بهترین فیلمهای سینمای ایتالیا | از وسترن اسپاگتی تا ساختارشکنانهترین آثار سینما
ایتالیا از همان شروع دوران فیلمسازی در شروع قرن بیست فعال و تاثیرگذار بود و در گسترش سینما، توسعهاش و جنبشهای مهم آیندهنگرانه نقش مهمی داشت. اما در دهههای ۲۰ و ۳۰ میلادی بهخاطر مستقر شدن حکومت فاشیستی و محدودیتهایی که در زمینه فرهنگ و هنر اعمال میکردند، تولیدات سینمای ایتالیا از نظر کیفیت و کمیت افول کردند. خوشبختانه این پایان کار نبود و باز در دهه ۴۰ میلادی فیلمسازهای ایتالیایی سبک جدیدی به نام نئورئالیسم را پایهگذاری میکنند و عملا سینمای جهان را از این رو به آن رو میکنند؛ چون تمام جنبشهای سینمایی مطرح بعدی در اروپا کمابیش وامدار آنها بودند. خلاصه این روند طی دهههای بعدی و تا امروز ادامه پیدا کرد و ایتالیا کارگردانهای بزرگ و فیلمهای مهمی را به دنیا عرضه کرد. پس با ما باشید تا در ادامه به تعدادی از بهترین فیلمهای سینمای ایتالیا بپردازیم.
فیلم | کارگردان | سال ساخت |
The Hand of God | Paolo Sorrentino | ۲۰۲۱ |
Happy as Lazzaro | Alice Rohrwacher | ۲۰۱۸ |
The Son’s Room | Nanni Moretti | ۲۰۰۱ |
The Great Beauty | Paolo Sorrentino | ۲۰۱۳ |
Gomorrah | Matteo Garrone | ۲۰۰۸ |
Life Is Beautiful | Roberto Benigni | ۱۹۹۷ |
Cinema Paradiso: Director’s Cut | Giuseppe Tornatore | ۱۹۸۸ |
Caesar Must Die | Vittorio Taviani, Paolo Taviani | ۲۰۱۲ |
The Decameron | Pier Paolo Pasolini | ۱۹۷۱ |
The Tree of Wooden Clogs | Ermanno Olmi | ۱۹۷۸ |
Umberto D. | Vittorio De Sica | ۱۹۵۲ |
Suspiria | Dario Argento | ۱۹۷۷ |
Rocco and His Brothers | Luchino Visconti | ۱۹۶۰ |
The Good, the Bad and the Ugly | Sergio Leone | ۱۹۶۶ |
La Notte | Michelangelo Antonioni | ۱۹۶۱ |
Bicycle Thieves | Vittorio De Sica | ۱۹۴۸ |
La Dolce Vita | Federico Fellini | ۱۹۶۰ |
The Conformist | Bernardo Bertolucci | ۱۹۷۰ |
The Leopard | Luchino Visconti | ۱۹۶۳ |
Rome, Open City | Roberto Rossellini | ۱۹۴۵ |
The Gospel According to St. Matthew | Pier Paolo Pasolini | ۱۹۶۴ |
L’Avventura | Michelangelo Antonioni | ۱۹۶۰ |
۸½ | Federico Fellini | ۱۹۶۳ |
دست خدا
یکی از آخرین فیلمهای پائولو سورنتینو، دست خداست. این فیلم ادای دینی است به سینمای ایتالیا. جدای از این سورنتینو انگیزه دیگری هم برای ساخت این فیلم داشته و آن هم گرامیداشت خاطره والدینش است که در سال ۱۹۸۷ در اثر گاز گرفتگی با منواکسید کربن در خانه ییلاقیشان جان باختند.
دهه ۸۰ میلادی است و فابیتو (Fabietto) نوجوان ۱۶ ساله، وسط وراجی اعضای خانواده گیر افتاده ! تونی سرویو هم نقش پدر او را بازی میکند. به نظر میرسد سورنتینو مدتها منتظر بوده تا این فیلم را بسازد. در این فیلم سبک فیلمسازی ساده و دلگرمکننده او به اوج میرسد و البته بخشهایی از فیلم هم حالت خودزندگینامه دارد و از تجربیات کارگردان الهام گرفته است.
فیلم از نظر بصری خیرهکننده است و همانطور که احتمالا شما هم حدس زدهاید، اسم فیلم از یکی از مهمترین اتفاقات تاریخ فوتبال گرفته شده. بازی آرژانتین و انگلستان در یکچهارم نهایی جامجهانی ۱۹۸۶و این دیگو مارادوناست که توپ را با دست گل میکند، صحنهای که داور نمیبیند و آرژانتین با همان گل به مرحله بعد صعود میکند.
یکی از اتفاقات تاثیرگذار فیلم هم دقیقا به مارادونا مربوط میشود. در جریان فیلم، مارادونا بزرگترین ستاره فوتبال جهان است و با تیم ناپولی قرار داد میبندد. اتفاقی که غیرمنتظره به نظر میرسد اما فابیتو و دیگر طرفداران ناپولی را به شدت خوشحال میکند و او برای دیدن بازی مارادونا به استودیوم میرود…
به خوشحالی لازاروس
اسم این فیلم از اصطلاحی در زبان ایتالیایی گرفته شده است و به یکی از داستانها انجیل اشاره دارد که در آن مسیح، کسی به اسم لازاروس، یا طبق ترجمههای فارس ایلعازر، را چهار روز پس از مرگش زنده میکند.
فیلم در حوالی سالهای ۱۹۷۰ میلادی میگذرد و روایتی است از فاصله و جنگ طبقاتی و دوستی در روستا و بعدتر در شهر. این فیلم یکی در میان شما را میخنداند و میگریاند. اما داستان درباره جوان سادهدلی است که آدریانو تاردولو (Adriano Tardiolo) آن را با سادلوحی شیرینی بازی میکند. او کارگر مزرعه است و او همراه با دیگر مردم روستا در سیستمی فئودالی کار میکند. بین او و پسر مارکیزی که مالک مزرعه است نوعی رابطه دوستانه شکل میگیرد که در نهایت عاقبت خوبی ندارد.
این فیلم وجه منفی پول را به تصویر میکشد، به کارگری و بهرهکشی از مردم میپردازد و نگاهی به فاصله طبقاتی و تفاوت جامعه شهری و روستایی دارد. بنابراین، میتوان آن را نقد اجتماعی هم در نظر گرفت. اما فیلم آنقدر عجیب است و آنقدر داستان جذابی دارد که وجه نقد اجتماعی در آن کمرنگ میشود.
اتاق پسر
این فیلم درامی ویرانگر است که سعی نمیکند الکی احساسات شما را برانگیزد. از نظر فضا با آثار اولیه کارگردان، نانی مورتی، تفاوتهای زیادی دارد. اگر دیگر فیلمهای او را دیده باشید، میدانید که این نویسنده و کارگردان اهل رم معمولا نگاهی بازیگوشانه همراه با کمدی سیاه دارد. اما اینبار حالوهوای فیلم جدیتر است. به نوعی میتوان اتاق پسر را آغاز فصل دوم کارهای این کارگردان دانست. چون در فیلمهای بعدی مثل مادر من (My Mother) و ما پاپ داریم (We have a Pope) هم میتوان این رویکرد را دید.
مثل همیشه در این فیلم هم خود نانی مورتی نقشآفرینی میکند. او در نقش درمانگری موفق ظاهر میشود که ناگهان بهخاطر تصادف، پسر جوانش را ازدست میدهد. این اتفاق شوکهکننده تاثیر عمیقی روی خانواده میگذارد و انگار حفرهای در روابط آنها ایجاد میکند. مورتی با تراژدی مرگ فرزند جوان بسیار واقعگرایانه برخورد میکند و به داستانی میپردازد که وحشتناک باورپذیر است!
اگرچه این فیلم شروع دوره جدیدی در کارهای کارگردان است، اما توانست مثل فیلمهای قدیمیتر از جمله دفترچه خاطرات (Dear Dairy) هم موفق ظاهر شود، هم توجه منتقدان را جلب کند و هم نخل طلای جشنواره کن را به خانه ببرد.
زیبایی بزرگ
یکی از تندوتیزترین فیلمهای این لیست، همین زیبایی بزرگ است. در این فیلم تحسینشده به کارگردانی سورنتینو، داستان نویسنده پیری به اسم جپ گامباردلا (Jep Gambardella) را دنبال میکنید که در رم قدم میزند و به زندگیش فکر میکند.
جف با رمانی که در جوانی نوشته بود به شهرت رسید و جایگاهش را در میان طبقه بالای اجتماعیای تثبیت کرد که تمام وقتشان را در رم به مهمانی میگذرانند. حالا او تمام استعدادش را تلف میکند و فقط مقالاتی درباره فرهنگ شهر و اینها مینویسد. اما همینطور که دوباره شهر را کشف میکند و به چند آشنا برمیخورد، زندگیش را بهبود میدهد. او متوجه میشود که چطور پتانسیلهایش را تلف کرده و حس میکند زندگیش گذشته بدون آنکه از آن استفاده کافی را برده باشد.
این درام پراحساس جوایز زیادی از جمله جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی را برنده شده است. تصاویر فیلم زیبایی خیرهکنندهای دارند و بازیها، به خصوص بازی تونی سرویو (Toni Servillo) در نقش اصلی، واقعا درخشان اند.
زیبایی بزرگ، سینمای ایتالیا را به سبک بسیاری از فیلمهای کلاسیکی که فلینی و آنتونیونی کارگردانی میکردند میبرد و تمرکز فیلم را نه روی پیرنگ، بلکه روی بررسی شخصیت و به طور کلی انسانیت میگذارد. یکی از بهترین فیلمهایی که در سالهای اخیر درباره بالا رفتن سن و حسرتها ساخته شده، زیبایی بزرگ است که دوباره قدرت سینمای ایتالیا را به ما یادآوری میکند.
گومورا
گومورا، نگاهی جذاب و خیرهکننده به تاثیر قدرت جرم و گروهها خلافکار در ایتالیای مدرن دارد. فیلم به پنج بخش تقسیم شده که در هرکدام از آنها به یک ماجرای جرم و جنایت پرداخته میشود. همه بخشها در ناپل اتفاق میافتند: پسر جوانی که پیک است و به یکی از این گروهها وصل شده، خیاطی شیاد، دونفر که اراذل و اوباش برایشان الگو هستند، دان (Don) یک گروه خلافکار و کارگر ضایعاتی که مواد شیمیایی خطرناک را به زمین میسپارد.
فیلم هوشمندانه و البته با رویکرد واقعگرایانه ساخته شده است.درست است که تمام شخصیتها با هم مراوده و ارتباط ندارد، اما منحنی کلی درونمایه فیلم تاثیری ماندگار از وضعیت جرم و جنایت در ایتالیای معاصر میسازد.
فضای غبارآلود و طرح داستان بازنمای واقعگرایانهای از خلافکاری است. این واقعیت بیزرقوبرق در کنار تصور عمومی از مافیا و فرهنگ جرم و جنایت قرار میگیرد. فرهنگ جرم و جنایتی که مارکو (Marco) و چیرو (Ciro) دو گانگستر بلندپرواز مدام تقلیدش میکنند و به آن ارجاع میدهند. شبکه پیچیدهای از داستانها، چهرهای جدید از ژانر آیکونیک جرم و جنایت در ایتالیا میسازد که چشمها را به روی واقعیت باز میکند و نشان میدهد که این دوره فرهنگی رو به پایان است. گومورا، فیلم تحسینشده منتقدان، رویکردی نوآورانه و تازه به سینمای ایتالیا میآورد.
زندگی زیباست
فیلم پیشرو و پرطرفدار روبرتو بنینی، یکی از بحثبرانگیزترین فیلمهای آن سال هم بود. بنینی، خودش نقش گوئیدو، یهودی ایتالیاییای را بازی میکند که با همسر و پسرش در دوران هلوکاست به اردوگاه کار اجباری فرستاده میشوند.
گوئیدو برای اینکه بین پسرش و جهان خشن اطراف فاصلهای ایجاد کند، با اردوگاه مثل بازیای جالب برخورد میکند، ترس و خطرات موقعیتشان را بررسی میکند و سعی دارد برای پسرش فضایی بسازد که بتواند کودکیش را با خوشحالی بگذراند. با ترکیب تکههای واقعی از اتفاقات حقیقی و دلربایی و روشنایی که جزئی از امضای بنینی است، فیلم زندگی زیباست به اثری خیالانگیز و مهم تبدیل شده که نگاهی به تاریخ دارد.
با اینکه بیشتر فیلم حالوهوای بانشاط و سرگرمکننده دارد، اما بعضی منتقدان بهخاطر اینکه هولوکاست را مثل یک شوخی به تصویر کشیده نگاه مثبتی به فیلم نداشتند. اما این انتقاد بهجا نیست، چون فیلم زندگی زیباست هم به اندازه بسیاری از دیگر فیلمها اتفاقات سیاه آن دوران را به تصویر کشیده است.
در فیلم میبینیم که تصاویر شخصیتها و کاربرد رنگها به دو بخش قبل از جنگ در ایتالیا و بعد از ورود به اردوگاه تقسیم میشوند. تفاوت و تضاد بین این تصاویر تباهی گوئیدو و دیگر زندانیان را پس از دستگیری نشان میدهد. فیلم علاوه بر رویکرد اجتماعیش، زیبایی رابطه بین پدر و پسر را هم نشان میدهد. این فیلم بهشدت احساسی و دلخراش، یکی از قدرتمندترین آثار درباره هلوکاست است.
سینما پارادیزو
این فیلم زیبا، نامهای عاشقانه به سینماست و یکی از تاثیرگذارترین فیلمهایی است که تا به حال درباره فیلمسازی ساخته شده. بیشتر داستان فیلم با مرور گذشته روایت میشود. در این داستان با زندگی کارگردانی خیالی به اسم سالواتور دی ویتا (Salvatore Di Vita) همراه میشوید و مسیر زندگی او را از شروعی ساده در آپارتخانهای محلی تا عاشقانهای پرتبوتاب و در نهایت موفقیت و نگاه دوباره به خود دنبال میکنید.
سالواتور سن و سال زیادی ندارد که با آپاراتچی محلی دوست میشود و از او یاد میگیرد چطور فیلم پخش و ادیت کند. ادیتها هم به خاطر این است که کشیش محلی از آنها میخواهد قبل از نمایش، بعضی از صحنههای فیلمها را از آنها در بیاورند. سالواتور بیشتر و بیشتر با ساخت فیلم درگیر میشود. همین به او میفهماند که اگر میخواهد کارگردان مهمی شود باید زندگی قبلش را رها کند و برود.
این فیلم برنده جایزه اسکار هم در نمایش موضوع بلوغ و هم در پرداختن به زندگی و الهامهای هنرمند موفق عمل میکند. عواطف مسئلهساز و ترکیب آنها با کمدی، فاجعه و فقدان، فیلم را به اثری شخصی و تاثیرگذار تبدیل میکند. در این فیلم به مردی نگاه میکنید که با زندگی و انتخابهایش کنار آمده است.
سزار باید بمیرد
یکی از شاهکارهای سینمای مدرن ایتالیا و برادران تاویانی همین فیلم است. در این فیلم روایت مستند و داستانی باهم ترکیب میشوند و فضایی محسورکننده میسازند. فیلم، اثری جذاب است که شما را در تنگنا قرار میدهد. شبیه دیگ بخاری است که فشار داخلی آن آنقدر زیاد میشود که مویی با ترکیدن فاصله دارد، اما هیچوقت نمیترکد.
ماجرای فیلم در زندان میگذرد. در همان ابتدا شخصیتهای مختلف را میبینیم که برای تست بازیگری میآیند و از آنها خواسته میشود یک جمله را با حالت غمگین و بعد عصبانی بگویند. معرفی شخصیتها در همین صحنه اتفاق میافتد. آنها زندانیان یکی از زندانهای امنیتی در ایتالیا هستند و جرمها مختلفی انجام دادهاند. اما حالا آمدهاند تا برای اجرای نمایش در زندان تست بدهد؛ آن هم برای چه نمایشی؛ ژولیوس سزار اثر شکسپیر! در ادامه روند تمرین و آماده شدن برای اجرا، فضای زندان و داستان این شخصیتها درهم میآمیزند.
فیلم از داستان کشتن سزار استفاده میکند و به ایده کشتن موجه، افتخار و حتی آزادی میپردازد. همه این لحظات طوری کنار هم قرار گرفتهاند و با حرکات دوربین و تصاویر خیرهکننده همراه شدهاند که هر بینندهای به خوبی میتواند با آنها ارتباط برقرار کند. این فیلم تحسینشده در جشنوارهها هم مورد توجه قرار گرفت و توانست خرس طلایی برلین را از آن خود کند.
دکامرون
فیلم براساس کتابی به همین نام ساخته شده که نویسنده آن بوکاچیو (Boccacio) است و از نظر فرمی شبیه به هزارویکشب است و مجموعه از حکایتهای مختلف را روایت میکند. این فیلم پازولینی شروع دوره جدیدی در کار اوست. با ساخت دکامرون او از سبک واقعگرایی فاصله میگیرد و سهگانه معروف به سهگانه زندگی را میسازد. دو اثر دیگر این سهگانه هم براساس کتابهایی ساخته شدهاند که حکایت محورند و حالت انسانیشناسانه دارند. منظورمان فیلمهای افسانههای کانتربری و هزارویکشب است. مثل دو فیلم دیگری که اشاره شد، در دکامرون هم چند داستان مختلف از کتاب روایت میشود که مضامین مشابهی دارند. در بسیاری از این داستانها به مسائل مختلف مربوط به روابط جنسی پرداخته میشود و داستان با طنز و حالوهوای ساتیریک مخلوط میشود.
پازولینی در این دوره از فیلمسازیش سراغ مفاهیم متنوعتری میرود و صحنه و داستانهای خیالانگیزتری را جلوی دوربین میآورد. البته نوع شوخیها و محتوای بزرگسالانه در این فیلم و بعضی از فیلمهای بعدی باعث جنجال زیادی در زمان خودش شد.
البته فیلم به اندازه هزارویکشب (Arabian Nights) و سالو (Salo) صریح نیست. اما پازولینی با وفاداری به متن کتاب فضا را بازسازی کرده است و این جنس شوخیها و داستانها در خود کتاب وجود دارند. ولی خب کتاب هم در زمان نوشتهشدنش جنجال بهپا کرد و مشکلاتی را برای بوکاچیو به وجود آورد.
درخت چوب صندل
این فیلم تحسینشده منتقدان به فقر و کارگران در حوالی سالهای ۱۹۰۰ میپردازد و حیاتی دوباره به جنبش نئورئالیست میدهد. در فیلم درخت چوب صندل به داستان چهار خانواده کشاور بیچیز و وضعیت اقتصادی و مشکلات خانوادگیشان پرداخته میشود. فیلم لحظهای نادر میسازد تا به کمک آن نگاهی به دورهای مهم در تاریخ ایتالیا بیندازید.
داستان فیلم در دوران آشوب و پا گرفتن جنبشهای کمونیستی میگذرد. زندگی شاد و اصول ساده کشاورزها با تغییر سیاستهای کشور بههم میریزد. وقتی یکی از این خانوادهها درگیر وضعیت بدی میشود، دیگر خانوادهها متوجه نقششان در جامعه میشوند.
اولمی از راهکارهای مختلفی برای نشان دادن واقعگرایی غبارآلود آن دوره و شخصیتها استفاده میکند. به شیوه معمول، این فیلم برداشتهای بلند و طبیعی زیادی دارد تا بتواند محیط و وضعیت زندگی را دقیق به تصویر بکشد. به علاوه، در این فیلم بهجای بازیگرهای حرفهای کشاورزهای واقعی و دیگر شهروندان حضور دارند و همین باعث میشود فضا دقیقا همان چیزی شود که در واقعیت وجود دارد. درخت چوب صندل، پرترهای ظریف و دقیق از وضعیت انسانی و بقا در شرایط وخیم است که به ریشههای سینمای ایتالیا ادای دین میکند.
امبرتو دی
در ادامه دزد دوچرخه، دسیکا شاهکار دیگرش را میسازد که در واقع پایان ژانر نئورئالیست است. دسیکا در این فیلم عمدتا از نابازیگرها استفاده کرده است. امبرتو دی، داستان مستمریبگیر پیری است که با سگ کوچکش فلیک (Flike) در رم زندگی میکند و تلاش میکند زنده بماند! زن صاحب خانه تهدیدش میکند که اگر اجاره عقبافتاده را نپردازد از خانه بیرونش میکند. دوستان پیرش هم دیگر به او کمک یا توجهی نمیکنند.
تنها دوست اومبرتو، خدمتکار خانهای است که در آن زندگی میکند که او هم باردار است و سربازی که پدر بچه است، از قبول کردن او سر باز میزند. همینطور که جامعه بیشتر و بیشتر امبرتو را فراموش میکند، او دلایل کمتر و کمتری برای زندگی پیدا میکند.
این فیلم هم شبیه به دزد دوچرخه نگاهی مایوسانه به زندگی و فرهنگ مدرن دارد. بازی تاثیرگذار کارلو باتیستی (Carlo Battisti) و سگش فلیک، در کنار شوخیها، فیلم را به یکی از متاثرکنندهترین تفسیرها از جامعه تبدیل کرده است.
بهعلاوه، فیلم نگاهی عمیق به مسئله بالا رفتن سن هم دارد و اینکه چطور گاهی نسلهای جوانتر کلا از وضعیت پیرترها غافل میشوند و نسبت به آسایش آنها بیتفاوت. با وجود صحنههای غمانگیز بسیار و لحظات خوشحالکننده گذرا، فیلم اومبرتو دی. تحلیلی چالشبرانگیز و واقعگرا از طبقه اجتماعی، سن و خوشبختی است.
سوسپیریا
سوسپریا که از لاتین گرفته شده و به معنی مادر آهها (Mother of Sighs) است، بهترین فیلم استاد کارگردانی فیلمهای ترسناک داریو آرخنتو و یکی از خاصترین فیلمهای ترسناک ایتالیایی تمام دوران است. در این داستان، سوزی (Suzy) رقصنده بالهای است که آیندهای روشن دارد. او از آمریکا به آلمان میرود تا وارد یکی از مدارس باله سطح بالا شود. وقتی به آنجا میرسد، اتفاقات عجیب زیادی در مدرسه میافتد که از جمله آنها میتوان به مرگ چندتا از دانشآموزها اشاره کرد. سوزی متوجه میشود که مدرسه در واقع ظاهرسازی برای محفل جادوگران شیطانی است.
این فیلم از کارگردانهای دیگر هم تاثیر گرفته و رد پای فیلمهای قبلی آرخنتو هم در آن دیده میشود. با توجه به این تاثیرات میبیند که بیشتر لحظات ترسناک فیلم از فضای اضطرابآوری که کارگردان ساخته نشات میگیرند. تصاویر فیلم بهشدت قابلتوجه و خیرهکنندهاند. با استفاده از رنگهای درخشان، طراحی شیک و موسیقی متن مینیمال که توسط گروه گوبلین (Goblin) اجرا شده فیلم بسیار مسحورکننده و فراموشنشدنی به نظر میرسد. در نتیجه ترکیب همه این عناصر فضایی ساختهشده کابوسوار که تنش در آن به حد اعلا میرسد تا شما را به لحظات ترسناکی بکشاند که لرزه به تنتان میاندازند و در نهایت وقتی بدنتان مورمور میشود، وحشتزده رهایتان میکند.
اگر از این فیلم لذت بردید بد نیست بدانید که نسخه دیگری هم از این فیلم ساخته شده است. کارگردان ایتالیایی دیگری به نام لوکا گوادانینو (Luca Guadagnino) در سال ۲۰۱۸ فیلم دیگری با داستان مشابه و همین اسم ساخته که داکوتا جانسون (Dakota Johnson) و تیلدا سوینتون (Tilda Swinton) در آن نقشآفرینی میکنند.
روکو و برادرانش
خیلیها روکو و برادرانش را بهترین فیلم ویسکونتی میدانند. در این فیلم امضای او که ترکیبی متعادل از واقعگرایی و ملودرام است به بهترین شکل به نمایش درآمده. در این فیلم با شخصیت روکو با بازی آلن دلون و چهار برادرش همراه میشوید و ارتباط آنها با هم و با جامعه شهری ایتالیا را میبینید. آنها از حومه به شهر نقل مکان کردهاند و همه برادرها تجربیات مختلف و شکل متفاوتی از تغییر وضعیت را بهخاطر تغییر محیط تجربه میکنند.
وقتی برادران جروبحث میکنند و مسیر اشتباه را پیش میگیرند، روکو نقش نیرویی را برعهده میگیرد که خانواده را کنار هم نگه میدارد. او عشق، پول و موقعیتهای مختلفی را فدا میکند تا برادرانش بتوانند موفق شوند. فیلم اپرایی، خشن و پرقدرت ویسکونتی به موضوعات مختلفی مثل خانواده، زندگی شهری در برابر زندگی روستایی و اهمیت فداکاری شخصی میپردازد. این فیلم سیاه و سفید با حسوحال و درهمریختگی کارهای اولیه این کارگردان ساخته شده. اما روابط پرشوری را بین شخصیتها به تصویر میکشد که حالوهوای آثار متاخرش را به ذهن میآورد.
روکو و برادرنش نه فقط یکی از اصلیترین آثار کارنامه ویسکونتی، که نقطه عطفی در کل سینمای ایتالیاست. به همین دلیل باید گفت اگر فرهنگ و سینمای ایتالیا برایتان جالب است، این فیلم را باید ببینید.
خوب، بد، زشت
سرجیو لئونه در آخرین فیلم از سهگانه دلار، خلاصهای از هرچه که وسترن اسپاگتی (فیلمهای وسترن ایتالیایی) میتواند و باید باشد روی پرده آورد. در این فیلم کلینت ایستوود (Clint Eastwood) در نقش هفتتیرکش یعنی خوب ظاهر میشود و لی ون کلیف (Lee Van Clif) و الی والش هم به ترتیب در نقش بد و زشت ظاهر میشوند.
داستان از این قرار است که در دوره جنگ داخلی آمریکا ایستوود و والش با هم کار میکند تا گنجینه کنفدراسیون جنوب را پیدا کنند. در میانه راه ون کلیف هم به آنها اضافه میشود. تا دلتان بخواهد مبارزه پرتنش و خون و خونریزی وسترنی داریم و در نهایت همه اینها به صحنه بنبست مکزیکی کنار گنجینه منجر میشود. حالا هر سه نفر به خون هم تشنهاند و راهی برای فرار نیست.
کنار هم قرار دادن برداشتهای بلند و کلوزآپها امضای سرجیو لئونه است. این ترکیب در فیلم خوب، بد، زشت خیرهکننده به نظر میرسد. فیلمبرداری طوری است که شما را به عنوان مخاطب تا آخر با فیلم درگیر میکند. به علاوه، موسیقی متن بهیادماندنیای هم در این فیلم وجود دارد که حتی اگر فیلم را ندیده باشد، آن را شنیدهاید. یعنی کافی است فیلم را ببینید تا یادتان بیاید. آهنگساز این قطعه انیو موریکونه (Ennio Morricone) است که با لئونه همکاریهای زیادی داشته. موفقیت این فیلم با گذر زمان بیشتر و بیشتر شد و حالا به عنوان یکی از شاهکارهای سینمای ایتالیا و ژانر وسترن شناخته میشود.
فیلم به خاطر تصاویر زیبا همراه با داستان گیرا و تیراندازیهای زیاد لذتبخش است و البته هم معرف ژانر وسترن اسپاگتی است و هم باعث محبوبیت آن شده. خوب، بد، زشت مطمئنا یکی از بزرگترین آثار لئونه و قطعا معروفترین کار اوست که یکی از مهمترین ژانرها در سینمای ایتالیا را نمایندگی میکند.
شب
آنتونیونی سهگانهای به اسم مدرنیته دارد که شامل فیلمهای ماجرا، کسوف و شب میشود. هر سه فیلم جزء شاهکارهای آنتونیونی هستند. در فیلم شب تمرکز روی روابط بین انسانی است. مارچلو ماستریانی (Marcello Mastroianni) و ژن مورو (Jeanne Moreau) ستارههای این فیلم هستند که نقش زوجی با اسمهای جیووانی (Giovanni) و لیدیا (Lidia) را ایفا میکنند. جیووانی نویسندهای موفق و لیدیا وارث ثروت بزرگی است. اما زندگی مشترک آنها دارد از هم میپاشد.
طرح داستان آزاد است، یعنی آن ساختار داستانی کلاسیک را ندارد و مجموعهای از اتفاقات را نشان میدهد که از خلال آنها از بین رفتن رابطه لیدیا و جیووانی را میبینیم. جیووانی مدام فرار میکند تا زنهای زیبای دیگری پیدا کند و با آنها وقت بگذراند. در همین حال، لیدیا متفکرانه پرسه میزند و به کارهای طبقات پایین علاقهمند میشود. هیچ ارتباط خاطرهانگیزی بین ایندو نمیبینیم و این خودش نشان میدهد که آنها چقدر از هم دورند.
در این فیلم که بررسی عواطف مایوسکننده است، از تکنیکهای واقعگرایانه و خط داستانی کاملا مینیمال استفاده شده تا فاصله بین این زن و شوهر پررنگتر شود. در خیلی از صحنهها، مثل جشن رونمایی از کتاب جدید جیووانی، شاهد بررسی نقادانه وضعیت طبقات بالا و مدرن و محیط ساختگی اطراف آنها خواهید بود.
اگر به سینمای جهان علاقه درمورد بهترین فیلمهای سینمای ژاپن هم بخوانید.
دزد دوچرخه
معروفترین و تحسینشدهترین فیلم ویتوریو دسیکا، شاهکاری نئورئالیستی است. در این فیلم داستان آنتونیو ریچی (Antonio Ricci) را دنبال میکنیم. او پدری است که تلاش میکند همسر و پسر کوچکش را تامین کند. او کار جدیدی پیدا میکند و باید پوسترهای مختلف را بچسباند. به همین خاطر همسرش چیزهایی را گرو میگذارد تا دوچرخه بخرند. اما همان روز اول دوچرخه دزدیده میشود. آنتونیو و پسرش در جستجوی دوچرخه سفری غمانگیز و ناامیدانه را شروع میکنند. سرتاسر رم را میگردند و تلاش میکنند ردی از دوچرخه پیدا کنند. اما یکسره امیدشان ناامید میشود..
دزد دوچرخه به بسیاری از درونمایههای ناتورئالیستی میپردازد. به فاصله طبقاتی بین فقیرها و ثروتمندان که روزبهروز بیشتر میشود اشاره اشاره میکند. بهعلاوه، به رابطه پیچیده بین پدر و پسر میپردازد و نگاهی به ارزشهای سنتی، مثل مردی که باید خانواده را تامین کند، میندازد.
هنجارهای اجتماع رم همزمان او را به سمت کار کردن هل میدهد و هم از کار کردن باز میدارد. اگر از منظر پسر به داستان فیلم نگاه کنیم، داستانی از بلوغ میبینیم و پسری که معصومیتش را با تجربه شکست پدرش از دست میدهد. این تفسیر فوقالعاده تاثیرگذار از فقر و بیعدالتی زندگی، شاهکار سینمایی آزاردهنده و غمانگیزی است.
زندگی شیرین
یکی از تحسینشدهترین فیلمهای فلینی زندگی شیرین است که مارچلو ماستریانی در نقش مارچلو روبینی (Marcello Rubini) ستاره آن است. او خبرنگار حاشیههاست که درباره شهروندان معروف رم گزارش تهیه میکند.
طرح داستانی در این فیلم هم آزاد است. خیلی ساده یک هفته از زندگی مارچلو، کارها و ماجراجوییهایش را در رم دنبال میکند. او دنبال خوشبختی میگردد اما در عین حال نمیداند از زندگی چه میخواهد. او با افرادی مختلفی از جمله سیلویای زیبا و گزارشگری به نام پاپاراتزیو (Paparazzio)،که کلمه پاپاراتزی را از اسم او گرفتهاند، ارتباط برقرار میکند. اما نمیتواند هیچکدام از این روابط را حفظ کند و در آخر تنها میماند.
فیلم La Dolce Vita که در فارسی به زندگی زندگی شیرین ترجمهشده، به زندگی خوب اشاره دارد، همان زندگیای که شخصیتهای طبقات بالا در این فیلم تجربه میکنند. فلینی زرقوبرق را با وجوه مهیج اما در نهایت توخالی و پوچ کنار هم میگذارد تا تفسیر خودش از این زندگی به اصطلاح خوب را به تصویر بکشد.
در این فیلم فلینی موضوعات شخصی و اجتماعی را نامحسوس کنار هم میگذارد و آنها را با استفاده از ساختار روایی نامعمولی پیش میبرد و اصلا خودش را به طرح داستانی، گرهگشایی و اینها مقید نمیکند. فیلم زندگی شیرین یکی از تحسینشدهترین فیلمهای اروپایی است که تفسیری احساسی از طبقه اجتماعی و هدف در زندگی را به مخاطب ارائه میکند.
همرنگ جماعت
در این شاهکار بصری، داستان مارچلو کلریچی (Marcello Clerici) به تصویر کشیده میشود. مردی که مامور فاشیست میشود و دستور میگیرد دوست قدیمی و معلمش لوکا کوادری (Luca Quadri) را بکشد. او همراه با همسرش جولیا (Giulia)، در ایتالیای دهه ۳۰، رد کوادری را میزند و قبل از آنکه بخواهد او را به قتل برساند اعتمادش را جلب میکند. بعدتر وقتی رژیم فاشیستی کنار میرود، او همقطاران سابقش را میفروشد و طبیعتش برای همرنگ شدن با جماعت برای نجات پیدا کردن را به نمایش میگذارد.
برتولوچی در این فیلم تحلیلی روانشناختی از مارچلو و به طور کلی فاشیستها ارائه میدهد که از اغلب فیلمهای تاریخی پیچیدهتر است. در این فیلم، او به جنبههای مختلف روانشناختی مثل انگیزه، سیاست و گرایشات جنسی اشاره میکند و با این کار شخصیتهایی مسحورکننده و پیچیده میسازد و به کمک آنها موضوع اصلی را بررسی میکند.
اما افتخار اصلی این فیلم موضوع یا شیوه داستانسراییاش نیست، بلکه طراحی پرجزئیات و تصویربرداری بیعیبو نقصش است. در این فیلم به خوبی حالوهوای ایتالیایی دهه ۳۰ به تصویر کشیده شده و حرکات دوربین خیرهکننده اند. همرنگ جماعت از نظر بصری یکی از درخشانترین آثار سینمای ایتالیاست.
یوزپلنگ
یوزپلنگ یا لئوپارد، یکی از تحسینشدهترین فیلمهای ویسکونتی است. فیلم، درامی تاریخی است که در دوران انقلاب ۱۸۶۰ ایتالیا میگذرد. کوربرا (Corbera) که با اسم لئوپارد هم شناخته میشود، نماینده آریستوکراتهای قدیمی سیسیل است. او که کمکم به پایان زندگیش نزدیک میشود، خیلی آرام شاهد همه اتفاقات است. برادرزادهاش تانکردی (Tancredi) با بازی آلن دلون (Alain Delon)، نماینده انقلاب و نسل جدیدی است که همهچیز را به دست میگیرد. فیلم مدیتیشنی آرام درباره محو شدن اشرافیت و شخصیت تراژیک لئوپارد است.
این فیلم از نظر بصری زیباست و حرکات دوربین به خوبی حس شکوه رو به افول جامعه آریستوکراتیک سیسیل را به تصویر میکشد. برت لنکستر (Burt Lancaster) در نقش شاهزاده پیر، اجرایی عمیق و خیرهکننده دارد که افسردگی و بیتفاوتی شخصیت نسبت به سرنوشتش را خوب به تصویر میکشد.
فیلم حدودا سه ساعت است اما ریتم کندی دارد و فضای آن با عواطف و تنش بین دو نسل پر شده. لئوپارد یکی از شخصیترین فیلمهای ویسکونتی است که به ریشههای خانوادگی، اشرافیت و برخوردش با باورهای کمونیستی اشاره میکند. فیلم به همان اندازه که پیامهای سیاسی دارد، زیباست و از آن فیلمهایی است که اگر طرفدار سینمای ایتالیا باشید نباید از دست بدهید.
رم، شهر بیدفاع
فیلم وسوسه (Ossessione) محصول ۱۹۴۳ از روبروتو روسلینی اولین فیلم نئورئالیستی سینمای ایتالیا بود. اما فیلم موفق روسلینی که باعث محبوبیت این جنبش سینمایی شد، چیزی نبود جز رم، شهر بیدفاع که توجه جهان را به سینمای ایتالیا جلب کرد. فیلمنامه این فیلم ضد فاشیستی را فدریکو فلینی نوشته است که داستان چند گروه کمونیستی را طی اشغال رم توسط نازیها دنبال میکند.
جورجیو، مبارز مقاومت است زوج جوانی به اسم پینا (Pina) و فرانچسکو (Francesco) و کشیش محبوبی به نام دون پیترو (Don Pietro) او را مخفی میکنند. گشتاپو هم دارد تلاشش را میکند که مقاومت را از هم بپاشد. به همین دلیل هرکس که سر راهشان قرار بگیرد را شکنجه میکنند و میکشند و امید زیادی برای رم باقی نمیماند.
اولین سهگانه جنگ روسلینی، یکی از مهمترین کارها در تاریخ سینمای ایتالیاست. رم، شهر بیدفاع، یکی از تاثیرگذارترین فیلمهای ایتالیایی تاریخ، پر است از لحظات احساسی و رویکردهای واقعگرایانه نسبت به جنگ و سیاست.
انجیل به روایت متی
بازگویی داستان انجیل از نظرگاه پازولینی، که آتئیست شناختهشدهای هم بود، بهخاطر پرداخت، تولید و ساخت بهشدت ساده و مینیمالیستیش خاص است. در این فیلم هیچ اثری از جلوهها و دیگر چیزهای معمول و پرهزینه ایندست فیلمها نیست. فیلم پازولینی توانست معنویت خالص مسیح را به ببینده منتقل کند. داستان، همان روایت اصلی از مسیح در انجیل متی است که شامل صحنهها و اتفاقات مهمی مثل راه رفتن روی آب، تبدیل آب به شراب و تصلیب میشود. چون در فیلم خبری از جزئیات اضافه و حاشیه نیست، همهچیز کاملا روی اعمال مقدس مسیح متمرکز شده است.
از آنجایی که پازولینی آتئیست و کمونیست بود، نیات او با چیزی که معمولا پشت این فیلمهاست متفاوت است. او رویکردهایش در مورد زندگی و اقشار پایین جامعه و مسئله مصرفگرایی را در رهنمونهای مسیح برای رستگاری مردم به تصویر میکشد. معجزاتی که حول محور او اتفاق میافتند هم همین نقشها را بازی میکنند. پازولینی برای همه این صحنهها ارزش یکسانی قائل شده است و همه آنها را با توجه زیاد به تصویر کشیده.
نگاه مستقیم پازولینی به داستان مسیح بسیار بحثبرانگیز است. خیلیها هم با اینکه آتئیستی فیلم مذهبی بسازد مخالف اند. اما در نهایت این فیلم به شدت مورد استقبال کلیسا و پاپ قرار گرفت و یکی از پربینندهترین فیلمهای او در سینما بود. فارغ از نظرات و نیات شخصی، پازولینی داستان مسیح را مهمترین داستانی میدانست که تا به حال روایت شده و رویکردش در ساخت فیلم به ترجمه تصویری از متن انجیل بسیار نزدیکتر است و درواقع تفسیری به آن اضافه نکرده.
ماجرا
عموما فیلم ماجرا را شاهکار آنتونیونی میدانند. نکوهش عواطف مدرن در این فیلم قوی و ویرانگر است. این فیلم بسیار هوشمندانه شروع میشود: از جاییکه دختری با دوستانش به گردش رفته و ناگهان گم میشود و گمشدنش در هالهای از ابهام پیچیده شده…درست فکر میکنید؛ اگر فیلم را ندیدهاید اما داستان برایتان آشناست، باید گفت که فیلم درباره الی تاحدی به ماجرا شبیه است.
فیلم پیش میرود ولی رفتهرفته اهمیت این اتفاق در هالهای از ابهام محو میشود. انگار دوستان او خیلی سریع وجود دوست گمشدهشان را از یاد میبرند و رابطهای بین بهترین دوست او و نامزدش شکل میگیرد. در نهایت تمام رابطهها در این فیلم از هم میپاشند و فقط زخمی از آنها بر روان شخصیتها باقی میماند و این اتفاق اجتنابناپذیر است.
فیلم ماجرا در سهگانه مدرن آنتونیونی، قابلفهمترین و البته عمیقترین عنوان است. شخصیتهای این فیلم تقریبا نسبت به اتفاقات بیتفاوت اند و این نمایی از گودال سطحنگری است که جامعه و فرهنگ به آن سقوط کردهاند. داستان اولیه معمایی است و جذاب. اما اینها به سرعت محو میشوند و همین آینهای از وضعیت سطحی مدرنیته است.
سهگانه مدرنیته آنتونیونی و به خصوص فیلم ماجرا انسانها را در بافت جامعه مدرن بررسی میکند. جامعهای چنان صنعتی و شتابزده که در روابط انسانی شکاف ایجاد میکند و انسانها را از مسائل عمیقتر دور میکند. از طرفی فشار جامعه باعث میشود افراد بیشتر از انتخابهایشان و تصویری که از خود میبینند دور شوند و همه اینها به شکلی از بیمعنایی منجر میشود که در این فیلمها میبینیم.
ساختارهای پیرنگ در فیلمهای این سهگانه و به خصوص ماجرا نامعمول است. در زمان اکرانش آنقدر نامعمول بود که در جشنواره کن از فیلم انتقادهای زیادی شد. اما ماجرا کمکم جایگاه خودش بهعنوان یک شاهکار را به دست آورد.
هشت و نیم
هشتونیم، فیلمی صمیمانه درباره فیلم ساختن و کارگردانها و به خصوص تجربه شخصی خود فلینی است. در این فیلم مارچلو ماستریانی (Marcello Mastroianni) در نقش گوئیدو آنسلمی (Guido Anselmi) فیلمساز ایتالیایی ظاهر میشود که برای ساخت فیلم بعدیش که یکجور افسانه علمی-تخیلی است تقلا میکند. گوئیدو نه میتواند تمرکز کند و نه منبع الهامی دارد و مشکلاتش از همینجا ناشی میشوند. او مدام یاد لحظات مهمش در گذشته میافتد و درباره زمان حال رویاپردازی میکند. بحران هویت، درکنار مسائل مربوط به پیشتولید که رو به افزایش هم هستند، به طرح داستان و گرهها در این شاهکار قدرتمند و اگزیستانسیال شکل میدهند.
عنوان فیلم به ۸ فیلمی که فلینی تا آن زمان ساخته و فیلم مشترکی که قبل از این اثر کارگردانی کرده بود اشاره دارد که روی هم هشتتا نصفی فیلم میشوند! بهخاطر همین ارتباط عمیق، این فیلم به یکی از شخصیترین فیلمهای فلینی تبدیل شده. بهعلاوه، در بین کارهای اولیه کارگردان، یکی از خیالانگیزترین فیلمهایش محسوب میشود که تعداد زیادی رویای عجیب و فانتزی را به تصویر میکشد.
جمعبندی
ایتالیا در کنار کشورهایی مثل فرانسه و آلمان یکی از ستونهای سینما جهان و به خصوص اروپاست. به علاوه، فیلمهای ایتالیایی فقط برای سینهفیلها جذاب نیستند، بسیاری از فیلمهای مهم ایتالیایی جزء محبوبترین فیلمهای دنیا هستند. چه از دوران معاصر حرف بزنیم و چه به دوران نئورئالیستها در سینمای ایتالیا برگردیم، همیشه کارگردانهای مطرحی بودهاند که شاهکار بسارند. در این فهرست به تعدادی از بهترین فیلمهای تاریخ ایتالیا پرداختیم و تلاش کردیم به مهمترین فیلمها و تاثیرگذارترین آثار بپردازیم. اما فیلمهای خوب کم نیستند و همین حالا ممکن است جای خالی چندین فیلم را در این فهرست حس کرده باشید. به نظر شما چه فیلمهای دیگری باید به این لیست اضافه شوند؟
سوالات متداول
- بهترین فیلمهای سینمای ایتالیا کداماند؟ در سینمای ایتالیا فیلمهای مطرح زیادی وجود دارد که از بین مهمترینها میتوان به ماجرا، لئوپارد، روکو وبرادرانش، سینما پارادیزو و زندگی زیباست اشاره کرد.
- مهمترین کارگردانهای ایتالیایی سینما چه کسانی هستند؟ بعضی از تاثیرگذارترین کارگردانهای سینمای ایتالیا کسانی مثل مایکلآنجلو آنتونینی، فدریکو فلینی، لوکینو ویسکونتی و ویتوریو دسیکا هستند.
منبع: Taste of Cinema
این چه فهرستی بود خدای؟🤦
چه فهرستی بود؟؟؟
بد بود؟؟ دوست نداشتی فیلماشو؟؟؟
فیلم بین نیستین مجبورم نیستید هر عنوانی رو ببینید و نظر بدید.
خیلی از مردم فیلمبازن ولی فیلم بین قضیهاش فرق میکنه. فیلم بین واسه سرگرمی و بازی بازی فیلم نگاه نمیکنه فیلمو میبینه که از داخلش چیزی بکشه بیرون. خیلی از فیلمها هستن که شما زیر یک سنی نباید ببینی چون تجربه و جهان بینیت هنوز کمه و مناسب سن بالاتره ولی خیلیا صرف اینکه بگن ما فیلمبازیم نگاه میکنن و بعدش با ژست انتلکتی میخوان نقدش کنن. برای بعضی فیلمها هم باید سواد تاریخی و سیاسی متوسطی داشته باشین تا بعضی نکات فیلم رو بفهمید