دیوید چیس خالق سوپرانوز بهقدری وسواس داشت که برای پیداکردن بعضی بازیگرها، مدتها وقت صرف کرد. تونی سیریکو (که سال ۲۰۲۲ از دنیا رفت) یکی از بازیگرهایی بود که بادقت بسیار انتخاب شد. مثل تمام شخصیتهای سریال او هم رگوریشه ایتالیایی داشت و در بروکلین نیویورک متولد شده بود. چیس زمانی مطمئن شد سیریکو مناسب است که فهمید او در دهه ۷۰ عضو ثابت چند گنگ نیویورکی بوده و نزدیک ۳۰ بار زندان رفته است و نقشآفرینی او در پدرخوانده ۲ را دید.
سیریکو تجربه بزهکاری واقعی را با شخصیت طناز خود ترکیب کرد و یکی از دیدنیترین شخصیتهای تاریخ را به بینندگان هدیه کرد. پالی در متن بسیاری از سکانسهای خندهدار سریال حضور دارد و درعینحال مسئول بسیاری از جنایتهای باورنکردنی خانواده هم به شمار میرود.
هشدار؛ در ادامه داستان سریال سوپرانوز لو داده میشود.
بیوگرافی
بر اساس کتاب The Sopranos, A Family History ، پیتر پل گولتیری، پسر جنارو گولتیری (هرچند بعدها مشخص شد که پدر واقعی پل، یک سرباز دوران جنگ جهانی دوم به نام “راس” بوده است)، از سن ۹ سالگی بهعنوان یک کودک خیابانی مشکلساز شناخته میشد. او پس از کلاس نهم مدرسه را ترک کرد و در جوانی چندین بار در مراکز اصلاح و تربیت نوجوانان رفتوآمد داشت. در سن ۱۷ سالگی، به طور رسمی بهعنوان محافظ/ضابط برای “جانی بوی” سوپرانو، پدر تونی و یکی از کاپیتانهای خانواده جنایتکار دیمئو، شروع به کارکرد.
مادر پل که بعدها مشخص شد در واقع عمه او بوده، در دوران کودکی و جوانی پل در فروشگاه بزرگ کرِسپِز در نیو آرک کار میکرد، اما از آن زمان بازنشسته شده است. پدربزرگ پل که در سال ۱۹۱۰ به ایالات متحده مهاجرت کرده بود، اهل منطقه آریانو ایرپینو، یکی از شهرستانهای استان آولینو در منطقه کامپانیا ایتالیا بود. پدربزرگ پل و پدربزرگ و مادربزرگ پدری تونی از یک استان در ایتالیا بودند.
پل چهار سال در نیروی سیگنال ارتش ایالات متحده خدمت کرد، اما به دلیل مشکلات روانی از طریق بند ۸ از ارتش اخراج شد. هرچند پل مدت زیادی در ارتش خدمت نکرد، اما همچنان به سابقه نظامیاش افتخار میکند، و در میان شخصیتهای سریال، تعداد کمی سابقه نظامی دارند.
پس از آن، پل چندین بار به دلیل اتهامات جنایی مختلف به زندان رفت. در نهایت، او در خانواده جنایتکار دیمئو پیشرفت کرد و در سال ۲۰۰۰، اندکی پس از اینکه آنتونی “تونی” سوپرانو رئیس نیوجرسی شد، به درجه کاپیتانی رسید. در سال ۲۰۰۶، پل به معاون رئیس (Underboss) ارتقا یافت و کریستوفر مولتیسانتی مسئولیت گروه پل را بر عهده گرفت، گروهی که قبلاً متعلق به تونی بود.
پل به دلیل دزدی یک کامیون در اوایل دهه ۱۹۹۰ که فکر میکرد پر از تلویزیون است؛ اما فقط گردو داشت، به لقب “پل گردویی” (Paulie Walnuts) معروف شد.
پل یکی از رنگارنگترین شخصیتهای سریال است. او اغلب بهعنوان یک روانپریش بدنام با کمترین احساسات انسانی توصیف میشود. پل بهشدت پارانوئید است و اغلب به تجربیات ماوراءالطبیعه خود اشاره میکند، مانند حس دِژا وو، دیدن مریم مقدس، و بهویژه ترس مداومش از مرگ، چه بهصورت طبیعی و چه احتمالی. باوجود این ویژگیها، پل مهربانی و وفاداری نیز از خود نشان داده و معمولاً شوخیهایی هم میکند. بااینحال، علیرغم ارشد بودنش در گروه، او یکی از عجیبترین افراد نزدیک به تونی است و میتوان گفت یکی از بیرحمترین آنها نیز به شمار میرود. این ویژگیها را میتوان در پارانویا، وسواس به تمیزی، رقابتجویی، خساست، خشونتهای ناگهانی و وابستگی کودکگونهاش به تأیید تونی مشاهده کرد.
در قسمت پایانی فصل اول (I Dream of Jeannie Cusamano)، تونی به گروه خود گفت که نزدیک به یک سال است که تحت درمان بوده، و در این هنگام پل فاش کرد که او نیز نزدیک رواندرمانگر رفته و از او “مهارتهایی برای کنارآمدن با مشکلات” یاد گرفته است. بااینحال، پل در طول سریال بهعنوان یکی از بهترین درآمدزایان و یکی از قابلاعتمادترین دوستان تونی در حلقه نزدیکش شناخته میشود، حلقهای که شامل پل، سیلویو دانته و کریستوفر مولتیسانتی است.
یکی از ویژگیهای منحصربهفرد پل نسبت به همکارانش این است که او همچنان مجرد است و خارج از ازدواج فرزندی ندارد. برخلاف اکثر اعضای مافیا، او از زندگی زناشویی دوری میکند. در قسمت ۹ فصل دوم (From Where to Eternity)، یکی از دوستدخترهای پل، با بازی جودی ریس، به طور مختصر دیده میشود. در یک لحظه نادر، پل احساس دلسوزی نسبت به دو فرزند او نشان میدهد، آنها را به تختشان برمیگرداند و با غمی آشکار میگوید نباید باعث بیدارماندن همه شود (چون خودش بعد از شنیدن داستان کریستوفر درباره سفری که پس از تیر خوردن به جهنم داشته، دچار کابوس میشود). او به پیشنهاد دوستدخترش به یک روانشناس روحی مراجعه میکند، اما جلسه با عصبانیت او پایان مییابد. پل این گروه را “یک مشت همجنسباز لعنتی” خطاب میکند، پس از اینکه روانشناس روحی روح چارلز “سانی” پاگانو – اولین کسی که پل او را کشته بود – را همراه با دیگر ارواح، از جمله میکی پالمیس میبیند. این روانشناس به نقل از میکی از پل میپرسد که آیا هنوز هم بلوط سمیای که در حین تعقیب میکی برای کشتنش روی صورتش گرفته بود، میخارد یا نه.
فصل اول
در فصل اول، پل یکی از اعضای اصلی گروه تونی بود. او یک قاچاقچی مواد مخدر کلمبیایی را کشت و مقدار زیادی مواد مخدر و پول نقد از اتاق هتل او دزدید. دیگر وظایفی که او انجام داد شامل پسگرفتن یک خودرو برای معلم پسر تونی، شکنجه یکی از مالکان مشترک یک هتل برای بهدستآوردن ۲۵ درصد از مالکیت کسبوکار، و اخاذی از مربی فوتبال با دادن یک تلویزیون رایگان (اما ناخواسته) به او بود.
زمانی که شک و تردیدهایی مبنی بر اینکه سالواتوره “بیگ پوسی” بونپنسیرو یک خبرچین است برای اولینبار مطرح شد، پل داوطلب شد که این موضوع را بررسی کند (و در صورت لزوم او را به قتل برساند). اما روش او برای بردن پوسی به یک حمام بخار و تلاش برای وادارکردن او به درآوردن لباس برای ورود به اتاق بخار، فاقد ظرافت لازم بود و باعث شد پوسی به مخفیگاه برود.
در جنگ کوتاه و خونین تونی با گروه کورادو “جونیور” سوپرانو که پس از تلاش جونیور برای کشتن تونی به وقوع پیوست، پل مأمور شد که مشاور جونیور، مایکی پالمیس، را به قتل برساند. او این مأموریت را با کمک کریستوفر مولتیسانتی انجام داد.
فصل دوم
در فصل دوم، زمانی که تونی به رئیس خیابانی خانواده تبدیل میشود و جونیور تنها بهصورت اسمی رئیس باقی میماند، پل بهعنوان کاپو گروه قدیمی خود ارتقا پیدا میکند. این بدان معنا بود که افرادی مانند پوسی، کریستوفر و فیوریو جیونتا به او گزارش میدادند. برای کمک به راهاندازی عملیات توزیع خودروهای سرقتشده گروه در حومه شهر، پل همراه با تونی و کریستوفر به ایتالیا سفر کرد. پل همچنین به اداره “بازی اجرایی”، یک بازی پوکر با شرطبندیهای سنگین، کمک میکرد.
در قسمت “From Where to Eternity”، هنگامی که کریستوفر در بیمارستان به طور آهسته از زخمهای گلولههایی که در جریان تلاش ناکام متیو بیویلاکوا و شان گیزمونته برای ترورش خورده بود بهبود مییابد (تلاشی که برای جلبتوجه خانواده جنایی دیمیو، بهویژه ریچی آپریل انجام شد)، او به دلیل توقف قلبش در حالت کما برای چند دقیقه به لحاظ بالینی مرده به حساب میآید. در این مدت، کریستوفر خوابی میبیند که شاید ناشی از تأثیر مورفین بوده باشد، و در آن از برزخ بازدید میکند. او در آنجا پدر درگذشتهاش، ریچارد “دیکی” مولتیسانتی، همراه با دوست صمیمی فوتشدهاش برندان فیلون و مایکی پالمیس (که در فصل اول برندان را کشته بود) میبیند. جالب است که برندان و مایکی در زندگی پس از مرگ با هم دوستان خوبی شدهاند و حتی با سربازان باستانی رومی علیه گنگسترهای ایرلندی قمار میکنند، اگرچه طبق گفته کریستوفر، همیشه در این قمارها میبازند.
کریستوفر به تونی و پل میگوید که مایکی پیامی برای آنها دارد: “ساعت سه” چیزی است که مایکی به کریستوفر گفته تا به آنها برساند. اما هرگز مشخص نمیشود که این پیام رمزآلود دقیقاً به چه معناست، اگرچه پل فکر میکند ممکن است مربوط به زمانی باشد که مایکی کشته شد. تجربه معنوی کریستوفر که تونی نسبت به آن شکاک است و آن را صرفاً یک خواب میداند، پل را بهشدت میترساند. پل سپس کابوسهای وحشتناکی درباره کشیدهشدن به جهنم میبیند.
پل به توصیه معشوقهاش به یک مدیوم مراجعه میکند، اما برای اطمینان از واقعی بودن او، در تماس اولیه یک نام جعلی میدهد و وقت میگیرد. بااینحال، به ناخرسندی پل، مدیوم وقتی شروع به ارتباط با چارلز “سانی” پاگانو (اولین کسی که پل در دهه ۱۹۶۰ کشته بود) و همچنین مایکی پالمیس میکند، اعتبار خود را ثابت میکند. مشخص میشود که روح مایکی حضور دارد، زمانی که مدیوم به پل میگوید که “او” میخواهد بداند که آیا پیچک سمی هنوز خارش دارد یا نه (پل در روزی که او و کریستوفر مایکی را کشتند، به طور ناخواسته با یک دسته پیچک سمی برخورد کرده بود). پل ناگهان عصبی میشود، مدیوم را میگیرد و از او میپرسد که با چه کسی صحبت کرده است، چون احساس میکند به طریقی اطلاعات بسیار محرمانهای درباره پل به دست آورده است.
پل همچنان ترسیده و پارانوئید باقی میماند و حس میکند که توسط روح مایکی پالمیس و دیگرانی که در طول زندگی جناییاش کشته است، تسخیر شده است. بااینحال، تونی که شکاک است به او میگوید که اینها هیچ اهمیتی ندارد.
در ادامه فصل، زمانی که مشخص میشود که پوسی خبرچین افبیآی است، پل تونی و سیلویو دانته را در سفری به قایق برای اعدام پوسی همراهی میکند. درست قبل از اجرای حکم، پل به پوسی میگوید: “تو مثل یک برادر برای من بودی”، و تونی اضافه میکند: “برای همه ما.” پل بهوضوح از خیانت پوسی ابراز ناراحتی میکند، اما به نظر میرسد که این تجربه را پشت سر گذاشته است. بااینحال، بعدها پل همچنان از خاطره دوست فوتشدهاش رنج میبرد.
فصل سوم
در فصل سوم، کریستوفر اغلب از رهبری پل تحتفشار بود، بهویژه پس از اینکه کریس بهعنوان یکی از اعضای رسمی گروه پل منصوب شد. پل شروع به درخواست پرداختهای منظم از کریستوفر کرد و او را مجبور به تحمل بازرسیهای تصادفی و تحقیرآمیز برای یافتن دستگاههای شنود کرد. یک شب، پل و پاتسی پریزی بدون اطلاع قبلی به آپارتمان کریستوفر آمدند و آنجا را برای دستگاههای شنود جستوجو کردند؛ آنها همچنین چند جفت کفش دزدی که کریستوفر برای آدریانا گرفته بود تا به معشوقههایشان هدیه دهد، ضبط کردند. هنگام گشتن در کشوی لباس، کریستوفر میبیند که پل در حال بوکردن لباس زیر آدریانا است، موضوعی که او بعدها به تونی شکایت میکند. تونی به پل میگوید که باید از کریستوفر عذرخواهی کند. پل بهخاطر شکایت کریستوفر به “رئیس بزرگ” (تونی) عصبانی میشود و به او هشدار میدهد: “اگر دفعه بعدی برای چیزی که بین من و توست دوباره پیش رئیس بزرگ بری، با هم مشکل پیدا میکنیم، رفیق.”
تنشها بین پل و کریستوفر در قسمت “Pine Barrens” به اوج خود میرسد. تونی به پل و کریستوفر مأموریت میدهد که بدهی یک اوباش روسی به نام والری را که به سیلویو بدهکار است، جمعآوری کنند. آنها این مأموریت ساده را خراب میکنند، زیرا پل در آپارتمان والری باعث یک درگیری فیزیکی میشود. پل با یک چراغ والری را خفه میکند و تصور میکنند که او مرده است. سپس والری را به منطقه جنگلی Pine Barrens میبرند تا جسد او را از بین ببرند. بااینحال، والری که بعداً مشخص میشود یک کماندوی سابق در ارتش شوروی بوده است، هنوز زنده است. او با یک بیل هر دو را به زمین میاندازد و فرار میکند و باعث میشود پل و کریستوفر برای مدت کوتاهی در جنگل به تعقیب او بپردازند.
پل به سر والری شلیک میکند، اما وقتی او را پیدا نمیکنند، هر دو متحیر میشوند که چه بر سر او آمده است. پس از آن، پل و کریستوفر تصمیم میگیرند سوار ماشین شوند و به دنبال والری بگردند، اما مسیر را گم میکنند. آنها بارها تلاش میکنند تا با تلفن همراه با تونی تماس بگیرند و او را وادار کنند که بیاید و آنها را پیدا کند، اما به دلیل اینکه در عمق جنگل هستند، سیگنال ضعیف است و مکالمات آنها به دلیل پارازیت و قطعشدن ناقص میماند.
در طول شب، پل و کریستوفر دائماً با یکدیگر درگیر میشوند. آنها گرسنه، بسیار سرد، خسته و از یکدیگر عصبانی هستند. در یک لحظه، بحث شدید آنها باعث میشود کریستوفر اسلحهاش را بکشد و تهدید به کشتن پل کند. صبح روز بعد، تونی و بابی باکالایری آنها را پیدا کرده و نجات میدهند، اما تونی از ناتوانی پل در انجام چنین مأموریت سادهای بسیار ناراحت میشود.
در قسمت پایانی فصل، “Army of One”، پل پس از اینکه تونی در یک جلسه با رالف سیفارِتو علیه او حکم داد، ناراحت شد. پل که کدهای امنیتی موردنیاز برای انجام یک سرقت ۱۰۰,۰۰۰ دلاری را در اختیار رالف قرار داده بود، درخواست ۵۰ درصد از سهم دزدی را کرد. اما رالف در پاسخ تنها ۵,۰۰۰ دلار پیشنهاد داد و ادعا کرد که پل هیچکدام از کارهای عملیاتی را انجام نداده است. در نهایت، تونی حکم داد که پل مستحق دریافت ۱۲,۰۰۰ دلار است.
پل که تازه مادرش را در خانه بازنشستگی گرانقیمت “Green Grove” مستقر کرده بود، از این حکم بهشدت عصبانی شد، چرا که روی دریافت ۵۰,۰۰۰ دلار برای تأمین هزینههایش حساب کرده بود. او همچنین به درآمدزایی رالف حسادت کرد، زیرا رالف به دلیل ارتباطاتش با اتحادیههای کارگری توانسته بود پروژه بسیار سودآور Newark Esplanade را به دست آورد. این موفقیت باعث شد ارزش رالف در چشم تونی بیشتر شود، و پل احساس حسادت و ناامیدی بیشتری پیدا کند.
فصل چهارم
در فصل چهارم، در فاصله بین فصلهای سه و چهار، پل در یانگستاون، اوهایو به جرم حمل اسلحه دستگیر شد. اگرچه هیچ مجازاتی علیه او اعمال نشد، اما دوری پل از خانواده و تواناییهای درآمدزایی مستمر رالف به تضعیف بیشتر اعتبار و جایگاه او در نظر تونی منجر شد. در طول چهار ماهی که پل در زندان بود، با جان “جانی سَک” ساکرامونی، معاون رئیس خانواده جنایتکاری لوپرتازی در نیویورک، ارتباط برقرار کرد و بهاشتباه تصور کرد که میتواند جایگاهی در میان آنها به دست آورد. این پل بود که به جانی سَک اطلاع داد رالف سیفارِتو شوخی بسیار بیادبانهای درباره اضافهوزن جینی سَک، همسر جانی، کرده است. این موضوع باعث شد جانی که خشمگین شده بود، دستور قتل رالف را صادر کند، اما این دستور در لحظه آخر لغو شد.
هنگامی که پل از زندان آزاد شد، در باشگاه بادا بینگ برای او جشنی ترتیب داده شد، اما وفاداری متزلزل او باعث تسریع در حاشیهنشینیاش در خانواده تحت رهبری تونی شد. بااینحال، در پایان فصل چهارم (در قسمت دوازدهم)، پل متوجه شد که جانی سَک او را فریب داده و کارماین لوپرتازی نهتنها هیچ جایگاهی برای او در خانواده نیویورک در نظر نگرفته، بلکه حتی نام او را هم نشنیده است. پس از این آگاهی، پل بار دیگر خود را کاملاً وقف تونی و خانواده سوپرانو کرد و جایگاه خود بهعنوان یکی از بهترین درآمدزایان و عضوی از حلقه نزدیکان تونی را بازیافت.
پل همیشه به مادرش، ماریانوچی “نوچی” گولتیری، (که در قسمت The Fleshy Part of the Thigh از فصل ششم مشخص میشود در واقع عمهاش است) بسیار وفادار بوده است و دائماً از او مراقبت کرده است. نوچی از زمانی که پل او را در “گرین گروو” مستقر کرد بسیار خوشحال بود (برخلاف واکنش لیویا سوپرانو)، و پل حتی درگیریهای اجتماعی او با سایر ساکنان را مدیریت کرد و برای ایجاد احترام متقابل برای مادرش تا حد حمله به بستگان آنها پیش رفت. بعداً، او متوجه شد که یکی از زنانی که نوچی با او مشکل داشت، مین ماترون، تمام پول نقد خود را در خانهاش نگه میدارد. پل برای سرقت این پول به خانه مین نفوذ کرد، اما مین او را حین عمل غافلگیر کرد. وقتی نتوانست او را متقاعد کند، با یک بالش او را خفه کرد. پل این پول را به تونی داد تا اعتماد تونی را به خود بازگرداند.
فصل پنجم
در فصل پنجم، خصومت قدیمی پل و کریستوفر دوباره شعلهور شد، زمانی که کریستوفر داستان حادثه Pine Barrens را برای ویتو اسپاتافوره، پاتسی پاریسی، و بنی فازیو تعریف کرد. داستان در ابتدا دوستانه شروع میشود، اما پس از آنکه کریستوفر پل را جلوی دیگران خجالتزده کرد، پل او را “عزیزکرده تونی” خطاب کرد. این موضوع باعث شد که کریستوفر و پل تقریباً با یکدیگر دعوا کنند. بعداً، پل به بقیه اعضای گروه اعلام کرد که رابطهاش با کریستوفر تمام شده است. این یکی از دعواهای متعدد در رابطه عجیبوغریب پل و کریستوفر است.
در شبی که بهعنوان شب Comare شناخته میشود، کریستوفر از پرداخت هزینه شام خودداری کرد و پل مجبور شد هزینه را بپردازد. صبح روز بعد در سَتریاله، پل از کریستوفر خواست پول را برگرداند، در غیر این صورت کریستوفر باید سود بدهد. در شامی دیگر در آتلانتیک سیتی، پل به همه گفت هر چه میخواهند سفارش دهند تا صورتحساب کریستوفر را افزایش دهد. کریستوفر که دیگر پولی برای پرداخت نداشت، انعام کمی گذاشت و در پارکینگ با پل بحث کرد، تا اینکه پیشخدمت بیرون آمد تا با آنها روبهرو شود. کریستوفر به طور خشونتآمیز واکنش نشان داد و آجر به سمت پیشخدمت پرتاب کرد. پیشخدمت روی زمین افتاد و دچار تشنج شد. پل، وحشتزده، پیشخدمت را با شلیک گلوله کشت و سپس قبض ۱۲۰۰ دلاری را برداشت و فرار کرد. پل بعداً با کریستوفر تماس گرفت و توافق کردند که “کینه را دفن کنند” و قبض ۱۲۰۰ دلاری را بین خود تقسیم کنند.
پل همچنین درگیر اختلافی با میکله “فیچ” لا مانا بر سر شرکتهای رقیب خدمات باغبانیشان شد. پل و فیچ هر دو به خشونت متوسل شدند و باغبانهای یکدیگر را مورد حمله قرار دادند. رقابت پل با فیچ و رفتار تحریکآمیزش باعث شد که سرکشی فیچ برای تونی آشکارتر شود. این امر تونی را وادار کرد که نقشهای ترتیب دهد تا فیچ دوباره به زندان بازگردد و شرایط برای همه آسانتر شود.
فصل ششم – قسمت اول
در قسمت اول فصل ششم، پل گولتیری شاهد تغییراتی در نقش خود و پویایی خانواده مافیایی است. بین فصل پنجم و ششم، کریستوفر مولتیسانتی بهعنوان رئیس گروه پل منصوب شد و پل نیز به مقام معاون خانواده ارتقا یافت. بااینحال، شهرت پل برای نگهداشتن بخشی از پولی که باید به افراد بالادست پرداخت میکرد، در قسمت Mayham دیده شد. در زمانی که تونی در کما بود، پل همراه با یکی از همکارانش، کری دیبارتولو، در یک سرقت شرکت کرد که منجر به کسب غنیمتی عظیم از پول مواد مخدر کلمبیایی به ارزش ۱ میلیون دلار شد. قرار بود این پول بر اساس درصدهای مشخصی بین تونی، پل، و ویتو تقسیم شود.
این سرقت از روی اطلاعاتی بود که توسط ویتو اسپاتافوره ارائه شده بود. با اینکه توافق شده بود سهمها بهصورت منصفانه تقسیم شوند، پل تلاش کرد بخشی از سهم ویتو را به دلیل آسیبی که در جریان سرقت دیده بود نگه دارد. سیلو مجبور شد بهعنوان رئیس موقت میانجیگری کند و به آنها اطلاع دهد که در این شرایط سهم تونی به کارملا داده میشود. هرچند ویتو و پل تمایلی به این کار نداشتند، اما در نهایت به این تعهد تن دادند.
وقتی همجنسگرایی ویتو فاش شد، پل بهشدت علیه او موضع گرفت و خواستار کشتهشدنش بود. زمانی که ویتو پس از ماهها مخفیشدن بازگشت، تونی پیشنهاد او را برای راهاندازی کسبوکار در آتلانتیک سیتی با سیلو مطرح کرد، اما پل به نشانه اعتراض اتاق را ترک کرد. این رفتار پل باعث شد تونی تصمیم به کشتن ویتو بگیرد، زیرا احساس میکرد اگر به ویتو اجازه دهد آزاد بماند، احترام افراد زیر دستش را از دست خواهد داد. بااینحال، فیلو لئوتاردو این مسئله را بیاهمیت کرد، زیرا او اعضای خانواده خود را وادار کرد تا ویتو را تا سر حد مرگ کتک بزنند.
در قسمت The Fleshy Part of the Thigh، به پل افشا شد که عمهاش داتی که یک راهبه در حال مرگ بود، در واقع مادر واقعی اوست. او در طول جنگ جهانی دوم از یک سرباز که فقط با نام “راس” شناخته میشود باردار شده بود. نوچی، زنی که پل فکر میکرد مادرش است، در واقع عمه او بود که او را پذیرفت تا این رسوایی را پنهان کند. این حقیقت پل را بهشدت متأثر کرد و باعث شد رابطهاش با نوچی را قطع کند و حتی در مراسم خاکسپاری داتی شرکت نکند. این قسمت با باجگیری پل از پسر مالک فقید شرکت Barone Sanitationبرای ۴۰۰۰ دلار در ماه (هزینه خانه سالمندان نوچی) به پایان رسید، بدون اینکه تونی از این موضوع مطلع باشد.
در قسمت The Ride، پل مسئول سازماندهی جشنواره سالانه Feast of St. Elzear بود. این مسئولیت که پس از مرگ جانی بوی سوپرانو به او سپرده شده بود، اکنون بهیکبار سنگین تبدیل شده بود. کشیش جدید، پدر خوزه، خواستار بازنگری در سهم کلیسا از درآمد جشن شد، اما پل از پرداخت این مبلغ خودداری کرد. در نتیجه، پدر خوزه اجازه نداد کلاه طلایی سنت الزیر در این جشن استفاده شود که باعث اعتراض سالمندان شد.
پل همچنین با کاهش هزینههای نگهداری وسایل بازی، باعث ایجاد نقص در یکی از وسایل شد، زمانی که خانواده بابی باکالیری در حال استفاده از آن بودند. این حادثه باعث آسیب جزئی به گردن جنیس شد و منجر به تنش موقتی میان پل و بابی شد که تونی دستور داد حل شود.
در فصل ششم قسمت اول، پل گولتیری در حال گذراندن دوران سختی در زندگی شخصی خود است. او به دلیل سطح بالای آنتیژن خاص پروستات تحت آزمایش برای سرطان پروستات قرار گرفت. باتوجهبه مشکلات مربوط به پدر و مادرش و عدم اطمینان از زمینه ژنتیکی او، مشخص نبود که آیا او در معرض خطر ابتلا به این بیماری است یا خیر. در طول شب بیخوابی که منتظر نتایج بیوپسی بود، پل در ساعت ۳ صبح از خواب بیدار شد و به باشگاه Bada Bing رفت، جایی که تجربهای حیرتانگیز از دیدن حضرت مریم را درحالیکه بالای صحنه معلق بود، داشت. این تجسم باعث شد که پل به نزد نوچی در خانه سالمندان Green Grove برود و آنها یک آشتی سکوت آمیز داشته باشند.
در قسمت Moe N’ Joe، پل به تونی اعلام کرد که تشخیصدادهشده است که به سرطان پروستات مبتلا شده است. خوشبختانه این بیماری در مراحل اولیه تشخیص داده شد و پل دورهای از درمان با اشعه را آغاز کرد. پل معتقد بود که این شانس برای او بهعنوان پاداشی برای کارهای خوبش در زندگی بوده است و تونی نیز با او موافق بود. در قسمت Stage 5، پل اعلام کرد که سرطان را شکست داده است، پس از اینکه از مرگ جاننی ساک به علت سرطان ریه مطلع شد.
در قسمت Remember When، پل و تونی به میامی رفتند تا زمانی که افبیآی در حال تحقیق درباره قتل قدیمی ویلی اورال بودند که اولین قربانی قتل تونی بود، از چشمها پنهان بمانند. در این سفر، پل شروع به یادآوری روزهای قدیم کرد و به تونی گفت که شب قبل از اینکه تونی ویلی اورال را بکشد، او و بیگ پاسی بونپنسیرو و رالف سیفارتو با هم شام خورده بودند. تونی بهتدریج مشکوک شد که پل ممکن است اطلاعاتی را که نباید به دیگران بدهد، فاش کرده باشد و چندین بار از او پرسید که آیا شوخی رالف درباره وزن جینی ساکرامونی را به جاننی ساک گفته است یا نه. در نهایت، قتل اورال به جکی آپریله بزرگ که مرده بود، نسبت داده شد و تونی تصمیم گرفت به مناسبت این موضوع پل را به یک سفر ماهیگیری ببرد. پل نگرانیهای زیادی درباره رفتن به دریا با تونی داشت، چون همانطور که میدانیم، این سفر برای کشتن بیگ پاسی بونپنسیرو نیز بهکاررفته بود.
فصل ششم – قسمت دوم
در سفر با قایق، پل همچنان انکار میکرد که شوخی رالف درباره همسرش را به جاننی ساک گفته است. اگرچه تونی بهطورجدی در نظر داشت که پل را بکشد، اما در نهایت تصمیم گرفت زندگی او را ببخشد. به نظر میرسید که از روی “قدردانی”، پل یک دستگاه اسپرسو ۲ هزار دلاری برای کارملا فرستاد تا دستگاه شکستهاش را جایگزین کند. این هدیه گرانقیمت باعث شد که کارملا فکر کند “این مرد مشکلات جدی دارد”، اما تونی از او دفاع کرد و گفت که افراد مثل پل هستند که به تونی و کارملا این امکان را دادهاند که به این شکل زندگی کنند.
در قسمت Walk Like a Man ، برادرزاده پل، پل کوچولو، به دلیل اختلافی با کریستوفر کتک خورد و از پنجره طبقه دوم به بیرون پرت شد و شش مهره شکسته داشت. پل خشمگین شد و با ماشینش حیاط کریستوفر را خراب کرد که باعث ترس همسر کریستوفر شد. در ادامه، به نظر رسید که آنها آشتی کردهاند و با هم در Bada Bing نوشیدند، اما پل نظرات توهینآمیزی درباره دختر کریستوفر بیان کرد که باعث شد کریستوفر مست از جا دررفته و در نهایت مربی برنامهی الکلیهای گمنامش، جی. تی. دولان، را بکشد. در قسمت Kennedy and Heidi، پل از مرگ کریستوفر غمگین شد و ابراز پشیمانی کرد که اختلاف آنها بر سر پول و احترام trivial (بیاهمیت) بوده و او باید در زندگی به کریستوفر مهربانتر میبود.
در نهایت، در قسمت پایانی Made in America، تونی از پل خواست که مسئولیت گروههای قدیمی آپریله، سیفارتو، اسپاتافوره و گروسی را به عهده بگیرد. ابتدا پل تردید داشت؛ چون همه بدشانسیهایی که به سر رئیسهای قبلی این گروهها آمده بود را میدید، اما بهسرعت پس از متقاعدشدن تغییر عقیده داد.
در طول سریال، پل مسئولیتهای زیادی در گروه خود داشت که شامل فعالیتهای مختلفی چون کارگران اتحادیه، اخاذی از قاچاقچیان مواد مخدر، طرحهای مالیاتی جعلی و جرایم دیگر میشد. در این مدت، پل تبدیل به یکی از بزرگترین تولیدکنندگان خانواده شد و به همراه تونی از آن زمان از یکی از بهترین اعضای خانواده سوپرانو بود.
نظرات