چرا داستان سانجی، شاهکار شخصیتپردازی در دنیای وان پیس است؟
سانجی بدون شک یکی از کلیدیترین و حیاتیترین مهرههای دنیای «وان پیس» است. اهمیت او تنها به قدرت رزمیاش به عنوان یکی از اعضای ارشد کلاه حصیریها محدود نمیشود، بلکه هوش سرشار و تاکتیکی او بارها و بارها جان دوستانش را در لحظات بحرانی و تنگناها نجات داده است. او که در ساگای «ایست بلو» (East Blue) وارد داستان شد، خیلی زود به یکی از مورد اعتمادترین و وفادارترین یاران لوفی تبدیل گشت.
با وجود شوخیهای قدیمی و تکراری مانگا در مورد ضعف او در برابر زنان – که متأسفانه انیمه گاهی آن را تا حد غیرقابلتحملی اغراقآمیز و آزاردهنده نشان میدهد – سانجی همچنان جایگاه ویژهای در قلب طرفداران دارد و یکی از محبوبترین شخصیتهاست. او آشپزی است که هم در آشپزخانه جادو میکند و هم در میدان نبرد؛ کسی که پیش از آنکه حتی بتواند از «هاکی» استفاده کند، مهارتهای خارقالعادهاش را بارها ثابت کرده بود. بر خلاف تصویری که گاهی انیمه به اشتباه از او میسازد، ایچیرو اودا (خالق مانگا) هرگز از دادن لحظات درخشان و جایگاهی که شایسته سانجی است، دریغ نکرده است.
دنیای وان پیس به فلشبکها و داستانهای پسزمینهای معروف است که به شخصیتها عمق میبخشند، اما هیچکس به اندازه سانجی چنین آرک تکاملیافته، کامل و شگفتانگیزی دریافت نکرده است. قوس شخصیتی و نحوه روایت داستان او باعث شده بسیاری از تحلیلگران معتقد باشند که سانجی خوشپرداختترین و بهترین شخصیت کل سری از نظر نویسندگی است؛ البته که در دنیای هنر همیشه پای سلیقه در میان است و نمیتوان حکم قطعی صادر کرد. با این حال، اختصاص دادن تمام آرک «جزیره هول کیک» (Whole Cake Island) به سانجی، نه تنها لایههای عمیقی به شخصیت او اضافه کرد، بلکه سرانجامی را که او شدیداً برای آرامش روحش به آن نیاز داشت، برایش رقم زد.
رهایی از زنجیرهای گذشته در جزیره هول کیک
آرک جزیره هول کیک پرده از دومین داستان غمانگیز زندگی سانجی برداشت؛ داستانی که توضیح میداد او چطور در کودکی سر از ایست بلو درآورد و با مرشد و پدر معنویاش، «زف»، آشنا شد. سانجی که از سوی خانوادهاش طرد شده و به خاطر نداشتن قدرتهای ژنتیکی کافی «شکستخورده» نامیده میشد، آزارهای روحی و جسمی غیرقابل تصوری را متحمل شده بود. تنها به لطف کمک خواهرش «ریجو» بود که توانست از زندان پدرش فرار کند و خود را از «نورث بلو» به ایست بلو برساند. اما حتی پس از فرار از آن خانواده جهنمی، او سختیهای زیادی کشید تا در نهایت توانست در کنار زف به آرامش و ثبات برسد.
اما آرامش ابدی نبود. پس از ترک «زو» و رسیدن به قلمرو بیگ مام، سانجی مجبور شد دوباره با کابوسهای گذشتهاش روبرو شود: پدر و برادرانش. خانواده وینسموک تنها به این دلیل دنبال او گشته بودند تا قربانیاش کنند؛ آنها میخواستند با ازدواج اجباری سانجی با دختر بیگ مام، یک اتحاد سیاسی تشکیل دهند. سانجی برای نجات خدمه و دوستانش، چارهای جز تسلیم شدن در برابر خواستههای آنها ندید. اما او هرگز تصور نمیکرد که لوفی و بقیه، جانشان را کف دستشان بگذارند و برای بازگرداندن او، مستقیماً با یکی از چهار امپراتور دریا (یونکو) سرشاخ شوند.
نبرد علیه دزدان دریایی بیگ مام اصلاً آسان نبود، اما سانجی و دوستانش با تکیه بر اراده پولادین و کار تیمی موفق شدند. در پایان آرک، خانواده وینسموک که توسط بیگ مام گروگان گرفته شده بودند، راه فراری نداشتند. در این لحظه حساس، سانجی با وجود تمام زخمهای روحی که از آنها خورده بود، جانشان را نجات داد. او با این کار به اصول اخلاقی خود و آموزههای زف وفادار ماند. این اقدام نه تنها به او کمک کرد تا برای همیشه بند ناف ارتباط سمی با خانوادهاش را ببرد، بلکه همان حسن ختامی بود که روحش برای عبور از گذشته به آن نیاز داشت.
دلیلی که پشت مهربانی سانجی پنهان است
یکی از جذابترین ویژگیهای سانجی، مهربانی ذاتی و لطافت اوست؛ فرقی هم نمیکند طرف مقابل دوست باشد یا دشمن. در همان اوایل داستان و در ایست بلو، مهربانی او با «گین» (که یک دشمن بود) همان چیزی بود که نظر لوفی را جلب کرد و باعث شد این دزد دریایی جوان مصمم شود که این آشپز را در گروهش داشته باشد. در طول سالها بارها دیدهایم که او دیگران را به خود مقدم میدارد، اما آرک هول کیک حقیقتی تلخ را برملا کرد: ماجرا فراتر از یک مهربانی ساده است.
این فداکاری صرفاً ناشی از فضیلت اخلاقی یا شباهت به مادرش نیست؛ مهربانی سانجی اغلب از «کمبود عزتنفس» او سرچشمه میگیرد. آزارهای مداوم دوران کودکی باعث شده بود او باور کند که حق ندارد در زندگی خودخواه باشد و حتی خودش را به عنوان مهرهای قابل جایگزین و مصرفی در گروه میدید. دقیقاً به همین دلیل بود که بدون تردید تصمیم گرفت خود را از کلاه حصیریها جدا کند و حتی فکرش را هم نمیکرد که آنها به دنبالش بیایند؛ با اینکه به خوبی میدانست آنها چقدر وفادارند.
در تمام مدتی که با گروه سفر میکرد، وقتی فهمید نامی چه زجری زیر دست آرلونگ کشیده، قلبش شکست. هرگاه کسی را در رنج میدید، بیدرنگ برای تسلی او میشتافت؛ مثل زمانی که در جزیره درام، لوفی را هیولا خطاب کرد تا به چوپر ثابت کند که آنها تفاوتی با هم ندارند. و با این حال، در حالی که برای دیگران دل میسوزاند، درد خودش را هیچ میانگاشت. این یکی از دلایلی است که هرگز درباره گذشتهاش با کسی حرف نزد. همچنین دلیلی است بر اینکه چرا کسی که همیشه آماده کمک به دیگران است، حتی به ذهنش هم خطور نمیکند که دست یاری دیگران را بپذیرد؛ حتی اگر به قیمت این باشد که لوفی را با بیرحمی از خود براند تا او را نجات دهد.
فریاد کمکخواهی از رابین در وانو: اثبات رشد شخصیت سانجی
عادت سانجی به نادیده گرفتن احساسات خودش، دلیل اصلی انزواطلبی او در لحظات سخت بود. همین ویژگی باعث شد او در هول کیک سعی کند لوفی را با خشونت دور کند تا مثلاً او را نجات دهد. حتی پس از پایان آن آرک، ذات واقعی سانجی تغییر نکرد؛ او هنوز همان کسی است که از ابتدا میشناختیم. اما اگر تغییری رخ داده باشد، در این است که او حالا بسیار راحتتر به دیگران تکیه میکند.
شرافت و مرام شوالیهگری سانجی از روز اول مشخص بود. او حاضر است بمیرد اما دست روی یک زن بلند نکند، حتی اگر آن زن دشمن خونیاش باشد. در آرک «انیس لابی»، او توسط کالیفا مورد حمله قرار گرفت اما حاضر به جنگیدن نشد و در موقعیت مرگباری گیر افتاد. اگر نامی به دادش نرسیده بود، کارش تمام بود؛ اما نکته اینجاست که در آن زمان، سانجی خودش از نامی درخواست کمک نکرد و سعی داشت تنهایی بار آن را به دوش بکشد.
در مقایسه با گذشته، رفتار او در آرک «وانو» یک غافلگیری شیرین و نشاندهنده بلوغ او بود. وقتی توسط بلک ماریا اسیر شد و میدانست که نمیتواند به او ضربه بزند، این بار خودش را مجبور به تحمل کتک خوردن نکرد. در عوض، با تمام وجود فریاد زد و از رابین کمک خواست. باستانشناس گروه نهتنها از این درخواست ناراحت نشد، بلکه با کمال میل و خوشحالی به کمک او شتافت. سفر سانجی همچنان در کنار خدمه ادامه دارد و شکی نیست که در سالهای پیش رو، شاهد رشد و درخشش بیشتر او خواهیم بود.
نظر شما چیست؟ دیدگاه خود را در بخش نظرات با ما در میان بگذارید.
منبع: Comicbook
رازهای یوتوب فارسی؛ میزگیم با سکشات – قسمت اول
نظرات