پرواز دوباره: نقد نسخه لایواکشن «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم»
بازسازی لایواکشن فیلم محبوب سال ۲۰۱۰، «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم»، تقریباً با وسواس خاصی به نسخه اصلی وفادار مانده است. نتیجه، در برخی لحظات شگفتانگیز و نفسگیر است، اما در کل، کمی مکانیکی بهنظر میرسد؛ گویی تمام قطعات درست کنار هم چیده شدهاند، اما بدون روح تازه.
در دورانی که بازسازیهای سینمایی با رویکردهای خلاقانه و گاهی حتی رادیکال وارد میدان میشوند، این وفاداری افراطی ممکن است بهجای حس نوستالژی، حس تکرار ایجاد کند. فیلم، بیشتر از آنکه بازآفرینی باشد، بازسازیای دقیق است؛ و شاید همین دقت بیش از حد، فرصت ریسک را از آن گرفته.
هیجانِ پرواز اول، قلب تپنده فیلم
این بازسازی لایواکشن، نسخهای تقریباً وفادار خطبهخط از انیمیشن محبوب سال ۲۰۱۰ است
تقریباً در نیمه فیلم، جایی که «هیکاپ» نوجوانِ لاغر و ناآشنای ما، برای نخستینبار سوار «توثلس» میشود، جادوی واقعی آغاز میشود. آنها ابتدا با احتیاط پرواز میکنند، اما خیلی زود اوج میگیرند، به اطراف کوههای سنگی برخورد میکنند، سقوط میکنند و دوباره به هم میرسند؛ و سرانجام با سرعت نور از دل صخرهها میگذرند.
این سکانس شاید تنها لحظهای باشد که واقعاً دلیل وجودی بازسازی را بهنمایش میگذارد. تجربه پروازی که در انیمیشن خاطرهانگیز بود، حالا با وزن فیزیکی بازیگران واقعی و عظمت پرده سینما، به لحظهای باشکوه و مجذوبکننده تبدیل شده. اگر قرار بود فقط یک صحنه از کل فیلم توجیهگر بازسازی باشد، همین سکانس پرواز کافی بود.
بهطور حتم، این نسخه جدید سرگرمکننده است، با داستانی منسجم، لحظاتی احساسی و مفاهیمی از دوستی و فانتزی که درست در نقطه قوت خود عمل میکنند. درواقع، تقریباً تمام خوبیهای این فیلم از نسخه اصلی به آن رسیده است. دین دبلوا، کارگردان اصلی مجموعه، این بار نیز سکان هدایت را در دست دارد، اما بدون هیچ جسارتی در روایت یا تغییر معنادار در روایت تصویری.
بازسازی لایواکشن در بهترین حالت باید ترکیبی از وفاداری و نوآوری باشد. این فیلم در بخش اول موفق است، اما بخش دوم را تقریباً نادیده میگیرد. نتیجه؟ فیلمی که گرچه خوب ساخته شده، اما کمی «زیادی آشنا»ست؛ آنقدر که حتی غافلگیریها هم از قبل قابل پیشبینیاند.
آیا این بازسازی ضروری بود؟
داستان دوباره به جزیرهٔ برک بازمیگردد؛ جایی که وایکینگها با اژدهایان در جنگی پایانناپذیر هستند
شاید برای طرفداران وفادار مجموعه، همین بازسازی دقیق و بدون ریسک بهترین انتخاب ممکن باشد. اما برای مخاطبانی که به دنبال کشف دوباره جهان اژدهایان هستند، این فیلم چیزی فراتر از تکرار لحظات آشنا ارائه نمیدهد.
با وجود کیفیت فنی بالا، طراحی بصری چشمگیر و موسیقی خاطرهانگیز، فیلم نتوانسته از سایه سنگین نسخه انیمیشنیاش بیرون بیاید. گاهی یک بازسازی، تنها زمانی معنا پیدا میکند که چیز تازهای برای گفتن داشته باشد. این فیلم اما بیشتر یادآور گذشته است تا خلق آینده.
این بازسازی از فیلم انیمیشنی سال ۲۰۱۰ در حالی ساخته شده که تنها شش سال از پایان سهگانه اصلی میگذرد؛ زمانی آنقدر کوتاه که هنوز فرصت کافی برای شکلگیری حس نوستالژی، که معمولاً سوخت اصلی بازسازیهای لایواکشن است، فراهم نشده.
و با اینحال، این فیلم دوباره جان بخشیده به مجموعهای که برخلاف بسیاری از آثار انیمیشنی دیگر، ذات یک بلاکباستر واقعی را در خود دارد؛ حماسهای فانتزی، سرشار از نبرد با اژدهایان و وایکینگهای جنگطلب.
معمولاً بازسازیهای لایواکشن زمانی وارد میدان میشوند که احساس دلتنگی برای نسخه اصلی به نقطه جوش رسیده باشد. اما در مورد «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم»، انگار هنوز گردوغبار نسخه سوم روی ذهن تماشاگران ننشسته بود که بازسازی از راه رسید.
با این حال، جذابیت جهان این مجموعه چیزی فراتر از خاطره است. ماجراجوییهای هیجانانگیز، نبردهای فانتزی، و جهانسازی دقیق آن، زمینهای فراهم کرده که بازسازی حتی بدون اتکا به نوستالژی، همچنان ظرفیت جذب مخاطب را داشته باشد.
وقتی قصه همان است و تنها تصویر فرق دارد
هیکاپ، نوجوانی متفاوت و خجالتی، با زخمی کردن یک اژدهای مرموز بهنام توثلس، رابطهای کمنظیر با او برقرار میکند
مثل نسخه اصلی، فیلم جدید هم با نمایی از نبرد آغاز میشود و ما را وارد دنیای برک میکند: دهکدهای دورافتاده که همیشه در حال جنگ با اژدهایان است. در میانه این آشوب، «هیکاپ» (با بازی میسن تیمز)، پسر بیدستوپای رئیس قبیله، «استوئیک» (جرارد باتلر، که نقش خود را از نسخه انیمیشنی تکرار کرده)، موفق میشود یک «نایت فیوری» زخمی کند؛ خطرناکترین نوع اژدها. اما خیلی زود، او با این اژدهای اسرارآمیز پیوندی غیرمنتظره برقرار میکند. او نامش را «توثلس» میگذارد و متوجه میشود که اژدهایان، برخلاف تصور، بیشتر شبیه سگهایی خجالتی هستند تا شکارچیانی خونخوار. اما فهمیدن این حقیقت برای هیکاپ آسانتر از قانع کردن مردمش است؛ آنهم در زمانی که جنگ با اژدهایان هر روز خونینتر میشود.
دین دبلوا در روایت داستان تغییری چشمگیر ایجاد نکرده و حتی بسیاری از قاببندیها و صحنهها را تقریباً عیناً بازسازی کرده، که خود نشانهای از قدرت روایی و وسعت تخیل نسخه اصلی است. تمرکز او در این بازسازی، بر اضافهکردن وزن فیزیکی و واقعگرایی بیشتر به هیولاها و نبردهاست. در برخی لحظات، این هدف تا حدی محقق شده، اما همچنان فیلم با یک مشکل ذاتی روبهروست: بازآفرینی چیزی که هنوز خیلی هم زنده است.
وقتی ایده اصلی این است که به فانتزیای قدیمی زندگی تازهای ببخشیم، باید آن فانتزی واقعاً قدیمی باشد. اما نسخه انیمیشنی «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم» هنوز تنها یک نسل از ما فاصله دارد و همچنان در ذهن بسیاری زنده، مدرن و تپنده است. در چنین شرایطی، اضافهکردن «واقعگرایی بصری» تنها زمانی معنا دارد که چیزی تازه برای ارائه وجود داشته باشد. در غیر این صورت، بازسازی صرفاً به تکرار تبدیل میشود.
دبلوا خودش در سال ۲۰۱۰ اثری ساخته بود که از لحاظ بصری و عاطفی درخشان بود. حالا که بعد از ۱۵ سال، دوباره همان قصه را به زبان تصویر روایت میکند، جهش خاصی بین این دو نسخه دیده نمیشود، یا حداقل، آنقدری نیست که بازسازی را ضروری یا تحولبرانگیز نشان دهد.
تماشای اژدها در دنیایی واقعی، اما با نوری مصنوعی
فیلمبرداری بزرگمقیاس و طراحی صحنههای واقعگرایانه، حس فانتزی دنیای برک را بهشکلی ملموستر به تصویر کشیده است
فیلمبرداری نسخه لایواکشن بهطور قطع ابعاد وسیعتری به جهان داستان داده؛ گاهی واقعاً تماشایی، اما نه همیشه یکدست. این دنیا اغلب در نوری مصنوعی غرق شده و وقتی نمای نزدیک از هیکاپ و دوستانش روی اژدهایان را میبینیم، ناگهان پرده سبز پشت همه چیز فاش میشود و ما را از جادو جدا میکند.
با این حال، در همین فضای نیمهواقعگرایانه، حس خطر و واقعیت تازهای شکل گرفته که رابطه اصلی بین هیکاپ و توثلس را تقویت میکند. توثلس هنوز هم بانمک است، اما این بار هم او و هم نبردهایش سنگینتر، بلندتر و جدیترند. همین مسئله باعث میشود مخاطب خطر را واقعیتر حس کند، حتی اگر «میسن تیمز»، که نقش نوجوانی ناپایدار و مردد را بهخوبی بازی میکند، گاهی زیادی سعی در نشان دادن آن داشته باشد.
واقعگرایی تصویری لزوماً به معنای غرقشدن در جادو نیست. گاهی تلاش برای ساختن یک دنیای ملموس، به بهای از دست رفتن لطافت تخیل تمام میشود. در این فیلم، آن مرز ناپیدا بین واقعیت و فانتزی گاهی از تعادل خارج میشود. نورپردازی مصنوعی، پرده سبز، و فضای دیجیتالمحور باعث شده که حس سحرآمیز نسخه انیمیشنی تا حدی کمرنگتر شود، حتی اگر در صحنههایی محدود، واقعگرایی به نفع تعلیق داستان عمل کند.
بازگشت وایکینگ با صدای آشنا
جلوههای ویژه در طراحی اژدهایان بسیار تأثیرگذارند، هرچند فضای رنگی و خیالپردازانه نسخه اصلی تا حدی کمرنگ شده
از میان تمام عناصر نسخه انیمیشنی، جرارد باتلر شاید خوشایندترین بازمانده باشد. حضور فیزیکیاش بهاندازه صدای بم و پرطنینش برای نقش «استوئیک» مناسب است. او بهوضوح از بازگشت به دنیای وایکینگها لذت میبرد؛ از گذاشتن دوباره کلاهشاخدار گرفته تا ایفای نقش پدری جدی در دنیایی که حالا تبدیل به زمین بازی عظیمی شده است. و راستش، چرا که نه؟ حالا برک بهطور واقعی روی پرده آمده و اژدهاها، هرچند دیجیتالی، کاملاً زندهاند.
بازگشت باتلر حس تداوم را به فیلم میدهد، ولی این پیوستگی هم نمیتواند این حس را از بین ببرد که بیشترِ هیجان موجود در فیلم، از خاطرهی چیزی کوچکتر، اما بهتر، تغذیه میشود. نسخه انیمیشنی گرچه محدودتر بود، اما در محدودیتهایش آزادی خلاقانه بیشتری داشت. حالا که همه چیز «بزرگتر» شده، چیزی از آن صمیمیت و جادوی ساده گذشته انگار از دست رفته است.
تعادل دشوار بین افسانه و واقعیت
بازی جرارد باتلر در نقش پدر مقتدر هیکاپ، ترکیبی از قدرت و احساس را به شخصیت استوئیک بخشیده است
دبلوا در این بازسازی، جهانی که شامل روستاها، تالارهای بزرگ، ابزارهای خشن و سلاحهای عظیم است را واقعاً شکل و وزن داده. او شخصیت استوئیک (با بازی باتلر) را از زاویههایی فیلمبرداری کرده که قد و عرضش را برجستهتر نشان میدهند. تا جایی که گاهی خودش شبیه یک موجود اسطورهای به نظر میرسد.
باتلر با نقشآفرینیاش ترکیبی از قدرت و مهربانی به تصویر میکشد: او ترسناک است، اما از همان لحظه اول، دلنگرانیاش برای پسر نرمخو و ظریفش به چشم میآید. حالا که بالاخره فرصتی یافته تا نقشِ صداپیشگیشدهاش را بهصورت فیزیکی بازی کند، میتوان دید که چقدر در این نقش رها شده و از آن لذت میبرد.
اژدهایان خلقشده با جلوههای ویژه نیز بهخوبی در این دنیای ملموس و فیزیکی ادغام شدهاند، هرچند این بار کمی کمرنگتر و کمتر فانتزی هستند؛ هماهنگ با جدیت فضای لایواکشن. توثلس تقریباً همان ظاهر آشنای سابق را دارد: موجودی با چشمان درشت، صورتی گرد و بیانی فوقالعاده که عجیب نیست اگر یاد حیوان خانگی محبوبتان بیفتید. اما نکته مهمتر این است که او اصلاً در این جهان واقعگرایانه غریبه بهنظر نمیرسد. اتفاقاً، همین بامزگی ذاتیاش، به داستان حس انسانگرایانهای میبخشد؛ تا همیشه به ما یادآوری کند که با وجود همهٔ تغییرات ظاهری، این داستان هنوز هم یک افسانه است، فقط کمی بالغتر شده.
رسیدن به چنین تعادلی اصلاً کار سادهای نیست: اینکه هم احساسات طرفداران قدیمی را تحریک کنی و هم به بازسازی تازه معنا و هدفی جدید ببخشی. اما فیلم در انجام این کار تا حد زیادی موفق بوده. این یک دستاورد نادر است؛ بازسازیای که نهتنها دکور و لباس را تغییر داده، بلکه توانسته جوهرهی داستان را زنده نگه دارد.
قصهای که قد کشیده، اما قلبش همان است
رابطه احساسی بین هیکاپ و توثلس، همچنان قلب تپنده داستان باقی مانده و بُعد انسانی فیلم را حفظ کرده است
نسخه لایواکشن «چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم»، گرچه در نوآوری جسور نیست، اما با اجرای دقیق، طراحی تصویری سنگینتر و بازیهایی حسابشده، موفق شده که هم برای مخاطبان قدیمی احترام قائل شود و هم راهی برای ورود نسل جدید باز کند.
دین دبلوا، با وفاداری تقریباً بیکموکاست به نسخه اصلی، توانسته یکی از نادرترین تعادلها را ایجاد کند: حفظ هویت یک اثر محبوب، در قالبی کاملاً متفاوت.
گرچه ممکن است برخی منتقدان آن را زیادی محافظهکار بدانند، اما نمیتوان انکار کرد که تماشای دوبارهٔ دوستی هیکاپ و توثلس، آنهم با جلوههای تازه، هنوز هم همان جادو را دارد؛ فقط این بار، با کمی نورپردازی مصنوعیتر و دلتنگی بیشتر.
جمعبندی: قصهای آشنا در لباسی نو
این فیلم بیش از آنکه بازآفرینی باشد، تجلی بزرگتر و فیزیکیتر از همان داستان آشناست — با جادویی که هنوز هم کار میکند
بازسازی لایواکشن چگونه اژدهای خود را تربیت کنیم، تلاشی است بااحترام و دقیق برای بازآفرینی یک اثر خاطرهانگیز؛ تلاشی که گرچه شگفتیهای بصری دارد، اما سؤالهای مهمی را هم پیش روی مخاطب و منتقدان میگذارد: آیا این فیلم واقعاً چیزی تازه برای گفتن دارد؟ یا صرفاً تصویری بزرگتر از قصهایست که هنوز زنده و تازه در ذهن مخاطبان است؟
کارگردان اصلی مجموعه، دین دبلوا، با کمترین میزان تغییر، سکانسها، قاببندیها و حتی حسوحال نسخه انیمیشنی را به جهان لایواکشن منتقل کرده است. در بسیاری از صحنهها، این رویکرد به تقویت حس نوستالژی کمک میکند؛ خصوصاً در سکانس پرواز اول هیکاپ و توثلس، که هیجان، ترس و جادو را بهزیبایی روی پرده مینشاند. اما از سوی دیگر، همین وفاداری افراطی باعث شده برخی منتقدان این بازسازی را «زیادی آشنا» یا «فاقد جسارت هنری» بدانند.
منتقدانی که نگاهی مثبت به فیلم دارند، از طراحی چشمگیر صحنهها، استفادهٔ هوشمندانه از جلوههای ویژه، و پیوند احساسی دوبارهی میان هیکاپ و توثلس دفاع میکنند. آنها معتقدند این فیلم توانسته حس معصومانه و خیالپردازانهٔ نسخه اصلی را در بستری بزرگتر و جدیتر بازسازی کند. اما در نقطه مقابل، برخی منتقدان اشاره کردهاند که تغییر نکردن روایت و حتی رنگوبوی جهان فیلم باعث شده تماشای این نسخه بیشتر شبیه بازپخش فیلم اصلی باشد، آنهم با گرافیکی متفاوت.
جرارد باتلر یکی از نقاط قوت فیلم است که با حضور فیزیکیاش، نقش استوئیک را عمق و جذابیت بیشتری بخشیده. همچنین توثلس، اژدهای بامزه و محبوب، هنوز هم همان کاراکتر دوستداشتنی باقی مانده و بهطرز غریبی در این دنیای واقعگرایانه جا افتاده است.
در مجموع، این بازسازی بیش از آنکه نسخهای «متفاوت» باشد، تلاشی است برای نگهداشتن شعلهی یک افسانه در ذهن مخاطبان قدیمی و باز کردن دروازهای برای ورود نسل جدید. اگر از طرفداران وفادار دنیای برک و اژدهایان هستید، این فیلم تجربهای خوشایند و آشناست؛ اما اگر بهدنبال چیزی واقعاً تازه میگردید، ممکن است حس کنید این اژدها، همان مسیر قبلی را دوباره پرواز کرده است؛ این بار با بالهایی کمی سنگینتر.
منبع: مجله بازار
دوست داشتنیترین یوتیوبر گیمر ایران کیه؟ میزگیم با علیرکسا @alirexzam
نظرات