شخصیت های بازی Detroit: Become Human
انتخاب سردبیر راهنمای بازی‌ها

انقلاب هوش مصنوعی | تحلیل جدال اندرویدها در بازی Detroit: Become Human

شاید الان بهترین زمان برای تجربه‌ی بازی Detroit: Become Human باشد؛ اثری که نگاهی متفاوت به انقلاب حوزه هوش مصنوعی در بازی‌های ویدیویی دارد. در ادامه این انقلاب را بررسی خواهیم کرد و از ابعادی تحلیلی به این موضوع می‌پردازیم. همراه بازار مگ باشید.

حدودا سال ۲۰۱۸ میلادی بود که بازی Detroit: Become Human به بازار عرضه شد، آن زمان شاید آنچنان که باید نمی‌توانست مخاطبین را با انقلاب هوش مصنوعی درگیر نماید و تعریف جدیدی را به وقوع برساند. حالا که در سال ۲۰۲۴ زندگی می‌کنیم و دنیا ارتباط بیشتری را با جهان AI (هوش مصنوعی) برقرار کرده است، بهترین موقع برای تجربه‌ی بازی Detroit: Become Human می‌باشد.

۱۰ مورد از بهترین طراحی شخصیت‌ها در انیمیشن های دیزنی

نکته مهم: این مطلب به جهت اینکه بازی دیترویت بیکام هیومن را مورد تحلیل و بررسی داستانی قرار می‌دهد، ممکن است در موقعیت‌های مختلفی، داستان بازی را اسپویل کند البته لازم به ذکر است که این اسپویل، شدت زیادی نخواهد داشت اما مسئولیت این مورد کاملا به عهده خودتان خواهد بود.

بازی سه شخصیت را در جهانی قرار می‌دهد که ربات‌ها در آن به‌عنوان خدمت‌کار فعالیت می‌کنند و مانند همیشه احساسات متفاوتی را به میان می‌آورند. هر کدام از آن‌ها دارای ویژگی‌هایی هستند که به‌نسبت فعالیت‌شان این فیچرها در آن‌ها نهادینه شده و برنامه‌نویسی شده است. فرض کنید ما در آن سال‌های آینده قرار داریم و با جهانی روبرو شده‌ایم که پر شده از اقداماتی است که کار انسان‌ها را راحت‌تر کرده‌اند و ما را با سیاره‌ای روبرو کرده‌اند که دیگر انسانی وجود ندارد که کار یک انسان دیگر را انجام دهد و این ربات‌ها هستند که فعالیت هیومن‌ها را به سرانجام می‌رسانند. من در ابعاد بصری بازی یک ترازو می‌بینم که معادل آن تقریبا در دیگر بازی‌های مشابه، در دسترس نیست و هیچ اثر دیگری در حوزه بازی‌های ویدیویی همانند دیترویت، آنقدر بی‌پرده به موضوع «انقلاب‌گری و انقلاب‌گرایی» نمی‌پردازد.

شاید در ذهن دیوید کیج (کارگردان بازی Detroit: Become Human) چیزی وجود داشته باشد که باعث شده است به این موضوع بپردازد، شاید از طریق تحلیل اطلاعات و جمع‌آوری آمارهای موجود آن سال به این نتیجه رسیده بود که، هوش مصنوعی بزودی شاهد یک انقلاب بزرگ خواهد بود که در قبالش ۷۰هزار شغل مختلف نابود خواهند شد. بله؛ ۷۰هزار شغل و حرفه به‌دلیل بوجود آمدن Artificial intelligence از بین خواهد رفت، البته این را من نمی‌گویم و صرفا نظریه‌ی تحلیل‌گران جهانی را به شما منتقل می‌کنم.

تحلیل بررسی بازی Detroit: Become Human

همین حالا بیایید به سمت دنیای سینما برویم. چندی‌پیش بود که یک کارگردان سینما، ویدیویی از خود با این عنوان منتشر کرده بود که: «دیگر نیاز نیست پول خاصی به انیماتورها و طراحان جلوه‌های ویژه بصری بپردازیم.» این کارگردان به‌دلیل استفاده از یک هوش‌مصنوعی در زمینه‌ی CGI و VFX توانسته بود رباتی که مدنظرش است را به فیلم تستی خود اضافه کند؛ تنها زحمتی که این شخص کشیده بود این بوده است که «کانسپتی را طراحی کرده و بعد آناتومی را کشیده بود و مقدماتی از ریگ را بر روی کاغذ آورده بود،‌ بعد از طی کردن این مراحل، آن‌ها را به هوش مصنوعی تحویل داده بود و هوش مصنوعی هم به‌خوبی جواب این زحمت «کوتاه‌مدت» را داد و یک ویدیو بسیار با کیفیت را تحویل این کارگردان خلاق داد.

مرور ارجاع‌های ویدیو گیمی به کار رفته در سریال Fallout

۷۰ هزار شغل توسط هوش مصنوعی نابود می‌شوند؟

Detroit: Become Human

بعد از خواندن پاراگراف بالا احتمالا اگر طراح یا فعال حوزه هنرهای دیجیتال باشید استرس زیادی را متحمل خواهید شد؛ درک می‌کنم من هم در حوزه‌ای که دوست‌داشتم فعالیت کنم برای مدتی به‌خاطر پیشرفت AI در آن حوزه، استرس زیادی را تحمل می‌کردم اما به این پاسخ رسیدم؛ «جای نگرانی نیست» اگر هرکسی در ساختار سبک کاری خود، سواد و دانش خود در رابطه با ابزارهای AI مرتبط با حوزه کاری‌اش فرا بگیرد و هربار خود را ارتقاء دهد به‌هیچ عنوان شکست نخواهد خورد، مگر شانس این‌بار یار نباشد و کار را خراب کند. همین مثالی که در رابطه با دنیای سینما به میان آوردیم، برای صنعت بازی و انیمیشن هم صادق است. یک شبکه تلویزیونی ماهواره‌ای وجود دارد که «۲۴» ساعته در حال پخش و نمایش است.

چه چیزی را پخش می‌کند؟ انیمیشنی که هر لحظه از «۰ تا ۱۰۰» توسط هوش مصنوعی در حال ساخته شدن است. این به آن معنا است که از دیالوگ‌ها تا صدای شخصیت‌ها و طراحی‌ها، هر لحظه توسط هوش مصنوعی و با ایده‌های خود هوش مصنوعی ساخته، پرداخته و پخش می‌شود. جذاب به‌نظر می‌آید اما «بوی انقلاب بزرگی را به بینی‌مان می‌رساند» که باید بواسطه‌ی همین بو، چشم و گوش‌های خود را باز نگه داریم که مبادا از جامعه‌ای که نباید عقب بیفتیم، شکست بخوریم. تا به‌اینجا مثال‌هایی را در باب سینما و انیمیشن بازگو کردم و اما صنعت بازی‌های ویدیویی، هوش مصنوعی‌ها هم به این اکوسیستم رحم نکرده‌اند؛ درواقع انسان نمی‌داند برای چه کاری چه بهایی را می‌پردازد به همین خاطر دنیا به سمتی جلو می‌رود که هر روز ترسناک‌تر از دیروز می‌شود.

بی‌آنکه بدانیم خلق «فلان هوش مصنوعی» می‌تواند جهان‌های کارگری مختلفی را مورد تاثیر قرار دهد و آن‌ها را نابود نماید،‌ دست به خلق ابزارهایی می‌زنیم که بودنشان صدرصد واجب هستند اما چیزی جزء خودخواهی را به ما نشان نمی‌دهند. بعضی اوقات «علم» می‌تواند زخمی کننده باشد و ذره‌ای از آن می‌تواند جهان طبیعت را بر هم بزند. مثال؟ موشک. تانک. جنگ‌های سخت و حتی شمشیر. در حال‌حاضر هم که جنگ‌های نرم و رسانه‌ای وسط آمده‌اند و آنقدر وضوحی را از ذهن می‌گیرند که دیگر نمی‌توانیم «درست و غلط بودن» یک عنوان را به‌درستی تشخیص دهیم. این‌ها موارد ساده‌ای نیستند که به‌راحتی از کنارشان بگذریم، زمان آنقدر زود می‌گذرد که به یک‌باره تا چشمانمان را باز کنیم خود را در سال ۲۰۴۰ می‌بینیم.

سالی که ممکن است جنگی میان انسان‌ها و ربات‌ها شکل گرفته باشد البته به این مدل تئوری‌ها اعتقادی ندارم چرا که در سال‌هایی زندگی می‌کنیم که مهم‌ترین مبحث «اطلاعات» است و زمانی که حرف از اطلاعات به میان می‌آید نمی‌شود از عباراتی مانند: «دلم می‌خواهد، حسم می‌گوید یا این چنین فکر می‌کنم یا تجربه هم می‌گوید» استفاده کرد، این استفاده‌ها بدرد خود فرد می‌خورد نه کس دیگر. اما اگر اطلاعات را بررسی کنیم صرفا تحت شعاع قرار گرفتن کارهای زیادی را می‌بینیم که تعدادی از آن‌ها تا مرز نابود شدن هم حرکت می‌کنند اما فعلا خبری از باگ بزرگی نیست که زمزمه‌ی جدال جهانی رباتیک را بدهد. این مطلب طبیعتا نقد و بررسی بازی Detroit: Become Human نیست و اما از زاویه‌ای دیگر می‌تواند بررسی دیترویت بیکام هیومن باشد، آن هم از منظر «فلسفه داستانی.»

سه شخصیت؟ سه داستان؟ سه مولفه؟ و سه چیز | شخصیت‌های بازی Detroit: Become Human

تحلیل و بررسی بازی Detroit: Become Human

بازی Detroit: Become Human همانطور که در قبل هم اشاره‌ای کردیم، سه شخصیت اصلی را در اختیارمان می‌گذارد. اولین شخصیت که دومین کرکتر مورد علاقه‌ی من هم هست؛ شخصیتی به‌نام کانر (Connor) می‌باشد. کانر یک اندروید از مدل RK800 محسوب می‌شود که برای کمک‌رسانی در زمینه‌ی اجرای قانون‌های انسان طراحی شده و به‌خصوص برای تحقیق روی پرونده‌هایی که شامل اندرویدهای منحرف شده می‌شود، به کار گرفته می‌شود؛ درواقع کانر یک نمونه‌ی پیشرفته از کاراگاه‌های خصوصی به حساب می‌آید که وظیفه‌اش ایجاد امنیت و عدالت است. در طول داستان بازی، او به دپارتمان پلیس شهر دیترویت فرستاده می‌شود تا جایی که در کنار هنک اندرسون مشغول به فعالیت خواهد شد. با جلو رفتن تحقیقات آن‌ها، کانر ممکن است در مورد پرونده‌ها و خودش به اکتشافاتی برسد و در مورد رویدادهای آینده داستان، تبدیل به یک عامل تصمیم‌گیرنده شود.

شرکت سایبرلایف مسئول ساخت این ربات‌ها است؛ شاید برایتان جالب باشد که یکی از موسسین این کمپانی، بعد از آنکه متوجه شد جهان رباتیک به سمت و سوی وحشتناکی در حال حرکت است، تصمیم گرفت از موقعیت خود کناره‌گیری کند و عذر جامعه را بخواهد اما کسی به اینکه چرا یکی از مدیران و فاندران اصلی سایبرلایف کناره‌گیری کرد، توجه‌ای نرساند و همه این فکر را کردند که او بازنشسته شده است، در حالی که هشدار غیرمستقیمی را می‌داد اما کسی متوجه‌ی حضور این هشدارها نشد. چرا؟ به‌دلیل وجود «رسانه» رسانه و کنترل ذهن مردم کاری کرد که آن‌ها این چنین فکر کنند و زحمتی به اندیشه‌شان ندهند که چرا باید فاندر یک مجموعه که حسابی ثروتمند شده است و هر روز به‌خاطر سایبرلایف ثروتش بیشتر می‌شده است، به یک‌باره از این شرکت کناره‌گیری می‌کند و همه‌چیز را به شریک‌های دیگرش می‌سپارد.

جذاب است نه؟ به همین دلایل ریز و درشتی است که بازی Detroit: Become Human را حسابی دوست‌داشتم. بی‌آنکه بسیاری از تجربه‌گران دقت کنند نکاتی را می‌رساند که برای «امثال من» بسیار جذاب بوده است. بگذارید به شخصیت‌ها برگردیم، کانر از نمونه‌های اولیه‌ی این مدل ربات محسوب شده و با شماره «-۵۱» در سال ۲۰۳۸ شناخته می‌شود؛ تعداد شماره‌ها نشانه‌ی چندمین مدل تولید شده می‌باشد. شخصیت بعدی بازی که بسیار اهمیت دارد، کرکتری به‌نام کارا (Kara) است. کارا قرار بود تنها شخصیت قابل بازی در Detroit: Become Human باشد چرا که در نسخه‌ی دمو هم صرفا از او رونمایی شده بود آن هم بی‌آنکه اطلاعات خاصی را به ما نشان دهد.

کارا از آن دسته شخصیت‌هایی است که زمان زیادی طول خواهد کشید تا آنطور که باید با آن ارتباط برقرار کنید؛ درواقع کمی سخت‌پذیر است. Kara در زمان مونتاژ، عملکردهای فیزیکی و شناختی‌اش توسط اپراتور مورد آزمایش قرار گرفت. وقتی او متوجه شد که قرار است ریست و سپس فروخته شود پریشان شد و این جمله را گفت: «فکر می‌کردم زنده‌ام.» اپراتور متوجه این خطا (Error) شد و اقدام به جداسازی او کرد. کارا برای حفظ جان و ذهنش التماس می‌کرد و این موضوع باعث شد تا اپراتور عمل جداسازی را متوقف کند و او را با وجود داشتن خطا برای فروش ارسال کنند. اپراتور نیز به‌خاطر همین موضوع از کارا این قول را گرفت که به کسی چیزی نگوید. کارا (AX400 #579 102 694) به مغازه‌ای ارسال شد و به سرعت به فروش رسید، او بعدها چند مرتبه دیگر دوباره به فروش رفت.

سرانجام توسط آخرین مالکش یعنی تاد ویلیامز که یک راننده تاکسی بود خریداری شد. تاد برای رسیدگی به کارهای خانه و دخترش آلیس او را گرفته بود. او مردی خشن بود و تاکنون چند بار کارا را شکسته بود که چند مورد آن به خاطر محافظت از آلیس اتفاق افتاده بود. هر بار کارا برای تعمیرات فرستاده می‌شد و بعد از درست شدن با ریست شدن حافظه برگردانده می‌شد. در سال ۲۰۳۸، کارا دوباره توسط تاد خراب شد و تاد او را برای تعمیر به مغازه Android Zone فرستاد، مغازه‌ای که او را درست کرد و حافظه او را ریست و پاک کرد. در این فروشگاه مشاهده می‌کنیم که کارا یک اندروید از نوع AX400 محسوب می‌شود که در زمینه‌ی خانه‌داری، پرستاری و بچه‌داری فعالیت می‌کند.

مارکوس انقلاب می‌کند!

بازی Detroit: Become Human

در شخصیت‌های بازی Detroit: Become Human، اولین و جذاب‌ترین کرکتر برای من شخصیتی به‌نام مارکوس (Markus) بود. مارکوس یک اندروید از نوع RK200 به حساب می‌آمد و یکی از سه شخصیت اصلی بازی دیتریت بکام هیومن بود و اندروید مستخدم کارل منفرد محسوب می‌شد. بر اساس انتخاب بازیکن او می‌تواند اندرویدها را در مقابل انسان‌ها به سمت خشونت یا صلح هدایت کند. مارکوس (RK200 #684 842 971) یک نمونه‌ی ابتدایی از سری RK بود که به عنوان بخشی از برنامه سری سایبرلایف با هدف معرفی یک نسل جدید از اندرویدهای خودمختار توسعه یافت. الیجا کامسکی بعد از آن که دوستش کارل منفرد در تصادفی پاهایش را از دست داد، این اندروید را به او هدیه داد.

کارل یک نقاش مشهور است اما بعد از آن تصادف منزوی شد و نقاشی را کنار گذاشت. مارکوس در کارهای روزانه به کارل کمک می‌کرد اما بیشتر از یک همدم برای او بود. با گذشت زمان، حضور او باعث شد تا کارل رفته رفته دوباره طعم زندگی را بچشد. او در ابتدا مارکوس را به‌عنوان یک ماشین مصنوعی و احمقانه می‌دید اما با توسعه‌ی رابطه‌ی میان آن دو، ذهنیت کارل نیز عوض شد. در نقطه‌ای رابطه‌ی آن‌ها مثل پدر و پسر شد، با این حال این رابطه باعث عصبانیت پسر واقعی کارل یعنی لئو شد و سرانجام اتفاقات مختلفی را به وقوع رساند. بگذارید چند شخصیت دیگر را به شما معرفی کنم تا بتوانم تحلیل مورد نیاز و کوتاه خود را در مورد «انقلاب هوش مصنوعی» به شما برسانم. تا مطالعه‌ی این مطلب اگر صبر و تحمل پیشه داشته باشید به جزئیات جذابی خواهید رسید که برای خود من هم زیبا بودند.

شاید ما اشتباه می‌کنیم شاید «واقعا ما انسان‌ها نباید موجودات زورگو و سختی باشیم» شاید اگر می‌توانستیم مهربان بودن، فداکار بودن، یک شکل و یک صدا بودن را از «نور» یاد می‌گرفتیم، حداقل می‌توانستیم با هم‌نوع‌های خود به‌درستی رفتار کنیم و آن‌موقع خبری از جنگ و خونریزی شنیده نمی‌شد. چه می‌شود کرد؟ ما با جنس خودمان هم بلد نیستیم رفتار کنیم حال می‌خواهید «هوش مصنوعی‌هایی که قابلیت یادگیری و تحلیل و توسعه دارند» زورشان نگیرد؟ انسان‌هایی نیز وجود دارند که خود را «آتئیست» می‌نامند و خدای متعال را نادیده می‌گیرند؛ انسان‌ها نیز با این همه هوش و ذکاوت باز هم از نبودن خدای یکتا سخن می‌گویند؛ حال می‌خواهید انسانی که بر خالق خویش دشنامی می‌کند، هوش مصنوعی بر خالق خویش که انسان است، دشمن‌تراشی نکند؟ چنین چیزی در عالم طبیعت و گردآور عدالت رخ نخواهد داد.

بیایید به سمت شخصیت‌ها برگردیم. سایمون یک اندروید از نوع PL600 محسوب می‌شود با شماره سریال ۹۲۳ ۷۴۳ ۵۰۱# است که به منظور دستیار خانگی خانواده طراحی شده است. گم شدن او در تاریخ ۱۵ فوریه سال ۲۰۳۶ گزارش شد. هیچ کس نمی‌داند چه چیزی او را به سمت جریکو هدایت کرد و خود او نیز در این مورد چیزی نگفته است. در زمان رسیدن مارکوس به جریکو مشخص شد که او یکی از اعضای قدیمی گروه بوده و نظرات او برای همه قابل احترام است. شخصیت بعدی این بازی که بسیار برای من قابل احترام هست و به‌شدت آن را به‌دلیل ارتباط بالایی که با او گرفتم دوست‌داشتم، کرکتری نیست جزء هنک اندرسون (Hank Anderson). هنک یک پلیس بسیار متفاوتی است.

ستوان هنک اندرسون (Hank Anderson) یک انسان است و او یک کارآگاه الکلی در دپارتمان پلیس شهر دیترویت محسوب می‌شود که برای ایستگاه مرکزی DPD کار می‌کند و از اندرویدها متنفر است. او وظیفه‌ی تحقیق کردن روی پرونده اندرویدهای منحرف شده را بر عهده گرفت و یک اندروید مدل RK800 به نام کانر به او اختصاص یافت تا در این پرونده به او کمک کند؛ دقیقا همانطور که اشاره کردیم.

چرا هنک از اندرویدها متنفر است؟

هنک اندرسون

هنک اندرسون در ششم سپتامبر سال ۱۹۸۵ در دیترویت متولد شد و در همین شهر بزرگ شد. او و جفری فاولر هم‌کلاسی بودند و از زمان دور یکدیگر را می‌شناختند. او به عنوان شاگرد اول کلاس خود از آکادمی پلیس فارق‌التحصیل شد و به دپارتمان پلیس دیترویت پیوست. هنک ابتدا پلیس خیابانی بود و سرانجام بعد از مدتی یک کارآگاه پلیس شد. هنک در سال ۲۰۲۷ و ۲۰۲۸ بخشی از یگان رزمی یخ سرخ شد و با معاملات و توزیع این ماده مخدر (یخ سرخ) مقابله کرد. در سال ۲۰۲۹ او به مقام ستوانی ترفیع پیدا کرد و این موضوع او را به جوان‌ترین ستوان در تاریخ DPD تبدیل کرد. یک ماه بعد از ترفیع او، پسرش یعنی کول به دنیا آمد. در سال ۲۰۳۵ او و کول یک حادثه تصادف رانندگی را تجربه کردند. کول به یک عمل جراحی فوری نیاز داشت و یک اندروید مسئول انجام آن شد، چرا که جراح انسان تحت تاثیر مصرف یخ سرخ بود و در دسترس نبود. کول زنده نماند و در تاریخ ۱۱ اکتبر فوت کرد.

مرگ کول باعث افسردگی هنک شد و او به مصرف الکل و حتی حالت‌های خودکشی روی آورد. این موضوع همچنین باعث شده بود تا او نسبت به اندرویدها خشمگین باشد و آن‌ها را به خاطر مرگ پسرش سرزنش کند. کارکرد او در امور مربوط به شغلش نیز تحت تاثیر این اتفاق قرار گرفته بود و چندین مرتبه از طرف دپارتمان و کاپیتان جفری فاولر اخطار بی‌انضباطی گرفته بود. هنک با سگش سونو در یک خانه زندگی می‌کرد و بیشتر وقت آزاد خود را در خانه و با سگش یا در بارهای مختلف می‌گذراند. او برای خوردن غذا در بیشتر اوقات به چیکن فید می‌رفت و از آنجا به بعد بود که داستان‌های مختلفی رقم خورد. برای پاسخ به این سوال نیاز داشتیم به زندگی‌نامه هنک اندرسون در بازی Detroit: Become Human بپردازیم.

چه کسی سایبرلایف را تاسیس کرد؟

تحلیل داستان بازی Detroit: Become Human

سایبرلایف کوفاندرهای زیادی داشته است اما مهم‌ترین شخصیتی که در این شرکت وجود دارد، به‌نام الیجا کامسکی (Elijah Kamski) شناخته می‌شود. الیجا کامسکی انسان و دانشمندی در Detroit: Become Human است که اندرویدها را اختراع کرده است. او همین‌طور بنیان‌گذار و مدیر عامل سایبرلایف نیز محسوب می‌شود. کامسکی فردی با زندگی بسیار خصوصی است که چند سال قبل از شروع بازی در سال ۲۰۳۸ و بعد از استعفاء از پست خود، خود را ناپدید و از چشم عموم پنهان کرد و همانند بعضی از شرکای دیگرش به‌راحتی قابل دسترس نبود. الیجا کامسکی در ۱۷ جولای سال ۲۰۰۲ متولد شد. آی‌کیو او ۱۷۱ است و او تحت تعلیم پروفسور آماندا استرن در دانشگاه کلبریج (Colbridge) تحصیل کرد و فارق‌التحصیل هوش مصنوعی شد.

در سال ۲۰۱۸ و در سن ۱۶ سالگی، درست بعد از اتمام تحصیل خود کمپانی سایبرلایف را تاسیس کرد. او به عنوان یک جوان محقق برای ساخت یک اندروید هوشمند خانگی به شهر دیترویت نقل مکان کرد. شهری که به خاطر شرایط تجاری‌اش او را جذب خود کرد. او برای توسعه‌ی یک نمونه‌ی اولیه از اندرویدهایش سال‌ها وقت گذاشت و تلاش‌های او فایده چندانی نداشت تا اینکه کامسکی دو چیز غیرمنتظره را کشف کرد: «خون آبی» تیریوم ۳۱۰ و بیوکامپوننت‌ها. اگرچه او شیمیدان با تجربه‌ای نبود اما تیریوم ۳۱۰ را توسعه داد. در سال ۲۰۲۲ و در سن ۲۰ سالگی کمپانی او موفق به ساخت اولین اندروید و گذراندن آزمون تورینگ شد. نام این اندروید کلویی بود که نمایش عمومی آن دنیا را حیرت‌زده کرد. این موفقیت به وسیله تیریوم ۳۱۰ ممکن شده بود، یک راه حل شیمیایی که عملکرد خون انسان را چند هزار برابر سریع‌تر تقلید می‌کرد و همانند گردش خون انسان انرژی و اطلاعات را در سراسر ماشین پخش می‌کرد.

زمانی که ارزش کمپانی الیجا کامسکی به ۵۰۰ میلیارد دلار نزدیک می‌شد، شایعه‌هایی مبنی‌بر اختلاف کامسکی با سهامداران و دیگر شرکایش به گوش می‌رسید. در سال ۲۰۲۸، کامسکی در ۲۶ سالگی به عنوان «مرد قرن» مجله Century انتخاب شد. مدت کوتاهی بعد و در همان سال، او از مقام مدیر عاملی استعفا داد و سایبرلایف را ترک کرد. از آن زمان به بعد کامسکی خود را از چشم عموم دور نگه داشت و به طور کاملا خصوصی زندگی می‌کرد. کامسکی اولین نسخه از باغ زن را ساخت که این باغ شامل یک درب‌پشتی بود. کامسکی همچنین آماندا را در این باغ طراحی کرد و شباهت‌های معلم خود یعنی آماندا استرن را به او داد. یکی از دوستان کامسکی کارل منفرد، یک نقاش مشهور بود، کسی که کامسکی بعد از فلج شدنش در حین یک تصادف، یک نمونه اولیه از اندروید RK-Series به نام مارکوس را به او هدیه داد.

در سال ۲۰۳۸ کامسکی در یک ویلای تجملی در حومه دیترویت زندگی می‌کرد. او همچنان فردی منزوی بود و بیشتر ملاقات‌کنندگان خود را رد می‌کرد و در عوض وقتش را با اندرویدها می‌گذراند. در میان اندرویدهای او چندین کلویی وجود داشت و در قسمتی از بازی هم شاهد این خواهیم بود که به ویلای خصوصی کامسکی خواهیم رفت. همانطور که مشاهده کردید در داستان بازی Detroit: Become Human و خلاصه زندگی‌نامه Elijah Kamski اوج و فرود یک دانشمند منحصربه‌فرد را مشاهده کردیم. شخصیت مهم دیگری که در این بازی وجود دارد، کرکتری به‌نام نورث است. نورث (North) یک اندروید WR400 در Detroit: become Human محسوب می‌شود. او یک اندروید منحرف‌شده است و مارکوس را در مسیرش همراهی می‌کند.

در ۴ اکتبر سال ۲۰۳۸ او یک مشتری را تا خانه‌اش همراهی کرد. نورث در آنجا پی برد که دیگر نمی‌تواند جایگاه کنونی خود را تحمل کند و بعد از خفه کردن مشتری اقدام به فرار کرد. فلوید میلز، مدیر کلاب روز بعد ناپدید شدن او را به دپارتمان پلیس دیترویت گزارش داد. نورث بنابر گفته‌ی خودش در تاریخ ششم اکتبر به جریکو رسید. نورث یکی از خشن‌ترین و پرخشونت‌ترین رهبران جریکو حساب می‌شود. او همیشه برای خشونت آماده است و این راه را تنها گزینه می‌داند. اگر مارکوس مسیر مقاومت بدون خشونت را انتخاب کند، نورث در مورد گزینه‌های مخالف جر و بحث خواهد کرد و اغلب با جاش اختلاف نظر دارد. گذشته‌ی نورث برای او اندوهناک است و یادآوری آن تا حد زیادی او را پریشان می‌کند. باز کردن این بحث در هنگام اولین مکالمه‌ی مارکوس با او کافی است تا نظر نورث نسبت به او منفی شود.

تحول مثبت در ربات‌ها نیز قابل ستایش است

داستان بازی Detroit: Become Human

در بازی Detroit: Become Human در زمان‌های بسیاری قرار خواهیم گرفت که شاهد تحول و تغییر ربات‌های مختلفی خواهیم بود. اندرویدهایی که انگار به «نور» می‌رسند، شاید دیوید کیج قصد داستان‌سرایی را داشته است که خودشناسی و خالق‌شناسی را بیاموزد البته این نظر من است و نظر من برای خود «من» محترم است. شاید کیج می‌خواهد ظلم را در جهان آشکار کند بی‌آنکه بخواهد به کسی توهین کند یا به قصد و مستقیم به چیزی جلوه منفی وارد نماید. اینجا است که از این کارگردان خوش ذوق حسابی خوشم می‌آید. داستان بازی Detroit: Become Human را طوری نوشته است که حتی مدیرعامل سایبرلایف هم نمی‌تواند با آن مقابله کند، درست است که می‌گویند گاهی اوقات این اثر تبدیل به یک بازی خسته کننده می‌شود اما باید تحمل کرد و با لذت زیادی این تجربه را ادامه داد.

تا به اینجای صحبتم، مواردی که گفته شد را به یاد بسپارید تا به دو شخصیت پایانی و مهم در دیترویت بیکام هیومن بپردازیم. شخصیت دیگری که در این بازی وجود دارد و مهم نیز هست و از همه مهم‌تر، جزء آن کرکترهایی است که دچار تحول و تغییر مثبت می‌شود، کرکتری به‌نام لوتر (Luther) می‌باشد. لوتر یک اندروید با مدل بروزرسانی TR400 محسوب می‌شود و  مالک او زلاتکو است و لوتر خدمتکار او به حساب می‌آید. همانطور که گفتیم لوتر یک اندروید TR400 محسوب می‌شود، به‌همین خاطر است که به عنوان یک کارگر قدرتمند طراحی شده است. لوتر چیز زیادی قبل از این که به خانه مالکش یعنی زلاتکو آندرونیکوف بیاید به یاد نمی‌آورد.

او زیاد خوش‌شانس نبوده و همانند سایر اندرویدها مسیرش به کارگاه زلاتکو خورده است. لوتر به عنوان یک دستیار شخصی، امنیتی و «بازوی قدرتمند» به زلاتکو خدمت می‌کرد و به همین منظور اصلاح شده بود و کاملا از زلاتکو پیروی می‌کرد. حال زلاتکو کیست؟ در سال ۲۰۳۸، او با کارا و آلیس دیدار کرد، اندروید و دختربچه‌ای که توسط زلاتکو فریب داده شده بودند. لوتر در ابتدا مطیع زلاتکو بود اما بعد از دیدن کارا و مبارزه‌ی او برای حفظ آلیس، در نهایت به صاحبش خیانت کرد و کارا و آلیس را از مرگ نجات داد. او با آزاد شدن و تبدیل شدن به یک اندروید منحرف‌شده تصمیم گرفت تا دوستان جدیدش را در مسیرشان حمایت کند و اینجا بود که لوتر از یک شخصیت درهم و منفی، به یک کرکتر مثبت و زیبا تبدیل شد.

۱۰ چیزی که همه بازیکنان ماینکرافت حداقل یک‌بار تجربه کرده‌اند

به‌عنوان آخرین شخصیتی که می‌خواهیم در بازی Detroit: Become Human به آن بپردازیم، نام آماندا (Amanda) را به میان می‌آوریم. در پاراگراف‌های قبلی به این کرکتر منفی اشاراتی داشته‌ام که چقدر می‌تواند حرص شما را در بیاورد و مغزتان را از شما بگیرد اما حضورش باعث ایجاد موقعیت‌هایی می‌شود که این موقعیت‌ها می‌توانند شما را احساساتی نمایند. همانطور که گفتیم Amanda شخصیتی در Detroit: Become Human است. او برای سایبرلایف کار می‌کند و هدایت‌کننده کانر است، او دستورات لازم برای رسیدگی به پرونده اندرویدهای منحرف‌شده را به کانر می‌دهد. آماندا در هنگام تحقیقات کانر، به صورت دوره‌ای با او در باغ زن دیدار می‌کند و بروزرسانی‌ها را دریافت کرده و روند او را بررسی می‌کند.

شخصیت های بازی Detroit: Become Human

شاید مهم باشد به‌صورت خلاصه نگاهی به بایوگرافی آماندا نیز داشته باشیم. همانطور که تقریبا می‌دانید، آماندا یک برنامه هوش مصنوعی طراحی شده توسط الیجا کامسکی است که به‌طور بصری از روی پروفسور آماندا استرن، معلم کامسکی مدل‌سازی شده است. مشخص نیست که او آیا یک بدن اندرویدی دارد یا صرفا یک هوش مصنوعی غیرمادی است. آماندا برای سایبرلایف کار می‌کند و مسئول تحقیقات روی اندرویدهای منحرف‌شده است. به این منظور، او هدایت‌کننده کانر است و او را راهنمایی و مشاوره می‌دهد. آماندا می‌تواند در هر زمان کانر را به باغ زن فرا بخواند، همچنین او یا سایبرلایف قادرند کانر را از راه دور کنترل کنند. همچنین نشان داده شده است که او با فضای خارج از باغ زن نیز در ارتباط است و در حالی که درون آن قرار دارد اما پرونده‌های اندرویدها را بلافاصله به کانر اطلاع می‌دهد.

در همین زمان و مکان است که آماندا برعکس لوتر، از یک شخصیت مثبت در اوایل، در طول داستان به‌عنوان یک شخصیت منفی رشد می‌یابد و شناخته می‌شود؛ درواقع پرده‌برداری از زوایای مختلف باعث این ماجرا می‌شود. آماندا شخصیت مرموزی است که اطلاعات زیادی هم از آن در دسترس نمی‌باشد، انگار استودیو کوآنتیک دریم (Quantic Dream) از قصد این کار را انجام داده است تا در دنیای واقعی نیز آماندا غیرمادی حس شود در صورتی که ممکن است انسان باشد یا اندروید اما چیزی مشخص نیست و همینجا این سوال را برای‌مان بوجود می‌آورد؛ نکند Elijah Kamski «فاندر سایبرلایف» صرفا یک جلوه‌ی ظاهری است و نه خالقی. بالاخره این هم یک تئوری است که می‌توانیم به آن نگاهی داشته باشیم و گوشه‌ی ذهن‌مان قرار دهیم.

تحلیل نهایی یا ماتریکس؟

تحلیل و بررسی بازی Detroit: Become Human

من طرفدار آتشین دیوید کیج نیستم یا علاقه‌ی خاصی هم به او ندارم اما بابت ساخت Detroit: Become Human از او تشکر می‌نمایم و از طرف منتقدینی که به این اثر کم‌توجهی کردند عذر می‌خواهم. الان بهترین زمان برای تعریف نهایی است که به تحلیل پایانی بپردازد. مفهوم ماتریکس در این جمله آن ماتریکس و جهانی نیست که در سری داستان‌ها و فیلم‌های ماتریکس به ما نشان دادند. مفهوم این است که برای آزادی و شکست دادن ظلم باید شروع کرد به زنده شدن، به تلاش کردن برای رسیدن به نور، به متحد شدن تا بتوانید کاری را بکنید که باید و ظالم را از پای در بیاورید. به همین خاطر است که داستان را از نظر سه شخصیت جلو می‌برد.

مارکوس: شخصیتی که در اوایل ماجرا چیزی در خود پیدا نمی‌کند اما به‌دلیل روحی که صاحب او، به او می‌بخشد، خود را می‌یابد و به بطن خود انرژی رهبری را تزریق می‌کند؛ رهبری که باعث انقلابی خواهد شد که پایانش یا شکست خواهد بود و یا مرگ، یا پیروزی خواهد بود و یا در عدالت زندگی کردن. غیر از این دو مورد چیز دیگری وجود ندارد اما مارکوس این را می‌رساند که حتی اندرویدهاهم در مقابل با ظلم بیدار خواهند شد پس چرا انسان‌ها در مقابل با ظالم بیشتر از پیش به‌خواب می‌روند؟ به این دلیل که انسان‌ها نمی‌خواهند بیدار شوند و در موقعیتی که به نفع‌شان هست، صرفا چشم‌های خود را باز می‌کنند در غیر اینصورت انسان‌ها خواب‌اند مگر آنکه چیزی بدردشان بخورد که به‌خود زحمت بیداری دهند.

کارا: کارا شخصیتی است که در سطحی‌ترین مراتب جامعه قرار دارد اما برعکس مارکوس، از طریق سیاهی به نور می‌رسد. مارکوس همانطور که گفتیم از طریق سفیدی صاحب خویش، به نور زنده‌ی خود می‌رسد اما کارا از طریق سیاهی صاحب خود به نور باطنش دست می‌یابد. اینجا است که به این موضوع پی می‌بریم که «نور بدون سیاهی و سیاهی بدون نور» معنایی ندارد و در هر صورت می‌توان آشکارا به آن دو رسید. فقط کافی است بیشتر دقت کرد و بیشتر به محیط اطراف نگاهی انداخت. کارا از یک اندروید ساده و بدبخت، به یک مادر مهربان تبدیل می‌شود تا از دختر ناخوانده‌اش یعنی آلیس محافظت و حمایت کند. بدون آنکه مسئولیتی در قبال این دختر داشته باشد، او تصمیم می‌گیرد مادرش شود؛ مادری مهربان و دلسوز. حال بازی این سوال را از ما می‌پرسد؛ چرا «انسان‌های بزرگ به انسان‌های کوچک رحم نمی‌کنند؟» اما ربات‌ها بعد از خودشناسی «مادر» کسی می‌شوند که آنچنان نمی‌شناسند.

کانر: شاید جالب باشد که بگویم کانر پیچیده‌ترین شخصیت بازی Detroit: Become Human محسوب می‌شود. آنچنان در فشارهای مختلفی قرار می‌گیرد که نمی‌داند چه امری را اطاعت کند یا نکند و اینجا است که نور او می‌بایست روشن شود و داستان را به مراتب بهتر کند. کانر پلیسی بود که از پلیسی روشن اما فرمانده‌ای سیاه دستور می‌گرفت و بعد از اینکه خودش را پیدا کرد، به‌لطف نور درونی‌اش، به شخصیتی مثبت تبدیل شد که عدالت و آزادی را طلب می‌کند اما از طرفی دیگر ممکن بود کانر تماما سیاه شود و تمامی مهره‌ها را به‌راحت‌ترین شکل ممکن حذف نماید و انقلاب اندرویدها به‌طور کامل نابود شود. کانر در اینجا باید تصمیم می‌گرفت که «آیا حق با انسان‌ها است یا اندرویدها» و این تصمیم به خود شما در طول بازی بستگی دارد.

همانطور که تا الان دیده‌اید، سه سبک، سه چیز و سه شخصیت و موقعیت متفاوت داستان بازی را جلو می‌برند. انسان‌های زیادی به‌خاطر بوجود آمدن اندرویدها بیکار شده‌اند به همین خاطر آن‌ها نیز دست به اعتراض علیه دولت، حکومت و سایبرلایف زده‌اند و هر اندرویدی را که مشاهده می‌کنند را سعی بر از بین بردنش خواهند داشت. اما ربات‌ها یا همان اندرویدها، موجوداتی که بدون خواسته‌ی شخصی‌شان توسط انسان‌ها خلق شده‌اند و توسط همان‌هاهم کنترل می‌شوند؛ یک دسته اندرویدها را کنترل می‌کنند و دسته‌ی دیگر به ترور اندرویدها می‌پردازند تا شغل و حرفه‌ی خود را «پس» بگیرند. اما چه کسی این میان مقصر است؟ نه اندرویدها و نه انسان‌های خشمگین؛ چرا،‌ شاید بتوانیم اینگونه بگوییم که انسان‌ها می‌بایست در این سال‌های متمادی خود را نسبت به گسترش فناوری و پیشرفت تکنولوژی توسعه دهند تا چنین اتفاقی برایشان رقم نخورد.

بازی Detroit: Become Human

اما در هر صورت، این انسان‌های خشمگین نیستند که مقصر این بازی‌اند و حتی این اندرویدها نیستند که باعث نابودی شغل دیگر انسان‌ها شده‌اند؛ این موضوع کاملا به حاکمیت سایبرلایف ربط دارد و آن‌ها هستند که مقصرند. بدون آنکه بدانند دست به خلق چیزهایی می‌زنند که نتیجه‌اش خارج از حد کنترل می‌رود. اما چه کاری می‌شود کرد؟ اگر چنین روزی، چنین اتفاقی رقم بخورد آیا «سکوت» خواهی کرد؟ اندرویدها نکردند و برای ظلمی که در حق‌شان می‌شد حتی با آن دسته از انسان‌های خشمگین نیز متحد شدند و انقلاب جوشین خود را بوجود آوردند. مارکوس رهبر این انقلاب و نورث همراه عاطفی او. گاهی اوقات تسلیم شدن در برابر ظالم خیانت به خود است؛ پس برای باز پس‌گیری ارزش‌ها، اندرویدها مجبور به انقلاب بودند تا این پیام را به ما برسانند که «ظالمین» در این جهان ماندگار نخواهند بود.

۶ مورد از تاریک‌ترین پایان‌ها در بازی‌های راکستار

کلام آخر

بعد از هر سیاهی بالاخره صبحی روشن برای ما آورده می‌شود اما باید «دید و درست شنید»، کانر قبل از اینکه به خودشناسی برسد اولین اندروید رسمی خارج شده از کنترل، یعنی سایمون را تحویل پلیس داد در حالی که سایمون به‌دنبال عدالت حرکت می‌کرد اما به باگ‌ها و مشکلات زیادی برخورده بود. بعد از اینکه کانر به خود آمد، از کاری که کرد پشیمان شد. بازی Detroit: Become Human یک جمله را به ما می‌دهد و می‌رساند: «اندرویدها متحد می‌شوند تا ظالم را از پای در بیاورند اما انسان‌ها متحد می‌شوند تا مظلوم را نابود کنند» اینجا است که فلسفه‌ی آخرالزمان بوجود می‌آید؛ طبیعت باید «آخرش روشن باشد» هیچ چیزی در سیاهی به پایان نمی‌رسد. انقلاب بزرگی نیز برای انسان‌ها فرا خواهد رسید و این پیامی است که من از این بازی درک کردم.

در طول این مطلب به گوشه و کنار پرداخت‌ها و تحلیل‌ها، اشاراتی داشته‌ام. همه چیز در ذهن ما قرار می‌گیرد؛ در ذهنی که می‌تواند ما را روشن کند یا ما را به تاریکی هدایت نماید. این انتخابی است که خودمان بر خود انجام مي‌دهیم. ممنونیم که تا به اینجا در تحلیل و بررسی بازی Detroit: Become Human همراه بازار مگ بوده‌اید. نظرتان را با ما و دیگر کاربران کافه بازار به اشتراک بگذارید.

تگ ها

نظرات

اشتراک در
اطلاع از
guest
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فرزاد تشکر
پاسخ

تا حالا یه تحلیل انقدر جدی در مورد دیترویت نخونده بودم

ریش سفید ممکلت
پاسخ

نظرم نسبت به دترویت قبل از خوندن این مطلب= /:
بعد از خوندن= :))) پشمام

ارحام ادب‌خواه
پاسخ

واقعا جذاب بود

رضا ایرانمنش
پاسخ

اقا از این تحلیلا بیشتر بنویس عشق کردم خداییش