غمگینترین اپیزودهای باب اسفنجی: رقصنده با عروسهای دریایی
باب اسفنجی که از زندگی روزمره و کار در رستوران خرچنگی خسته شده، تصمیم میگیرد به دامان مادر طبیعت بازگردد. او میخواهد از دل زندگی شهری بیرون بزند و با عروسهای دریایی زندگی کند. ولی خب شرایط آنطور که او پیشبینی کرد، پیش نرفت.
در اپیزود ۹ از فصل ابتدایی سریال SpongeBob SquarePants ما یکی از غمانگیزترین و مغمومترین نسخههای باب اسفنجی را میبینیم. باب هنگامی که سر کار است و همبرگر خرچنگی میپزد، یک رویای دور به ذهنش میرسد. او با خود فکر میکند که چقدر بهتر میشد به جای کار در رستوران خرچنگی، یک عروس دریایی بود و در طبیعت زندگی میکرد. در همین حین که حواس او پرت شده بود، یک آتشسوزی شکل میگیرد و سر و کله آقای خرچنگ پیدا میشود.
هنگامی که آقای خرچنگ حرف دل آشپزش را میشنود، به جای همدردی به او میخندد. او معتقد است اگر باب اسفنجی بخواهد به تنهایی در طبیعت زندگی کند، حتی یک روز هم دوام نخواهد آورد. اما باب تصمیم را گرفته؛ او میخواهد زندگی تکراری روزمره را رها کرده و با طبیعت یکی شود. در ادامه این تصمیم قاطع، او تمام اموالش را به دوستانش میدهد و همه آنها را میبخشد (از جمله توری که با آن عروس دریایی شکار میکرد). هرچند که اختاپوس از شنیدن این خبر حسابی لذت میبرد، سندی و به خصوص پاتریک حسابی ناراحت هستند. آنها هر کاری که از دستشان بر میآید را انجام میدهند تا بلکه دوست خود را منصرف کنند، ولی آبی که ریخته شده دیگر جمع نخواهد شد.
در نهایت تصمیم آشپز سابق رستوران خرچنگی عملی میشود و او به طبیعت وحشی میرود تا در کنار عروسهای دریایی زندگی کند. اما پاتریک و سندی که بیخیال دوست خود نشدهاند، به بهانه پیکنیک به دشت عروسهای دریایی میروند تا راهی برای بازگرداندن باب اسفنجی پیدا کنند. اما باب که مطمئن است به طبیعت وحشی تعلق دارد، از زیر هر خواسته و تمنایی شانه خالی میکند. در نهایت پاتریک به اجبار از خشونت استفاده کرده و با تور شکار عروسهای دریایی که خود باب به او داده، برای به دام انداختن بهترین دوستش کمک میگیرد.
باب اسفنجی حتی یک شب هم در طبیعت بیرحم و وحشی طاقت نمیآورد
هرچند که پاتریک تمام تلاشش را به کار گرفته، اما باب اسفنجی وارد غاری میشود که دست پاتریک به آن نمیرسد. در همین حین عروسهای دریایی وارد غار شده و باب را میگزند تا او مجبور به فرار شود. باب که جایی برای خوابیدن ندارد، تصمیم میگیرد در یک غار دیگر سرش را روی زمین بگذارد تا شبش را صبح کند. منتها پس از دراز کشیدن، خار توتیاهای دریایی (نوعی گیاه دریایی) در بدن وی فرو میروند و خارش غیرقابل تحملی را به وجود میآورند.
در نهایت تمامی این بلاها و بدبختیها، باب اسفنجی به این نتیجه میرسد که شاید تصمیم اشتباهی گرفته و باید برای یک زندگی معمولی، به آغوش گرم بیکینی باتم بازگردد. منتها او یک ترس بزرگ دارد؛ ترس از اینکه حالا همه دوستانش را از دست داده و دیگر هیچ دوستی برای او باقی نمانده. با این حال، هنگامی که به خانه آناناسی خود باز میگردد متوجه میشود که دوستان و همسایهها برای استقبال از او جشن گرفتهاند. بدین ترتیب همه چیز به خوبی و خوشی تمام میشود؛ ولی ما مطمئن نیستیم که باب واقعا دلش خواست به خانه بازگردد تا صرفا به خاطر سختی زندگی در طبیعت این تصمیم را گرفت؟
نظر شما در این باره چیست؟ دیدگاههای خود را با تیم بازار و سایر کاربران به اشتراک بگذارید.
منبع: SpongeBob.fandom
همه یوتیوب فارسی رو جاج کردیم! میزگیم با پیکسی پریسا @pixieowo
نظرات