فیلمی که کوئنتین تارانتینو آن را «بهترین کارگردانی تاریخ سینما» میداند
از زمان موفقیت فیلم هیجانانگیز سگهای انباری (Reservoir Dogs) در سال ۱۹۹۲، کوئنتین تارانتینو خود را بهعنوان یکی از برجستهترین و موفقترین کارگردانهای تاریخ هالیوود تثبیت کرده است؛ مخصوصاً با فیلمهایی چون پالپ فیکشن (Pulp Fiction). تارانتینو که هیچگاه از بیان نظراتش درباره سینما خودداری نمیکند، همواره از کارگردانهایی که تحسینشان میکند تمجید کرده است؛ از جمله فیلمسازی که تقریباً به تنهایی ژانر وسترن را دگرگون کرد.
از میان تمام ژانرهای سینما، تارانتینو بیشتر تحت تاثیر ژانرهای اکشن، هیجانانگیز و وسترن قرار گرفته؛ بهطوری که حتی وسترن بر برخی از سکانسهای فیلمهای اکشن و جنگی او نیز تاثیر گذاشته است. در حالی که بسیاری از کارگردانها معمولاً از اشاره به تأثیرات خود اجتناب میکنند تا از مقایسه منفی آثارشان جلوگیری کنند، تارانتینو به راحتی درباره منبع الهامهایش صحبت میکند.
از لحن گذراندن وقت در فیلم وسترن ریو براوو (Rio Bravo) ساخته هاوارد هاوکس گرفته تا سبک فیلم هری کثیف (Dirty Harry) ساخته دان سیگل، سخت است که از تمجیدهای او از سینمای ناب خسته شویم. یکی از فیلمهایی که او و بسیاری از دیگر کارگردانها از آن تمجید کردهاند، فیلمیست که سینما را برای دههها دگرگون کرد.
کوئنتین تارانتینو علاقه شدیدی به ژانر وسترن دارد
دهه ۶۰ میلادی سرشار از وسترنهای تأثیرگذار بود
از زمانی که تارانتینو به عنوان یکی از کارگردانهای برجسته مطرح شد، هیچگاه در بیان دیدگاههایش درباره سینما، چه مثبت و چه منفی تردید نکرده است. بهویژه، علاقه شدید او به وسترن اسپاگتیها (یک زیرژانر از وسترنها) تأثیر زیادی بر مسیر حرفهایاش گذاشته؛ بهطوری که بارها به فیلمهایی چون جانگو (Django) و ریو براوو بهعنوان منابع الهام اشاره کرده است.
عشق او به این ژانر چنان عمیق است که نه تنها دو شاهکار مدرن با دیدگاهی بازنگرانه در این سبک ساخته، بلکه آن را به بخشی از داستان فیلم روزی روزگاری در هالیوود (Once Upon a Time in Hollywood) تبدیل کرده، در حال برنامهریزی برای ساخت یک مینیسریال فرعی به نام Bounty Law است و حتی به همراه هنرمند مت واگنر، یک کمیکبوک با محوریت جانگو/زورو (Django/Zorro) نوشته است.
در فیلم جانگوی زنجیرگسسته (Django Unchained)، تارانتینو اثری ساخت که عملاً بهعنوان نامهای عاشقانه به وسترن اسپاگتیهای دهه ۶۰ میلادی عمل میکند و مستقیماً به فیلم نمادین جانگو ساخته سرجیو کوربوچی در سال ۱۹۶۶ اشاره دارد. این فیلم که با خشونت خاص و سبک بصری تارانتینو آمیخته شده، هنگام اکران بحثبرانگیز بود؛ اما اکنون مانند یک نوشیدنی کهنه در ژانر خود جا افتاده است.
او پس از موفقیت این فیلم، در سال ۲۰۱۵ هشت نفرتانگیز (The Hateful Eight) را ساخت؛ فیلمی که شخصیتهایش ادای دینی به مهمانهای مرموز سریالهای تلویزیونی وسترن قدیمی هستند. کوئنتین تارانتینو در این اثر، آن ایده را با فضای بسته و پارانویاگونه فیلم موجود (The Thing) ساخته جان کارپنتر – یکی دیگر از فیلمهایی که همواره از آن تمجید کرده – در هم آمیخت. در مجموع، مسیر حرفهای تارانتینو ترکیبی است از سبک شخصی و ارجاع به فیلمهای مورد علاقهاش و در رأس این مجموعه، یک وسترن محصول سال ۱۹۶۶ قرار دارد.
در حالی که علاقه تارانتینو به فیلمهای کارگردانهایی چون جان فورد، دان سیگل و سرجیو کوربوچی کاملاً مشهود است، تعداد اندکی از کارگردانها هستند که به اندازه سرجیو لئونه نزد او جایگاه دارند. لئونه، کارگردان ایتالیاییای که در ژانرهایی از درام گرفته تا فیلمهای گنگستری فعالیت کرده، نقشی اساسی در بازتعریف صنعت سینما ایفا کرد و تاثیری ماندگار بر آن گذاشت.
این تحول با ساخت فیلم وسترن اسپاگتی به خاطر یک مشت دلار (A Fistful of Dollars) در سال ۱۹۶۴ آغاز شد؛ فیلمی که در آن کلینت ایستوود در نقش ماندگار «مرد بینام» ظاهر شد. لئونه با فیلم به خاطر چند دلار بیشتر (For a Few Dollars More) در سال ۱۹۶۵ سبک خود را بهبود بخشید و نهایتاً جایگاهش را بهعنوان یکی از اساتید سینما با شاهکار حماسی سال ۱۹۶۶ خود یعنی خوب، بد، زشت (The Good, the Bad and the Ugly) تثبیت کرد.
تحلیل فیلم خوب، بد، زشت
هماکنون در پلتفرمهای Prime Video و YouTube TV و The Roku Channel در دسترس است
در سال ۱۹۶۴، سرجیو لئونه با فیلم به خاطر یک مشت دلار وارد ژانر وسترن شد؛ فیلمی که کلینت ایستوود را در نقش یک سرگردان مرموز با لقب جو به نمایش گذاشت. او که اکنون با پانچوی نمادینش شناخته میشود، به شهری کوچک میرود و دو خانواده رقیب را علیه هم به بازی میگیرد. این فیلم که نسخهای واضح از یوجیمبو (Yojimbo) ساخته آکیرا کوروساوا بود، راه را برای شکلگیری نوع جدیدی از داستانهای تفنگدار، تحت عنوان وسترن اسپاگتی باز کرد.
پس از آن، موجی از فیلمهای مشابه با تولید اروپایی و دیدگاه بازنگرانه به سینما، از جمله فیلم مرگ سوار بر اسب می تازد (Death Rides a Horse) و مزدور (The Mercenary) تا جانگو و فیلم بعدی لئونه در سهگانه دلارها یعنی به خاطر چند دلار بیشتر، شکل گرفت. در سال ۱۹۶۶، این کارگردان با موفقیت فیلم خوب، بد، زشت، جایگاه خود را بهعنوان پادشاه ژانر وسترن مدرن تثبیت کرد.
فیلم خوب، بد، زشت سومین حضور شخصیت مرد بینام با بازی کلینت ایستوود است که در این قسمت با لقب بلوندی شناخته میشود؛ لقبی که همکارش توکو به او داده است. این دو با همکاری یکدیگر به کلاهبرداری از شهرهای کوچک میپردازند؛ بلوندی توکو را به مقامات تحویل میدهد تا جایزه سرش را بگیرد و درست پیش از اعدامش با شلیک به طناب دار، او را آزاد میکند. با این حال، زمانی که بلوندی به این نتیجه میرسد که احتمال بالا رفتن مبلغ جایزه توکو کم است، تصمیم میگیرد تا شراکتشان را به پایان برساند و او را در وسط بیابان رها میکند تا بمیرد.
در همین زمان، مخاطب با «انجل آیز» آشنا میشود؛ مزدوری خشن و بیرحم که مأمور شده تا یک سرباز ارتش کنفدراسیون به نام جکسون را پیدا کند. او هنگام بازجویی از مردی به نام استیونز، متوجه میشود که جکسون حالا با نام جدید بیل کارسون شناخته میشود و ثروت زیادی از طلای ارتش کنفدراسیون را در جایی دفن کرده است. انجل آیز پس از به دست آوردن سرنخهای کافی برای تعقیب گنج، استیونز و پسرش را به قتل میرساند و بعداً کارفرمای خود را نیز میکشد.
زمانی که توکو به همراه اعضای قدیمی گروهش به بلوندی حمله میکند، بلوندی موفق میشود که همه آنها را از پا درآورد، به جز توکو که هنگام فرار بر او غلبه میکند و اسلحه را به سمتش میگیرد. در حالی که لوله تفنگ پشت بلوندی قرار دارد، مجبور میشود در دل بیابان پیادهروی کند تا اینکه هر دو نزدیک به مرگ از تشنگی، به یک واگن ارتش کنفدراسیون میرسند و درون آن یک سرباز در حال مرگ به نام بیل کارسون را پیدا میکنند.
توکو پس از شنیدن نام قبرستانی که طلا در آن دفن شده، به سرعت برای آوردن آب میرود؛ اما وقتی بازمیگردد، کارسون مرده است؛ هرچند پیش از مرگ، نام قبر را به بلوندی گفته بود. این اتفاق باعث میشود که توکو و بلوندی دوباره با اکراه با یکدیگر متحد شوند تا در میانه جبهههای جنگ داخلی بهدنبال گنج بگردند. در طول مسیر، آنها با انجل آیز نیز روبهرو میشوند. با رسیدن داستان به اوج خود، مخاطب شاهد یکی از بزرگترین و نفسگیرترین رویاروییهای سهنفره در تاریخ سینماست.
چرا وسترن لئونه از جمله آثار مورد علاقه کوئنتین تارانتینو است؟
اثری که فیلمسازی ژانرمحور را به کمال میرساند
کوئنتین تارانتینو در طول دوران حرفهایاش، بارها این باور را ابراز کرده که فیلمها زمانی بهترین عملکرد را دارند که ژانر را در اولویت قرار دهند؛ چیزی که لئونه نیز در وسترنهایش به آن پایبند بود. فیلمهای او تلاشی برای بازتاب واقعی زندگی در غرب وحشی نیستند، بلکه بر پایه یک اسطورهسازی بنا شدهاند که در ذهن بسیاری از تماشاگران آن دوران وجود داشت.
به نوعی، آثار لئونه حال و هوایی افسانهگونه دارند؛ شخصیتهایی در آنها حضور دارند که تقریباً بهشکلی اغراقآمیز نماینده الگوهای شخصیتی خود هستند. این موضوع به همان اندازه که در مورد مزدوران شروری چون فرانک در فیلم روزی روزگاری در غرب (Once Upon a Time in the West) صدق میکند، درباره قهرمانان بینقص و شریفی همچون هارمونیکا نیز صادق است.
در فیلم خوب، بد، زشت، سه شخصیت بلوندی، انجل آیز و توکو به شکلی نمادین و حتی کمیکبوکگونه، بازتابی از انواع شخصیتهای غرب وحشی هستند. از آنجایی که لئونه هم نویسنده و هم کارگردان فیلم بود، تمام عناصر آن، از تمها و تصاویر گرفته تا پرداخت شخصیتها و لحن کلی، تقریباً بهطور کامل بازتاب دیدگاه خالص او هستند؛ ویژگیای که در فیلمهای تارانتینو نیز کاملاً دیده میشود.
از نگاه تارانتینو، سهگانه دلارها (Dollars Trilogy) پلی است میان هالیوود قدیم و سینمای مدرن، پلی که از همان تیتراژهای آغازین پرانرژی، پررنگ و خلاقانه لئونه آغاز میشود. بنابراین جای تعجب نیست که تارانتینو این سهگانه را بینقص میداند و آن را «بزرگترین دستاورد در تاریخ سینما» نامیده است.
تأثیر این آثار در فیلمهای کوئنتین تارانتینو و بهویژه در نحوه معرفی شخصیتها کاملاً مشهود است. برای مثال، صحنه معرفی هانس لاندا در فیلم پستفطرتهای لعنتی (Inglourious Basterds) ادای احترامی مستقیم به صحنه ورود شخصیت انجل آیز با بازی لی ون کلیف در خوب، بد، زشت است. هر دوی این شخصیتها کارآگاهانی فوقالعاده باهوشند که بهعنوان محصول زمانه خود، هوش و توان استنتاجشان را در جهت منافع شخصی و اهداف پلید بهکار میبرند. این شخصیتهای منفی برخلاف کلیشههای رایج ژانرشان، تخت و یکبعدی نیستند؛ بلکه دشمنانی پیچیده، باهوش و بهغایت خطرناکند که حضوری پررنگ و فراموشنشدنی را در ذهن تماشاگر باقی میگذارند.
کارگردانی لئونه در این فیلم صرفاً به صحنههای اکشن هیجانانگیز و تعلیقهای پرتنش محدود نمیشود. از همان معرفی شخصیت انجل آیز، لئونه با استفاده از سبک خاص خود یعنی سکانسهای طولانی، کمدیالوگ و آرام بهجای تعجیل در روایت، فرصت میدهد تا تنش بهطور طبیعی میان شخصیتها شکل بگیرد. این رویکرد نهتنها به مخاطب اجازه میدهد که اطلاعات داستانی را بهصورت ارگانیک دریافت کند، بلکه درک عمیقی از شخصیتها به او میدهد.
فقط با دو صحنه، مخاطب تقریباً همهچیز را درباره شخصیت منفی لی ون کلیف میداند؛ او یک کارآگاه بیرحم و خونسرد است که اصول اخلاقیِ شکسته و متزلزل خود را مطابق منافعش تغییر میدهد. در مورد توکو نیز همینقدر مهارت در شخصیتپردازی به چشم میخورد؛ او در چند صحنه بهوضوح بهعنوان یک بازمانده واقعی تعریف میشود؛ مردی که با وجود اینکه تفنگداری سرسخت است، میداند که چگونه در شرایطی که پیروزی ممکن نیست، جان سالم به در ببرد.
با این حال، تواناییهای سینمایی لئونه در صحنههایی مانند نبرد پل برنستون و رویارویی نهایی است که بهطور کامل درخشش پیدا میکند. غربِ او بسیار حماسیتر، شریفتر و حتی تا حدی رمانتیکتر از دیگر آثار بازنگرانه همدورهاش بهتصویر کشیده شده است. جهانی که لئونه ترسیم میکند، جدا از باقی آمریکاست؛ دنیایی مستقل که اسطورهها و قواعد خودش را دارد.
چرا فیلم خوب، بد، زشت هنوز هم یک اثر نمادین است؟
صحنههای متعددی از این فیلم در حد شاهکار هنری هستند
کوئنتین تارانتینو تنها تحسینگر سرجیو لئونه یا فیلم خوب، بد، زشت نیست. در مستند «Sergio Leone: The Italian Who Invented America»، افراد بزرگی چون مارتین اسکورسیزی، استیون اسپیلبرگ و حتی اسطوره دنیای کمیکبوک یعنی فرانک میلر، به ستایش سبک منحصربهفرد لئونه و این فیلم پرداختند.
نمیتوان از لئونه یا این اثر سخن گفت و از انیو موریکونه نام نبرد؛ آهنگسازی که داستانی عالی را با موسیقی خود به یک اثر هنری بینظیر و فراموشنشدنی تبدیل کرد. به لطف همکاری سهگانه لئونه، ایستوود و موریکونه، تماشاگران با نوعی جدید از وسترن روبهرو شدند؛ وسترنی چنان شگفتانگیز که حتی کسانی که از این ژانر خوششان نمیآید، نمیتوانند منکر بزرگی این فیلم شوند.
- نکته: فیلم خوب، بد، زشت با بودجهای ۱٫۲ میلیون دلاری ساخته شد و ۳۸٫۹ میلیون دلار فروش داشت.
اگرچه بسیاری فیلم آروارهها (Jaws) ساخته استیون اسپیلبرگ را آغازگر بلاکباسترهای مدرن میدانند، اما فضایی که امکان ساخت چنین فیلمهایی را فراهم کرد، شاید بدون این حماسه وسترن به وجود نمیآمد. خوب، بد، زشت نهفقط یک فیلم، بلکه نقطه عطفی در تاریخ سینماست.
هر کارگردان برجستهای چه از طریق سبک بصری خاصش، شدت و عمق داستانهایش و یا تأثیرش بر یک ژانر خاص، چیزی منحصربهفرد را به صنعت سینما میافزاید. برای کوئنتین تارانتینو، این ویژگی در بازآفرینی ژانر جنایی در دهه ۱۹۹۰ نمود پیدا کرد؛ جایی که فیلم پالپ فیکشن راه را برای کارگردانان نوظهور باز کرد تا صدای منحصربهفرد خود را به سینما بیاورند. اما برای سرجیو لئونه، این تأثیر فراتر بود. او نهتنها ژانر وسترن را از نو تعریف کرد، بلکه با شاهکاری چون خوب، بد، زشت، پایهگذار زبان سینمایی مدرن و حتی مقدمهای برای شکلگیری بلاکباسترهای امروزی شد.
نظر شما درمورد فیلم خوب، بد، زشت و دیدگاه کوئنتین تارانتینو چیست؟ نظرات خود را از طریق کامنت با تیم بازار و دیگران به اشتراک بگذارید.
منبع: CBR
دوست داشتنیترین یوتیوبر گیمر ایران کیه؟ میزگیم با علیرکسا @alirexzam
نظرات