مستندهایی که به وقایعی در گذشتههای نسبتاً دور میپردازند، معمولاً از یک زبان بصری آشنا بهره میبرند. اگر به اندازه کافی از این نوع فیلمها ببینید، به این تکنیکها عادت میکنید. البته این فیلمها باعث میشوند که رویدادها، هرچند هیجانانگیز، حالت کلیشهای پیدا کنند. این موضوع بهویژه در مورد بازسازیها صادق است، که یا آنقدر اغراقآمیز هستند که با خود فکر میکنید چرا بهجای آن یک فیلم درام نساختهاند، یا آنقدر انتزاعی (سایهها، چهرههای محو، کلوزآپ از دستها، پاها و جزئیات لباس) هستند که به نظر میرسد فیلم با استفاده از یک کیت از پیشساختهشده «مستند خود را بسازید» جلوی دوربین رفته است. با این حال، گاهی اوقات مستندی را میبینید که زیباییشناسی خاص خود را دارد و در عین حال به موضوع مورد نظر احترام میگذارد. «برج»، که درباره تیراندازی جمعی در سال ۱۹۶۶ در دانشگاه تگزاس در شهر آستین ایالات متحده است، از همین دسته فیلمهاست.
با کارگردانی کیت میتلند و بر اساس مقاله پاملا کالف در مجله Texas Monthly با عنوان «۹۶ دقیقه»، این فیلم یکی از اولین کشتارهای مدرن توسط یک تکتیرانداز را بهصورت دقیقه به دقیقه و ساعت به ساعت بازسازی میکند، و از ترکیب مصاحبههای سنتی و انیمیشن بهره میبرد. این ترکیب سبک، رویکردی متفاوت به وقایع آن روز پیدا میکند و ترس، درد و مقاومت جامعه را بهگونهای به تصویر میکشد که هم مانند یک خبرنگار است و هم مانند یک موسیقیدان یا نقاش. مشابه دیگر فیلمهای مستندی که از انیمیشن استفاده کردهاند، از جمله “Waltz with Bashir” و “Chicago 10″، فیلم “Tower” هم روزنامهنگاری توضیحی و تاریخی است و هم بهصورت شخصی بیانی است، و این دو جنبه هرگز یکدیگر را خنثی نمیکنند.
تیراندازیها در تاریخ ۱ اوت ۱۹۶۶ رخ داد، زمانی که مردی مسلح به یک تفنگ قدرتمند، یک شاتگان بریدهشده و سایر سلاحها، خود را در عرشه دیدهبانی برج اصلی دانشگاه محبوس کرد و بهطور تصادفی به سوی مردم در پایین برج تیراندازی کرد. در ابتدا مردم نمیدانستند چه اتفاقی در حال رخ دادن است. صدای تیراندازیها شبیه به ترقه به نظر میرسید و اولین تیرهای موفقیتآمیز در نقاط مختلفی از محوطه دانشگاه به اهداف اصابت کردند؛ به طوری که مدتی طول کشید تا ناظران به وسعت کامل رویداد پی ببرند و به دنبال پناهگاه بگردند. تا پایان روز، ۱۴ نفر مورد اصابت گلوله قرار گرفته و کشته شدند. در نهایت، تکتیرانداز توسط پلیس که در را شکسته بود، کشته شد. اکنون تیراندازیهای دانشگاه تگزاس در آستین بهعنوان نشانهای از کشتارهای مشابهی که در آینده رخ خواهد داد، شناخته میشود؛ اما به دلایلی، این داستان تاکنون هرگز در قالب یک مستند بلند روایت نشده بود.
مایتلند و همکارانش داستان را به سبک یک رمان غیرداستانی یا در قالب یک درام گروهی روایت میکنند، که کارگردانانی مثل رابرت آلتمن، پل توماس اندرسون یا ریچارد لینکلیتر (اهل آستین) ممکن است شبیه آن را بسازند. ما با طیف وسیعی از شخصیتها از اقشار مختلف جامعه آشنا میشویم. برخی زنده میمانند و برخی دیگر میمیرند؛ برخی از بازماندگان هم شاهد قتل دوستانشان خواهند بود، بدون هیچ دلیلی.
این داستانی وحشتناک است، اما فیلم بهطور فوقالعادهای حس ترس از قتلعام اجتنابناپذیر را در مخاطب ایجاد میکند، بدون اینکه به نظر برسد در حال بهرهبرداری از کنجکاوی اوست. همچنین، وحشت و خشونت را با خونسردی و صبوری بسیاری از بازماندگان تعدیل میکند؛ مانند دانشجوی دختر جوانی که شاهد کشته شدن دوستش در کنار خود بود، سپس در کنار او تظاهر به مردن کرد و بیش از یک ساعت بدون حرکت ماند، در حالی که قتلعام ادامه داشت. جوان بودن بسیاری از قربانیان با دردی تأثیرگذار به نمایش درمیآید؛ چه دانشجویان دانشگاه، چه کارکنان یا توزیعکنندگان روزنامه محلی، همه آنها فقط در حال انجام کارهای روزمره خود بودند، در روزی که به نظر میرسید هیچ تفاوتی با دیگر روزها ندارد.
انیمیشن فیلم از نوعی است که به آن روتوسکوپی میگویند، که با کشیدن روی فیلمهای واقعی از بازیگران ایجاد میشود و سپس بدنها و چهرههای متحرک آنها در کنار پسزمینههای عکسبرداری شده یا تصویرسازیشده قرار میگیرند. این نوع انیمیشن توسط رالف باکشی در دهه ۱۹۷۰ تکمیل شد و اخیراً از طریق فیلمهای ریچارد لینکلیتر مانند «زندگی بیدار» و «یک اسکنر تیره» جان تازهای گرفته است. این سبک در میانه راه بین فیلمسازی زنده (لایو اکشن) و انیمیشن سنتی قرار میگیرد؛ در حالی که در انیمیشن سنتی ممکن است از بازیگران واقعی به عنوان مرجع برای حرکت استفاده شود، اما معمولاً شخصیتهای طراحیشده را به عنوان عناصری گرافیکی در مجموعهای از نقاشیهای متحرک در نظر میگیرد.
در این انیمیشن برخی جزئیات سبکشده نیز وجود دارند. مثلاً خون بسیار قرمز است و گاهی صحنهها به حالت حرکت آهسته درمیآیند؛ اما مایتلند و انیماتورهایش هرگز از مرز عبور نمیکنند و نمیگذارند یک تراژدی بیمعنی و وحشیانه به چیزی «جذاب» بهشیوهای غلوشده و ناخوشایند تبدیل شود، خطری که همیشه در فیلمهای خشن درباره قتلعامهای واقعی وجود دارد.
شاهدان بازمانده (از جمله افسر پلیسی که به مرد مسلح شلیک کرد) اکنون در دهه ۶۰ یا ۷۰ زندگی خود یا حتی مسنتر هستند؛ اما وقتی صحبت میکنند، مشخص است که این تروما هرگز از ذهن آنها پاک نشده است. آنها اغلب هنگام بازگو کردن اتفاقاتی که برایشان افتاده، به گریه میافتند.
فیلم هیچ نظر سیاسیای درباره اسلحه یا قوانین کنترل اسلحه ندارد و این احتمالاً تصمیم درستی است؛ با توجه به اینکه در سال ۱۹۶۶، تعداد کمی از شهرها به چنین مسائلی توجه میکردند، به ویژه در ایالتهایی که زمانی به عنوان «مرزهای غربی» شناخته میشدند. با این حال، تماشای فیلم «Tower» یا همان «برج»، بدون فکر کردن به رشته طولانی و بیپایان تیراندازیهای جمعی که از آن زمان تاکنون با شدت بیشتر و کشتار بیشتر در این کشور رخ دادهاند، غیرممکن است. فیلم «نیوتاون» که محصولی جدیدتر و سیاسیتر است، نُتهای مشابهی را به صدا درمیآورد؛ اگرچه به طور گستردهتری به پیامدهای تیراندازی میپردازد تا اینکه روی خود حادثه تمرکز کند.
یکی از نقاط مشترک در هر دو فیلم این است که سازندگان زمان مناسبی را صرف بررسی انگیزهها یا زندگی قاتل نکردهاند. در فیلم «نیوتاون» اصلاً نام قاتل ذکر نمیشود و در «برج» تنها یک بار در پایان، در یک بخش خبری خلاصهوار، نام قاتل شنیده میشود که آنقدر سریع میگذرد که به سختی فرصت میکنید آن را بخوانید. البته این اطلاعات تنها با یک کلیک در دسترس است؛ بنابراین بعید است که سازندگان هر دو فیلم سعی داشته باشند وانمود کنند که کسی به افرادی که این جنایت را مرتکب شدهاند علاقهمند نیست.
بیشتر به نظر میرسد که سازندگان میخواهند پیامی بفرستند: تبدیل داستانهای شرارت به روایتهای قهرمانانه از بقا؛ انکار شهرت منفی و پاک کردن نام قاتلان.
منبع: Roger Ebert
داستانهای ترسناک سری جیتیای که حتما باید بدونی
نظرات