با بررسی بازی Life is Strange: Double Exposure همراه مجله بازار باشید تا در کنار یکدیگر، به نقد و بررسی نسخهی جدید لایف ایز استرنج بپردازیم و به گوشهوکنار آن نگاهی بیندازیم.
اولین سوالی که در زمان تهیهی لایف ایز استرنج دابل اکسپوژر از خود پرسیدم این بود که آیا واقعا این اثر جدید استودیو بازیسازی Deck Nine Games ارزش تجربه کردن را دارد؟ راستش را بخواهید نتوانستم جواب دقیقی را به خود اعلام کنم اما در همان دقایق ابتدایی شروع بازی متوجهی جزئیاتی شدم که من را امیدوار کردند و روحیهی مثبتی را به من بخشیدند. بازیها علاوهبر ارائهی یک گیمدیزاین بینظیر، میبایست به مسائل «روانشناسی شدهای» نیز بپردازند تا در نهایت بتوانند یک جهتدهی مخصوص و با کیفیت را عرضه کنند؛ جهتدهی که با استفاده و بهرهوری از آن، کاسب احساسات مخاطبینشان میشوند و مخاطبهاهم کاسب ارضاء عاطفیشان شده و آن را با دیگر دوستانشان به اشتراک میگذارند.
طبق پاراگراف قبلی، بازی Life is Strange: Double Exposure دقیقا همین کار را به ثمردهی مینشاند. اگر یادتان نرفته باشد، حدود ۱۰ سال از اولین و اصلیترین نسخهی این سری میگذرد، نسخهای که ادعای خاصی نداشت اما در پس ماجرایش پر از داستانگویی و جریانات شگفتانگیزی بود که این جریانات و موارد باعث شدند، بازی Life is Strange سال ۲۰۱۴ و ۲۰۱۵، به اثری ماندگار تبدیل شده و در تاریخ صنعت بازیهای ویدیویی ثبت شود. محصولی که با شخصیتپردازی، قصهگویی، کارگردانی و درگیرسازی احساساتوارش به اوج درخشش رسید؛ درخششی که توسط استودیو «دونتناد» خلق شد و حالا دنبالهی آن توسط شرکت Deck Nine Games ساخته شده و توسط اسکوئر انیکس نیز عرضه شده است. حال بگذارید آن سوال اولی که از خود پرسیدم را از شما بپرسم، آیا بازی Life is Strange: Double Exposure ارزش تهیه و تجربه را دارد؟ برای مشاهده پاسخ این سوال همراه من باشید.
هشدار: مطلب «نقد و بررسی بازی Life is Strange: Double Exposure» باعث اسپویل و لو رفتن داستان اصلی اثر نمیشود.
کمکم دیگه مطلب اصلی خود را شروع کنم؛ زمان زیادی از آخرینباری که اثری شبیه به Life is Strange 2015 را تجربه کردهام و همانقدر نیز درگیر شدم گذشته است. توانایی این بازی در روایت داستانیاش منحصربهفرد بود و به بهترین شکل ممکن روند روایی یک دختر نوجوان، سرکش اما خجالتی را جلو میبرُد، درواقع بازی میتوانست بیآنکه شکلی «نصیحتگونه» به خود بگیرد و شما را با کاتسینهای طولانیاش خسته نماید، به سمت «کشف، گیمپلی خوب و داستانگویی» جذابش حرکت کرد، علاوهبر نسخهی سال ۲۰۱۵ بعدها چند پیشدرآمد برای این بازی ساخته شد که چندین داستان مختلف را پوشش میدادند اما در نهایت هیچکدام از آنها نتوانستند من را برای بار مجدد، با آن جادوی بینظیر سال ۲۰۱۵ روبرو کنند تا اینکه بازی جدید این سری، یعنی Life is Strange: Double Exposure را دیدم. این نسخه نه تنها استانداردهای بالای نسخهی اصلی را حفظ کرده است بلکه موفق میشود که مسیر تازهای را برای این مجموعه باز نماید و کیفیت این سری را افزایش دهد.
بازگشت به دنیای Max Caulfield آن هم ده سال پس از اتفاقات Life is Strange 2015، انتخابی هیجانانگیز و خلاقانهای بود که استودیو Deck Nine Games بهدرستی آن را اتخاذ کرد. با وجود اینکه مکس الان در دوران بیستسالگیاش قرار دارد، هنوز هم شبیه به آن شخصیت اولیهی خود در نسخهی سال ۲۰۱۵ خودش ظاهر میشود؛ او هنوز هم که هنوز است اطرافش را بیشاز حد تحلیل و بررسی مینماید و بیش از هر زمان دیگری با خودش شوخیها و طنزپردازیهای اضافهای میکند و اما از همهی اینها مهمتر، مکس هنوز هم علاقهمند به عکاسی است و تصاویر زیادی را به ثبت میرساند. با تمام این موارد، او حالا به دوران جوانی و بزرگسالیاش رسیده است که این دوران هم به خودیخود، مشکلات و چالشهای زیادی را به همراه دارد که نیاز است آنها را حل کند. او حالا بهجای اینگه نگران همرنگ شدن با جماعت باشد و سعی بر تحت تاثیر قراردادن آکادمیهایی مثل Blackwell کند، میبایست به مسئولیتهای خود برسد و درون خود را کامل کند.
همچنین من در طول تجربهی خود به این موضوع پی بردم که مکس در حال کنار آمدن با واقعیتی است که به او نشانههایی از بزرگسالی را میدهد؛ چرا اینگونه میگویم؟ در طی تجربهام بارها شنیده و به چشم دیدهام که مکس نسبتبه حرفهای نرمال اما خجالتآوری که در سنین کودکی و نوجوانی زده بود واکنش نشان میدهد و چگونه به آنها فکر میکند؛ یکبار هم به «کافئینهایی که مصرف میکرد تا به درس و بحث و امتحاناتش برسد» تفکر نمود و این لحظاتِ یادآورطوری بودند که از نسخهی اصلی منبع گیری شده و به بازی Life is Strange: Double Exposure تزریق میشدند. همانطور که از Double Exposure انتظار میرود، ما میبایست در حین بازیمان تصمیمات بسیار سختی را بگیریم و آنها را اجرا کنیم. با اینکه در هر یک از پنج فصل این اثر، تنها تعداد کمی «انتخاب» بزرگ وجود دارد و همهی آنها روی هم رفته نیز تاثیر بسزایی بر روند گیمپلیمان نمیگذارند اما اکثر آنها پیامدهای منحصربهفردی را به ارمغان میآورند.
مکالمات در بازی لایف ایز استرنج دابل اکسپوژر به سطح بالاتری رسیدهاند؛ درواقع شما صرفا دنبال جواب دادن یا رسیدن به پاسخ سوال پیش رویتان نیستید، بلکه با تمام کلیات و جزئیاتتان سعی میکنید همانند یک انسان واقعی گفتگو نمایید. کرکترهای فرعی و اصلی بازی تمامی جزئیات گفتگومحورشان را بهخاطر میسپارند در نتیجه بهتر است در طول مکالمهتان، دقت کافی را داشته باشید. برای مثال در فصل اول بازی اگر درست پیش روید، میتوانید با شخصیتی بهنام آماندا که بارتندر کافهای بهنام The Snapping Turtle محسوب میشود به یک جلسهی کاری بروید. اگر تصمیم بگیرید که دابل اکسپوژر را «دوبار» تجربه کنید و در یکبار از این تجربهها، انتخاب نمایید که با آماندا به سر قرار بروید و در دیگری، انتخاب کنید که با او رابطهای برقرار ننِمایید، متوجهی تاثیرات رابطهای، عاطفی و گفتگویی در بازی میشوید.
علاوهبر روابط دوستانه و عاطفیتان، شما این اجازه را دارید که با دیگران به بد رفتاری بپردازید، بازیگوشی کنید و یا اگر میخواهید، به کل آنها را نادیده بگیرید؛ بدون اینکه وارد جزئیات اسپویلینگ بازی شوم، این بازی یکی از معدود آثاری به حساب میآید که میتوانید با استفاده از آن، به تجربهای کاملا شخصی پرداخت کنید و با استایل مخصوصتان داستان Life is Strange: Double Exposure را جلو ببرید. این بازی همانند یک زندگی واقعی میتواند تاثیرات و پیامدهای انتخاباتمان را به نمایش بگذارد، شاید در طول انتخابمان انتظار پیامدی «منفی» را نداشته باشیم اما وقتی که این پیامد به ثمر مینشیند و کارمای خود را اتخاذ میکند، متوجهی این موضوع میشویم که کاری از دستمان بر نمیآید و هر تصمیمی که گرفتهایم، نسبتبه زمان، مکان و درکمان گرفتهایم و میبایست آن را پذیرش کنیم.
این را هم اضافه کنم که هرکدام از سیزنها یا فصلهای Double Exposure حدود دو تا سه ساعت طول میکشند که تقریبا، نسبت به تعدادی از نسخههای فرعی Life is Strange کوتاهتر محسوب میشوند اما این موضوع بهنظر من، یکی از نکات مثبت طراحی این اثر به حساب میآید؛ چرا؟ به این دلیل که جلوی تلف شدن وقتمان را میگیرد و از اضافهگویی جلوگیری مینماید.
داستان بازی به موضوعات سنگینی همچون «طلاق، اضطراب و زندگی اجتماعی» میپردازد
داستان بازی در حالت کلی به موضوعات سنگینی اشاره میکند؛ درواقع این اثر به مواردی همانند طلاق، اضطراب تا احساسات از دست رفته و مرگ عزیزان پرداخته و آنها را به نمایش میگذارد و سعی میکند که به بهترین شکل ممکن به این موارد پرداخت داشته باشد، لایف ایز استرنج بهقدری در طراحی این چنین چیزها عالی عمل میکند که به هیچ عنوان حس «فیک» بودن را تجربه نکردم. جالب است بدانید که شخصیتهای دابل اکسپوژر پیشینهی داستانی خودشان را دارند و به همین دلیل مثل یک انسان واقعی به فعالیت خود ادامه میدهند و تاثیرگذاری بالایی را فعال مینمایند؛ مثلا کرکتر Reggie، یکی از دانشجویان دانشگاهی است که مکس در آنجا حضور دارد، او بیش از حد و اندازه به اطلاعات شخصیاش میپردازد و آنها را به مکس تعریف میکند، در صورتی که شخصیت Gwen، یکی دیگر از اساتید دانشگاه کالدون، جزئیات شخصیاش را پیش خودش نگه میدارد و آنطور که انتظار میورد به «فاش» کردن چیزی نمیپردازد.
نوبتیهم باشد نوبت به گیمپلی بازی میرسد. گیمپلی بازی با روند داستانی Life is Strange: Double Exposure بهخوبی ارتباط برقرار میکند و میتواند بالانسینگ جذابی را خلق کرده و مثل نسخههای قبلی بوجود آورد؛ دقیقا در همین موقعیت، المانهای پازلینگ بازی به سراغمان میآیند و ما را با ظرافتها و جلوههای بینظیری روبرو میکنند. من فکر میکنم تنها نکتههای منفی بازی، عملکرد ضعیف «انتخابها» بر پایانبندی و نوع سریع داستانگویی اثر باشد، در غیر اینصورت آنچنان با آیتم منفی روبرو نمیشوم که بتواند از تکرار دوباره Life is Strange: Double Exposure جلوگیری کند. گرافیک فنی و هنری دابل اکسپوژر هم نسبت به آرت استایلِ انتخاب شدهاش، خروجی خوبی را به ارمغان میآورد. تنوع موسیقی و صداگذاریهای بازی نیز در لِول بسیار خوبی قرار دارند و شما را به درون دنیای شگفتانگیز Life is Strange میبرند.
بهعنوان کلام آخر بایستی بگویم، پس از چندین تلاشی که برای بازآفرینی جادویی موجود در Life is Strange انجام شد و مواردی که باعث ماندگاری نسخهی اول و اصلی این مجموعه شدند، دوباره شاهد محصولی هستیم که به ما نوید هیاهوی جدیدی را میدهد، هیاهوهایی که از کیفیت نسخهی جدید لایف ایز استرنج خبر میدهند و ما را با یک اثر با کیفیت روبرو میکنند. آخرین و جدیدترین اثر استودیو بازیسازی Deck Nine Games که با نام Life is Strange: Double Exposure شناخته میشود، بهعنوان بازی تازهای ظاهر شده که قرار است دنبالهی مطلوبی برای نسخهی ۲۰۱۵ خود باشد؛ دنبالهای که با نویسندگی درخشان، موسیقیهای متن فوقالعاده، کارگردانی، بازیگری بینقص و قدرتهای جدید مکس، سرافراز بیرون میآید و ما را همراه داستان مرموز و جذابش میکند.
نظرات