ما در این هفته ۷۰ دقیقه محصول تلویزیونی بسیار خوب تماشا کردیم. این قسمت ما را تحت‌تأثیر قرارداد. در لحظات پایانی این قسمت، خطوط داستانی که به‌تدریج شکل‌گرفته بودند با حسی از اجتناب‌ناپذیری و همچنان هیجان غیرمنتظره‌ای روبرو شدند.
همه چیز همیشه به اینجا – به این مکان – می‌رسید و بااین‌حال مسیری که «خاندان اژدها» طی کرد باعث شد شک کنم آیا واقعاً به اینجا خواهیم رسید. یک پایان احساسی، شخصیت مهمی را که در حاشیه‌های فصل دوم قرار داشت، بازگرداند و او را مجبور به انجام یک انتخاب سخت بین فرزندانش کرد؛ انتخابی که تصور نمی‌کنم برای «آلیسنت» آسان باشد، حتی اگر برخی از فرزندانش هیولا باشند.
و این یک پایان فصل وحشتناک بود؛ مبهم و دلگیر. در لحظات پایانی، نمی‌توانستم به خودم کمک کنم؛ ولی بی‌اختیار مدت‌زمان باقی‌مانده را چک می‌کردم. (آیا می‌توانند یک نبرد را در ۱۵ دقیقه جا دهند؟ در ۹ دقیقه؟ در دو دقیقه؟) همیشه به اینجا – به این مکان – می‌رسید، اما سریال از ارائه کاتارسیس (تطهیر روانی) به مخاطبان و شخصیت‌های خود خودداری کرد. جنگ مانند افق در «خاندان اژدها» است که هر چقدر هم که نزدیک شوید (و چند بار نزدیک شوید) عقب می‌رود.
در این مرحله آن‌قدر آماده نبرد هستم که در مقابل درخواست آخرین امید «آلیسنت» برای صلح موضع گرفتم. بی‌گناهان را بسوزانید! ملکه‌ای را که هرگز نبود غرق کنید! این نقص مداوم سریال است که همیشه وقتی باید مستقیماً جلو برود، عقب می‌کشد، «داستان» را برای زمانی خیالی ذخیره می‌کند و فرض می‌کند که ما همچنان به تماشای آن ادامه خواهیم داد. آن‌قدر از تمام‌شدن سوخت می‌ترسد که هرگز جرئت نمی‌کند سرعت را افزایش دهد که این برای نمایشی که اصرار دارد قهرمانانش بی‌پروای، عصبی و خطرناک هستند، بسیار محکوم‌کننده است.

سریال خاندان اژدها

ما قبلاً می‌دانیم که نقش‌پردازی تارگرین که توسط دستی نامرئی در تیتراژ آغازین بافته می‌شود، در نهایت پاره و فرسوده خواهد شد، خانواده و اژدهایانش بی‌نیازانه به‌سوی انقراض می‌روند. در یک لحظه، باید به ما نشان دهید.
این برای من به‌ویژه ناامیدکننده است؛ زیرا پایان فصل دوم با جذابیتی شروع می‌شود که به یادآور «بازی تاج‌وتخت» می‌اندازد. «تایلند لنیستر» ناراحت و در حالت چهارزانو جلوی سران «تریارشی» نشسته است. چمدان‌های خود را ببندید؛ ما دیگر در وستروس نیستیم. بهشت کویری آفتابی‌تر، شل‌تر و سرگرم‌کننده‌تر است.
«تایلند» مذاکره‌کننده‌ای غیرقابل‌تحمل است، سنگرهای «استپ‌استونز» را با کشتی‌هایی که محاصره «رینیرا» را بشکند معاوضه می‌کند – معامله‌ای که وعده می‌دهد که «کینگزلندینگ» سال‌ها تحت تعرفه‌های گزاف قرار گیرد. اما مهم نیست، این مشکل برای «تایلند» آینده است. برای اجاره کشتی‌های «اسوس»، «تایلند» زمان حاضر باید اول بفهمد چگونه کاپیتان آن‌ها، «لوهار»، را که با شوخی توسط «ابیگیل تورن» بازی می‌شود، راضی کند. «لوهار» با مرد لاغری که نتواند او را در کشتی‌گیری گل‌ولای شکست دهد، حرکت نخواهد کرد. چرا کشتی‌گیری گل‌ولای؟ چرا که نه. «تایلند» به مرداب می‌افتد و بلند می‌شود. (آیا ممکن است آنچه هر نمایش «بازی تاج‌وتخت» نیاز دارد، یک کمدی دونفره لانه‌ای با یک لنیستر کج‌فهم و راهنمای روحی غیرمحتمل او باشد؟)
«تایلند» نگران است که برای ناوگان «لوهار» بیش از حد پرداخته باشد، اما اگر او الان در «رد کیپ» بود، می‌دانست که «سبزها» در بحران وجودی هستند و بعید است بر سر افزایش مالیات‌ها جروبحث کنند. با مرگ اژدهای «اگان»، «هلاینا» شکننده از سوارشدن به «دریم‌فایر» برای نبرد امتناع می‌ورزد و اژدهای «دائرون» به‌سختی بزرگ‌تر از یک نوزاد است، تعداد اژدهای تیم سبز تقریباً یک است. «وگار» یک بانوی بزرگ است، بله، اما بیش از حد کشیده شده است.

در همین حال، «سیاه‌ها» شش اژدها دارند – شاید هفت اگر «دیمون» از خوردن پای‌های سمی «آلیس» دست بردارد و بتواند خود را از هزارتوی خواب‌های بد رها کند. به‌علاوه، بدون اینکه کسی بداند، «رینا» همچنان در «ایری» دنبال یافتن اژدهایی است که او را دوست داشته باشد.فرزندان «آلیسنت» به اخبار افزایش قدرت اژدهای «رینیرا» دقیقاً همان‌طور که پیش‌بینی می‌کردید واکنش نشان می‌دهند. «ایموند» آن‌قدر عصبانی است که بر روستای تاکنون نامشخص «شارپ پوینت» آتش می‌بارد و سپس به خانه می‌رود تا خواهرش را مورد حمله جسمی قرار دهد. او در حالت پانیک کامل است. «هلاینا» از طرف خود، با بی‌تفاوتی نسبت به بقا خود و خانواده‌اش که به مرز نیهیلیسم می‌رسد، از پیوستن به تلاش جنگی خودداری می‌کند.و «اگان» که در بستر بیماری و بدون عضو تناسلی است، هنوز به رؤیای ضعیف قدرت چسبیده است. «لاریس» او را متقاعد می‌کند که یک سفر تمام هزینه به «اسوس» بگیرد، جایی که این دو می‌توانند جنگ را انتظار بکشند و به «وستروس» بازگردند زمانی که همه کسانی که ادعای قوی‌تری به تاج دارند مرده‌اند.

سریال خاندان اژدها

«اگان» نگرانی‌هایی در مورد اینکه آیا قلمرو ممکن است یک ارباب اژدها بدون اژدها را به‌عنوان پادشاه هفت‌پادشاهی قبول کند ابراز می‌کند، به‌ویژه در دنیایی که هنوز کاتتر ادراری را اختراع نکرده است، اما به همان اندازه صحیح است که «اگان» هیچ متحد دیگری، حتی در بین خانواده‌اش، ندارد.در «دراگون استون» هم، آن‌ها متوجه می‌شوند که نمی‌توان به خانواده تکیه کرد. به‌جای یافتن نقطه مشترک در خون اژدها که «جیس» با «اولف»، «هیو» و «آدام» به اشتراک می‌گذارد، او در قلعه می‌دود و غر می‌زند، در واقع مطمئن می‌شود که مهمانان مبلمان را کثیف نکنند. «اولف» دوست‌داشتنی و خنگ به‌عنوان گوسفند سیاه گروه ظاهر می‌شود، مهارت یا اراده‌ای برای جاافتادن در خانواده پذیرفته‌شده‌اش ندارد که به نظرم «هیو» را صلح‌طلب می‌کند، کسی که نمی‌تواند از تلاش برای صاف‌کردن اوضاع دست بردارد. «جیس» خودشیفته، پسر طلایی خانواده است، اصرار دارد که هیچ‌کس به‌اندازه کافی خوب نیست که در سر میز مادرش بنشیند (از جمله خودش، او در اعماق قلبش می‌ترسد) و سپس «آدام» در نقش آشنای کودک گم‌شده است؛ او در سر میز شام لبش را می‌گزد و در پس‌زمینه می‌ماند، امیدوار است که موردتوجه قرار نگیرد.
آن‌ها نقش‌های کلاسیک را بازی می‌کنند که با این واقعیت پیچیده می‌شوند که بیش از نیاز به یکدیگر، به اژدهایان یکدیگر نیاز دارند. «همه خانواده‌های خوشبخت شبیه هم هستند»، همان‌طور که «تولستوی» نوشت. «هر خانواده بدبخت به طریقی منحصربه‌فرد بدبخت است.» و این بدون افزودن اژدهاها است.
می‌دانید چه چیزی به این تیم سرکش کمک می‌کند تا به شکل بیفتند؟ داشتن کاری برای انجام‌دادن به جز پرسه‌زدن در راهروها و عصبی کردن یکدیگر و بااین‌حال «رینیرا» باید توسط دست ملکه متقاعد شود که تهدید مواجهه با هفت اژدها هیچ قدرت بازدارنده‌ای برای «ایموند» بیشتر از زمانی که او تنها سه اژدها داشت، نیست و می‌دانید چگونه مطمئنیم که «کورلیس» درست می‌گوید؟ زیرا قبل از اینکه اپیزود حتی شروع شود، «ایموند» قبلاً «کروان‌لندز» مقر «خانه بار امون» را نابود کرده است.
او به معنای واقعی کلمه بی‌اعتنا است. من میل به درنظرگرفتن تمام مسیرهای صلح‌آمیز به‌سوی پیروزی را درک می‌کنم، اما در یک لحظه، اگر می‌خواهید بر تخت آهنین بنشینید، بانو، باید به جنگ یک شانس بدهید.در اخبار بهتر، اوضاع در «هارن‌هال» کاملاً پرسرعت است. معلوم شد که تنها چیزی که برای رهاکردن «دیمون» از افسردگی‌اش لازم بود، یک میزبان عظیم بود. اکنون، پادشاه همسر در حال دویدن و برنامه‌ریزی است؛ او مانند یک اپیزود از «وست (روس) وینگ» در حال صحبت و راه‌رفتن است.
وقتی «سر آلفرد بروم» که به‌تازگی از «دراگون استون» به دستور «رینیرا» آمده است، پیشنهاد می‌کند که به نفع ادعای خودش از ملکه موردنظرشان خیانت کند، «دیمون» لبخند می‌زند. «مت اسمیت» تماشایی است وقتی در این دنده عمل می‌کند، لبش نیم لبخند است و چشمانش می‌درخشد. بالاخره، همه چیز به نفع «دیمون» پیش می‌رود.

سریال خاندان اژدها
حداقل برای چند دقیقه. بااین‌حال، به‌زودی «آلیس» از جایی که «آلیس» می‌رود برای چندین قسمت بازمی‌گردد و «دیمون» را آماده دیدن سرنوشت خودش اعلام می‌کند. او را به «گادزوود» می‌برد، جایی که «دیمون» تصاویری را می‌بیند که برای هر بیننده «بازی تاج‌وتخت» معنی‌دار خواهند بود: اژدهایان مرده، «وایت‌واکرها»، قطعیت نابودی و بااین‌حال نجواهایی از آینده.
نگاهی به یک دسته تخم اژدها. یک شخصیت عریان که در نور طلایی حمام می‌کند، محصور شده توسط سه بچه اژدها. زندگی پس از مرگ. «دیمون» «رینیرا» را بر تخت سلطنت می‌بیند. یک زن. یک ملکه. در واقع، در این رؤیای نابودی و رستگاری، «دیمون» تقریباً هیچ نقشی ندارد.
این مرد تمام فصل را در آستانه شورش قرار دارد و تنها برای عقب‌نشینی. وقتی «رینیرا» بالاخره به «هارن‌هال» می‌رود تا شایعات خیانت شوهرش را بررسی کند، «دیمون» بلندترین و صادقانه‌ترین عهد وفاداری خود را به او اعلام می‌کند، تا همه «ریورلردها» بشنوند، هرچند به زبان والریایی باستانی، زبانی که آن‌ها نمی‌توانند صحبت کنند یا بفهمند.
حسی وجود دارد که بالاخره همه چیز قرار است منفجر شود، بااین‌حال طرح بازی «رینیرا» به نظرم تردیدآمیز است. «سیاه‌ها» هفت اژدها و دو ارتش دارند، و اهداف استراتژیکی که او شناسایی کرده است، احتمالاً با کمک «میساریا» و شورای کوچک، مقر «هایتاور» در «اولدتاون» و «لنیس‌پورت» هستند، هر دو در ساحل مخالف «کینگزلندینگ». حتی «بیلا» وفادار هم نمی‌تواند تعجب خود را پنهان کند.
هدف از تضعیف پایتخت تا این حد چه بود اگر نمی‌خواستید به‌سوی کشتن بروید؟ زیرا پیروزی تنها به یکی از دو روش برای «رینیرا» می‌آید. او می‌تواند یک سری نبردهای کوچک انجام دهد که به یک نبرد بزرگ برای «کینگزلندینگ» منجر شود، یا می‌تواند همین حالا به «کینگزلندینگ» برود. زیرا «ایموند» از آن نوع آدم‌هایی نیست که در مواجهه با شکست‌های تدریجی تسلیم شود. باید فاجعه‌بار باشد.
یا شاید اصلاً نیازی به جنگ نباشد. این قسمت، قسمت دیدارها و آشتی‌ها برای «رینیرا» است: ابتدا عموی همسرش، سپس دوست ناپدری‌اش. «آلیسنت» با یک برنامه صلح به «دراگون ستون» می‌آید، برنامه‌ای که احتمالاً او در حین کمپینگ شروع به تهیه کرده است. او به «رینیرا» می‌گوید که «ایموند» در حال برنامه‌ریزی برای پرواز به نبرد در سه روز آینده است. اگر «رینیرا» به «رد کیپ» بیاید، سپس ملکه «هلاینا» که نمی‌تواند روحی را بسوزاند، او را راه خواهد داد.
تاریخ «آلیسنت» را یک شرور می‌نامد، اما این قیمتی است که ملکه بیوه آماده پرداخت آن برای زندگی بدون دسیسه‌چینی است. این هزینه زندگی پسران بزرگ‌ترش خواهد بود، اما او آماده پرداخت آن است. صحنه بین ماتریارک‌ها متشنج و محکم است – یک گواه واقعی بر این که تنها باید به بازیگران بااستعداد نقش‌های گفتاری داد. «آلیسنت» خواهان صلح است، بیشتر برای خودش تا برای پادشاهی، اما این دو غیرقابل‌تفکیک هستند.
صحنه بین آن‌ها به یک مونتاژ هیجان‌انگیز می‌رسد. تکه‌ها نه‌تنها همه روی تخته هستند؛ بلکه به‌سوی یکدیگر می‌تازند. «هیو»، «اولف» و «آدام» با زره و شنل مجهز شده‌اند، فریب‌خورده به جنگ توسط وعده «رینیرا» به شوالیه شدن اگر مرگ ابتدا به سراغشان نیاید.
«کورلیس» و «آلین»، پسری که به نفرت خود از پدر غایب خود چسبیده است، در کنار هم سفر می‌کنند. آن‌ها انتظار دارند که با نیروی دریایی «گریجوی» در «گالت» ملاقات کنند، اما «تایلند» و «لوهار» به همان تکه دریای تاریک پر تلاطم هدایت می‌شوند.

سریال خاندان اژدها«کریستون» شکست‌خورده که مرگ خود را به‌عنوان آزادی از استبداد اژدهاها دعوت می‌کند، همراه با «گوین» به‌سوی «هارن‌هال» می‌مارچد، تمام کار زندگی‌اش بی‌معنی شده است: «اژدهاها می‌رقصند و مردان مانند گردوغبار زیر پای آن‌ها هستند.» «جیسون لنیستر» شیرهای خانگی خود را به قفس‌های نمایشی بازمی‌گرداند و او نیز به‌سوی «هارن‌هال» حرکت می‌کند، بدون اینکه شبیه یک سیرک مسافرتی نباشد.
آنجا ممکن است «دیمون» را ملاقات کنند، مگر اینکه او قبلاً به‌سوی «کینگزلندینگ» حرکت کرده باشد. شاید توسط «گری‌بردز» از «استارک» که بالاخره می‌بینیم از «گرین فورک» به‌سوی «ریورلندز» عبور می‌کنند، رهگیری شوند.«اگان» و «لاریس» به‌سوی «شهرهای آزاد» می‌روند، جایی که اگر تجربه «تایلند» نشان‌دهنده چیزی باشد، آن‌ها کلی خوش خواهند گذراند و دوستان جدیدی در طول راه خواهند یافت.
«اوتو» مشخص می‌شود که جایی زندانی است، هرچند در واقعیت، کمی فراموش کرده بودم که او گم شده بود و «رینا» دل‌سوزانه بالاخره اژدهایی را پیدا می‌کند.
این یک کولاژ استادانه است که این جهان وسیع و فانتزی را کوچک و قابل‌انفجار می‌سازد. یک حرکت اشتباه، و همه چیز به خطا می‌رود و شاید در یک یا دو سال، وقتی بالاخره فصل سوم را منتشر کنند، این اتفاق بیفتد، اما آن تنش ماهرانه ساخته‌شده از بین خواهد رفت. این یک کلیف‌هنگر نیست. سریال هرگز ما را به‌اندازه کافی نزدیک نمی‌کند تا به لبه صخره نگاه کنیم.
بااین‌حال، در میانه پایان یک چرخش جذاب پنهان شده است – اثباتی که نشان می‌دهد سریال می‌تواند برقی باشد وقتی ریتم را درست می‌گیرد. وقتی «دیمون» به پاسخ «گادزوود» به «هوم‌تری» وصل می‌شود، «هلاینا» است که رؤیای او را روایت می‌کند، به او می‌گوید نقش او در چیزهایی که قرار است بیاید چیست. بعداً او به «ایموند» خواهد گفت که می‌داند او برادرشان را از آسمان شلیک کرده است؛ زیرا او آن را «دید».
آیا «هلاینا» یک رؤیابین است؟ آیا تمام این مدت در حال واردشدن به رویاها بوده است؟ وقتی او به شاهزاده نایب‌السلطنه می‌گوید که او در دریاچه «گادز آی» خواهد مرد و اینکه شوهرش دوباره پادشاه خواهد شد، آیا باید او را باور کنیم؟ زیرا لعنتی، «هلاینا»، هشدار اسپویلر! افشای اینکه ملکه در حال سوگ پیچیده‌تر و قدرتمندتر از چیزی است که به نظر می‌رسد، به‌آرامی و ناگهان انجام می‌شود.
اکنون به یاد می‌آورم، از قسمت دیگری، او را که به حشرات در شیشه‌ها نگاه می‌کند – عجیب اما شاید پیش‌بین، اگر به او بیشتر توجه کرده بودم. او اولین کسی بود که نگران موش‌ها بود. او ضعیف اما قاطع است. اوایل فصل، در مواجهه با انتخاب بین فرزندانش مشابه با آنچه «رینیرا» به «آلیسنت» ارائه می‌دهد، او سریعاً زندگی پسرش را برای دخترش قربانی کرد. پس آیا «هلاینا» ضعیف است، یا او فقط تنها عضو خانواده‌اش است که وسواس به نمایش گذاشتن قدرت ندارد؟ سریال به یک سؤال پاسخ داد و در چند لحظه ماهرانه یک معما را تعبیه کرد.من دوست دارم رؤیاهای «هلاینا» اتفاق بیفتد – حداقل برخی از آن‌ها. دوست دارم بدانم چگونه برای یک اژدها به نظر می‌رسد که توسط یک دریاچه بلعیده شود. از طرف دیگر، با سرعتی که این سریال پیش می‌رود، ممکن است فقط به حرف او اعتماد کنم.

Loading