چه می‌شود اگر یک درام جنایی، زرق‌وبرق را کنار بگذارد و جای آن را با واقع‌گرایی تلخ پر کند؟ Mobland پاسخ را با خون، خیانت و شکستن مرزهای اخلاقی می‌دهد. از همان لحظه‌ای که آکوردهای ابتدایی آهنگ “Starburster” از گروه Fontaines D.C. پخش می‌شود، می‌فهمید که این سریال، دیگر از آن گنگسترهای کلاسیک نیست که پدربزرگتان می‌دید. این سریال به قلم رونان بنت نوشته شده و در تاریخ ۳۰ مارس ۲۰۲۵ از پلتفرم Paramount+ پخش شد؛ سریالی که شما را به دل دنیای تاریک جنایت سازمان‌یافته در لندن می‌برد، جایی که اتحادها سریع‌تر از پر کردن خشاب یک گلاک تغییر می‌کنند.

مراقب لو رفتن داستان باشید.

روی کاغذ، داستان آشنا به نظر می‌رسد: خانواده هاریگان (خانواده‌ی جنایت‌کار قدیمی به رهبری کنراد هاریگان (با بازی پیرس برازنان) و همسر بی‌رحمش میو (هلن میرن)) درگیر جنگی مرگبار بر سر قلمرو با کارتل تازه‌کار استیونسون هستند که به دست ریچی استیونسون (جف بل) اداره می‌شود. در این میان، هری دا سوزا (تام هاردی) وارد میدان می‌شود؛ مأمور اجرایی خانواده که قطب‌نمای اخلاقی‌اش در میان طوفانی از مواد، باج‌گیری و خیانت مدام در حال چرخیدن است. اما اشتباه نکنید: این سریال فقط درباره جنگ دو خانواده نیست. قلم تیز رونان بنت لایه به لایه این اکوسیستم جنایی را می‌شکافد؛ وفاداری خانوادگی، زخم‌های قدیمی، و جذابیت فاسد قدرت؛ تا جایی که در پایان، تماشاگر نمی‌داند اصلاً مرزی برای ایستادن باقی‌مانده یا نه.

Moblandدر ابتدا شک داشتم که Mobland بتواند از زیر سایه غول‌هایی مثل «سوپرانوز» یا «پیکی بلایندرز» بیرون بیاید. بله، تماشای هری در قسمت دوم وقتی که در بندرهای لندن میان آلودگی در حال مذاکره برای معامله‌ای خراب‌شده درباره فنتانیل است، من را یاد جلسات درمانی تونی سوپرانو یا نگاه‌های سرد تامی شلبی انداخت. اما از همان قسمت اول (با صحنه‌ای در باشگاه که ادی هاریگان (انسون بون) بی‌مقدمه یکی از مهمانان را با چاقو می‌زند و خانواده را وارد هرج‌ومرج می‌کند) مشخص شد که این سریال حاضر نیست کلیشه‌ها را تکرار کند. بلکه این پرسش را مطرح می‌کند: اگر شر واقعی فقط در کارتل رقیب نبود، بلکه در دل تاریکی پنهان درون هر شخصیت قرار داشت، چه می‌شد؟

خط داستانی و جهان‌سازی

Mobland در هسته خود، حول یک تقابل ساده اما انفجاری می‌چرخد: سلطه آهنین خانواده هاریگان بر دنیای زیرزمینی لندن در معرض تهدید کارتل نوظهور استیونسون به رهبری ریچی استیونسون قرار گرفته است. کنراد هاریگان (برازنان) پدرسالاری است که امپراتوری‌اش از یک منطقه به منطقه دیگر کشیده شده؛ و میو هاریگان (میرن) زن خانواده‌ای است که نه‌تنها با خشونت مخالفت نمی‌کند، بلکه خود طراح آن است. در این معجون جنگ‌طلبانه، هری دا سوزا (هاردی) وارد می‌شود؛ مأموری خشن و کاربلد که حضورش جهان تاریک سریال را به شکل عریان و تلخی نمایان می‌کند.

پی‌رنگ داستان (بدون اسپویل)

سریال در قالب هشت قسمت حدوداً ۵۰ تا ۶۰ دقیقه‌ای روایت می‌شود. در قسمت اول با هری آشنا می‌شویم، وقتی که برای پاک‌سازی صحنه یک ترور ناموفق دو رئیس وفادار به کنراد فراخوانده می‌شود. در همین حین، شبگردی بی‌پروا از ادی هاریگان (انسون بون) با دوستش تامی استیونسون (پسر ریچی رقیب) به حادثه‌ای منتهی می‌شود که هر دو خانواده را به سراشیبی سقوط می‌کشاند. تا پایان قسمت اول، حس می‌کنید که این جهان بی‌توجه به جنازه‌هایی که روی‌هم تلنبار می‌شوند، به چرخش خود ادامه خواهد داد.

Mobland

فضاسازی و اتمسفر

لندن در این سریال تیره، بارانی و خاموش است. برخلاف فضای خاکستری نوستالژیک «پیکی بلایندرز» یا نئونوآرهای نورانی «کارآگاه حقیقی»، Mobland به پالت رنگی خاموش متکی است: خاکستریِ بتن، نورهای فلورسنت بیمارگونه در پناهگاه‌های مخفی، و انفجارهای رنگی ناگهانی هنگام رد و بدل شدن پول و مواد مخدر. این سبک بصری دقیقاً همان حسی را منتقل می‌کند که انگار در Mobland، هر صحنه در آستانه فروپاشی جهان خودش قرار دارد. تماشای هری در حال عبور از اسکله‌ای متروکه در قسمت دوم، سرمای هوا و بوی فاسد آب را تقریباً حس می‌کنید.

ساختار و ریتم

سه قسمت نخست نقش مقدمه را دارند: تمام مهره‌های کلیدی معرفی می‌شوند، ترک‌هایی در امپراتوری هاریگان دیده می‌شود، و قدرت‌گیری تدریجی کارتل استیونسون آشکار می‌گردد. قسمت اول با ریتمی تند پیش می‌رود (هیچ مقدمه‌چینی خسته‌کننده‌ای نیست) و مستقیماً وارد خشونت وحشیانه و نقشه‌کشی‌های مالی می‌شویم. قسمت دوم کمی آرام‌تر است و بیشتر روی زندگی شخصی هری تمرکز می‌کند: ازدواجی متزلزل با ژن (جوان فراگات) و رابطه‌اش با دختر نوجوانش جینا (آیوی کوک). در قسمت سوم، وارد سیاست‌های درون‌کارتلی می‌شویم؛ جایی که دقیقاً به یاد «سوپرانوز» افتادم، چون تضادهای اخلاقی هری (آدمکش در روز، پدر مهربان در شب) یادآور جلسات درمانی تونی بود، البته بدون کاناپه‌ها. اما برخلاف «سوپرانوز»، Mobland کمتر پا روی ترمز می‌گذارد.

Moblandدر قسمت‌های چهارم و پنجم، ریتم دچار نوسان می‌شود. قسمت چهارم که به کارگردانی گای ریچی ساخته شده، با ساختار زمانی غیرخطی به گذشته کنراد می‌پردازد؛ بین روزهای ابتدایی‌اش تحت فرمانروایی مافیای ایرلندی و امپراتوری امروزش جابه‌جا می‌شود. گرچه این فلش‌بک‌ها از نظر بصری بسیار چشمگیرند، اما ممکن است برخی بینندگان را دچار سردرگمی کنند، چون یک لحظه در آزمایشگاه مواد مخدر ۲۰۲۵ هستید، لحظه‌ای دیگر در کلوب شبانه‌ای در ایرلندِ سال ۲۰۰۰.بااین‌حالل، من این انحراف زمانی را غنی‌کننده یافتم؛ چرا که چهره‌ای انسانی‌تر از کنراد ترسیم می‌کرد؛ مردی که زمانی آرمان‌هایی داشته و حالا همه را در پای قدرت قربانی کرده.

قسمت‌های ششم تا هشتم آخرین تکه‌های ثبات را هم نابود می‌کنند. ساختار روایی به اوج سه‌مرحله‌ای تغییر می‌کند که در آن اتحادها فرومی‌پاشند. قسمت هفتم، به کارگردانی لارنس گاف، نمونه بارز این روند است: سرافینا هاریگان (ماندیپ دیلون) و برندن هاریگان (دنیل بتس) توسط کارتل استیونسون ربوده شده و به آمستردام منتقل می‌شوند. این سکانس (که از سوی Decider با عنوان «کشتار اره‌برقی آمستردام» شناخته شد) تنشی چنان بالا دارد که باعث شد از روی مبل بپرم. در قسمت هشتم، سرنوشت خواهر و برادرهای هاریگان، گستره واقعی نفوذ کارتل، و وفاداری‌های متزلزل هری همگی در سمفونی دهشتناکی از خیانت به اوج می‌رسند.

نقد سریال The Brothers Sun | هویت فرهنگی و فضای سوم دیاسپورا

بررسی عمیق شخصیت‌ها

یک درام جنایی، فقط به‌اندازه‌ی شخصیت‌هایش می‌تواند تأثیرگذار باشد. MobLand مجموعه‌ای از شخصیت‌های سنگین‌وزن را به تصویر می‌کشد؛ بسیاری از آن‌ها را بازیگرانی ایفا کرده‌اند که قبلاً به ما نشان داده‌اند می‌توانند دنیایمان را به آتش بکشند. در ادامه، نگاهی داریم به ۳ یا ۴ شخصیت کلیدی که داستان را شکل می‌دهند و توضیح می‌دهیم چرا پس از پایان سریال هنوز در ذهن باقی می‌مانند:

هری دا سوزا (تام هاردی)

انگیزه‌ها و مسیر شخصیتی

هری، محور اصلی داستان است. به‌عنوان دستیار و «فکسر» خانواده هریگان، او کسی است که مشکلات را حل می‌کند؛ مدام میان عمل‌گرایی بی‌رحمانه و مهربانی‌های غیرمنتظره در نوسان است. در قسمت اول، او دختر نوجوانش جینا را با شلوار گرمکن و جلیقه ضدگلوله به مدرسه می‌برد؛ تصویری که بلافاصله دوگانگی زندگی او را آشکار می‌سازد. او ضدقهرمان کلاسیکی با اصول اخلاقی مشخص نیست؛ اصولش ساده است: خانواده اولویت دارد، و هرکس آن‌ها را تهدید کند، به‌سادگی قربانی می‌شود. در قسمت پنجم، وقتی برای یافتن اطلاعات درباره‌ی آدم‌ربایان سرافینا یک آزمایشگاه مواد مخدر را نابود می‌کند، به‌وضوح می‌بینیم چقدر از مسیر اصلی منحرف شده است.

بازی و ظرافت

هاردی نوعی خشونت پنهان را در پس هر جمله‌ی آرام به نمایش می‌گذارد. چشمان او (اغلب نیمه‌باز) می‌توانند در کنار ژان (جوان فراگات) مهربان و در صحنه‌های بازجویی کاملاً بی‌احساس باشند.
در یکی از صحنه‌های درخشان (فلش‌بک قسمت چهارم)، هری دوران یتیمی‌اش را در ایست‌اند لندن به یاد می‌آورد. مهربانی در صدایش هنگام یادآوری دوست کودکی‌اش باعث می‌شود هیولایی را که امروز هست، لحظه‌ای فراموش کنیم.

همین دوگانگی است که او را تماشایی می‌کند: برای مردی ریشه‌کن شده و بی‌بازگشت دل می‌سوزانی و حتی در صحنه‌ی شکنجه‌ی یکی از افراد ریچی در قسمت هفتم، نیمه‌ای از وجودت برایش هورا می‌کشد؛ حتی وقتی از شدت خشونت به خود می‌لرزی.

Mobland

کنراد هریگان (پیرس برازنان)

انگیزه‌ها و مسیر شخصیتی

کنراد پدرسالاری‌ست که امپراتوری هریگان را از صفر بنا کرده. او در خشونت، جراح است نه مشت‌زن؛ شطرنج‌باز به‌جای مبارز خیابانی. در قسمت‌های ابتدایی، او میان رؤسای مافیای رقیب میانجی‌گری می‌کند و مجازات‌ها را بادقت اجرا می‌کند. اما کنراد همچنین پدری سوگوار است؛ مرگ وحشیانه‌ی پسر ارشدش، برندن (دنیل بتس) در قسمت هفتم، او را وادار به بازنگری در وفاداری‌ها می‌کند. مسیر شخصیتی‌اش، مردی است که در جهانی رو به فروپاشی، به دنبال توهم کنترل می‌گردد.

بازی و ظرافت

برازنان (که اغلب با پرسونای شیک جیمزباند شناخته می‌شود) در اینجا کنرادی خطرناک و ساکت را به نمایش می‌گذارد. نه از لطیفه‌های بامزه خبری هست، نه از شوخ‌طبعی. حضور او حساب‌شده است: آرامش استیل در نگاهش هنگام بحث درباره‌ی خائنان، لرزش صدایش وقتی خیانت میو را می‌بیند. صحنه‌ی شام در قسمت سوم، جایی که او و میو تهدیدهای سربسته‌ای را به فرزندانشان تحویل می‌دهند، فراموش‌نشدنی است؛ لحن خشک کنراد از هر انفجار خشونت‌آمیز تأثیرگذارتر است. خشونت فروخورده‌اش من را به یاد مایکل کورلئونه در The Godfather Part II انداخت؛ منهای رمانتیسم قدرت.

معرفی شخصیت‌های سریال سوپرانوز | تونی سوپرانو؛ شکوهمند، نفرت‌انگیز و خواستنی!

میو هریگان (هلن میرن)

انگیزه‌ها و مسیر شخصیتی

میو مادرسالاری است که بی‌رحمی‌اش اغلب از کنراد هم فراتر می‌رود. در قسمت دوم، تنها پس از دریافت یک پیامک توهین‌آمیز، بی‌هیچ تردیدی دستور قتل کل خانواده‌ی رقیب را صادر می‌کند.
اما او استاد بازی روانی است. او با دخترخوانده‌اش سرافینا (ماندیپ دیلون) بازی می‌کند و شک درباره مشروعیت جایگاهش در خانواده را در ذهنش می‌کارد. بزرگ‌ترین سلاح میو، جنگ عاطفی است؛ او به‌خوبی می‌داند چطور کوین (پدی کانسیداین)، پسر کنراد، را نسبت به رهبری پدرش دچار تردید کند.

Mobland

بازی و ظرافت

میرن با لذت تمام نقش را می‌بلعد، اما هرگز به اغراق و کاریکاتور نمی‌رسد. در یکی از صحنه‌های درخشان (قسمت ششم)، میو حلقه‌ی ازدواجش را لمس می‌کند و ویدئویی از امتناع همسرش از نجات یکی از افراد وفادارش را تماشا می‌کند. درحالی‌که زیر لب می‌گوید: «وفاداری یه تجمله که دیگه توانش رو نداریم»، نحوه‌ی کشیدن کلمه‌ی “تجمل” با لب‌هایش مو به تن آدم راست می‌کند. این یک نمایش از خشم کنترل‌شده است؛ او در تاپ ورزشی سلطنتی‌ست و با مروارید، ترسناک.

کوین و سرافینا هریگان (پدی کانسیداین و ماندیپ دیلون)

کوین هریگان

کوین پسر «در تیررس» است. او به‌عنوان جانشین کنراد تربیت شده اما در برابر بی‌رحمی مادر و فاصله‌ی عاطفی پدر رنج می‌برد. در قسمت سوم، وقتی می‌فهمد هری اطلاعاتی درباره حرکت‌های کارتل استیونسون را از او پنهان کرده، خشمگین می‌شود و عقده‌هایش را فاش می‌کند. در قسمت ششم، او در اقدامی کورکورانه برای اثبات وفاداری، یکی از متحدان کلیدی خانواده را لو می‌دهد و همه چیز را به خطر می‌اندازد. این یک پرتره‌ی ناخوشایند از خشم، حق‌طلبی، و نابینایی است.

سرافینا هریگان

سرافینا در آغاز دختر محافظت‌شده‌ای است که خود را فراتر از دنیای خشن می‌پندارد. اما پس از اسارت به دست کارتل استیونسون در قسمت هفتم (که با عنوان «قتل‌عام اره‌برقی» شناخته می‌شود و به نابودی خواهر و برادرها می‌انجامد)، او دگرگون می‌شود.در قسمت هشتم، این زخم‌ها به اراده‌ای محکم بدل می‌شوند؛ او دیگر شاهزاده‌ی عاج نشینی نیست، بلکه گرگی است آماده‌ی شکار. بازی ماندیپ دیلون در اینجا شایسته‌ی تحسین ویژه است؛ ترس در چشمانش به تمرکز سرد و بی‌رحمانه‌ای تبدیل می‌شود که بلافاصله یادآور تحول سرسی لنیستر در Game of Thrones است.

معرفی شخصیت‌های سریال سوپرانوز | کریستوفر مولتسانتی، حسرت و زیبایی

نقش‌های کم پرداخته و فرصت‌های از‌دست‌رفته

درحالی‌که هسته‌ی خانواده به‌خوبی توسعه یافته‌اند، برخی شخصیت‌ها بیشتر شبیه دکور صحنه‌اند. ایزابل «بلا» هریگان (لارا پولور)، همسر کوین، میان ایفای نقشی تأثیرگذار به‌عنوان زنی در تلاش برای مدیریت خانواده، و تبدیل‌شدن به شخصیتی حاشیه‌ای در نوسان است. در قسمت‌های ابتدایی، او با کوین بر سر فرستادن پسرشان ادی به مدرسه شبانه‌روزی بحث می‌کند؛ اما پس از آن، کمتر نشانی از زندگی درونی او می‌بینیم. حتی زوشیا (جزمین جابسون)، دستیار نزدیک هری، پس از قسمت پنجم کم‌رنگ می‌شود؛ وفاداری‌اش به هری بیان می‌شود، اما نمایش داده نمی‌شود، و در نهایت به شمایلی بی‌جان می‌ماند.

Mobland

کارگردانی

اپیزودهای فصل اول توسط گروهی چرخشی از کارگردانان هدایت می‌شوند: گای ریچی، آنتونی بیرن، دنیل سیرکین، و لارنس گاف. درحالی‌که چنین تنوعی معمولاً می‌تواند انسجام تُنال یک سریال را از بین ببرد، به نظر من در اینجا به‌جای آن، نوسان و بی‌ثباتی موجود در داستان را تقویت می‌کند. امضای ریچی به‌وضوح بر اپیزود اول حک شده: تدوین تند، نماهای تعقیبی از بالا روی افق تیره لندن، و برش‌های ناگهانی که ضربان آدرنالین را بالا می‌برند. در نقطه مقابل، اپیزود هفتم به کارگردانی گاف با عنوان «قتل‌عام اره‌برقی آمستردام» دوربین را به دل راهروهای باریک انبار می‌کشاند و می‌گذارد ترس به‌آرامی پخته شود، تا آنکه ناگهان با خشونتی انفجاری فوران کند. این گذار از سبک پرشتاب ریچی به تنش خزنده گاف یک شاهکار است؛ هر اپیزود را به قطعه‌ای دندانه‌دار از یک پازل شکسته تبدیل می‌کند.

فیلم‌برداری

دیوید هیگز (اپیزودهای ۱ تا ۴) و جاناتان ریکبورگ (اپیزودهای ۵ تا ۸) مدیران فیلم‌برداری پالت بصری‌ای را ارائه می‌دهند که غرق در خاکستری‌ها و نورهای فلورسنت بیمارگون است. صحنه‌هایی که در عمارت مجلل کنراد فیلم‌برداری شده‌اند، وقاری مهار شده دارند؛ سایه‌های عمیق و طیف رنگی خاموشی که از ثروت قدیمی و اسرار دفن‌شده نجوا می‌کنند. در مقابل، مخفیگاه‌های کارتل استیونسون (به‌ویژه در اپیزود ۷) با نورهای نئونی و قرمزهای مسموم غرق شده‌اند که نشانه‌ای از فساد اخلاقی است. یکی از موتیف‌های تکرارشونده، بازتاب «خون در آب» است: در اپیزود دوم، گودالی بیرون یک آزمایشگاه مواد مخدر با قرمزی می‌درخشد هم‌زمان با نزدیک‌شدن آژیر پلیس؛ نمادی آرام از خشونتی که زیر سطح شهری در حال جوشش است.

Mobland

موسیقی متن و ساندترک

موسیقی ساخته ایلان اشکری و مت بلامی از گروه Museمطالعه‌ای است در تضادها. بالا و پایین‌های ارکسترال اشکری تراژدی‌های خانوادگی را برجسته می‌کنند، درحالی‌که قطعات گیتار محور و پر ضرب بلامی، صحنه‌های مربوط به کارتل را سوخت‌رسانی می‌کنند. یک صحنه به‌یادماندنی در اپیزود پنجم وجود دارد که در آن موتیفی پیانویی و ساده بر مونتاژی از هری در حال آماده‌شدن برای یک جلسه پرمخاطره پخش می‌شود؛ پژواک اندوهناک این ملودی، مو بر تنم سیخ کرد و نباید از استفاده زودهنگام آهنگ «Firestarter» از The Prodigy در اپیزود ۱ و «Breathe» در اپیزود ۲ گذشت؛ اشارات آشکاری به صحنه ریو دهه نودی که خشونت حال حاضر سریال را در بافتی گسترده‌تر از فرهنگ عامه جای می‌دهد. این کار مرا به یاد استفاده فیلم Trainspotting از موسیقی ریو برای تقویت واقع‌گرایی تیره‌اش انداخت.

خلاصه این‌که، مهارت فنی MobLand هرگز تزیینی به نظر نمی‌رسد؛ هر انتخاب کارگردانی، هر قاب سایه‌دار، و هر نت ناهنجار در کنار هم دنیایی خلق می‌کنند که در آن خشونت نه زیبا جلوه داده می‌شود و نه جذاب، بلکه به‌عنوان نیرویی خورنده به تصویر کشیده می‌شود که همه را در مسیر خود تحریف می‌کند.

مردسالاری سمی

شخصیت‌های مرد در MobLand تقریباً بدون استثنا خشن‌اند؛ از بازجویی‌های بی‌رحمانه‌ی هری گرفته تا تلاش‌های ناامیدانه‌ی کوین برای «اثبات خودش». اما سریال صرفاً بازنمایی گر مردسالاری سمی نیست؛ بلکه آن را به چالش می‌کشد. در قسمت دوم، جلسه‌ی درمانی صریح یان نشان می‌دهد که سبک زندگی خشن هری چگونه حتی محکم‌ترین روابط را از درون فرسوده می‌کند.

Moblandصحنه‌هایی که یان هری را وادار می‌کند پس از یک شب کشتار در آینه به خود نگاه کند، نشان می‌دهد که خشونت چگونه به تمام ابعاد زندگی او نفوذ کرده است. این صرفاً داستان مردهایی نیست که توانایی تغییر ندارند؛ بلکه داستان فرهنگی است که خشونت در آن می‌تواند درک انسان از خودش را تحریف کند.

زیباسازی در برابر نقد خشونت

ممکن است گفته شود که هر سریالی درباره‌ی جرایم سازمان‌یافته، در خطر زیباسازی خشونت قرار دارد؛ ماشین‌های سریع، کت‌وشلوارهای براق، تیراندازی‌هایی با آدرنالین بالا. اما MobLand مدام این زیبایی‌سازی را خنثی می‌کند. هیچ قطعه‌ی موسیقی پیروزمندانه‌ای در صحنه‌های قتل شنیده نمی‌شود؛ دوربین برعکس روی پیامدها مکث می‌کند: پیشانی شکافته، خون در گودال باران، کودکی وحشت‌زده پشت نوار زرد پلیس. وقتی هری با خجالت سعی می‌کند برای جینا توضیح دهد که چرا دست به آن کار زده، هیچ قوس قهرمانانه‌ای در کار نیست؛ فقط فروپاشی ظاهری پدری است که در تلاش است ظاهر اخلاقی‌اش را حفظ کند. می‌توان گفت MobLand نه‌تنها خشونت را جشن نمی‌گیرد، بلکه آن را بی‌رحمانه نقد می‌کند، یادآور می‌شود که هر گلوله‌ی شلیک‌شده تنها جسم‌ها را هدف نمی‌گیرد، بلکه روح‌ها را نیز زخمی می‌کند.

معرفی شخصیت‌های سوپرانوز | سیلیو، قاتل وحشتناک

چه کسانی ممکن است آن را نپسندند؟

اگر درام‌هایی با مرزهای اخلاقی روشن را ترجیح می‌دهید (قهرمان‌هایی که بر شر پیروز می‌شون)MobLand ممکن است برایتان ناامیدکننده باشد. تا پایان قسمت هشتم، به شخصیت‌هایی دل می‌بندید که غیر قابل نجات‌اند، و از کسانی متنفر می‌شوید که نشانه‌هایی از نیکی نشان می‌دهند. برخی بینندگان از نوسان لحن سریال گله کرده‌اند: یک هفته تیراندازی‌های پرهیجان، هفته‌ی بعد جلسات سنگین روان‌درمانی خانوادگی. اگر از توسعه‌ی کند شخصیت‌ها یا داستان‌هایی با خاکستری‌ترین اخلاقیات بیزارید، پیش از تماشای این سریال، سرنگ اپی‌پن‌تان را آماده کنید.

Mobland

جمع‌بندی نهایی

MobLand خود را کنار سریال‌های جنایی شسته‌رفته‌ای که برای اوقات فراغت تماشا می‌کنید قرار نمی‌دهد؛ بلکه شما را به کوچه‌های تاریک نیمه‌شب می‌کشاند، اسلحه‌ای بر سرتان می‌گذارد، و وادارتان می‌کند با شخصیت‌هایی همدلی کنید که از هر لحاظ باید نفرین شوند. گرچه گاهی در ریتم کند می‌شود و برخی نقش‌های فرعی آن‌چنان نمی‌درخشند، اما سریال بر پایه‌ی قدرت نوشتار، جهانی اخلاقاً تیره‌وتار، و بازی‌های درخشان (به‌ویژه از سوی تام هاردی و هلن میرن) سریری محکم می‌سازد. این سریال نادر است؛ از آن‌هایی که پس از پایان هر قسمت، حس می‌کنید تحت‌تأثیر قرار گرفته‌اید، نه صرفاً سرگرم شده‌اید.

Moblandاز نظر من، MobLand نمره‌ی ۴.۵ از ۵ می‌گیرد. اگر دنبال سریالی هستید که آرام پیش می‌رود؛ اما عمق دارد (ترجیحاً در یک آخرهفته) MobLand با تصویری از فرسایش روانی ناشی از جنایت، پاداش این توجه را خواهد داد. آماده‌ی خیانت‌های ناگهانی، بدن‌های زخمی، و لحظاتی باشید که عمیق‌تر از هر گلوله‌ای بر روان شما اثر می‌گذارند. اما به یاد داشته باشید: در MobLand، تاریک‌ترین نقطه نه دفتر رئیس مافیا، بلکه خلأیی‌ست که روزی وجدانتان آن‌جا قرار داشت.


بزرگ‌ترین یوتیوبر کالاف دیوتی ایران کیه؟ میزگیم با ملیکا دیوتی

Loading