
نقد و بررسی فیلم «زن و بچه»؛ فریاد خاموش زیر آوار
«زن و بچه» چهارمین فیلم بلند سعید روستایی است که با مجوز رسمی اکران شد و برخلاف فیلم پیشینش «برادران لیلا» که در سایه حواشی سیاسی و جشنوارهای دیده شد، این بار با فروش روز اولی چشمگیر، رکوردی تازه در سینمای اجتماعی به جا گذاشت. اما سوال اصلی این است: آیا این موفقیت تجاری به معنای موفقیت هنری نیز هست؟
در نگاه نخست، فیلم داستان مادری تنها به نام مهناز است که با دو فرزندش زندگی میکند و درگیر رابطهای عاطفی با مردی به ظاهر دلباخته میشود؛ اما مسیر روایت خیلی زود رنگ یک تریلر روانی و اجتماعی به خود میگیرد. پسر مهناز، علیار، طی حادثهای جان میبازد و زندگی مادر ناگهان دچار چرخشی تلخ میشود. از اینجا به بعد، مهناز تبدیل به نماد زنی زخمخورده، خشمگین و سرگردان در سیستمهای فشل آموزشی و قضایی میشود. او مقصران احتمالی را یکییکی هدف میگیرد، اما نه برای انتقام، بلکه برای فهمیدن چیزی که خودش هم نمیداند دقیقاً چیست.
اما این خط داستانی بیش از آنکه به روایت زنی در مسیر بازشناسی و احقاق حق بپردازد، بیشتر بهانهای است برای نقدهای اجتماعی مستقیم و گاه شعاری کارگردان. در واقع، مهناز نه یک شخصیت زنده و پویا، بلکه ابزاری است برای بیان اعتراضات پنهان و پیدای فیلمساز. برخلاف لیلای «برادران لیلا»، که ارادهای برای تغییر دارد، مهناز بیش از آنکه کنشمند باشد، منفعل است. او قهرمان نیست؛ بلکه قربانی روایت نه چندان جالب فیلمساز است.
سرگیجه در سکوت خانهها
زن و بچه؛ آخرین اثر سعید روستایی که به تازگی اکران موفقی داشته است
فیلم «زن و بچه» اثری است که در سکوتش فریاد میزند و در قابهای روزمرهاش، اضطرابی عمیق و مزمن را به تصویر میکشد. سعید روستایی این بار به جای آنکه با بحرانهای بیرونی چون اعتیاد، جرم یا فقر ساختاری سر و کله بزند، درونیترین تنشهای یک مرد طبقه متوسط شهری را دستمایهی روایت خود قرار داده؛ مردی که درگیر سه چیز است: زن، بچه، و خودش.
در نگاه اول، همه چیز عادی به نظر میرسد؛ خانوادهای که با مشکلات معمول زندگی میکند، شوهر، همسر، فرزند. اما به تدریج درمییابیم که این ظاهر آرام، گولزننده است. روستایی با جابهجایی میان روال روزمره و شکافهای عاطفی، تصویری از یک فروپاشی خاموش ارائه میدهد. در این فیلم، خبری از فریاد نیست، اما سکوتها بلندتر از هر دعوا و مشاجرهای عمل میکنند.
«زن و بچه» در دل همین سکوتها، مخاطبش را به درون جهان یک مرد خسته، تنها و پراضطراب میبرد؛ مردی که نه هیولاست و نه قربانی صرف، بلکه انسانی است خاکستری با تمام پیچیدگیهای درونی. اینجا دیگر مسئله صرفاً رابطه با همسر یا تربیت فرزند نیست، بلکه مسئلهی اصلی، گم کردن خود در میانهی فشارهای نامرئی اما واقعی زندگی است.
نقدها: از بیان صریح تا تمثیلهای پنهان
«زن و بچه» داستان مردی است که در ظاهر برای خانوادهاش میجنگد، اما در باطن از خودش و حقیقت فرار میکند
روستایی در «زن و بچه» دو نوع نقد اجتماعی ارائه میدهد. بخشی از آنها از طریق دیالوگهای مستقیم و شفاف بیان میشود؛ دیالوگهایی که گاهی چنان گلدرشت هستند که مخاطب را پس میزنند. انتقاد به سیستم آموزشی، درمانی یا حتی بورس، آن هم با زبان کودکانه و اغراقشده، بهجای اینکه تلنگری باشد، بیشتر شبیه شعارهای خیابانیاند.
اما سویهی دیگر فیلم، نقدهایی پنهانتر و عمیقتر است. قطعی برق، اعتیاد، یا شکستن دیوار چهارم در صحنه قانون ولیدم، جایی است که فیلم به مرز جسارت نزدیک میشود. هرچند که در لحظهای که انتظار جسورانهترین واکنش را داریم، دوربین به سادگی عقب مینشیند و یک «اما»ی بزرگ بر جسارت فیلم سایه میاندازد.
این شیوه بیان مستقیم، گاه یادآور نمایشنامههایی است که مخاطب خود را نادان تصور میکنند و لازم میبینند که هر نکته را با قاشق به دهان او برسانند. این در حالیست که سینما، بیش از هر چیز، هنری مبتنی بر نشاندادن است نه گفتن. در نقطه مقابل، وقتی فیلم به سوی نقدهای غیرکلامی میرود، پتانسیل خود را نشان میدهد. این دوگانگی در لحن انتقادی، خود نشانهای از تردید فیلمساز است؛ اینکه بین ترس از سانسور و میل به جسارت، بلاتکلیف مانده است.
تصویریسازی روستایی: بلوغی تازه، اما نه بینقص
سعید روستایی در این فیلم، دوربینش را به جای زخمهای اجتماعی، به زخمهای درونی میچسباند
از نظر بصری، «زن و بچه» یکی از پختهترین آثار روستایی است. قاببندیها دقیقاند، بازی با نور و رنگ به بلوغ رسیده و حرکات دوربین در بسیاری از لحظات، روایتگر مفاهیمیاند که دیالوگها از پسشان برنمیآیند. بهخصوص صحنههایی که از منظر علیار فیلمبرداری شدهاند، با تله لنزها و لانگتیکها، موفق به خلق جهانی تنگ و خفه شدهاند که نوجوان در آن گرفتار است.
اما این زبان بصری همهجا یکدست نیست. گاه حرکات دوربین بیدلیلاند، گاه تایملاین روایت دچار پرش و گسست میشود. استفاده از وایدهای بیانگیزه یا قابهایی با حالوهوای فانتزی گاهی فیلم را از رئالیسم مورد نظرش دور میکند. بهخصوص ریتم فیلم، تحت تأثیر دیالوگهای طولانی و توضیحی، گاه دچار کندی میشود.
برخی نماها حالتی تزئینی دارند، نه کاربردی. گویی کارگردان وسوسه فرم را به معنای واقعی تصویرسازی ترجیح داده است. استفاده از نماهای فانتزی در آغاز فیلم یا تدوین پُرکات برخی سکانسها، تمرکز مخاطب را برهم میزند. با اینحال، نمیتوان انکار کرد که دوربینِ روستایی بهویژه در نیمه اول زبان خاصی پیدا کرده است که فراتر از روایت، میکوشد وضعیت روانی شخصیتها را نیز به تصویر بکشد. این سبک اگر استمرار مییافت، میتوانست به امضای کارگردان بدل شود.
بازیها: فرصتهایی درخشان در میان گفتوگوهای فرساینده
فیلم با بازیهای نفسگیر و قاببندیهای پرتنش، لحظهای مجال رهایی به مخاطب نمیدهد
پریناز ایزدیار در نقش مهناز، در لحظاتی که سکوت میکند، بینقص است. او با نگاه و فیزیک بدنش، رنج، اندوه و خشم را منتقل میکند. اوج بازیاش در مواجهه با خبر مرگ پسرش است؛ زمانی که سکوتش از هزار فریاد برندهتر است. اما همین بازی درخشان، زیر بار دیالوگهایی که به جای شخصیتسازی، نقش بلندگو نقدهای اجتماعی را بازی میکنند، فرو مینشیند.
آرشیدا درستکار در نقش ندا، دختر مهناز، حضور غافلگیرکنندهای دارد؛ بازیاش کودکانه نیست، بلکه عمیق و فکرشده است. در نقطه مقابل، پیمان معادی، با وجود مهارت بالای اجرایی، نتوانسته است دلیل جذابیت کاراکترش را برای دو خواهر باورپذیر کند. شخصیت حمید، هرچند از ثبات نسبی برخوردار است، اما فاقد عمق روانی یا جاذبهای مشخص است که این کشمکش عاطفی را قابلقبول سازد.
شاید مهمترین چیزی که در این بازیها جلب توجه میکند، همان لحظاتیست که فیلم جسارت میکند سکوت را جایگزین گفتار کند؛ در آن زمانها، «زن و بچه» واقعاً شنیدنی میشود.
شخصیتپردازی: گرهگشایینشده و گاه بیریشه
شخصیت اصلی، قهرمانی نیست، بلکه انسانی شکستخورده است که در دل شهر ویرانشدهاش گم شده
از بزرگترین ضعفهای فیلم، ساختار شخصیتهاست. تصمیمها ناگهانیاند، تغییرات روانی توضیحناپذیر و روابط سطحی و بدون پیشزمینه. خانوادهی مهناز در سکانس آغازین، بیشتر شبیه تیپهای آموزشیاند تا افراد واقعی. حتی رابطهی ادعایی علیار با منشی مادر، بدون پردازش، صرفاً ابزاری برای رسیدن به حادثه سقوط اوست.
حمید، با تمام زمان حضورش، نمیتواند نقش یک مرد جذاب یا پیچیده را ایفا کند. مهری نیز تنها در حد یک واکنش باقی میماند. حتی مادر خانواده، مدام بین نقشها و احساسات متفاوت میچرخد، بدون اینکه دلیلی دراماتیک برای این نوسانات وجود داشته باشد.
در سینمای اجتماعی، شخصیتپردازی پایهایترین ابزار برای ایجاد همدلی با مخاطب است. اما اینجا، اکثر کاراکترها انگار در خلا شکل گرفتهاند. بهجای آنکه ویژگیهای روانی، گذشته و انگیزههایشان برای ما آشکار شود، با شخصیتهایی مواجهیم که مدام در حال گفتن چیزیاند اما هیچگاه واقعاً شناخته نمیشوند. از جمله خود مهناز که بهعنوان شخصیت مرکزی، هیچ سیر تحول قانعکنندهای ندارد. تنها کاراکتری که اندکی از این قاعده مستثناست، علیار است؛ او حداقل در تضاد میان خشونت بیرونی و ضعف درونی، لحظاتی واقعی پیدا میکند.
یک پایانبندی نهچندان راضیکننده
روستایی به جای دیالوگهای شعاری، از سکوت، نگاهها و بیقراری استفاده میکند
فیلم در پایان، با صحنه دیدار مهناز با نوزاد حمید و مهری، سعی دارد پیامی از پذیرش و گذشت ارائه دهد. اما این تغییر ناگهانی، آن هم بعد از یک مسیر خشم، بازجویی و تلاش برای قتل، مخاطب را قانع نمیکند. بیشتر از اینکه رهایی باشد، به نظر میرسد نوعی سازش تحمیلی است؛ شاید خود روستایی هم نمیدانسته قرار است این زن در پایان دقیقاً به کجا برسد.
در واقع، پایان فیلم بیش از آنکه نتیجه منطق دراماتیک باشد، یادآور راهحلهای سادهانگارانه برای گرههای پیچیده است. مهناز پس از این همه درد و خشم، ناگهان با نوزادی با همان نام پسرش روبهرو میشود و به آرامش میرسد؟ این پایان، بیشتر یک استعاره نمادین است تا نتیجه طبیعی یک شخصیتپردازی. اگر قرار باشد مهناز به آرامش برسد، مخاطب نیاز دارد که این تغییر را درونی کند، نه اینکه فقط آن را ببیند. این خلأ، باعث میشود پایان فیلم نه به دل بنشیند، نه ذهن را درگیر کند.
فیلمی که باید دربارهاش بحث کرد، نه لزوماً تحسین
«زن و بچه» یک آینه است؛ نه برای جامعه، بلکه برای ما که شاید سالهاست از خودمان غافل ماندهایم
«زن و بچه» فیلمی است با ایدههای بزرگ اما ساختاری ناپایدار. همزمان که تلاش میکند نگاهی تازه به نقش زن در بطن جامعه داشته باشد، قهرمانش را از کنش تهی میسازد. هم میخواهد نقد کند، هم آرام بگذرد. هم میخواهد جسور باشد، هم محتاط. و این پارادوکس، فیلم را در جایی میان تاثیرگذاری و سردرگمی معلق نگه میدارد.
با این حال، نمیتوان انکار کرد که فیلم در بسیاری از بخشها ــ بهخصوص در زبان تصویری و بازیگری ــ لحظاتی قابل تأمل خلق میکند. شاید «زن و بچه» فیلمی کامل نباشد، اما در بافت خاکستری سینمای ایران، اثریست که جسارت دارد، زخمها را نشان میدهد و گاه میهراسد. همین جسارت نیمهکاره، حتی اگر به نتیجه نرسد، باز هم ارزش اندیشیدن دارد. فیلمیست که باید دربارهاش نوشت، صحبت کرد، و شاید در آیندهای نهچندان دور، با دیدی دوباره نگریست.
جمعبندی: میان روزمرگی و سقوط، مردی ایستاده در باد
«زن و بچه» اثری است دربارهی یک نوع خاص از زوال: زوال تدریجی شخصیت در یک زندگی به ظاهر عادی. سعید روستایی در این فیلم با کنار گذاشتن عناصر آشنای فیلمهای پیشین خود چون بحرانهای اجتماعی شدید، دوربین را برمیگرداند به درون خانهها، به گوشههای نیمهتاریک روح آدمها، به خراشهای کوچکی که در تکرار روزانه، عمیق و عمیقتر میشوند.
این فیلم در عین سادگی، از نظر فرمی و معنایی با تمام اشکالهایش، لایهلایه است. شخصیت اصلی، مردی است که هیچگاه نمیفهمیم دقیقاً چه میخواهد، اما با او همذاتپنداری میکنیم چون احساسش آشناست: اضطراب ماندگار، تنهایی بدون کلمات، فشارهای بینام. بازی بازیگران، کارگردانی دقیق، و استفاده هوشمندانه از مکان و فضا، همگی دستبهدست هم دادهاند تا ما در دل این مرد گرفتار شویم.
اما شاید مهمترین ارزش فیلم در این باشد که نشان میدهد بعضی بحرانها نه ناگهانیاند و نه انفجاری؛ آنها ذرهذره رشد میکنند، با تکرار، با نادیده گرفتن، با عادی پنداشتن. «زن و بچه» ما را با این بحران تدریجی آشنا میکند و نشان میدهد گاهی هیچ چیزی لازم نیست خراب شود تا زندگیات فرو بریزد. تنها کافیست ادامه بدهی.
منبع: مجله بازار
سیندرلا تا لیمو عسلی؛ میزگیم و دوبله فان با سارا جامعی
نظرات