نگاهی به فیلم پسر و حواصیل؛ بار دیگر جهان رویایی میازاکی
اگر جهان فانتزی انیمیشنها و بهخصوص انیمیشنهای ژاپنی را دوست داشته باشید، حتما شما هم مدتها منتظر اثر جدید میازاکی بودید و بعد از آن هم چندماه صبر کردید تا نسخه باکیفیت آنلانیش برای دیدن و دانلود در دسترس قرار بگیرد. اما چندهفتهای است که این انیمه روی سایتهای مختلف قرار گرفته و حتی یکی از پربازدیدترین فیلمهای هفتههای اخیر روی سایتهای فیلم فارسی بوده است. پس حتما شما هم این اثر را دیدهاید، حالا باید درموردش بیشتر صحبت کنیم…
آرامش در جهان میازاکی: او چه ماموریتی برای خودش ترسیم کرده؟
کمتر کسی در دنیا میتواند مثل میازاکی تاروپود قصه را اینطور گرم و نرم بههم ببافد که ببینده بتواند بدون نگرانی خودش را در این جهان رها کند، احساس راحتی کند و تخیلش را بگذارد که با هیولاهای عجیب، موجودات ترسناک و داستانی باورنکردنی به پرواز درآید. احساس آسایش جزئی از هویت جهانهایی است که میازاکی میسازد. مثلا تا حالا به لطافت چمنها، صدای خشخش کفپوشها و جزئیات غذایهایی مثل رامن، برنج و تخممرغ در این انیمهها توجه کردهاید؟ در بسیاری از این قصهها به اتاق مخفی هم میرسید و این اتاق مثلا در شهر اشباح (Spirited Away) پر از بالش است، در قلعه متحرک هاول (Howl’s Moving Castle) طلسمی تسخیرش کرده یا در نجوای دل (Whisper of the Heart) از کتابهای کهنه پر شده.
البته اصلا اینطور فکر نکنید که این احساس آسایش و راحتی فقط بهخاطر فضا، فضایی که انگار یادآور آغوش مادر است، ایجاد میشود. شخصیتهای قصههای میازاکی هم نقش مهمی دارند. این شخصیتها وقتی معرفی میشوند که دارند حشرهای خشمگین را آرام میکنند، یا خون را از زخم گرگی میمکند و گاهی هم پستانک را به بچهای که گریه میکند میدهند. اما همه آنها یک نقطه اشتراک دارند، آنها در عین حال که مصمم اند، رفتارهایی لطیف دارند. این هم ریشه در باوری دارد که میازاکی هم بارها به آن اشاره کرده است: تامو نی ایکیرو یعنی باهم زندگی کردن و منظور این است که باید یاد گرفت از چیزی غیر از خود مراقبت کرد و آسایش را در اطرافیان پیدا کرد. میازاکی چندسال پیش در مصاحبهای حتی به این هم اشاره میکند که هدف کارش احساس راحتی و آسایش دادن به مخاطبهایش است تا خلائی که شاید در قلبها و زندگی روزمره وجود دارد را پر کند.
شروع داستان و معرفی شخصیتها
اما فیلم آخر میازاکی جایی شروع میشود که اصلا خبری از آسایش نیست…توکیو، وسط جنگ و بمباران! صدای آژیر شهر را پر کرده است و ماهیتو با سروصدای خانه سراسیمه بیدار میشود-بیمارستان مادرش آتش گرفته. او نمیتواند در خانه منتظر بماند. از لابهلای جمعیت مسیرش را باز میکند و تصویرش روی صفحه جوری در تقلا برای نجات جان مادرش زبانه میکشد که آتش برای سوزاندن. فیلم با همین انیمیشنهای خیرهکننده شروع میشود که جنگ و ویرانی را به تصویر میکشد:
«سه سال بعد از جنگ مادرم مرد و یکسال بعد هم من و پدرم از توکیو رفتیم» اینها را بعد از صحنه پیشدرآمد از زبان ماهیتو (Mahito) میشنوید که پسر داستان است. آنها به جایی اطراف شهر مهاجرت میکنند. جاییکه پدرش کارخانهای همان حوالی دارد و البته ازدواج هم کرده و همسرش آنجاست. او با خاله ماهیتو ازدواج کرده و در واقع ماهیتو به خانه اجداد مادریش –که در همان روستاست– برمیگردد.
الهامگرفته از زندگی کارگردان
اگر فیلمهای مختلف میازاکی را دیده باشید، حتما یادتان میآید که در بسیاری از آنها جنگ و هواپیماهای جنگی نقش پررنگی داشتند. احتمالا مسئله فقط تاریخ ژاپن و نقش آنها در جنگ جهانی نباشد… سال ۱۹۴۴ نابغه آینده جهان انیمه، سهسال داشت. خانواده او به خاطر جنگ از توکیو فرار کردند و به حومه پناه بردند. از طرفی، پدر او هم در کارخانهای کار میکرد که هواپیمای جنگی میساختند. طبق گفتههای خود میازاکی، اولین خاطراتی که او از زندگی بهیاد میآورد، مربوط به جنگ و ترس اند.
ماهیتو ماکی که بالاتر درموردش گفتیم، ۱۰ سال زودتر از خالقش به دنیا آمده، اما مشخص است که بین زندگی ایندو ارتباطی وجود دارد.
در این فیلم هم ویژگیهای معمول فیلمهای میازاکی دیده میشود: کودکی تنها، تهدید اتفاقات خشونتبار، هجوم اتفاقات محیرالعقول و گاهی هم موجودات بامزه و عجیبی که دلتان میخواهد بغلشان کنید! موجوداتی که معمولا بخشی از آرزوهای شخصیت اصلی اند که به صورت فانتزی و بیرون از جهان ذهنی شخصیت نقش اصلی به تصویر کشیده میشوند.
حواصیل وارد میشود
به محض اینکه ماهیتو وارد خانه جدیدش میشود، حواصیلی کنار برکه میبیند. کمی بعدتر او پرواز میکند و به سمت او و ناتسوکو –خالهاش– میآید.
«قبلا هیچوقت داخل خانه نیامده بود» ناتسوکو این را میگوید و همین اولین زنگ خطری است که میگوید یک چیزی درست نیست. حواصیل باز هم بارها و بارها ظاهر میشود. با او حرف میزند و او را به سوی قلعهای میکشاند که نیمه مخروبه و متروکه است. قلعه در همین املاک قرار دارد. اما وقتی مادربزرگهایی که در خانه کار میکنند و خالهاش متوجه میشوند به ماهیتو بهخاطر رفتن به آن قلعه هشدار میدهند، چون جای خطرناکی است و راه ورودیش هم خراب شده.
حواصیل شاید اولش موجود جالب و بیآزاری به نظر برسد، اما ماهیتو را اذیت میکند، دلیل هم دارد.
کودکی مثل ماهیتو در فرار از جنگ
ماهیتو نسخه همیشگی پسری است که در داستانها از جنگ دورش میکنند. او در خانه جدید و ظاهرا ایدهآلش کسل و ناراحت است. مشکلات او یکی دوتا نیست. جنگ و تاثیراتش به کنار، میبینیم که او هنوز سوگوار مادرش است، شاید هم وسط بحبوحه جنگ اصلا وقتی برای سوگواری درست و حسابی پیدا نکرده است. بهعلاوه، او خودش را هم مقصر میداند چون نتوانسته مادرش را نجات دهد. حالا هم وارد محل جدیدی شده و با بچهها نمیتواند دوست شود. این وسط روز اول مدرسه هم پدرش او را به ماشین به مدرسه میبرد که ارتباط برقرار کردن او با بچهها را سختتر هم میکند، چون آنها حس میکنند که با او از یک طبقه نیستند.
او که ارتباط دلانگیزی با جهان بیرون ندارد و بهخاطر مرگ مادرش هم احساس گناه میکند، در غم غرق میشود. غمی که شیشه بین واقعیت و رویا را مهآلود میکند.
حواصیل ما و ماهیتو را در جهان داستان راهنمایی میکند
در واقع حواصیل راه ورود ما به جهان همیشگی میازاکی است، جهانی که در آن رویا و خیال به واقعیت نشت کرده است. او سراغ ماهیتو میآید و به او میگوید: «آنطور که فکر میکنی مادرت نمرده. اصلا مگر جسد او را دیدی؟!»
جهان رویای میازاکی جای امنی نیست. با اینکه داستان قبل از بمباران ناکازاکی و هیروشیما میگذرد، اما این احساس که جهان دارد تکهوپاره میشود ماهیتو را بههم ریخته. ترسهای او در خوابهایش دیده میشود. بههرحال موضوع اصلی همین اضطراب ماهیتو در هرجومرج است. ثبات زندگی او را بزرگسالانی درهم ریختهاند که در واقع مسئول ایجاد ثبات هستند!
داستان پسر و حواصیل حتی با استاندارد انیمههای میازاکی، کمی پیچیده است. یعنی وقتی دیدن این فیلم را شروع میکنید، نمیدانید چی به چیست، نمیدانید باید منتظر چه چیزی باشید. فیلم جلو میرود و شخصیتها و اتفاقات بیشتری اضافه میشود، کمکم اطلاعات بیشتری به شما میدهند، اما باز هم نمیدانید در این دنیا چه خبر است. باید صبر و حوصله به خرج بدهید. اتفاقات عجیب را دنبال کنید، کلی پرنده ببینید و منتظر باشید. دیدن این انیمیشن بیشتر از آنکه دنبال کردن روایتی داستانی باشد، تمرینی برای تفکر است. اینجا جهانها درهم ذوب میشوند، آتشهای جادویی زبانه میکشند، روحهای بهدنیا نیامده و ارواح مردگان این طرف و آن طرف میروند و این وسط سرنوشت جهان باید تعیین شود…
رمان چطور زندگی میکنی؟
البته اگر فیلم را دیده باشید حتما میتوانید داستان یک خطی آن را راحت بگویید. اما واقعا مسئله این نیست.
اسم ژاپنی فیلم را شاید بدانید، چطور زندگی میکنید؟ (How Do You Live?) این ترجمه دقیق اسم ژاپنی انیمه است. سال ۱۹۷۳ گنزابورو یوشینو (Genzaburo Yoshino) رمانی با همین نام نوشته بود. نویسنده کتاب، قبلتر بهخاطر نظرات و افکارش زندانی شده بود. در مورد این کتاب هم قصد داشت مجموعهای بنویسد و با آن به جوانها کمک کند اصول زندگی خودشان را پیدا کنند و طبق آنها زندگی کنند. برای جلوگیری از دردسرهای بیشتر ناشرش به او میگوید به جای مجموعه کتاب، رمان بنویسد.
داستان کتاب درباره پسری است به اسم کوپرو (Koperu) که اسمش از اخترشناس معروف کوپرنیک (Copernicus) گرفته شده است. او پدرش را ازدست داده و در سایه مرگ پدر با مسائل مختلفی دستوپنجه نرم میکند. عمویش هم برای او نامه مینویسد و درمورد چالشهایی که با آنها روبهرو میشود راهنماییش میکند. اما مهمترین مسئله در کتاب وقتی است که او میبیند قلدرها دوستانش را اذیت میکنند، اما نمیتواند جلوی آنها بیاستد و حالا احساس میکند دوستانش او را به بزدلی محکوم میکنند. این لحظهای است که تصویری که او از خودش ساخته میشکند و همین هم او را به سمت افسردگی میبرد. اتفاقا این کتاب یکی از داشتههای ارزشمند ماهیتو است که مادرش اول کتاب نوشته «برای ماهیتوی بزرگسال». این واضحترین اشاره به کتاب در انیمیشن است. اما داستان رمان با موضوع مراقبت از دیگران که یکی از تمهای معمول آثار میازاکی است ارتباطی ندارد. مسئله اصلی کتاب این است که ما کسیکه میخواهیم نیستم.
ماهیتو به برج میرسد!
بالاخره وسوسههای مرغ ماهیخوار و البته ناپدید شدن خالهاش ماهیتو را به سمتی از خانه میکشاند که نباید. او به سفر عجیبی میرود. سر از جهانی دیگر درمیآورد که پر از پلیکان است. پلیکانها به روح بهدنیانیامدهها حمله میکنند و آنها را میخورند. اما زنی با قدرت آتش پیدا میشود و آنها را فراری میدهد. در همین حال که باید از پلیکانها متنفر شود، پلیکان درحال مرگی را میبیند که میگوید همنوعهایش به روحها حمله میکنند چون چیزی برای خوردن ندارند. آنها مجبورند و از آن طرف هم آن زن میآید و فراریشان میدهد. در این سفر او همراه زن دیگری است که ماهی شکار میکند و به ارواح میفروشد…به قول خودش در این جهان بیشتر از زنده، مرده وجود دارد.
در نهایت ماهیتو به بالای قلعه میرسد و اینجا جادوگری پیر و خسته را میبیند که با مدادی، آرام به سنگهای سفید ارزشمندی ضربه میزند. در نهایت میفهمیم جهان رو به پایان است و جادوگر پیر که در واقع همان عمویی است که ناپدید شده بود، از ماهیتو میخواهد سنگها را بگیرد و جهان را آنطور که فکر میکند بهتر است هدایت کند. او اما او اشاره میکند که زخم روی سرش کار خودش است. پس همین حالا هم آنقدر شر در جسم و روح او وجود دارد که اعمالش تحت تاثیر قرار گرفته باشند.
بیشتر بخوانید: انیمههایی که باید بعد از پسر و مرغ ماهیخوار ببینید
ماهیتو از این اتفاقات درس میگیرد!
این بار برخلاف معمول کارهای میازاکی دوگانه بین انسان و طبیعت، زن و مرد، فرد و جامعه نیست، بلکه بین شخصیت و خودش است. ماهیتو باید آسایش جهان جدید را رد کند. بهجای اینکه معصومیتش را دوباره به دست بیاورد، انتخاب میکند که با خودش کنار بیاید. البته که این مسیر هموار نیست و هرگز به پایان نمیرسد.
اما این جهان دیگر چقدر واقعی است؟ چقدر ساخته تخیلات ماهیتو؟ بههرحال او در این جهان دوباره با مادرش مواجه میشود و بالاخره مرگ او را میپذیرد. شاید بتوان گفت این رویا خیلی ساده مکانیسم روانی ذهن اوست تا با درد و فقدان کنار بیاید و آن را بپذیرد. چون در آخر میبینیم که او ناتسوکو را مادر صدا میکند. یعنی مرگ مادری که به دنیایش آورده را میپذیرد، به زندگی باز میگردد و ناتسوکو را هم در نقش مادر به زندگیش راه میدهد.
از طرفی تجربه جنگ و تمام ویرانیها، چیزی است که در جهان درحال فروپاشی فانتزی میبینیم. این هم میتواند مواجه ماهیتو با جهان واقعی و چیزهایی که اطرافش میگذرد باشد. حتی سوالهایی باشد که در ذهن او درباره اخلاقیات شکل گرفته و همه این سوالها و تردیدها به زبان رویا و خیال ترجمه شدهاند و ماهیتو در آنها غوطه میخورد.
البته که در آخر تعدادی پرنده به جهان واقعیت سرازیر میشوند تا نشانی از تجربه ماهیتو باشند. اما حتی اینبار هم غیرعادی اند. بهجای تصویر معمول و زیبای چرخیدن پرندههای رنگارنگ، پرندههایی را میبینید که همهجا و همه را کثیف میکنند! اما دیگران هم اهمیت خاصی به آنها نمیدهند!
اما جدای از اینها داستان ماهیتو چند درس مهم هم دارد. او یاد میگیرد که نمیتواند تنهایی دنیا را نجات دهد و اصلا نباید سعی کند این کار را انجام دهد. تعادل بین عشق و هنر راهی است که به انسان کمک میکند بتواند بدون کینه و ترس زندگی کند. همه اینها را در ذهن داشته باشید… حالا میتوان تصور کرد که میازاکی بعد از اینهمه سال برگردد و از مخاطبهایش بپرسد چطور زندگی میکنید؟
جمعبندی
فیلمهای مختلف میازاکی مثل قلعه متحرک هاول، همسایه من توتورو و شهر اشباح دریچهای به ناخودآگاه انسان هستند. او در مصاحبهای به «حسرت جهان ازدسترفته» اشاره میکند و آن را با نوستالژی یکسان نمیداند، چون بچهها هم این حس را تجربه میکنند. حسرت میخوریم و آرزو میکنیم نه برای چیزیکه به خاطر میآوریم، بلکه برای چیزیکه هرگز تجربه نکردیم و فقط زیر پوسته واقعیت حسش کردیم. در رویاست که این آرزو و حسرت رها میشود و فیلمهای میازاکی این وحشت هیجانانگیز را قاب میکنند. فیلم پسر و مرغ ماهیخوار، آخرین فیلم هیائو میازاکی هم از این نظر چیزی کم ندارد. داستان کم نظیری را روایت میکند و با تصاویر خیرهکننده شما را در رویا و آرزو و شاید حسرت به دام میاندازد.
سوالات متداول
- انیمیشن پسر و مرغ ماهیخوار ارزش دیدن دارد؟ اگر از داستانهای فانتزی لذت میبرید و کارهای قبلی میازاکی و استودیو جیبلی را دنبال کردهاید که سوال ندارد. یعنی هنوز انیمیشن را ندیدید و اینجایید! اگر هم اولین اثری است که میخواهید از او ببینید، بدانید که کلی فانتزی و چیزهای عجیب در انتظار شماست. البته داستان هم آنقدرها سرراست نیست.
- داستان انیمیشن The Boy and The Heron درباره چیست؟ در این این انیمیشن داستان پسری به تصویر کشیده میشود که در زمان جنگ نزدیک به سنین نوجوانی است. بعد از انکه مادرش را در بمباران ازدست میدهد با پدرش از توکیو میرود و در این مکان جدید سعی میکند با ترسها و غمهایش کنار بیاید و زندگی را ادامه بدهد.
ده بازی نوستالژی سگا که هنوز میتوانید از بازی کردنشان لذت ببرید
نظرات