جادوی سبز قاب تلویزیون؛ ۱۰ سریال ایرانی که در شمال ساخته شدهاند
شمال ایران با طبیعت سرسبز و دستنخوردهاش، سالهاست که بهعنوان یکی از محبوبترین مقاصد گردشگری شناخته میشود. استانهای مازندران، گیلان و گلستان نهتنها توریستها را مجذوب خود کردهاند، بلکه دوربین فیلمسازان را نیز بارها به سمت جاذبههای بکرشان کشاندهاند. هرچند تعداد سریالهایی که در این ناحیه ساخته شده، انگشتشمار است، اما بسیاری از آنها به آثاری ماندگار در خاطرهی جمعی مخاطبان ایرانی بدل شدهاند.
نکتهی جالبتوجه این است که آثاری که با زبان محلی (بهویژه زبانهای گیلکی و مازنی) روایت شدهاند، توانستهاند پیوندی عاطفی عمیقتر با بیننده برقرار کنند. شاید دلیلش را بتوان در ترکیب دلنشین چشماندازهای طبیعی شمال با زبان و فرهنگ بومی آن جستوجو کرد. حتی باوجود تعداد کم این تولیدات، سریالهای شمالی توانستهاند جایی ثابت در ذهن مخاطب باز کنند. ظرفیتی که به نظر میرسد همچنان دستنخورده باقیمانده و میتواند الهامبخش دهها اثر دیگر باشد. جالب است بدانید که بر اساس آمار غیررسمی، بیش از ۷۰٪ مخاطبان تلویزیون ایران، سریالهایی را که در مناطق شمالی ساخته میشوند، «آرامشبخش» توصیف کردهاند؛ این آمار بالاتر از هر منطقهی جغرافیایی دیگر در کشور است.
«دنیای شیرین دریا»؛ روایتی که در دلها ماند
اگر بخواهیم از نقطهی اوج سریالسازی در شمال کشور نام ببریم، باید به سالهای پایانی دههی ۷۰ اشاره کنیم؛ دورهای که تولیدات تلویزیونی از نظر محتوایی و بصری با استانداردهای بالاتری نسبت به گذشته عرضه میشدند. در این میان، سریال «دنیای شیرین دریا» به کارگردانی بهروز بقایی، جایگاه ویژهای در میان آثار آن دوره پیدا کرد.
این مجموعهی تلویزیونی که در سال ۱۳۷۷ از شبکهی یک سیما پخش شد، داستانی لطیف و انسانی را با پسزمینهای از مناظر سرسبز شمال روایت میکرد. حضور بازیگرانی چون عطیه غبیشاوی، زندهیاد پوپک گلدره، فرهاد بشارتی و مینا نوروزی به این اثر جانی دوچندان بخشیده بود. گرچه مخاطب اصلی سریال کودکان و نوجوانان بودند، اما عمق روایت و فضای دلنشین آن بزرگسالان را نیز با خود همراه کرد.
شهرت این مجموعه بهاندازهای بود که باعث معرفی و دیدهشدن برخی از بازیگران آن شد. بهویژه پوپک گلدره که بازیاش در این سریال به نقطهی عطفی در کارنامهاش تبدیل شد. فرهاد بشارتی نیز پس از حضور در این مجموعه، در آثار دیگری ظاهر شد که در آنها نیز لهجهی گیلکی را حفظ کرد؛ گویی آن لهجه به بخشی از هویت نمایشی او بدل شده بود.
فرصتی که هنوز هم زنده است
باوجود گذشت بیش از دو دهه از پخش «دنیای شیرین دریا»، این سریال هنوز هم از سوی بسیاری از مخاطبان بهعنوان یکی از نوستالژیکترین و دلنشینترین آثار تلویزیون یاد میشود. این در حالی است که ظرفیتهای شمال کشور برای روایتهای بومی و تصویربرداری طبیعی، همچنان دستنخورده باقیماندهاند.
بیتردید اگر کارگردانان بیشتری به سمت این منطقه بروند و از زبان و فرهنگ محلی در دل داستانهایشان استفاده کنند، امکان خلق آثاری حتی ماندگارتر از گذشته وجود دارد. ترکیب جغرافیای خیرهکننده با زبان دلنشین مردم، همان فرمولی است که میتواند بار دیگر جادوی تلویزیون را در دل مردم زنده کند.
«پس از باران»؛ روایتی عاشقانه از روزگار اربابها
در ذهن بسیاری از مخاطبان ایرانی، نامهایی چون محمود پاکنیت و کتایون ریاحی بیدرنگ یادآور سریال محبوب «پس از باران» است؛ مجموعهای که در سال ۱۳۷۹ به کارگردانی سعید سلطانی ساخته شد و در ۳۷ قسمت از شبکه سه پخش شد. این سریال، فراتر از نمایش مناظر سرسبز شمال، داستانی پرکشش و درگیرکننده از روابط انسانی و ساختار ارباب – رعیتی را در دورهی پهلوی روایت میکرد.
سلطانی در این اثر سراغ روستایی خیالی در شمال کشور رفت؛ جایی که یک ارباب مقتدر با بازی محمود پاکنیت، مرکز ثقل ماجراهاست. حضور کتایون ریاحی در نقش مقابل، همراه با بازیگرانی همچون مرجان محتشم، صبا کمالی، جهانگیر الماسی، بهزاد فراهانی و ثریا قاسمی، ترکیبی از اجراهای قدرتمند و نقشآفرینیهای ماندگار را رقم زد. گرههای عاطفی دراماتیک، مثلثهای عشقی و تضادهای طبقاتی، «پس از باران» را به یکی از پربینندهترین آثار تلویزیون در آن دهه بدل ساخت. محبوبیت این سریال به حدی بود که بازپخشهای مکررش نیز همچنان با استقبال گسترده مخاطبان مواجه میشد و بهنوعی پایانی طلایی برای دههی ۷۰ در عرصهی سریالسازی شمال کشور بهحساب میآمد.
دههای آپارتمانی؛ مهاجرت سریالها از جنگل به برج
با ورود به دههی ۸۰، به نظر میرسید جذابیت داستانهای روستایی برای کارگردانان رنگباخته بود. بیشتر سریالها به کوچهپسکوچههای تهران محدود شدند و فضای داستانها هم بهتبع آن، آپارتمانی و شهری شد. این عقبنشینی از طبیعت، باعث شد آثار شمالی مثل «دنیای شیرین دریا» و «پس از باران» دوباره از طریق بازپخشها جان تازهای بگیرند و مخاطبانِ دلتنگ فضای بومی، بار دیگر به آنها روی بیاورند.
«پایتخت»؛ بازگشت غرورآمیز لهجهی مازنی
دههی ۹۰ اما ورق را برگرداند. سیروس مقدم، با ساخت سریال «پایتخت»، بار دیگر دوربینها را بهسوی شمال چرخاند. ماجراهای خانوادهی معمولی در روستای علیآباد مازندران، نهتنها دل مخاطب را برد، بلکه به فصلی تازه در سریالسازی ملی تبدیل شد. دو فصل نخست این مجموعه، با نمایش مناظر بکر شیرگاه و ترکیب آن با طنز اجتماعی، جریانی تازه خلق کردند. نکتهی درخشان «پایتخت» استفاده هوشمندانه از لهجهی مازنی بود؛ لهجهای که در قالب دیالوگهای نقی معمولی و هما و باباپنجعلی، بهسرعت در فضای مجازی وایرال شد و وارد زبان محاورهای مردم گردید. تأثیر این مجموعه اما فقط در سطح طنز یا دیالوگ نبود؛ سرنوشت حرفهای بازیگران نیز دگرگون شد.
محسن تنابنده و احمد مهرانفر، پس از حضور در این مجموعه، نهتنها در تلویزیون بلکه در سینما نیز به ستارههایی محبوب تبدیل شدند. علیرضا خمسه با نقش «باباپنجعلی» دوباره احیا شد و در دل نسل جدید جا گرفت. حتی بازیگری چون هومن حاجی عبداللهی که با نقش «رحمت» وارد سریال شد، بهسرعت به چهرهای مردمی بدل گشت. جالبتر اینکه حتی دو کودک سریال، سارا و نیکا فرقانیاصل، باوجود نقدهای فراوان نسبت به نداشتن دیالوگ یا تأثیرگذاری در خط داستان، توانستند در ذهن مخاطب تثبیت شوند و جایگاهی ویژه برای خود دستوپا کنند؛ اتفاقی که در سریالهای خانوادگی بهندرت رخ میدهد.
«از یاد رفته»؛ روایتی آرام از زندگی در جادههای مهگرفته
در سال ۱۳۹۰، فریدون حسنپور دوربینش را به دل کوهها و جادههای پیچدرپیچ ۲۰۰۰ و ۳۰۰۰ برد؛ جایی در دل مازندران که هنوز هم روستاهایش در میان ابرها پنهان میشوند. سریال «از یاد رفته» در این بستر طبیعی شکل گرفت؛ اثری با حضور چهرههایی چون محمدرضا فروتن، بهنوش طباطبایی، سپیده خداوردی، مهران رجبی و عمار آقایی.
در این سریال، حسنپور تلاش کرد از دل طبیعت و با تکیه بر فضایی بومی، قصهای بلند و انسانی را تعریف کند؛ ماجرای چند نسل و کشمکشهایشان با بحرانها و چالشهای شخصی و اجتماعی. با اینکه ایده و طراحی این اثر غنای بصری بالایی داشت، اما در دورانی به نمایش درآمد که «پایتخت» تبدیل به برند شمال در تلویزیون شده بود. همین مسئله باعث شد تا «از یاد رفته» باوجود کیفیت تولید، خیلی زود به حاشیه رانده شود و در ذهن تماشاگران نماند.
«گذر از رنجها»؛ نگاهی زنانه به زندگی در دیلمان
فریدون حسنپور سه سال پس از «از یاد رفته»، باز هم به شمال برگشت؛ این بار به دیلمان گیلان. سریال «گذر از رنجها» در سال ۱۳۹۳ از شبکه اول پخش شد و تلاش کرد داستان زنی را روایت کند که در دل سنتها و دشواریها، مسیر زندگیاش را از کودکی تا مرگ طی میکند.
بازیگرانی چون شیوا طاهری، بابک حمیدیان، پژمان بازغی و ماهچهره خلیلی، نقشهایی کلیدی در این سریال داشتند. با اینکه بخشی از قصه به ساختار ارباب – رعیتی هم میپرداخت، اما روایت کلی بیشتر معطوف به سرگذشت «دنیا» (قهرمان زن داستان) بود. تلاش برای تمرکز بر نقش زن در بافت سنتی، ارزشمند بود؛ ولی مثل تجربه قبلی حسنپور، این سریال نیز نتوانست در هیاهوی تولیدات پرزرقوبرق آن سالها جایگاه ثابتی پیدا کند.
«در کنار پروانهها»؛ لاهیجانِ مهربان و فراموششده
سریال «در کنار پروانهها» به کارگردانی داریوش یاری نیز یکی دیگر از تلاشها برای بهتصویرکشیدن زیباییهای شمال کشور بود. این سریال همزمان با پخش «افرا» روی آنتن رفت و شاید همین همزمان باعث شد که هر دو اثر زیر سایه یکدیگر محو شوند.
یاری، لاهیجان را بهعنوان لوکیشن اصلی برگزید؛ شهری که با طبیعت دلربایش، در این سریال نقشی بیش از یک پسزمینه داشت. قصهی رهی، پسری با بیماری قلبی که درگیر نجات خواهرش میشود، در فضایی خانوادگی و با لحنی آرام روایت شد. بازیگرانی چون پروانه معصومی، برزو ارجمند، نگار عابدی، مهران رجبی و شهین تسلیمی نیز در این سریال نقشآفرینی کردند. اما در نهایت، باوجود قابهای زیبا و قصهای عاطفی، «در کنار پروانهها» هم در ذهنها ماندگار نشد.
«افرا»؛ طبیعتِ زخمی و عشقِ بحرانزده
سال ۱۴۰۰، سریالی به نام «افرا» پخش شد که خیلی زود توانست توجه بخشی از مخاطبان را به خودش جلب کند. کاری از محمد کامبیز دارابی و مجید دارابی که با ۳۸ قسمت، ترکیبی از درام خانوادگی، عاشقانه و بحرانهای زیستمحیطی را به تصویر کشید. این سریال داستان «مسعود» (با بازی روزبه حصاری) را دنبال میکرد؛ محیطبانی که در مواجهه با یک شکارچی غیرمجاز، به او شلیک میکند و بیآنکه بداند، زندگی خودش و همسرش «مهتاب» (مینا وحید) را وارد مرحلهای بحرانی میسازد.
افرا در بستر شهری و روستایی شمال کشور ساخته شد؛ از لاهیجان و لنگرود تا آستانهاشرفیه و رشت، قابهای چشمنواز و سبز از گیلان به تلویزیون آمدند. اما برخلاف آثار قبلی که صرفاً طبیعتگرا بودند، افرا تلاش کرد طبیعت را به قلب درام بیاورد؛ یعنی جنگل، شکار، محیطبانی و زیست. این سریال حتی در بیست و یکمین دوره جشن حافظ، نامزد بهترین فیلمنامه تلویزیونی شد؛ اتفاقی نادر برای یک سریال با لوکیشن شمال.
«گیلدخت»؛ عاشقانهای تاریخی در لابهلای مه و سنت
در سالهای اخیر، کمتر سریالی توانسته عشق را با طبیعت پیوند بزند، آن هم در دل تاریخ. اما «گیلدخت» تلاش کرد این مسیر را طی کند. سریالی تاریخی–عاشقانه که در بستر دوره قاجار روایت میشود و داستان «گلنار» و «اسماعیل» را روایت میکند؛ عاشقانی که در میانهی سنتهای سخت و ساختارهای اجتماعی طاقتفرسا، برای باهمبودن میجنگند.
این اثر ۶۰ قسمتی به کارگردانی مجید اسماعیلی و تهیهکنندگی محمدرضا شفیعی، بخش زیادی از روایتش را در گیلان به تصویر کشید و در عین حفظ دکور و لباسهای سنتی قاجاری، سعی کرد هویت بومی شمال را هم زنده نگه دارد. نقشآفرینی میترا رفیع و رضا اکبرپور بهعنوان زوج اصلی، در ترکیب با فضاسازی بصری سریال، باعث شد تا «گیلدخت» متفاوت به نظر برسد؛ اگرچه پخش آن از شبکههای یک و آیفیلم باعث شد کمتر در کانون گفتوگوهای فرهنگی قرار گیرد.
«شبهای برره»؛ شمالی که هیچوقت وجود نداشت، اما همه شناختندش!
در میان تمام سریالهایی که شمال کشور را به تصویر کشیدهاند، هیچکدام به اندازهی «شبهای برره» واجد خصوصیات فانتزی، انتقادی و نمادین نیستند. مهران مدیری در این سریال که بین سالهای ۱۳۸۴ تا ۱۳۸۵ از شبکه سه پخش میشد، نهتنها فرهنگ شمال که اساساً مفهومی خیالی از یک روستای دورافتاده را ساخت: «برره». «برره» نه روی نقشه بود، نه شباهتی به یک جغرافیای مشخص داشت، اما همهی مخاطبان آن را با اقلیمی مهآلود، کوهستانی، پوشیده از درخت و نمور به خاطر میآورند؛ تماماً وامگرفته از ذهنیتی جمعی نسبت به شمال ایران. از باران همیشگی تا لباسهای خاص، از لهجهی عجیب اهالی تا روابط قبیلهای و شورا-محور، همه چیز برره طوری طراحی شده بود که هم تداعیگر جغرافیای شمال باشد و هم به طور کنایهآمیز ساختارهای سنتی ایران را نقد کند.
شخصیتهایی چون «کیانوش استقرارزاده» (سیامک انصاری)، «داماد سرخانه»ای که از تهران به برره آمده بود، یا «شیر فرهاد» و «پسر خاله» و «فامیلی»، هر کدام یک وجه از برخورد سنت و مدرنیته را بازتاب میدادند. اما مهمتر از آن، خود فضای روستا بود که با تصویری اغراقشده از شمال کشور، نقش مهمی در القای جوّ فرهنگی و رفتاری آن جامعه خیالی داشت. اگرچه «شبهای برره» در دسته سریالهای طنز قرار میگیرد و معمولاً در تحلیلهای جغرافیایی یا فرهنگی جدی دیده نمیشود، اما بدون تردید یکی از خلاقانهترین بازآفرینیهای فانتزی از یک «شمال خیالی» بود. شمالی که هرگز واقعاً آنطور وجود نداشت، اما همهی ما میدانستیم کجاست.
چرا همه تو یوتیوب فارسی باهم دیگه دعوا دارند؟ میزگیم با لیل شایان و ویبهد
نظرات