چرا شگفتانگیزان همچنان بهترین نسخهی چهار شگفتانگیز است؟
بیش از بیست سال از اکران انیمیشن ابرقهرمانی «The Incredibles» به کارگردانی برَد بِرد گذشته است. در این مدت، نسلهای مختلف از طرفداران بارها به اینترنت برگشتهاند و این ادعا را مطرح کردهاند که این فیلم، نسخهای غیررسمی از «Fantastic Four» است. البته با نقشهایی که کمی جابهجا شدهاند. از همان زمان اکران، مقایسهها و رقابتهای طرفدارانه بین گروه ابرقهرمانی برَد بِرد و چهار شخصیت خلقشده توسط جک کربی و استن لی در سال ۱۹۶۱ شکل گرفت. بحثهایی که تا امروز هم داغ باقی ماندهاند. بسیاری از تماشاگران معتقدند که «شگفتانگیزان» بهترین نسخهی سینمایی «چهار شگفتانگیز» است.
از زمان اکران این انیمیشن، سه تلاش جداگانه برای تبدیل «اولین خانوادهی زمین» به ستارههای بلاکباستر صورت گرفته است. نخست فیلم «چهار شگفتانگیز» ساختهی تیم استوری در سال ۲۰۰۵، که هرچند پرفروش بود، اما چندان محبوب واقع نشد. این فیلم دنبالهای هم داشت به نام «Rise of the Silver Surfer» در سال ۲۰۰۷. سپس نسخهی سال ۲۰۱۵ به کارگردانی جاش ترنک آمد که با واکنشهای منفی زیادی روبهرو شد و حتی خود کارگردان هم آن را پس زد. حالا هم پروژهی جدیدی به نام «First Steps» در راه است. با این حال، همهی این تلاشها زیر سایهی سنگین «شگفتانگیزان» قرار دارند. این تأثیر تا جایی پیش رفته که دیزنی و مارول در تریلر تبلیغاتی «Fantastic Four: First Steps» بهصراحت اعلام کردهاند که این فیلم «مثل نسخهی لایواکشن شگفتانگیزان» است.
اما چرا «شگفتانگیزان» تا این اندازه اثری کلاسیک و تحسینشده در دنیای ابرقهرمانها به حساب میآید؟ چه چیزی باعث شد تا تیم استوری صحنههای اکشن فیلم خودش را تحتتأثیر آن بازنویسی کند؟ این انیمیشن چه چیزهایی را بهتر از دیگر آثار ابرقهرمانی، از جمله نسخههای قبلی «چهار شگفتانگیز» و همین «First Steps»، انجام میدهد؟ پاسخ این سؤالها در چند نکته کلیدی نهفته است. بخشی از آن به ویژگیهای اجرایی برمیگردد. «شگفتانگیزان» یک انیمیشن است، بنابراین برَد بِرد میتوانست ظاهر شخصیتهایش را بهدلخواه طراحی کند. او توانست سراغ جلوههایی برود که در لایواکشن اغلب مصنوعی یا ضعیف دیده میشوند. مثل بدنهای فوقالعاده کشسان یا جثههایی که نمادین و اغراقشدهاند. از طرف دیگر، با خلق شخصیتهای کاملاً جدید، برد توانست استعارههای خاص خودش را بسازد؛ بهطوریکه هر قدرت ابرقهرمانی در فیلم، معنای واقعی و مشخصی پیدا میکند. در حالیکه در فیلمهایی مثل «چهار شگفتانگیز»، کارگردان باید با شخصیتهایی کار کند که دههها تاریخ و داستان پشتشان است. این گذشتهی سنگین، گاهی دست و پای روایت را میبندد.
اما موفقیت «شگفتانگیزان» به همین نکات محدود نمیشود. در ادامه نگاهی دقیقتر خواهیم داشت به عواملی که این انیمیشن را نهتنها به بهترین نسخهی غیررسمی «چهار شگفتانگیز»، بلکه به یکی از بهترین فیلمهای ابرقهرمانی تمام دوران تبدیل کردهاند.
شگفتانگیزان به یکی از جذابترین فانتزیهای قهرمانی جان میدهد
باب پار، گرفتار دنیای روزمرهای که هیچ جایی برای قهرمان بودن باقی نگذاشته
داستانهای ابرقهرمانی گاهی در به تصویر کشیدن زندگی روزمرهی قهرمانان دچار مشکل میشوند. حتی گاهی به نظر میرسد که اصلاً برایشان اهمیتی ندارد. (مثلاً کسی هست توضیح دهد چرا سوپرمن در فیلم جیمز گان که قرار است سال ۲۰۲۵ اکران شود، هنوز باید بهعنوان خبرنگار کار کند؟ آن هم وقتی هدف اصلیاش، یعنی دسترسی سریع به اخبار، حالا با یک گوشی ساده هم ممکن شده است!) فیلمهای لایواکشن «چهار شگفتانگیز» معمولاً به مسئولیتهای سنگین ابرقهرمان بودن اشاره میکنند و نجات دنیا را جدی میگیرند. اما واقعیت این است که این گروه از همان ابتدا فضانوردانی کیهانی هستند و خیلی زود به سلبریتیهایی ابرقهرمان تبدیل میشوند. در نتیجه، چیزی از زندگی عادی و قابلدرک در داستان آنها باقی نمیماند. اما فیلمنامهی برَد بِرد در «شگفتانگیزان» دقیقاً به همین بخش زندگی قهرمانان میپردازد؛ یعنی اینکه زندگی روزمرهی یک ابرقهرمان چه شکلی دارد. برد همین جنبهی بهظاهر ساده را به نقطهی آغاز بحرانهای جدی شخصیتها تبدیل میکند؛ بحرانی که در نهایت راهی بهسوی رهایی، رشد و معنا پیدا میکند.
او نشان میدهد که چطور یک شغل دفتری خستهکننده، بیروح و خفقانآور میتواند آقای شگفتانگیز یا باب پار (با صدای کریگ تی. نلسن) را آنقدر بیقرار ماجراجویی کند که حاضر شود به همسرش هلن یا الاستیگرل (با صدای هالی هانتر) دروغ بگوید تا پنهانی به فعالیتهای قهرمانانهاش ادامه دهد. فیلم برای هلن هم بهاندازهی کافی زمان میگذارد؛ کسی که در مقام یک مادر احساس رضایت بیشتری دارد، سعی میکند خانوادهاش را خوشحال و سلامت نگه دارد، اما در عین حال از کمکاری باب در شراکت زناشوییشان ناراضی است. بچههای آنها، وایولت (با صدای سارا وول) و دش (با صدای اسپنسر فاکس)، هرکدام با مسائل کوچک خودشان در مدرسه و خانه درگیرند. اما همهی اعضای این خانواده، با استفاده از قدرتهای خاصشان و درگیر شدن با یک شرور، میتوانند بر مشکلاتشان غلبه کنند، اعتمادبهنفس تازهای پیدا کنند و یاد بگیرند چطور بهتر کنار هم باشند.
مسیری که باب در این میان طی میکند، بهتنهایی یک فانتزی دوستداشتنی برای بسیاری از تماشاگران است. او بالاخره میتواند رئیس بدعنقش، گیلبرت (با صدای والاس شاون)، را پرت کند و برای همیشه شغل بیروح و طاقتفرسایش را رها کند. از اینجا به بعد، او زندگی مخفی هیجانانگیزی دارد که هم به او چالش میدهد و هم این امکان را میدهد که قهرمانی باوقار، برازنده و توانمند باشد؛ همان تصویری که در ذهن خودش از خودش ساخته. جالب اینجاست که همهی اعضای اصلی خانواده هم نسخهای از همین فانتزی را تجربه میکنند. آنها از مدرسه، کارهای خانه و روزمرگیهای معمول جدا میشوند تا به مبارزه با آدمبدها بروند. و در ادامه…
هیچکس در حاشیه نیست؛ توازن کمنظیر میان قهرمانها
خانوادهای با قدرتهای خارقالعاده و چالشهای آشنا
یکی از دلایلی که باعث میشود روایت «شگفتانگیزان» اینقدر روان و یکدست پیش برود، این است که برَد بِرد هیچکدام از اعضای اصلی این گروه چهارنفره را نادیده نمیگیرد. اینجا با چیزی مثل «سوپرمن و گروهی از شخصیتهای فرعی که ضعیفتر و معمولیترند» مواجه نیستیم، یا با «رید ریچاردزِ نابغه، بهعلاوهی همسر، شوهرخواهر و دوستش». در عوض، در «شگفتانگیزان» واقعاً احساس میکنیم باب، هلن، وایولت و دش هرکدام شخصیتهایی متمایز دارند. همهی آنها با چالشها و دلخوریهای کوچک شخصی درگیرند. وقتی خواستههای این اعضای خانواده در تضاد با یکدیگر قرار میگیرد، فیلم هیچوقت یکی را بهعنوان «قهرمان اصلی و برحق» جلوه نمیدهد. باب حق دارد از اینکه تمام روزهایش صرف رد کردن خسارت بیمهگذاران شده ناراحت باشد. در عین حال، هلن هم حق دارد از او انتظار داشته باشد که بهعنوان یک شوهر و پدر در کنار خانوادهاش باشد، نه اینکه پنهانی به قهرمانبازی در گوشه و کنار دنیا ادامه بدهد. بچهها هم حق دارند ناراحت باشند، حتی اگر همیشه روش خوبی برای بروز آن پیدا نکنند و گاهی این ناراحتی را بر سر اعضای دیگر خانواده خالی کنند.
فیلم از جایی آغاز میشود که همهی اعضای خانوادهی پار، یا عصبانیاند یا غمگین. هرکدام در دنیای جداگانهی خودشان گم شدهاند. اما کمکم پیش میرود تا به آشتیای واقعی و رضایتبخش برسد؛ جایی که این چهار نفر بالاخره کنار هم یک خانوادهی واقعی را شکل میدهند. از نظر احساسی، تماشاگر از اینکه آنها به خواستههایشان میرسند، راضی است. اما چیزی که فیلم را عمیقتر میکند این است که آنها نهتنها به خواستههایشان میرسند، بلکه درک بهتری از این خواستهها پیدا میکنند. آنها یاد میگیرند که نیازهای شخصیشان، در تضاد با نیازهای بقیهی اعضای خانواده نیست.
اکشن فیلم رنگارنگ، خلاقانه و هیجانانگیز است
قدرت واقعی شگفتانگیزان؟ اتحاد خانوادگیشان
فیلمهای ابرقهرمانی لایواکشن معمولاً برای ساختن صحنههای اکشن باید حسابی با بودجه محدود کنار بیایند. به همین دلیل، خیلی وقتها صحنههای پایانی این فیلمها به درگیری دو شخصیت کاملاً دیجیتالی تبدیل میشود؛ صحنههایی پر از جلوههای ویژه که حس واقعی و انسانی ندارند. فیلمهای قبلی «چهار شگفتانگیز» هم در به تصویر کشیدن اکشن چهار شخصیت اصلی، بهخصوص به خاطر قدرتهای پیچیده و جلوههای ویژهی سختشان، عملکرد چندان خوبی نداشتند. اما «شگفتانگیزان» اصلاً چنین مشکلی ندارد. باز هم باید گفت که انیمیشن بودن فیلم به برد این امکان را داده تا قدرتهایی مثل کش آمدن بدن یا نامرئی شدن را کاملاً طبیعی و بدون تحریف دیجیتالی نشان دهد. اما نکتهی مهمتر این است که صحنههای اکشن فیلم بسیار استادانه طراحی و اجرا شدهاند.
این مهارت را میتوان در صحنههای هیجانانگیزی مثل فرار باب از تلهی حبابی سیندروم، سقوط هواپیمای خانواده یا تعقیب و گریز سریع دش با نگهبانهای پرندهی سیندروم دید. حتی در لحظات آرامتر و پرتنش هم این موضوع دیده میشود؛ مثل وقتی که هلن به پایگاه سیندروم نفوذ میکند و با موانع و تهدیدهایی روبهرو میشود. در همهی این موقعیتها، واکنش شخصیتها در جریان اکشن به ما کمک میکند بهتر آنها را بشناسیم. مثلاً همان صحنهی جالبی که هلن، وسط عملیات مخفیانه، یک لحظه مکث میکند و با ناراحتی به بدنش بعد از زایمان نگاه میاندازد. «شگفتانگیزان» بارها نشان میدهد که صحنههای اکشن فقط برای هیجان نیستند، بلکه به پیشبرد داستان و شخصیتپردازی هم کمک میکنند.
این ویژگی بهویژه در لحظههایی که خانواده بهطور گروهی وارد عمل میشوند، بیش از همه به چشم میآید؛ چه در جزیرهی سیندروم و چه در مبارزهی نهایی با Omnidroid در شهر Metroville. فیلمهای قبلی «چهار شگفتانگیز» تنها گهگاه موفق میشوند راهی پیدا کنند که شخصیتها قدرتهایشان را بهشکلی خلاقانه و هماهنگ با هم به کار بگیرند. اما در شگفتانگیزان، از لحظهای که اعضای خانواده تصمیم میگیرند بهجای دعوا با یکدیگر، با دشمنان مبارزه کنند، مدام در استفادهی گروهی از تواناییهایشان پیشرفت میکنند و راههای تازهای برای همکاری پیدا میکنند.
انیمیشن شگفتانگیزان واقعاً بامزه است!
بدون شنل! ادنا قوانین خودش را دارد
شاید مهمترین عاملی که دنیای سینمایی مارول را به پدیدهای میلیارد دلاری تبدیل کرده، توانایی آن در ایجاد تعادل میان طنز و درام باشد؛ اینکه قهرمانها (و تماشاگرانشان!) بتوانند احساساتی فراتر از خشم، ناامیدی یا ترس را تجربه کنند. این درسی بود که در زمان ساخت دو نسخهی «چهار شگفتانگیز» در سالهای ۲۰۰۵ و ۲۰۱۵ هنوز بهدرستی وارد دنیای فیلمهای بلاکباستری ابرقهرمانی نشده بود. در آن دوران، اگر فیلمی ابرقهرمانی میخواست شوخطبعی به داستان اضافه کند، معمولاً نتیجهاش طعنهآمیز، تلخ یا ناشیانه از کار درمیآمد.
اما شگفتانگیزان با مهارت از شکلهای مختلف طنز استفاده میکند. گاهی این طنز در جزئیات کوچکی است، مثل نام یک ضدقهرمان فرانسوی که «Bomb Voyage» (سفر خوش با بمب!) نام دارد. گاهی هم شوخیها دربارهی دنیای ابرقهرمانی است، مثل آنجایی که یکی از شخصیتها میگوید: «خب، بارون فن روتلس چیکار میکنه؟ شروع میکنه به مونولوگ گفتن!»
و البته تقریباً هر چیزی که از دهان اِدنا مود، شخصیت بامزه و دوستداشتنی فیلم، بیرون میآید باعث خنده میشود؛ مخصوصاً آن جملهی معروفش: «بدون شنل!» ریتم کمدی فیلم هم بسیار خوب است. گاهی با یک نگاه ساده و متعجب خندهدار میشود، گاهی با فریاد زدن و دعوای پرانرژی. مثل صحنهای که باب و هلن با صدای بلند سر اینکه از کدام مسیر در شهر به سمت امنیدروید بروند، با هم بحث میکنند. یا همان صحنهی معروف و ماندگار: «لباس ابرقهرمانی من کجاست؟!» تمام این شوخیها باعث میشود که لحظات جدی و احساسی داستان بیشتر به چشم بیایند و تاثیرگذارتر باشند. حالا که صحبت از لحظات جدی شد…
شگفتانگیزان موقعیتهای احساسی و تلخی دارد که واقعاً شخصی هستند
ابرقدرتها هم گاهی زیر بار زندگی خم میشوند
فیلمهای ابرقهرمانی، از جمله نسخههای قبلی «چهار شگفتانگیز»، معمولاً تلاش میکنند تا داستان را برای قهرمانانشان شخصی کنند؛ یعنی بحرانها فقط دربارهی نجات دنیا نباشند، بلکه خودِ شخصیتها هم از نظر احساسی درگیر شوند. مثلاً در Superman محصول ۱۹۷۸، جایی که سوپرمن نمیتواند لوییس لین را نجات دهد و نابود میشود. یا در The Dark Knight وقتی بتمن مجبور است یکی از عزیزانش را برای نجات انتخاب کند. حتی در فیلم First Steps، قهرمانان باید تصمیم بگیرند که آیا باید فرزند ابرقهرمانشان را فدا کنند تا جهان را نجات دهند یا نه.
اما در بسیاری از این فیلمها، واکنش شخصیتها به این بحرانها سرد و بیاحساس است. اغلب فقط با چهرهای جدی و بدون اینکه احساسات واقعیشان را ببینیم، با مشکلات روبهرو میشوند. (البته سوپرمنِ ۱۹۷۸ استثناست؛ مرگ لوییس واقعاً او را میشکند.) اما «شگفتانگیزان»، مثل بهترین انیمیشنهای پیکسار، اجازه میدهد که احساسات شخصیتها را عمیقاً درک کنیم. مثلاً وقتی باب فکر میکند که خانوادهاش به خاطر او مردهاند، بیننده غم او را کاملاً حس میکند. یا وقتی از شدت خشم نزدیک است میرَژ، دستیار سیندروم را بکشد، میفهمیم چقدر از تصویر قهرمانانهی خودش فاصله گرفته است. جالبتر اینکه میخواست میرژ را بکشد، درست قبل از اینکه او بتواند خبر زنده بودن خانوادهاش را بدهد. این لحظه، فیلم را به نقطهای تاریک اما تأثیرگذار میبرد؛ جایی که بار احساسی آن واقعیتر و ملموستر از بسیاری از کلیشههای رایج در دنیای ابرقهرمانی است. مثلاً بهجای صحنههای تکراریای مثل نشستن دوبارهی بتمن در غار و زل زدن به خاطرات مرگ پدر و مادرش، اینجا با موقعیتی روبهرو هستیم که درد، خشم و پشیمانی شخصیت را بیواسطه حس میکنیم.
فیلمی که از همه نظر «قهرمان» است
چهار شگفتانگیز؟ نه، این خانوادهی شگفتانگیز است
فیلمهای ابرقهرمانی معمولاً با یک یا دو صحنهی خاص در ذهن مخاطب ماندگار میشوند؛ لحظاتی که مثل جرقهای ناگهانی، تأثیرشان را میگذارند و سالها دستبهدست در بحثهای سینمایی میچرخند. مثل آن معمای نفسگیر دو قایق که جوکر در The Dark Knight طراحی میکند، یا صحنهی نجات برقآسای کوئیکسیلور در X-Men: Days of Future Past که هنوز هم در ذهن بسیاری از طرفداران زنده است.
اما چیزی که باعث شده «شگفتانگیزان» پس از گذشت ۲۰ سال همچنان برجسته باشد، این است که برَد بِرد و تیم پیکسار فیلمی خلق کردهاند که از هر زاویهای خوب کار میکند؛ هم یک کمدی و درام موفق است، هم یک ماجراجویی هیجانانگیز و پرتنش؛ هم داستانی دربارهی ابرقهرمانهایی که دنیا را نجات میدهند، هم قصهای انسانی دربارهی خانوادهای با مشکلات عادی که یاد میگیرند قدر زندگی و عزیزانشان را بدانند.
طی این دو دهه، خیلی از کاربران فضای مجازی و منتقدان سینمایی، برَد بِرد را متهم کردهاند که از «چهار شگفتانگیز» تقلید کرده است. اما واقعیت اینجاست: او نیازی به کپیکاری نداشت. تنها کاری که کرد، این بود که به قلب جذابیت ابرقهرمانها دست پیدا کند؛ همان چیزی که باعث میشود تماشایشان برای ما هیجانانگیز، الهامبخش و در عین حال انسانی باشد. «شگفتانگیزان» فیلمی است فراتر از زمانهاش؛ تصویری کامل از تمام ویژگیهایی که باعث محبوبیت همیشگی ژانر ابرقهرمانی شدهاند. حتی اگر ده یا بیست سال دیگر نسخهی جدیدی از «چهار شگفتانگیز» ساخته شود، احتمال زیادی هست که همچنان با «شگفتانگیزان» مقایسه شود و البته باز هم کم بیاورد! شما چه فکر میکنید؟ آیا «شگفتانگیزان» را شایستهی لقب «بهترین فیلم چهار شگفتانگیز تاریخ» میدانید؟ چه ویژگیهایی از این فیلم برای شما ماندگارتر بودهاند؟
منبع: Polygon
سیندرلا تا لیمو عسلی؛ میزگیم و دوبله فان با سارا جامعی
نظرات