بیاید همین ابتدا، تکلیفمان را با فصل جدید سریال مهدویان مشخص کنیم؛ تا اینجا تنها بخش قابلتحمل فصل سوم زخم کاری تیتراژ شروع هر قسمت بوده است. سریالی که حتی در اصول اولیهی ساخت آثار تلویزیونی مثل تنظیم بودن صدا دچار نواقص زیاد است، برای جذب مخاطب در ادامهی فصل جدید با چالشهای بسیار زیادی مواجه خواهد بود.
قسمت اول فصل جدید در حالی شروع شد که مهندسین صدای سریال، فراموش کردند صدای جیغهای سمیرا را بالانس کنند و بینندهٔ خسته از فصل دوم را بسیار ناامید به استقبال ادامهی کار فرستاد.
قسمت اول فصل جدید همچنان پلانهای طولانی دارد؛ پلانهایی که البته برخلاف بیشتر کارهای دیگر مهدویان حوصله سر بر از کار درآمدهاند و وجود بعضی از آنها بیدلیل به نظر میرسد. کیفیت بازیها در این فصل بسیار پایینتر از حد انتظار است. بازیگرهایی که در این قسمت به سریال اضافه میشوند در حد و اندازهی محصولی با این حجم از تبلیغات و مخاطب به نظر نمیرسند.
قدمبهقدم در تمام طول قسمت اول، شخصیتهای ضعیف دیده میشوند و به نظر میرسد فقط شخصیتهایی که از قسمت اول همچنان در سریال حضور دارند، شخصیتهای واقعی و پرداخته شده هستند. البته به نظر میرسد در این فصل، فقط شخصیتهای سناریو نیستند که پرداخت ندارند؛ نقش موسیقی هم نامشخص است. موسیقی متن کار باکیفیت و شنیدنیست اما آنقدر بیجا استفاده میشود و آنقدر مصرف میشود تا به سوهان روح تبدیل میشود.
دربارهی فصل قبل سریال نوشتم سریالبینها را یاد پایانبندی لاست انداخت. قصه خوب پیش رفت؛ اما ناگهان از هم پاشید و به ویرانهای تبدیل شد. اوضاع در شروع فصل سوم، بدتر از پایان فصل قبل به نظر میرسد. آشفتگی خط داستانی، مخاطب را سرگردم میکند. اگر قرار است این فصل، فصل آخر باشد و شاهد جمعبندی بخشهای مختلف قصه باشیم، انتظار داریم در هر قسمت اتفاقهای مهم و تعیینکنندهای ببینیم. این انتظار در سه قسمت اول سریال رخ نمیدهد و سناریو مثل بوکسوری که مشت روی دماغش نشسته باشد، تلوتلو میخورد.
قسمت اول؛ سرد و بیروح
قسمت اول فصل جدید، کمترین شباهتی به شروع فصل آخر یکی از مهمترین سریالهای دههی اخیر ندارد. سکانسهایی کشدار و بدون روح که میشود بیشتر آنها را ندید و چیزی از دست نداد، محصولی ناامیدکننده به مخاطب ارائه میکنند. شخصیتهایی که مدام باهم حرف میزنند؛ اما کمتر جملهٔ خوبی میگویند و کمتر مکالمهٔ مهمی ردوبدل میکنند، این قسمت را از چشم میاندازند.
پردازش باسمهای صحنهها در این قسمت، اجازهٔ تمرکز روی اندک اتفاقهای مثبت را نمیدهد. اینکه تمام شخصیتها در مهمانیای که قرار است ما را آمادهٔ اتفاقهای بزرگ کند، مشکی پوشیدهاند، خیلی خوب نشان میدهد با چه محصولی مواجه هستیم. بهعنوان کسی که تقریباً در تمام زندگی بزرگسالانهاش مشکی پوشیده، این حجم از لباس مشکی در یک سکانس را درک نکردم و نفهمیدم چرا چشم همهی بازیگرها پر از اشک بود.
قسمت دوم؛ بهبه آقای سوزوکی!
دربارهی فصل دوم زخم کاری هم نوشتم که انتخاب بازیگرها نامناسب است؛ نامناسبترین انتخاب بازیگر، انتخاب کامبیز دیرباز برای نقش مسعود طلوعی است. دیرباز بازیگر قدرتمندی نیست. سپردن این نقش محوری به او مثل سپردن دروازهٔ تیم ملی آلمان در جام جهانی به من است. سکانسهای بدون دیالوگ مسعود طلوعی در این قسمت، فاجعهبار هستند و مخاطب را یاد نقشآفرینی دیرباز در قسمت اول اخراجیها میاندازد.
در قسمت دوم فصل سوم زخم کاری مطمئن شدیم سناریو به بنبست کامل رسیده و سناریستها دنبال راه فراری از این بنبست میگردند. یکی از این تلاشهای اضافهکردن شخصیتهای جدید است که مثل قسمت اول پرداخت ندارند و دیالوگهای سطحی آنها با شخصیتهای اصلی، کمکی نمیکند.
قسمت سوم؛ کور کردن چشم در جریان ساخت ابرو
این قسمت، محل پاسخ به یکی از مهمترین پرسشها دربارهی سریال بود؛ داستان بازگشت به زندگی مالک چه بود؟ انتظار داشتم در این قسمت، سناریو از بنبست خارج شود و نویسنده با هنرنمایی، آنچه در قسمتهای قبل بر سر خط داستان آمده بود را جبران کند؛ اما خبر بد این بود که پاسخ سناریو به این پرسش، اوضاع را بهمراتب بدتر کرد.
چطور میشود مالک که با چاقو آشولاش شده بود برای دستمالچی لوکیشن بفرستد؟ حتی اگر بپذیریم که مالک ابرقهرمان است و موفق شده این کار را بکند، چطور باور کنیم از داخل تابوتی در زیرزمین در بیابانهای اطراف تهران، میشود اینترنت داشت و لوکیشن فرستاد؟
قسمت سوم فصل سوم زخم کاری همچنان کش میرود و به جایی نمیرسد. همچنان در این قسمت هم مثل دو قسمت دیگر این فصل، میتوانیم بیشتر سکانسها را نبینیم و چیزی از دست نداده باشیم. اتفاقها قطرهچکانی رخ میدهند تا احتمالاً سریال به تعداد قسمتی که باید، برسد و این بدترین خبر برای مخاطبان سریال است.
اگر قرار است بقیهی این فصل هم همینطور پیش برود، مخاطب ممکن است تصمیم بگیرد تا پایان صبر کند و با دیدن خلاصهی فصل، ته داستان را بفهمد و در وقت و اعصابش صرفهجویی کند.
نظرات