نقد فیلم ناپلئون از ریدلی اسکات: حماسهای که به یک کمدی خستهکننده تبدیل شد.
سال ۲۰۲۳ به عنوان سال مردان لوس و بچگانه در ذهنها مانده است. از مارک رافلو در فیلم «چیزهای بیارزش»، شاهکار یورگوس لانتیموس، تا جیکوب الوردی در نقش الویس در فیلم «پریسیلا» به کارگردانی سوفیا کوپولا، تعدادی از بازیگران مرد مشهور در فیلمهای این سال نقش افرادی وحشتناک را ایفا کردهاند. خواکین فینیکس آخرین نامی بود که به این لیست اضافه شد؛ او در فیلم حماسی تاریخی جدید ریدلی اسکات، ناپلئون، دوباره با این کارگردان همکاری کرده است. بازی فینیکس و برداشت اسکات از این شخصیت برجسته (البته فقط در نام) به طرز عجیبی خندهدار، گاهی خستهکننده و پر از نبردهای خونینی است که در نمایش خشونت چیزی کم ندارد. این فیلم از دیدگاه کارگردانی جسورانه است و با وجود عدم یکنواختی و کمی شلوغ بودن، همچنان میتواند سرگرمکننده باشد.
اسکات فیلم ناپلئون را با اعدام ملکه آخر فرانسه، ماری آنتوانت، آغاز میکند؛ سر او بر روی صحنهای برای تمام حضار به نمایش گذاشته میشود. ناپلئون بناپارت بلافاصله پس از آن وارد صحنه میشود، در حالی که میخواهد خود را به عنوان یک فرمانده نظامی ماهر ثابت کند. ما شاهد عقبنشینی بریتانیا از تولون توسط فرانسویها هستیم (با صحنهای وحشیانه که به شکلی عجیب یادآور فیلم بیگانه است) و ناپلئون به سرعت در ارتش ترقی میکند و با ژوزفین، با بازی ونسا کربی، آشنا میشود. با وجود متنهای روی صفحه که معرفیکننده شخصیتها هستند، به نظر میرسد که اسکات کمتر به هدایت بینندگان در این دوره تاریخی علاقهمند است (به یاد داشته باشید که او به کسانی که نگران دقت تاریخی هستند گفته بود «بروید سراغ زندگی خودتان») و بیشتر به تنظیم لحن فیلم میپردازد. متأسفانه، مشخص نیست که او چه لحنی را میخواهد در پیش بگیرد؛ چرا که ناپلئون بین یک کمدی خانوادگی و یک زندگینامه معمولی که داستان امپراتور نالان فرانسه را روایت میکند، در نوسان است.
بدون شک ونسا کربی در نقش ژوزفین توجه مخاطبان را به خود جلب کرده است؛ هم به دلیل عملکردی که در این نقش ارائه داده و هم به خاطر تاثیری که بر بازی خواکین فینیکس گذاشته. کشمکشهای ناپلئون و ژوزفین به برخی از خندهدارترین لحظات فیلم منجر میشود؛ بهویژه زمانی که فینیکس ناپلئون را بهصورت یک مرد زنذلیل قرن نوزدهمی نشان میدهد؛ کسی که هم به طرز بیپایانی عاشق است و هم در ابتدا از احساساتی که ژوزفین در او برمیانگیزد، منزجر میشود. این حالت به مانورهای سیاسی ناپلئون نیز نفوذ میکند؛ جایی که فینیکس اغلب نقش یک بازیگر قدرت دستوپاچلفتی را بازی میکند؛ نه آن فرمانده بزرگی که تاریخ به یاد دارد. در اوایل فیلم است که متوجه میشویم اسکات چگونه قصد دارد با این شخصیت برخورد کند؛ نه با احترام و دقتی که معمولاً برای حماسههایی از این دست محفوظ است، بلکه با نوعی نگاه تمسخرآمیز!
طنز موجود در فیلم بدون شک به این اثر جان تازهای بخشیده است؛ فیلمی که بیشتر بین صحنههای نبرد و لحظاتی میگذرد که ژوزفین و ناپلئون با هم روی پرده ظاهر میشوند. اگرچه این لحظات به نظر میرسد کم و پراکندهاند، اما صحنههای نبرد اسکات وسیع و بیرحمانه هستند. نبرد آسترلیتز یکی از برجستهترین آنهاست و بهعنوان نقطه عطفی در اثبات مهارتهای رزمی ناپلئون عمل میکند. با این حال، حتی خود کارگردان نیز به نظر میرسد که بیشتر به خود ناپلئون اهمیت میدهد تا به نبردها؛ او تصویری از مردی نابالغ را به تصویر میکشد که نمیتواند در برابر وسوسه قدرت مقاومت کند، خواه این قدرت از طریق تصمیمات بیرحمانه در زمان جنگ باشد، یا مانورهای سیاسی ناشیانه، یا موقعیتهای اجتماعی عجولانه و دستوپاچلفتی.
به نوعی، اجرای خواکین فینیکس در این اثر کاملاً بینقص است. البته مشخص نبود که آیا ریدلی اسکات به کلیشه «عقده ناپلئون» تکیه خواهد کرد یا نه؛ اما کارگردان دقیقاً همین کار را انجام داده و بیزاری خود را از این شخصیت نشان میدهد، که اغلب به هیستری و سردرگمی منجر میشود. به نظر میرسد که در درون فیلم ناپلئون، دو فیلم وجود دارد: یکی که به سنتهای مرسوم یک زندگینامه مستقیم تکیه کرده و دیگری، یک کمدی عجیبوغریب درباره مردی که غرور و تکبر او را به مقام والایی میرساند و وقتی به آنجا میرسد، نمیداند دقیقاً چه باید بکند. وقتی ناپلئون از تبعید بازمیگردد تا دوباره کنترل فرانسه را به دست بگیرد، فیلم به نظر میرسد که تحت فشار بلندپروازیهای خود در حال فروپاشی است، احساسی که با نزدیک شدن به نبرد واترلو کاملاً همخوانی دارد.
گفتن اینکه «ناپلئون» یک داستان عاشقانه است، شاید عجیب به نظر برسد؛ اما به بسیاری از جهات، این فیلم با انگیزههای نامنظم و متغیر این فاتح مشهور به پیش میرود: برای پیروزی، برای ژوزفین، برای به جا گذاشتن وارثی برای فرانسه. اینکه فرانسه اغلب به او عشق میورزد خود یک شگفتی است؛ اما فیلم اسکات به نظر نمیرسد همین را بگوید. این فیلم نه او را به یک قهرمان تبدیل کرده و نه او را مصلوب میکند. «ناپلئون» حتی سعی نمیکند تاریخ پرآشوبترین دوره فرانسه را با انسجام روایت کند. در عوض، مانند خود ناپلئون، این فیلم نیز گیجکننده است و به همان اندازه که هیجانانگیز است کُند پیش میرود.
منبع: Screenrant
بهترین دیالسیهای تاریخ با امید لنون و شایان
حیف این شخصیت بزرگ و فاتح که تو فیلم حتی اندکی بد به جلوه بره 🥺🫠
بر خلاف نظر نویسنده محترم که نوشتن,«طنز موجود در فیلم بدون شک به این اثر جان تازهای بخشیده است» اتفاقا به نظر من دقیقا بدون شک بدترین اتفاقی که ممکن برای یک اثر حماسی یا اکشن یا کلا ژانرهای جدی اتفاق بیفته همین ترکیب شدن با طنز هستش بیننده این فیلم ها دنبال طنز نیست و وقتی فیلم با طنز ترکیب میشه کاملا اون جذابیت فیلم برای اون قشر از مخاطب ها از بین میره
با درود فراوان به نویسنده و خواننده گرامی. در ابتدا بگم که بناپارت از تبعید برنگشت در واقع منظور شما بازگشت از جنگ روسیه بود و دقیقا نقطه آغاز مشکلات ناپلئون از اونجا شروع شد و خیانتی که دوستان نزدیکش بهش روا داشتن. نکته دوم اینکه این فیلم حماسی بود یا تاریخی و عشقی واقعا مشخص نشد و من بیننده دائم در یک سردرگمی بودم، فیلم به غیر از ابتدای فیلم به صورت داغون ومظحکی از وقایع و اتفاقات سیاسی و تاریخی با لگد مال کردن شخصیت بناپارت عبور میکنه و حتی ذره ای تردید در این امر نداره که این فاتح بزرگ چیزی جز ی آدم منفور و به قول شما دست وپاچلفتی نیست چه در منزل خودش چه در کشور و اروپا. این فیلم اصلا اون چیزی نبود که انتظار داشتم از ریدلی اسکات ببینم نه کمدی جسورانه و نه حماسی میخکوب کننده.مخلص یکبار دیدن هم براش زیاد بود. یا حق