انیمه های نسل جدید که واقعاً شایسته این همه هیاهو نیستند
در دنیایی که ترندهای شبکههای اجتماعی، تدوینهای درخشان و هیاهوی طرفداران اغلب معیارهای تعیینکننده محبوبیت یک انیمه هستند، خیلی راحت میتوان دید که برخی آثار بدون در نظر گرفتن کیفیت واقعیشان در گرداب ستایش گرفتار میشوند. در حالی که نسل جدید انیمه ها بیشک روایتهای نوآورانه و پیشرفتهای تکنیکی قابلتوجهی را به همراه داشتهاند، اما هر عنوان درخشانی شایسته جایگاهی که به آن داده شده نیست. گاهی اوقات ظاهر فریبنده، فقدان محتوا را پنهان میکند و تماشاگران خود را در حال تحسین انیمهای مییابند که بیش از آنکه بر مبنای ارزش واقعیاش باشد، بر اساس کمپینهای تبلیغاتی مورد ستایش قرار گرفته است.
لازم است گاهی یک قدم به عقب برداریم و با دیدی انتقادی بررسی کنیم که کدام انیمه واقعاً مرزهای این مدیوم را گسترش داده و کدامیک صرفاً موجی از بزرگنمایی و اغراق را سوار شدهاند. این مجموعه انیمه ها یا از طریق تبلیغات سنگین یا در میان طرفداران یا از طریق هیاهوی آنلاین توجه زیادی جلب کردهاند، اما وقتی همهی این سر و صداها را کنار بزنیم، با آثاری روبهرو میشویم که در جنبههای مهمی دچار کمبود هستند. از روایتهای بیثبات و شخصیتپردازی سطحی گرفته تا ایدههای به هدر رفته، پیامهای ناهماهنگ و استفادهی افراطی و نامناسب از فن سرویس، این انیمه ها شاید از بیرون جذاب به نظر برسند، اما زیر ذرهبین، فرو میپاشند.
Uzumaki
هیجان برای Uzumaki بهدلیل ارتباطش با مانگاکای افسانهای ژانر وحشت، جونجی ایتو، به اوج رسید. تصاویر سیاه و سفید ترسناک در تبلیغات اولیه و تأخیری که فقط اشتیاق هواداران را بیشتر کرد، باعث شد که همه مطمئن باشند با بهترین انیمه ترسناک دهه مواجهاند. اما محصول نهایی، علیرغم وفاداری بصریاش به اتمسفر منبع اصلی، در اجرا شکست خورد. فضا بهدرستی خلق شده بود، اما با ریتمی کند و روایتی تکهتکه، تنش بهجای آنکه ساخته شود، خاموش میشود.
تراژدی واقعی Uzumaki در این است که تلاش میکند مدیومی را اقتباس کند که بر ترس ماندگار و تدریجی متکی است، اما نتیجه چیزی شبیه به چکلیست میشود تا تجربهای واقعاً ترسناک. چیزی که باید تجربهای درگیرکننده و لرزهآور میبود، بهدلیل انیمیشنی ضعیف، سرد و بیروح از آب درآمد. داستان در قابهای ثابت زیباست، اما انیمیشن یعنی حرکت و ریتم و Uzumaki این را فراموش کرده. هواداران مانگای ایتو بهتر است دوباره خودِ مانگا را بخوانند تا اینکه وقت خود را با این اقتباس ناامیدکننده تلف کنند.
Charlotte
انیمه Charlotte با انتظارات بالایی از راه رسید، چون تیم خلاق آن پیشتر آثاری چون Angel Beats! و Clannad را ساخته بودند. قسمتهای ابتدایی، ایدهای جذاب از نوجوانانی با قدرتهای ناقص یا ناپایدار ارائه میدهد و لحن اثر، بازیگوش و پر از پتانسیل بهنظر میرسد. اما خیلی زود ترکها آشکار میشوند. داستان بهجای آنکه بهطور طبیعی توسعه یابد، دچار تغییر لحنهای ناگهانی میشود و از کمدی روزمره به درامی علمی-تخیلی شتابزده تبدیل میشود، بدون آنکه بار احساسی لازم را بهدرستی منتقل کند.
بدتر از آن، انیمه تلاش میکند به موضوعاتی چون تروما، غم و فداکاری بپردازد، اما بلوغ احساسی یا زمان کافی برای پرداخت عمیق این مفاهیم را ندارد. نتیجه، داستانی گسسته است که در آن قوس پایانی گویی به انیمهای کاملاً متفاوت تعلق دارد. Charlotte نوید اثری تازه و هیجانانگیز را میداد، اما خیلی زود به هرجومرجی ملودراماتیک تبدیل شد.
Darling in the Franxx
این انیمه با ترکیب همکاری بین استودیوهای Trigger و A-1 Pictures و طراحی شخصیتهایی که فوراً به آیکون تبدیل شدند، همهچیز را برای تبدیل شدن به شاهکاری در ژانر مکا داشت. اما آنچه بهعنوان درامی علمی-تخیلی امیدوارکننده آغاز شد، بهسرعت به آثاری با روایتهای گیجکننده و مملو از نمادگراییهای سنگین، بهویژه استعارههای جنسی نامناسب و آشکار تبدیل شد؛ استعارههایی که نه تنها ظرافتی ندارند، بلکه بیشتر موجب ناراحتی بیننده میشوند تا کنجکاوی.
و سپس، نیمه دوم ber infamous جایی که داستان به یک اپرای کیهانی عجیب تبدیل میشود که تمام آنچه از شخصیتپردازی پیشتر بنا شده بود را کنار میگذارد. خطوط داستانی عجولانه بسته میشوند، یا بدتر، رها میشوند و مفاهیم مرکزی چون هویت، عشق و شورش در مهی از افسانههای نیمپز گم میشوند. در نهایت، Darling in the Franxx نه بهخاطر تأثیرگذاریاش، بلکه بهخاطر پتانسیل از دسترفته و پایان بندی دوقطبیاش به یاد میماند.
Tokyo Revengers
Tokyo Revengers با ایدهای منحصربهفرد در مورد سفر در زمان توسط یک شرور سابق برای نجات عشق قدیمیاش و اصلاح یک باند خلافکار محبوب شد. آغاز آن پرکشش است، با خطرات احساسی بالا و زاویهای تازه به ژانر یانکیها. اما هرچه جلوتر میرود، داستان تکراری و آزاردهنده میشود. پرشهای زمانی اثرگذاری خود را از دست میدهند، چون تغییراتی که به دنبال دارند یا ناچیزند یا حتی بدتر از قبل.
علاوه بر آن، آنتاگونیستهای داستان که باید ترسناک یا قابلهمدردی باشند، اغلب به کاریکاتورهایی بیمایه شبیهاند. انیمه در حلقهای از خیانتهای قابلپیشبینی، سخنرانیهای اشکآلود و ناهماهنگی در مقیاس قدرت گیر افتاده است. آنچه میتوانست حماسهای تیره و جذاب درباره سفر در زمان باشد، تبدیل به تمرینی در راحتطلبی داستانی و درام تحمیلی شده است. با وجود جامعه بزرگ طرفدارانش، Tokyo Revengers بیشتر شبیه ترن هوایی احساسی با ریلهای شکسته است. تماشای آثاری چون Wind Breaker گزینه بهتری خواهد بود.
Classroom of the Elite
این انیمه با تکیهی بیش از حد بر کلیشهی “نابغهی خونسرد و مرموز”، مونولوگهایی درباره طبیعت انسان، فریبکاری و شایستهسالاری ارائه میدهد، آن هم با ظرافتی در حد پتک. Classroom of the Elite میخواهد تریلری روانشناختی در دبیرستانی دیستوپیایی باشد، اما نتیجه چیزی نیست جز دیدگاههایی سطحی درباره اجتماع که بر پایه شخصیتهایی غیرواقعی و موقعیتهایی بیشازحد نمایشی استوار شدهاند. شخصیت اصلی، آیاناکوجی، یک نابغه منزوی و بیاحساس است که بیشتر شبیه به کلیشهای متحرک است تا یک شخصیت واقعی.
به جای پرداخت معنادار تمهای خود، انیمه به فن سرویس، طرحهای پیچیدهی ساختگی و افشاگریهایی کماثر تکیه میکند. روابط بین شخصیتها سطحی هستند و بهجای رشد، به کلیشههای قابلپیشبینی تبدیل میشوند. نتیجه، انیمهای است که بسیار تلاش میکند عمیق بهنظر برسد، اما در عمل چیزی بیش از یک دانشجوی فلسفه که فقط سرفصلهای کتابش را خوانده نیست. Classroom of the Elite روی کاغذ هوشمند بهنظر میرسد، اما در عمل، محتوایی بسیار کمعمق دارد.
The Rising of the Shield Hero
در ابتدا The Rising of the Shield Hero با مقدمهای متمایز خود را معرفی میکند؛ قهرمانی که برخلاف خواست خود، به جهانی دیگر احضار شده و تنها با سپری بهجای سلاح تهاجمی باید از خود دفاع کند. این رویکرد، نوید تجربهای تازه در میان انبوه آثار ایسکای را میداد. با این حال، خیلی زود داستان به مجموعهای از تلخیهای اغراقآمیز، روایتهای «همه علیه من» و تصویرسازی از یک قهرمان بینقص و مظلوم تبدیل میشود.
مشکل اصلی در لحن انیمه نهفته است. داستان با القای نظریه توطئه، سوءبرداشت از عدالت و روایت انتقامجویانه، تعادل خود را از دست میدهد. شخصیت اصلی، نائوفومی، به جای آنکه رشد کرده یا با تضادهای اخلاقی دست و پنجه نرم کند، بیشتر شبیه قهرمانی بینقص است که هیچگاه اشتباه نمیکند و همهچیز به نفع او رقم میخورد. این موضوع باعث میشود تماشاگران به جای همذاتپنداری، از دور فقط نظارهگر باشند. با اینکه در ظاهر درباره رشد و فداکاری است، اما در باطن بیشتر حول تحقیر دیگران برای بالا بردن شخصیت اصلی میچرخد.
Arifureta: From Commonplace to World’s Strongest
در بین انبوه آثار ایسکای، Arifureta با یکی از ناهماهنگترین اجراها ظاهر شده است. این انیمه با شروعی نسبتاً امیدوارکننده (یک دانشآموز دبیرستانی که به پایینترین سطح یک سیاهچاله پرتاب و مجبور به بقا میشود)، پتانسیل یک سفر رشد شخصی را داشت. اما بهجای آنکه بر روند این بقا و بازسازی شخصیت تمرکز کند، روایت خیلی زود به قدرتنماییهای کودکانه، دیالوگهای ضعیف و انیمیشنی غیرمتعادل سقوط میکند.
Arifureta به جای آنکه دگرگونی شخصیت را نشان دهد، از یک «هیچکس» به یک «قاتل پوشیده در چرم با معشوقهی خونآشام» جهش میکند؛ آن هم بدون ظرافت یا منطق داستانی. طراحی شخصیتها اغراقآمیز و سطحی است و روابط بین آنها بیشتر شبیه فانتزیهای نوجوانانه است تا تعاملات انسانی. این انیمه نمونهی کامل استفاده نادرست از پتانسیل یک ایدهی قوی در فضایی سطحی و بیجهت است.
Solo Leveling
Solo Leveling با وبتون بسیار موفق و محبوبش، هنگام تبدیل به انیمه، با انتظارات بالایی روبهرو بود. گرافیک چشمنواز و موسیقی پرانرژی کمک کردند تا مخاطبان زیادی را جذب کند. اما پشت این ظاهر درخشان، با داستانی بسیار قابلپیشبینی، فاقد عمق و شخصیتپردازی مواجه هستیم که به سختی از سطح عبور میکند. قوس قدرت گرفتن شخصیت اصلی (از یک بازیکن ضعیف به قویترین موجود) آنقدر تکرار میشود که دیگر حس واقعی خطر یا چالش وجود ندارد.
شخصیت سونگ جین-وو تقریباً بینقص است، بدون درگیریهای درونی معنیدار یا رشد قابللمس. دیگر شخصیتها در حاشیه باقی میمانند و تنها برای بالا بردن عظمت شخصیت اصلی استفاده میشوند. در حالی که طراحیهای نبردها عالی هستند، فقدان پیام اخلاقی یا انسانی باعث میشود همهچیز سطحی جلوه کند. این اثر بیشتر شبیه یک ویدیوی طولانی از هایلایتهای بازی است تا داستانی که مخاطب را درگیر خود کند.
Fire Force
Fire Force از خالق Soul Eater آمده، با مفهومی منحصربهفرد: آتشنشانهایی که با نیروهای فراطبیعی علیه موجوداتی به نام «آتشزدهها» مبارزه میکنند. طراحی شخصیتها جالب است، موسیقی شنیدنی و مبارزات چشمگیر، اما مشکل در ترکیب لحن است: زمانی که باید جدی باشد، شوخی میکند؛ زمانی که نیاز به عمق دارد، سطحی باقی میماند.
استفاده افراطی از فن سرویس، بهویژه در شخصیت تاماکی، بارها صحنههای احساسی یا مهم را نابود میکند. روایت داستانی با آنکه پتانسیل پرداختن به مسائل فلسفی و وجودی را دارد، اغلب بهجای کاوش، صرفاً آنها را ذکر میکند. Fire Force میتوانست اثری جدی در مورد ایمان، از خودگذشتگی و انسانیت در برابر نابودی باشد، اما درنهایت بیشتر شبیه آثار اکشن پر زرق و برق باقی مانده است.
The Eminence in Shadow
این انیمه تلاش دارد با ژانر ایسکای شوخی کند؛ شخصیتی که خود را بهعنوان “موجودی در سایهها” تصور میکند و داستانهای ساختگیاش را بازی میکند، غافل از آنکه همه چیز واقعی است. این ایده جذاب است، اما اجرای آن گرفتار تکرار، شوخیهای کممایه و لحنی ناهماهنگ میشود. The Eminence in Shadow میخواهد هم یک پارودی باشد، هم جدی، اما نمیداند چطور بین این دو تعادل ایجاد کند.
شخصیت اصلی آنقدر در فانتزیهای کودکانهی خودش غرق است که امکان همذاتپنداری با او وجود ندارد. اطرافیان او نیز بیشتر مانند ابزار هستند تا شخصیتهای مستقل. با اینکه برخی لحظات خندهدار دارد، اما بعد از چند قسمت، تکرار خستهکننده میشود و بهجای هوشمندانه بودن، بیشتر مثل تلاشی بیثمر برای متفاوت بودن به نظر میرسد.
نظر شما در مورد انیمه های معرفی شده چیست؟ کدام اثر بیشتر از همه شما را ناامید کرده است؟ نظرات خود را با ما در میان بگذارید.
منبع: Screenrant
عجیبترین یوتیوبرهای ایرانی! میزگیم با لیل شایان و ویبهد @WeebHead
نظرات