدگی خود را از دست داد. تنها آیزاک بود که کشته شد. با این حال، گومز و مورتیشیا حقیقت را پنهان کردند، چراکه پروفسور استونهرست تهدید کرده بود در صورت افشای آزمایشگاه غیرقانونیاش، آنها را به اتهام قتل تحت تعقیب قرار خواهد داد. در نهایت، آن دو جسد آیزاک را در همان قبر از پیش آمادهشده دفن کردند، اما بخشی از وجود او باقی ماند.
در واقع، دست راست قطعشدهی آیزاک بر اثر انفجار دوباره جان گرفت و گومز و مورتیشیا آن را به فرزندی پذیرفتند و نامش را «تینگ» گذاشتند که یک آناگرام از نام «نایت» است. تینگ هیچ خاطرهای از گذشته خود نداشت و بنابراین به عضوی از خانواده آدامز تبدیل شد و سالها به طور وفادارانه در کنار آنها خدمت کرد.
در طول فصل دوم، تینگ با حس اینکه بیشتر یک خدمتکار است تا عضوی واقعی از خانواده آدامز دستوپنجه نرم میکرد و حتی در یک گروه حمایتی برای اعضای بریدهشده بدن شرکت کرد، اما به نظر میرسید به وضعیت خود در زندگی آرامآرام عادت میکند. با این حال، تینگ درست مانند ونزدی از بازگشت آیزاک و تلاش او برای پس گرفتن دستش غافلگیر شد. آیزاک به دست راست خود نیاز داشت تا قدرتهای «داوینچی» خود را بازیابی کند و بتواند آزمایش خود را به پایان برساند و انتقام خود را از خانواده آدامز بگیرد.
آیزاک به ویلن اصلی فصل دوم ونزدی تبدیل میشود
ونزدی در اپیزودهای ششم و هفتم بیشتر معماهای دیگر خود را حل کرد، اما انتقام آیزاک را برای قسمت آخر نگه داشت. پس از کشتن خانواده استونهرست و ناکام ماندن تلاش بعدی او برای گرفتن تواناییهای هاید فرانسوآز توسط ونزدی و دوستانش، آیزاک تصمیم گرفت دوباره با استفاده از دستگاه خود در برج آیگو اقدام کند. او پاگزلی را ربود تا بهعنوان منبع انرژی استفاده کند و طبق خواسته فرانسوآز، موضوع آزمایش خود را به برادرزادهاش، تایلر، منتقل کرد.
فرانسوآز احساس کرد دیگر برای نجات خود دیر است و تصمیم گرفت به جای خود، پسرش را نجات دهد، اما تایلر نمیخواست توانایی هاید خود را رها کند، حتی اگر این توانایی بهطور آهسته او را میکشت. سپس ونزدی وارد شد و نقشههای آیزاک را دوباره خراب کرد؛ تایلر و پاگزلی را آزاد کرد و با یک تبر به دستگاه حمله کرد. تایلر فرار کرد و فرانسوآز در تعقیب او به مرگ سقوط کرد. آیزاک در واکنش به ونزدی حمله کرد، اما او تبر را به بازوی او پرتاب کرد و بخیههایی که او را به تینگ متصل میکرد، قطع کرد. سپس تینگ علیه آیزاک برگشت و قلب ساعتی او را بیرون کشید و بار دیگر او را کشت. آیزاک بدن اصلی خود را رد کرد و تینگ به خانواده آدامز بازگشت.
اگرچه مخاطبان احتمالا انتظار داشتند قاتل پرندهای نقش منفی اصلی فصل دوم ونزدی را داشته باشد، اما قسمت آخر آشکار میکند که او حقیقتا آیزاک بود. ممکن است او مستقیما مسئول قتلهای اولیهای که توجه ونزدی را جلب کرد نبوده باشد، اما آزمایشهای او محرک همه اتفاقاتی بود که به آنها منجر شد. بدون دستگاه آیزاک، استونهرست احتمالا هیچگاه نمیتوانست تواناییهای طردشدگان را به نُرمیها منتقل کند یا برنامه LOIS را آغاز کند. او همچنین احتمالا فرانسوآز را برای برنامه نمیربود، اتفاقی که همسرش، دونوان گالپین، و دوست کارآگاه خصوصیاش در حال تحقیق روی آن بودند که وقتی جودی با تواناییهای پرنده دزدیدهشدهاش آنها را کشت، رخ داد. شاید آیزاک قصد هیچ یک از اینها را نداشته باشد، اما هیچ یک از این اتفاقات بدون او رخ نمیداد.
حتی پیش از آشکار شدن نقش او، آیزاک در مسیر بازگرداندن مغز و بدن فاسد خود چندین نفر را به قتل رسانده بود و تعداد قربانیانش از جودی پیشی گرفته و با شمار قتلهای تایلر در فصل اول ونزدی برابری میکرد. اگرچه او هرگز بهطور خاص انید را هدف نگرفته بود؛ کسی که ونزدی تمام فصل تلاش داشت از مرگش جلوگیری کند، اما آیزاک هیچگونه ملاحظهای برای کشتن او نداشت اگر او در مسیرش قرار میگرفت یا به منافعش خدمت میکرد.
در واقع، او پروفسور اورلاف بیدفاع را کشت تا منبع انرژی برای دستگاهش به دست آورد و قصد داشت مغز اگنس دمیل را بخورد، اما تایلر وقتی او را در ویلوی هیل جاسوسی میکرد، مانع شد. سپس به پاگزلی، تنها کسی که او را دوست خود میدانست، حمله کرد و قصد کشتنش را داشت تا فرانسوآز را نجات دهد. کارهای آیزاک نشان میدهد که او چقدر نسبت به همه جز خواهرش سرد و بیرحم بود. انگیزه او برای نجات خواهرش ممکن است قابل تحسین باشد، اما آیزاک هرگز به کسانی که برای رسیدن به هدفش آسیب دیدند اهمیت نمیداد. با توجه به اینکه خانواده بزرگترین انگیزه او بود، کاملا منطقی است که آیزاک نایت به دشمن نهایی خانواده آدامز تبدیل شده باشد.
منبع: CBR
امسال بازی خوب چی داریم؟ میزگیم با نیما نوترون

نظرات