سریال هری پاتر باید با داستان حذفشده خانواده دورزلی آغاز شود
برای طرفداران دنیای جادویی هری پاتر، خبر ساخت سریال جدید HBO یک رویای تحققیافته است؛ فرصتی دوباره برای غرق شدن در دنیایی که با آن بزرگ شدهایم. اما این بار، با مدیوم سریال که دست سازندگان را برای پرداختن به جزئیات باز میگذارد، انتظارات به اوج خود رسیده است. این سریال فقط یک بازسازی نیست؛ بلکه فرصتی برای جبران است. جبران تمام لحظات درخشانی از کتابها که در هیاهوی ساخت فیلمهای سینمایی، زیر سایهی محدودیت زمانی، گم شدند. و شاید مهمترینِ این لحظات گمشده، درست در همان نقطهی آغاز داستان پنهان شده باشد: در یک روز کاملاً معمولی از زندگی ورنون دورزلی.
جی. کی. رولینگ کتاب «هری پاتر و سنگ جادو» را نه با جادوگران، که با معمولیترین و ضدجادوترین فرد ممکن آغاز میکند
اقتباس سینمایی، هنری بیرحم است. کارگردانان و فیلمنامهنویسان مجبورند برای جا دادن یک رمان چندصدصفحهای در یک فیلم دو و نیم ساعته، دست به انتخابهای سختی بزنند. اینجاست که طرفداران دوآتشهی کتابها، با ذرهبین به سراغ فیلم میروند و هر تغییری را یک خیانت به منبع اصلی میدانند. با وجود ساخته شدن هشت فیلم بلند از هفت کتاب، دنیای هری پاتر هنوز پر از داستانهای ناگفته و صحنههایی است که هرگز روی پردهی نقرهای جان نگرفتند. اما حالا، با یک سریال تلویزیونی که میتواند هر کتاب را در چندین قسمت طولانی روایت کند، دیگر هیچ بهانهای برای حذف جزئیات کلیدی وجود ندارد.
روزی که دنیای مشنگها ترک برداشت
اگر از شما بپرسند داستان هری پاتر از کجا شروع میشود، احتمالاً به یاد صحنهی نمادین فیلم اول میافتید: شبی تاریک، دامبلدور با آن چشمهای مهربان و ریش بلندش ظاهر میشود، با «نورافکن» خود چراغهای خیابان پریوت درایو را خاموش میکند و نوزادی را در آستانهی یک خانهی کاملاً معمولی رها میکند. این یک شروع سینمایی و بهیادماندنی است، اما شروع اصلی داستان نیست.
جی. کی. رولینگ کتاب «هری پاتر و سنگ جادو» را نه با جادوگران، که با معمولیترین و ضدجادوترین فرد ممکن آغاز میکند: ورنون دورزلی. فصل اول کتاب، روایتی طنزآمیز و پر از تعلیق از یک روز کاری آقای دورزلی است؛ مردی که بزرگترین آرزویش در زندگی، عادی بودن است. اما در این روز خاص، جهان دست به دست هم میدهد تا این نظم حوصلهسربر را به هم بریزد. او در مسیر کار، گربهای را میبیند که نقشه میخواند، صدها جغد را در روز روشن در حال پرواز مشاهده میکند و متوجه پچپچهای مرموز مردمی میشود که رداهای عجیبوغریب بنفش و زمردی به تن کردهاند و بیپروا از «پاترها» و «اونی-که-نباید-اسمش-رو-برد» صحبت میکنند.
این فصل یک شاهکار در شخصیتپردازی و جهانسازی است. ما وحشت و سردرگمی ورنون را حس میکنیم و از طریق چشمان بیخبر او، برای اولین بار با عظمت دنیای جادوگری و تأثیر یک اتفاق بزرگ (سقوط ولدمورت) بر آن آشنا میشویم. این صحنه به ما نشان میدهد که دنیای جادوگران چقدر به دنیای ما نزدیک است و چگونه این دو جهان در آستانهی یک برخورد تاریخی قرار گرفتهاند. تماشای مردی که تمام روز با این اتفاقات عجیب کلنجار میرود و در نهایت شبهنگام با یک نوزاد ناخواسته پشت در خانهاش روبرو میشود، لحظهای بینهایت ارزشمند و کمدی-تراژیک است که فیلمها به سادگی از آن گذشتند.
چرا فیلمها این صحنه را حذف کردند و چرا سریال نباید این اشتباه را تکرار کند؟
البته نمیتوان تیم سازندهی فیلم اول را کاملاً مقصر دانست. آنها وظیفه داشتند داستانی پیچیده را برای مخاطبی که شاید کتاب را نخوانده بود، معرفی کنند و باید هرچه سریعتر به سراغ قهرمان اصلی، یعنی هری، میرفتند. در آن زمان، تمرکز بر روی نقاط کلیدی داستان برای پیشبرد سریع قصه، یک انتخاب منطقی به نظر میرسید. فیلم با نمایش قدرتهای جادویی مثل تبدیل شدن پروفسور مکگوناگل و رسیدن هری به خانهی دورزلیها، کار خود را به درستی انجام داد.
اما سریال HBO در موقعیت متفاوتی قرار دارد. این سریال برای نسلی ساخته میشود که با هری پاتر زندگی کرده و برای مخاطبانی که تشنهی جزئیاتاند. دیگر نیازی به عجله نیست. این سریال میتواند با آرامش، پایههای داستان را همانطور که در کتاب بنا شده، بچیند. شروع داستان از دید ورنون دورزلی، فقط یک ادای احترام به کتاب نیست؛ بلکه یک حرکت هوشمندانه است. این کار فوراً به طرفداران نشان میدهد که این اقتباس، قرار است عمیقتر، دقیقتر و وفادارانهتر از نسخههای قبلی باشد و به جهانسازی به اندازهی خود داستان اصلی اهمیت میدهد. این صحنه، بهترین راه برای شروع سفری است که همه ما بیصبرانه منتظرش هستیم.
منبع: screenrant
سیندرلا تا لیمو عسلی؛ میزگیم و دوبله فان با سارا جامعی
نظرات