بررسی اپیزود خاص سوپرانوز: «گمشده در جنگلهای سرد پاین بارنز»
نامیدن سریال «سوپرانوز» بهعنوان بهترین سریال تلویزیونی تمام دورانها، شبیه آن است که «همشهری کین» را بزرگترین فیلم تاریخ بدانیم. انتخابی بدیهی است، اما این نباید باعث شود که مخاطبان جوان از دیدنش صرفنظر کنند. هم «سوپرانوز» و هم «همشهری کین» بهدرستی شهرت خود را بهعنوان آثار معتبر و اثرگذار در مدیوم خود بهدست آوردهاند، اما هر دو یک برگ برنده پنهان دارند؛ آنها فوقالعاده سرگرمکنندهاند.
«سوپرانوز» اغلب یکی از بامزهترین برنامههای تلویزیون بود و حس شوخطبعیاش، یکی از ویژگیهایی بود که آن را از سایر سریالهای پرستیژمحور آغاز قرن متمایز میکرد. گرچه فیلمهایی چون «پدرخوانده» و «رفقای خوب» بر دنیایی که دیوید چیس خلق کرده تأثیرگذار بودند، اما دیدن سازوکار درونی مافیا در سطح روزمره، بیسابقه بود. اینکه تونی سوپرانو (با بازی جیمز گاندولفینی) مردی خانوادهدوست است که در تلاش برای ایجاد تعادل میان دو مسئولیت خود است، هسته اصلی درام سریال را شکل میدهد، اما همین موضوع نیز موجب خلق موقعیتهای طنزآمیز بسیاری میشود.
فراتر از تونی: جادوی اپیزودهایی که شخصیتهای دیگر را به مرکز میآورند
«Pine Barrens» جاییست که مافیا از کنترل خارج میشود و کمدی تاریک، فرمان را بهدست میگیرد
بازیگران مکمل و گفتوگوهای روزمره آنها، حسی واقعی و زنده به سریال بخشیده بودند. بسیاری از تحسینشدهترین اپیزودها پیرامون تونی میچرخیدند؛ از جمله «کالج» در فصل اول، «خانهماهی» در فصل دوم، یا «رؤیای آزمایشی» در فصل پنجم. اما روایت چندلایه سریال اجازه میداد تا اپیزودهایی که بر شخصیتهای دیگر تمرکز دارند نیز به همان سطح برسند. هیچ اپیزودی بهتر از «پاین بارنز» در فصل سوم این ویژگی را به نمایش نمیگذارد. اکنون، بیست سال پس از پخش اولیه آن در ۶ مه ۲۰۰۱ از HBO، همچنان یکی از بامزهترین و تأثیرگذارترین قسمتهای «سوپرانوز» به شمار میرود.
در حالی که تونی درگیر تصمیمگیری درباره رابطهاش با گلوریا تریلو (با بازی آنابلا شیورا) است، کریستوفر مولتیسانتی (مایکل ایمپریولی) و دست راستش پاولی گوالتیری (تونی سریکو) را برای انجام معاملهای با یک مافیای روسی به نام والری (ویتال باگانوف) میفرستد. اما کریستوفر و پاولی که اغلب با یکدیگر اختلاف دارند، با این روس عجیبوغریب درگیر شده و گمان میکنند او را کشتهاند. آنها تصمیم میگیرند جسدش را در جنگلهای «پاین بارنز» رها کنند. اما والری زنده است و موفق میشود به اعماق برفپوش جنگل فرار کند و این سه را وارد ماجرایی خستهکننده و تلخ کند.
تراژدی کمیک در جنگل یخزده
دو آدمکش گمشده در برف، یک جسد زنده، و طنزی که از دل فاجعه بیرون میزند؛ خوشآمدید به یکی از ماندگارترین اپیزودهای تلویزیون
البته این تجربه فقط برای آنها تلخ است، زیرا این انحراف داستانی در دل برف به سناریویی بامزه و مضحک تبدیل میشود که در آن کریستوفر و پاولی بیثمر بهدنبال یافتن والری هستند. هر دو تحت فشارند که مبادا خشم رئیسشان را برانگیزند؛ اعتیاد کریستوفر بارها به عملیات خانواده لطمه زده و پاولی سالهاست در تلاش برای جلب احترام تونی است، اما کمتر به آن دست مییابد، با وجود وفاداری بیچونوچرا. وقتی ارتباطشان با تونی بهدلیل آنتن ضعیف قطع میشود و در برف گم میشوند، روشن است که روس سرسخت را هرگز پیدا نخواهند کرد. جستوجوی آنها به کمدی خطاها تبدیل میشود؛ نمایشی از درماندگی که تماشاگر از دیدنش لذت میبرد.
یکی از عناصر ذاتی طنز ماجرا، جفت شدن این دو شخصیت است که بیش از همه با هم درگیرند. هر دو عجولاند، اما خشم پاولی از این باور ناشی میشود که کریستوفر هرگز شایسته جانشینی در رأس خانواده نیست. کریستوفر در واقع خواهرزاده تونی نیست، بلکه از بستگان دور همسرش کارملا (ادی فالکو) است، اما پیوند خونی آنها و اعتماد تونی، او را جانشین طبیعی کرده است. پاولی آنچنان تونی را میپرستد که گاهی برای جلب توجهش با کریستوفر مانند کودکی حسود رقابت میکند.
کمدی در سکوت فرمانده: اجرای استثنایی گاندولفینی
وقتی کریستوفر و پاولی قرار است مشکلی را حل کنند، معمولاً باید منتظر فاجعهای خندهدار باشید
دیدن اینکه این دو کودکِ خودمحورِ بدبین چگونه مجبور به همکاری میشوند، وقتی بهناچار شایستگیهای یکدیگر را به شیوههای عجیب خود میپذیرند، بسیار بامزه است. مأموریتی جهنمی و شکستخورده لازم بود تا آنها از مقصر دانستن یکدیگر خسته شوند. خندهدار اینجاست که همین جنون اجباری تنها راه برای بروز نوعی همدلی میانشان بود.
این اپیزود همچنین یکی از بهترین بازیهای طنزآمیز گاندولفینی است؛ چون تونی در بطن ماجرا حضور ندارد و از راه دور فرمان میدهد. سرخوشی عجیباش ناشی از رابطه ممنوعهاش بهزودی با شنیدن ناتوانی افرادش از بین میرود. و هیچکس مانند گاندولفینی نمیتواند با آن شدت بر سر تلفن فریاد بزند. صحنهای که تونی با دیدن بابی باکالریه (استیو شیرپیرا) در لباس کامل زمستانی میخندد، یکی از خالصترین لحظههای خنده در کل سریال است.
آزادی روایی؛ رمز ماندگاری «سوپرانوز»
این قسمت ثابت میکند که در دنیای سوپرانوز، بینتیجهترین مأموریتها هم میتوانند عمیقترین تأثیر را بگذارند
نبوغ اپیزود «پاین بارنز» در این است که ماجرای انحرافی پاولی و کریستوفر بازتابی از روایت کلی سریال است و داستانی ظاهراً فرعی را به خط اصلی روایت تبدیل میکند. این قسمت در اواخر فصل سوم اتفاق میافتد؛ زمانی که فشارها بر شخصیتها بالاست: دختر تونی، میدو، با دوستپسر قانونگریزش جکی درگیر است؛ رفتار ناپایدار گلوریا تصمیمگیری تونی را دچار اختلال کرده؛ و دکتر ملفی، رواندرمانگر تونی، در حال بهبود از حادثهای آسیبزا است. اما درست مانند مأموریت ساده اما پرپیچوخم کریستوفر و پاولی، تمام این خطوط داستانی جدی نیز بهطور موقت متوقف میشوند.
وجود چنین انحرافاتی دقیقاً همان چیزی است که «سوپرانوز» را به اثری پیشرو بدل کرد. این سریال نه به ساختار اپیزودیک تلویزیون سنتی پایبند بود و نه به چارچوبهای روایی سریالهای دنبالهدار؛ بلکه اجازه میداد روایت با ریتمی طبیعی پیش رود. برخی پیامدها تا چند فصل بعد مشخص نمیشدند، و بعضی خطوط داستانی هرگز پایانی روشن نداشتند و هیچکدام بهاندازه نمای پایانی معلق سریال بهیادماندنی نبودند. مانند زندگی واقعی، «سوپرانوز» اجازه میداد همزمان دلخراش، خندهدار، خستهکننده و حتی آزاردهنده باشد.
پایان بینتیجه؛ آغاز دوباره همان چرخه همیشگی
طنز، تنش و برف؛ Pine Barrens مثل یک کابوس خندهدار است که هیچکس نمیخواهد از آن بیدار شود
«پاین بارنز» نه با تقابل نهایی با والری پایان مییابد و نه با تصویری هولناک از فرار او در دل جنگل. بلکه با توبیخی خشک از سوی تونی و نشستن چهارنفره در ماشینی ساکتتر از جنگلهای خالی، به پایان میرسد. تنها چند قسمت بعد، کریستوفر و پاولی دوباره به جان هم میافتند. اینکه این اتفاق ظاهراً هیچ تأثیر پایداری نداشته، در نگاه دوم خندهدارتر هم هست.
نظر شما درباره این قسمت از سریال سوپرانوز چیست؟
اپیزود «Pine Barrens» از سریال «سوپرانوز» تنها یک وقفه در روایت اصلی نیست، بلکه نمونهای درخشان از توانایی سریال در ترکیب طنز، تراژدی، و بحرانهای شخصی در بستری کاملاً غیرقابل پیشبینی است. این قسمت با محوریت دو شخصیت مکمل اما متضاد — کریستوفر و پاولی — نه تنها عمق روابط انسانی را در قالب موقعیتی به ظاهر کماهمیت نمایش میدهد، بلکه ساختارشکنی سریال را در برابر کلیشههای روایی تلویزیونی برجسته میسازد.
همین توانایی در خلق لحظات بینتیجه اما ماندگار است که «سوپرانوز» را به اثری فراتر از یک سریال مافیایی تبدیل میکند؛ به روایتی از زندگی، با تمام بینظمی و طنز تلخش. نظر شما درباره این اپیزود چیست؟ در کامنت بنویسید.
منبع: مجله بازار
سختترین بازیهای دنیای با چشمهای بسته؛ میزگیم با حمید اسکورپیون
نظرات