۱۰ سریال که هیچوقت سیزن بدی نداشتهاند
برخی از سریال های تلویزیونی به طرز شگفتانگیزی هرگز دچار افت کیفیت نمیشوند و در طول چندین فصل، سطح ثابتی از کیفیت بالا را حفظ میکنند. حتی محبوبترین سریالها نیز معمولاً فصلهای ضعیفی دارند. گاهی در بخشهایی افت میکنند، مانند ریک و مورتی یا بهتدریج رو به زوال میروند، مانند پایان ناامیدکنندهی بازی تاجوتخت. اما در مقابل، برخی از برترین سریالهای تاریخ توانستهاند سالها در بالاترین سطح خود باقی بمانند و حتی یک فصل ضعیف هم نداشته باشند.
این سریالهای نادر که هرگز فصل بدی نداشتهاند، معمولاً ویژگیهای مشترکی دارند. اغلب آنها درامهای تأثیرگذاری هستند که به موضوعات سنگینی مانند جرم و جنایت میپردازند و از همان ابتدا با یک طرح مشخص شامل آغاز، میانه و پایان طراحی شدهاند. با این حال، استثناهای شگفتانگیزی از سایر ژانرها نیز وجود دارند. از کمدیهای موقعیتمحور گرفته تا انیمیشنهای حماسی مناسب کودکان که توانستهاند در طول زمان کیفیت خود را حفظ کنند.
Breaking Bad .10
سریال برکینگ بد که توسط بسیاری از منتقدان یکی از برترین سریالهای تاریخ تلویزیون محسوب میشود، یک شاهکار واقعی در این رسانه است. این سریال، به کارگردانی وینس گیلیگان، با بازی برایان کرانستون که پیشتر در نقشهای کلیشهای ظاهر میشد و آرون پاول که در آن زمان ناشناخته بود، داستان معلم شیمی را روایت میکند که پس از دریافت تشخیص سرطان لاعلاج، با یکی از شاگردان سابق و ناکام خود همدست میشود تا با تولید و فروش متامفتامین برای خانوادهاش پول به دست آورد. برکینگ بد درواقع یک مطالعهی عمیق شخصیتی است که در طی آن، یک پدر آرام و شکستخورده، بهآهستگی به یک نابغهی جنایتکار خودشیفته تبدیل میشود.
یکی از عوامل ماندگاری و محبوبیت برکینگ بد، کیفیت بینقص و یکدست آن در تمام فصلهاست. فیلمنامهای محکم و بدون اضافهگویی باعث شده است که هر فصل به شکلی منسجم به فصل بعدی متصل شود. با اینکه این سریال میتوانست برای مدت طولانیتری ادامه پیدا کند، اما برکینگ بد با پایانی حسابشده در فینال فصل پنجم به اتمام میرسد و برای همیشه جایگاه خود را در تاریخ تلویزیون تثبیت میکند.
Better Call Saul .9
پس از پایان برکینگ بد، این سریال میراثی عظیم از خود بهجا گذاشت و ادامه دادن چنین اثری برای وینس گیلیگان چالشی دشوار به نظر میرسید. اما Better Call Saul نهتنها به استانداردهای بالای داستانگویی که برکینگ بد تعیین کرده بود، دست یافت، بلکه میتوان گفت که در برخی جنبهها حتی از آن فراتر رفت. این پیشدرآمد اسپینآف، دو خط زمانی را بهطور موازی روایت میکند: یکی داستان تبدیل جیمی مکگیل به وکیل فاسد و حیلهگر، ساول گودمن و دیگری سرنوشت او پس از فروپاشی امپراتوری مواد مخدر والتر وایت و فرارش از دست قانون.
Better Call Saul در ابتدا با ریتمی آهستهتر آغاز میشود، اما تکتک فصلهای آن مملو از نقشههای پیچیده، کلاهبرداریهای دلهرهآور و سرقتهای جسورانه است، جایی که جیمی بارها و بارها با فریبکاری پیروز میشود، بیآنکه به عواقب کارهایش فکر کند. شخصیتهای جدیدی که در این سریال معرفی میشوند، مانند هاوارد هملین و لالو سالامانکا، همگی بهطرز فوقالعادهای به دنیای برکینگ بد افزوده شدهاند. در مقطعی از داستان، Better Call Saul حتی از برکینگ بد نیز بهتر میشود و ثابت میکند که گیلیگان از تجربیات گذشته خود برای خلق اثری حتی منسجمتر و غنیتر بهره برده است.
Malcolm in the Middle .8
صحبت از برایان کرانستون که باشد، تأثیر او فراتر از دنیای جنایی وینس گیلیگان گسترش مییابد، چراکه او خیلی پیشتر از برکینگ بد، استعداد خود را در سریال Malcolm in the Middle به اثبات رسانده بود. این سیتکام که از سال ۲۰۰۰ تا ۲۰۰۶ پخش شد، بر خانوادهی طبقهی کارگر ویلکرسون تمرکز داشت؛ یک زوج عجیبوغریب به همراه چهار پسرشان. فرزند میانی، یعنی مالکوم که نام سریال از او گرفته شده، از هوشی خارقالعاده برخوردار است، هوشی که به همان اندازه که برایش فرصتهای طلایی ایجاد میکند، او را به دردسر هم میاندازد.
مالکوم وسط بسیاری از کلیشههای رایج سیتکامها مانند خندههای ضبطشده و حضور تماشاگران در استودیو را کنار گذاشت و بهجای آن، با فیلمبرداری سینمایی، زوایای دوربین خلاقانه و شکستن دیوار چهارم توسط مالکوم، سبکی تازه ارائه داد که او را بهطور مستقیم در حال صحبت با مخاطبان نشان میداد. این سبک نوآورانه باعث شد که سریال در تمام هفت فصل خود همچنان سرگرمکننده باقی بماند، حتی با گسترش داستان، اضافه شدن یک فرزند جدید به خانوادهی ویلکرسون و ماجراجوییهای بزرگتر شدن فرانسیس، پسر ارشد خانواده. مهمتر از همه، این سریال تصویری تمامعیار از حالوهوای نوجوانی در اوایل دههی ۲۰۰۰ ارائه میدهد.
The Twilight Zone .7
با وجود اینکه The Twilight Zone پیش از آنکه تلویزیونهای رنگی بهطور گسترده رواج پیدا کنند پخش شد، اما این سریال از زمان آغاز خود در سال ۱۹۵۹ تاکنون جایگاهی تزلزلناپذیر در فرهنگ عامه داشته است. این مجموعه آنتولوژی هر قسمت را با روایت صدای گیرا و تأثیرگذار مجری آن، راد سرلینگ، آغاز و به پایان میرساند و سپس وارد داستانی نگرانکننده میشود که اغلب با عناصر فراطبیعی یا علمیتخیلی همراه است. موسیقی دلهرهآور، فضای رازآلود و جلوههای ویژهای که برای زمان خود خیرهکننده بودند، همچنان پس از گذشت دههها تأثیر خود را حفظ کردهاند.
منطقه گرگ و میش نهتنها یکی از برترین سریالهای ترسناک تاریخ تلویزیون است، بلکه در ژانر وحشت آنتولوژی که خود این مجموعه آن را به شهرت رساند، جایگاه ویژهای دارد. بسیاری از سریالهای آنتولوژی، به دلیل ماهیت ساختاری خود، دچار افتوخیزهای شدید در کیفیت میشوند، اما هیچیک از پنج فصل منطقه گرگ و میش آنقدر اپیزودهای ضعیف نداشت که به کلیت سریال لطمه بزند. جای تعجب ندارد که این مجموعه چندین بار احیا شده است، ازجمله نسخهای جدید که در سال ۲۰۱۹ پخش شد.
Mad Men .6
شبکهی AMC با تولیداتی مانند برکینگ بد، مردگان متحرک و مد من، در میانهی دههی ۲۰۰۰ یکهتاز دنیای تلویزیون بود. در این میان، مد من بهطور ویژهای شایستهی تحسین است، چراکه در تمام هفت فصل خود هرگز دچار افت محسوس نشد و توانست درام تأثیرگذار و جذابیت روایی خود را حفظ کند. این سریال که در دههی ۱۹۶۰ جریان دارد، داستان تلاشهای یک آژانس تبلیغاتی را برای حفظ جایگاه خود در بازاری پرتلاطم روایت میکند، جایی که سیاستهای اداری و روابط شخصی در هم تنیده شدهاند.
ستارهی بیچونوچرای سریال، جان هم در نقش دان دریپر است. نقشی که او را به شهرت رساند و دلیل خوبی هم برای آن وجود دارد. سیر تحول شخصیتی دان، از کشمکشهای درونیاش گرفته تا واکنشهایش به دنیای در حال تغییر اطرافش، یکی از جذابترین جنبههای سریال است. شاید برخی فصلهای مد من قویتر از دیگران باشند، اما بد نامیدن حتی یکی از آنها اشتباهی بزرگ خواهد بود.
Avatar: The Last Airbender .5
گاهی اوقات یک اثر که ظاهراً برای کودکان ساخته شده، میتواند صرفاً به دلیل کیفیت بینظیرش از مرزهای ژانر انیمیشن فراتر برود. این دقیقاً همان اتفاقی است که برای Avatar: The Last Airbender از شبکهی نیکلودئون رخ داد. سریالی فانتزی و کوتاه که همچنان یکی از برترین سریالهای تاریخ تلویزیون محسوب میشود. داستان در دنیایی با الهام از فرهنگهای آسیایی جریان دارد، جایی که چهار ملت بزرگ هرکدام مردمانی دارند که میتوانند یکی از چهار عنصر طبیعت را کنترل کنند. اما زمانی که ملت آتش حمله میکند، تنها آواتار، آنگ که قادر به تسلط بر هر چهار عنصر است، میتواند دنیا را نجات دهد.
هر یک از سه فصل Avatar: The Last Airbender دارای داستانی منحصربهفرد و مشخص است که آنگ و گروهش را در مراحل احساسی و فیزیکی متفاوتی از سفر پرمخاطرهشان برای شکست دادن ارباب آتش قرار میدهد. جهانسازی در این سریال بینظیر است و تعادل فوقالعادهای میان لحظات طنز کودکانه و موضوعات جدیتر برقرار میکند. درواقع، هر بینندهای باید تلاش زیادی بکند تا بتواند ایرادی در این سریال پیدا کند.
The Good Place .4
سریال The Good Place یک کمدی منحصربهفرد است که در ابتدا با حالوهوای عجیبوغریب و شوخیهای مداومش آغاز میشود، اما خیلی زود نشان میدهد که چیزهای بیشتری در چنته دارد. داستان دربارهی النور، زنی خودخواه و نهچندان قابلاحترام است که پس از یک زندگی عادی و بیاهمیت میمیرد. اما در یک اشتباه کیهانی، او بهجای آنکه به جهنم برود، در The Good Place یا نسخهای از بهشت قرار میگیرد و مجبور میشود وانمود کند که شایستگی حضور در این دنیای پر از نعمت و خوشبختی را دارد. در این مسیر، او از یک استاد اخلاق به نام چیدی کمک میگیرد تا جایگاه خود را حفظ کند.
هر فصل از The Good Place داستانی منحصربهفرد دارد و پیچش شوکهکنندهی میانهی فصل اول، مسیر کاملاً غیرمنتظرهای را برای داستان رقم میزند. النور، چیدی، تاهانی و جیسون هرکدام شخصیتهایی درخشان با ضعفهای خاص خود هستند که آنها را از رستگاری ابدی دور نگه میدارد. این سریال با ترکیب شوخیهای هوشمندانه و لحظات عمیق رشد شخصیتی و فقدان، موفق میشود مفاهیم فلسفی را در قالبی جذاب ارائه دهد. با وجود تغییرات چشمگیر در داستان و میزان جدیت هر فصل، The Good Place در تمام مسیر خود یک تجربهی تلویزیونی دلنشین و فراموشنشدنی باقی میماند.
The Sopranos .3
در حالی که بسیاری از سریالهای جنایی در تاریخ تلویزیون جاودانه شدهاند، هیچ مجموعهای دربارهی مافیا بهاندازهی سوپرانوز برجسته و تأثیرگذار نبوده است. این سریال که یکی از موفقترین تولیدات اورجینال شبکهی HBO محسوب میشود، ماجرای خانوادهی جنایتکار سوپرانوی نیوجرسی را دنبال میکند، بهویژه پدرسالار آن، تونی سوپرانو که درگیر فعالیتهای غیرقانونی خود است. اما چیزی که به این درام لایهای منحصربهفرد میبخشد، بررسی وضعیت روانی تونی است؛ موضوعی که در میان رهبران جنایتکار که معمولاً با تصویری خشن و مردسالارانه به تصویر کشیده میشوند، بیسابقه به نظر میرسد. او بهطور منظم به یک روانپزشک مراجعه میکند که این خود پیچیدگیهای جذابی به داستان میافزاید.
سوپرانوز یک سریال پیچیده و تأملبرانگیز است. شخصیتهای خلافکار آن بیشک انسانهای بدی هستند، اما تماشاگران همچنان تا حدی با آنها همذاتپنداری میکنند؛ نشانهای از شخصیتپردازی خارقالعادهی سریال. برخی از قسمتها بهعنوان داستانهای مستقل عمل میکنند که نیاز به آشنایی با کلیت سریال ندارند، درحالیکه برخی دیگر، داستان دنبالهدار آن را به شیوههایی شگفتانگیز پیش میبرند. با این حال، هیچیک از شش فصل سوپرانوز را نمیتوان نقطهی ضعف یا حلقهی ضعیفی در زنجیرهی این شاهکار تلویزیونی دانست.
Peaky Blinders .2
از سوپرانوز گرفته تا برکینگ بد و پیکی بلایندرز، به نظر میرسد که خلافکاران همیشه سوژههایی عالی برای خلق سریالهای تلویزیونی ماندگار و باکیفیت هستند. اما برخلاف دو سریال نخست که در نیوجرسی و نیومکزیکو جریان دارند، پیکی بلایندرز فضای آشنای آمریکایی را کنار میگذارد و ما را به انگلستانِ دههی ۱۹۱۰، بهویژه شهر بیرمنگام، میبرد. در اینجا، خانوادهی خلافکار شلبی که از تبار ایرلندی هستند، برای حفظ کنترل خود بر دنیای زیرزمینی جرم و جنایت شهر، نقشه میکشند.
کیلین مورفی در نقش توماس شلبی یکی از بهترین بازیهای دوران حرفهای خود را ارائه میدهد، بهگونهای که او بهطرزی شگفتانگیز از پس موقعیتهای حساس و پرتنش برمیآید. هر فصل از پیکی بلایندرز بهطرزی استادانه بر پایهی فصل قبلی ساخته میشود و تنش را بهآرامی تا نقطهی جوش افزایش میدهد، درحالیکه همزمان چندین خط داستانی را با مهارتی غیرقابلباور در هم میتند. باور اینکه سریالی مانند پیکی بلایندرز بتواند تا این حد خوب باشد، سخت است، چه برسد به اینکه بتواند این سطح از کیفیت را در طول پنج فصل متوالی حفظ کند.
Hannibal .1
در حالی که داستانهای مربوط به جنایات سازمانیافته همیشه جذابیت خاصی برای تلویزیون دارند، گاهی تنها یک قاتل زنجیرهای میتواند برای خلق یک روایت ماندگار و ارزشمند کافی باشد. شاید دکستر در فرهنگ عامه شهرت بیشتری کسب کرده باشد، اما از نظر کیفیت، هیچ سریالی بهاندازهی هانیبال در ارائهی یک درام خونین و مسحورکننده بیرقیب نیست. این سریال عملاً بهعنوان پیشدرآمدی بر سکوت برهها عمل میکند و ماجرای روانپزشک آدمخوار، هانیبال لکتر را در سالهای ابتدایی فعالیت جنایتکارانهاش دنبال میکند. زمانی که او همچنان در حال گریز از دستگیری است، درحالیکه به امیال بیمارگونهی خود تسلیم میشود.
هرچند آنتونی هاپکینز در نقش هانیبال لکتر فراموشنشدنی است، اما این نقش بهواقع گویی برای مس میکلسن ساخته شده است؛ او با بازی بینقص خود، این پزشک پلید را با ظرافتی شیطانی و جذابیتی مرموز به تصویر میکشد. سریال هانیبال روایتی متفاوت از فرمول رایج سریالهای پلیسی ارائه میدهد و بینشی هولناک از ذهن منحرف یک قاتل زنجیرهای را به نمایش میگذارد، درحالیکه پیامدهای هولناک و خونین جنایات او را نیز به تصویر میکشد. برای کسانی که توان دیدن صحنههای دلخراش را دارند، هانیبال با حفظ مداوم کیفیت خود، یکی از بهترین سریالهای تلویزیونی به شمار میرود.
به نظر شما کدام سریال هیچوقت سیزن بدی نداشته است؟
یکی از ویژگیهای مشترک این سریالها، شخصیتهای عمیق و پیچیدهای است که در طول داستان تکامل مییابند. از والتر وایت در برکینگ بد گرفته تا توماس شلبی در پیکی بلایندرز، این شخصیتها نه صرفاً قهرمان یا ضدقهرمان، بلکه انسانهایی با ضعفها، انگیزهها و تحولات درونی واقعی هستند. این امر باعث میشود که بیننده همواره درگیر سرنوشت آنها باشد و هر فصل، عمق بیشتری به داستان ببخشد.
تمام این سریالها از ابتدا با یک طرح داستانی مشخص ساخته شدهاند، بهطوری که هر فصل بهطور طبیعی در ادامهی فصل قبل قرار میگیرد. برخلاف سریالهایی که در میانهی راه از مسیر خود خارج میشوند یا صرفاً برای کش دادن داستان ادامه پیدا میکنند، این آثار پایانی شایسته و از پیش تعیینشده دارند. نمونهی بارز این ویژگی، برکینگ بد و هانیبال است که هر دو بدون افت کیفیت به پایان رسیدند.
در این سریالها، هر قسمت و هر فصل با تنش و تعلیق قوی همراه است. چه در قالب جنگهای مافیایی در سوپرانوز و پیکی بلایندرز باشد، چه در کشمکشهای ذهنی در هانیبال، داستان همواره مخاطب را درگیر میکند. لحظات شوکهکننده و پیچشهای غیرمنتظره، بدون آنکه غیرمنطقی یا تحمیلی باشند، باعث میشوند هیچ فصلی احساس اضافی یا بیهدف نداشته باشد.
هر یک از این سریالها سبک بصری منحصربهفرد و سینمایی خاص خود را دارند. برای مثال، مد من از زیباییشناسی دههی ۶۰ بهطور بینقص استفاده میکند، درحالیکه آواتار: آخرین بادافزار با طراحی هنری کمنظیر، دنیایی غنی و ملموس خلق کرده است. این توجه به جزئیات بصری باعث میشود هر فصل همچنان تازه و جذاب به نظر برسد.
این سریالها معمولاً در یک ژانر خاص باقی نمیمانند، بلکه با ترکیب سبکهای مختلف، جذابیت بیشتری ایجاد میکنند. مثلاً دبیرستانی مالیخولیایی در مالکم در میان در عین کمدی بودن، لحظات احساسی عمیقی دارد یا دنیای پس از مرگ در گود پلیس در کنار طنز، مباحث فلسفی مطرح میکند. این ترکیب باعث میشود که هر فصل، ابعاد جدیدی از داستان را به نمایش بگذارد.
یکی از اصلیترین دلایلی که این سریالها هرگز فصل بدی نداشتهاند، این است که هیچگاه صرفاً برای ادامه یافتن ساخته نشدهاند. سریالهایی مانند برکینگ بد و هانیبال در بهترین نقطهی ممکن به پایان رسیدند، درحالیکه سریالهایی که بیش از حد کش داده میشوند، معمولاً دچار افت کیفیت میشوند. این تصمیم هوشمندانه مانع از آن شد که حتی یک فصل ضعیف در میان آنها دیده شود. نظر شما چیست؟ در کامنت بنویسید.
منبع: ScreenRant
سام صابری و فیفا در دل کویر – قسمت سوم @samsaberi
لوسیفر هم واقعا سریال پرفکتی بود ها