گروهی از مبارزان تصمیم می‌گیرند تا به سلطه ابرقهرمانان پایان دهند؛ این خلاصه‌ای از داستان سریال The Boys است که خیلی‌ها را هیجان‌زده کرده. سریالی که نقش قهرمان و ضدقهرمان را کاملاً جابه‌جا کرده است. در داستانی که هوملندر باید قهرمان و بوچر ضدقهرمان باشد، این بار قضیه فرق می‌کند و در طول چهارفصل، شاهد نبرد خونینی هستیم که دو طرف سعی می‌کنند به هر قیمتی یکدیگر را نابود کنند و به‌اصطلاح “آمریکا را نجات دهند”. فصل چهارم با طنز و هجویه‌های ضعیف جمهوری‌خواهانه شروع شد، اما در دو قسمت آخر با تمرکز بیشتر و شوخی‌های کمتر به هدف خود رسید. این دو قسمت مانند آب سردی بودند که ناگهان بر بدنتان ریخته شود.

اوضاع ابرقهرمانان وات اصلاً خوب نیست. از دیپ تا فایرکرکر، انگار همه تحت کنترل هوملندر هستند. او با ازبین‌بردن ابهت گروه هفت، تمام قدرت را برای خودش برداشت و علیه مصرف‌گرایی قیام کرد و چهره‌ای منجی گونه به خود گرفت. در ابتدا نیاز داشت کسی در این مسیر همراهش باشد، اما پس از کشتن مدلین و استورم فرانت، فهمید که با تمام قدرت‌هایی که دارد، موانعی بزرگ نیز بر سر راهش است. در فصل سوم، با داشتن رایان در کنار خود، نه به‌عنوان فرزند بلکه به‌عنوان وسیله‌ای برای یافتن دوباره مسیرش، در فصل چهارم به خواسته‌هایش رسید.

هوملندر قرار بود محصول وات باشد، اما نشان داد که چنین موجود قدرتمندی نباید صرفاً “محصول” باشد. او طی سالیان با زور قدرتمند شده و نمی‌خواهد پس از این‌همه رنج و تبلیغ وات، به‌عنوان “محصولی شکست‌خورده” شناخته شود. او مسیر طولانی را طی کرده تا واقعاً چهره وات باشد. در نهایت، او فهمید که با مدیریت فعلی شرکت، ابرقهرمانان همیشه به‌عنوان محصولی برای سرگرمی باقی خواهند ماند. وات مانند هواپیمایی که خود او اجازه سقوط داد، در مرزی قرار گرفت که تنها خودش چهره اصلی آن باشد. اینجا قرار نیست برای هوملندر هورا بکشیم و تشویقش کنیم که توانسته نقشه‌اش را بعد از مدت‌ها عملی کند، بلکه باید از او بیشتر بترسیم. وحشت داشته باشیم که اکنون می‌تواند هر بلایی سر هرکس خواست در بیاورد و با هیچ عواقبی روبه‌رو نشود.

سریال هوملندر

وضعیت وات کاملاً وابسته به هوملندر است و هیچ‌کس نمی‌تواند چهره‌ای جدی برای آن باشد. از دیپ تا اشلی، همه تحت کنترل هوملندر هستند. فایرکرکر شاید یکی از آن شروران سردرگم باشد که خودش هم نمی‌داند چه می‌کند. او تلاش داشت با اغواکردن هوملندر، جایگاهش را در وات بالا ببرد؛ اما برای انتقام گرفتن از انی؟ باید اعتراف کنیم که موفق بوده و انی دیگر آن چهره محبوب در جامعه را ندارد. حرکت در مسیر باورهای جمهوری‌خواهان و محافظه‌کاران؟ بعید است کسی با ظاهر فایرکرکر موافق باشد چه برسد به اینکه او را نماینده عقایدشان بداند! همچنین رفتارهای او نیز چندان با این عقاید سازگار نیست. فایرکرکر تلاش دارد خودش را ثابت کند. تنها دلیل منطقی برای اینکه قرص بخورد و با آن حال بد دنبال ترورکردن باشد، این است که می‌خواهد خودش را ثابت کند.

اگر کسی مثل فایرکرکر در اوایل داستان وارد وات می‌شد، به‌جای اینکه بخواهد خودش را به هوملندر ثابت کند تا مقامش در وات بالا برود، خودش را به مردم و رئیسان وات ثابت می‌کرد! هوملندر توانسته کاری کند که ارزش هر کس را تنها خودش مشخص کند، نه کس دیگری. حتی دیپ، بلک نوآر و اشلی، همه به‌نوعی دنبال تحسین هوملندر هستند و او نیز کمتر به تشویق دیگران می‌پردازد تا آنها را بیشتر تحت‌فشار قرار دهد. همین می‌شود که دیپ و بلک نوآر بدون سؤال، درگیری‌های خود را رها کرده و شروع به کشتن اعضای خاصی از وات می‌کنند. اما چیزی که هوملندر از آن غافل است، ساختن امپراتوری‌اش بر روی سه ابرقهرمان بی جذابیت و آزاردهنده است و تنها راهش، جذب ابرقهرمانانی قدرتمند، ترسناک و خشن مانند خودش است.

بازی‌ای که در آن عقب‌نشینی به معنای خودکشی است

در قسمت ششم، این امید به ما داده شد که شاهد تیم شدن سیستر سیج و نیومن خواهیم بود. اما در دو قسمت پایانی، این دو شخصیت از هم جدا شدند. سیستر سیج قربانی غرور هوملندر و نیومن قربانی خشم او شد. شخصیت‌های باهوش و کاریزماتیکی که قربانی ایگوی شکننده مردی بزرگ شدند. اما تفاوتی بین سیج و نیومن وجود دارد: عقب‌نشینی و عدم عقب‌نشینی. سیج تا آخرین لحظه پا پس نکشید و حتی بعد از اخراج‌شدن، به عملی‌شدن نقشه‌اش مطمئن بود و با خنده به سراغ هوملندر رفت تا نشان دهد که چقدر می‌تواند به او کمک کند. همین باعث شد که در پایان فصل، ما شک کنیم که ترسناک‌ترین شخصیت فصل پنج چه کسی خواهد بود؟ سیج یا هوملندر؟ باید منتظر بمانیم و ببینیم!

نیومن به‌سادگی قربانی چرخه خشونتی شد که خودش تأثیر مستقیمی بر آن نداشت. کسی که می‌خواست در این جو مردسالارانه و خشن زنده بماند، یک بار توسط هوملندر و برای آخرین بار، توسط بوچر نابود شد. هوملندر امنیت نیومن را از بین برد تا به او یادآوری کند که هیچ‌کس، حتی یک زن، نمی‌تواند برایش تصمیم بگیرد. بوچر نیز زندگی او و دخترش را نابود کرد؛ زیرا باورداشت که گروهش باید “هر ابرقهرمانی را نابود کند”. دو شخصیت انعطاف‌ناپذیر که در چرخه خشونت گرفتار شده بودند، شخص دیگری را کشتند تا بگویند که می‌خواهند به این چرخه پایان دهند. اما این نبردشان و میل بی‌پایانشان برای کنترل، تنها باعث کشتن افرادی می‌شود که واقعاً سعی در پایان‌دادن به این خون و خونریزی دارند.

نسل‌کشی هیچ فایده‌ای ندارد

سریال The Boys در پایان فصل، شخصیت‌ها را به درکی مهم می‌رساند: نسل‌کشی هیچ فایده‌ای ندارد. هیویی که در ابتدای سریال شخصیتی ساده بود و به مبارزات پارتیزانی نمی‌خورد، یک مرد عادی از طبقه متوسط جامعه بود که درگیرشدنش با سازمانی کثیف و تمامیت‌خواه، او را به خون‌خواهی بی‌پایان کشاند. اما در نهایت، هیویی متوجه شد که این کشت‌وکشتار و نابودکردن هر ابرقهرمانی که بر سر راهشان قرار می‌گیرد، بیشتر آنها را در این فساد فرو خواهد برد؛ بنابراین، این نسل‌کشی و عقیده “هر کسی که ماده وی را دارد باید بمیرد”، تنها باعث شروع چیزی بزرگ‌تر و مخوف‌تر می‌شود. اما در لحظه بحرانی، سریال کنایه‌ای تلخ می‌زند: مهم نیست که چقدر به‌درستی عقاید خودباور داریم، مسیر را کسی مشخص می‌کند که از قدرت بیشتری برخوردار است.

بوچر در نهایت به وجه تاریکش می‌بازد. وقتی که او داشت آرامش گمشده‌اش را پیدا می‌کرد، دوباره اتفاقی افتاد که او را به آن تاریکی بازگرداند. گریس تلاش داشت که با جلو راندن بوچر و انداختن او در تعقیب و گریزی بی‌هدف، نگذارد وات در هر چیزی دخالت کند. وقتی او دید بوچر در حال رهاکردن این خوی انتقام‌جویانه‌اش است، سعی کرد با تحریک رایان، این موش و گربه بازی را زنده نگه دارد. هرچند که گریس خود در نهایت قربانی این خشونت شد، اما توانست آن میل به نسل‌کشی را در بوچر دوباره روشن کند. حالا دیگر بوچری در داستان نداریم و این کسلر است که می‌تواند هر کسی را از سر راهش بردارد و به کشتن دهد. انگار نسل‌کشی‌ها پایان ندارند و هرچقدر ثابت شود که نیازی به کشتن این‌همه آدم نیست، باز هم گوش کسی بدهکار نیست!

ای – ترین و رستگاری لذت‌بخش

بسیاری باور دارند یکی از بهترین لحظات سریال The Boys، سکانس نجات‌دادن ام توسط ای – ترین و دیدن لبخند آن کودک است. همین باعث شد بسیاری به اول برگردند تا شخصیت ای – ترین را دوباره بررسی کنند. فشاری که روی ای – ترین بود، با دیگر ابرقهرمانان گروه هفت فرق داشت و بسیاری او را نماینده جامعه سیاه‌پوستان می‌دیدند؛ بنابراین ای – ترین همیشه به دنبال سریع‌تر بودن بود و همین موضوع باعث شد ببیند چه تأثیر خطرناکی نه‌تنها روی خودش، بلکه روی دیگران خواهد گذاشت. این “منجی تقلبی” بودن، باعث شد که جان شخصی را تصادفی گرفته و آرام‌آرام فتیله‌ای را روشن کند. ای – ترین به‌جای آنکه قبول کند این راه‌حل نیست و او صرفاً ابرقهرمانی تبلیغاتی است، دنبال راهی بود که باز سریع‌تر باشد و خودش را به هوملندر ثابت کند. اما او خود را از این نفرین خلاص کرد و راهی را پیمود که کسی جرئت قدم‌گذاشتن در آن را نداشت.

سریال هوملندر

از همه مهم‌تر، این است که ای – ترین هیویی را به‌نوعی قبل از این‌همه اتفاقات بخشید و سریع‌تر از او فهمید که این کشت‌وکشتار و موش و گربه بازی، او را بیش‌ازپیش نابود خواهد کرد. این درک که ممکن است بخششی برایش وجود نداشته باشد، باعث شد که یاد بگیرد یکی از مواردی که کسی را ابرقهرمان می‌کند، لطف بدون منت به دیگران است. خودتان تصور کنید: در دنیای مارول یا دی سی، اسپایدرمن یا بتمن از همه انتظار احترام داشته باشند وگرنه به آنها کمکی نمی‌کنند. آن وقت بود که شروران نیویورک و گاتهام در عرض یک چشم به‌هم‌زدن همه چیز را به خاک و خون می‌کشیدند. ای – ترین به چیزی رسید که هوملندر هیچ‌وقت به آن نخواهد رسید: انسان بزرگ برای به‌دست‌آوردن احترام دیگران، نیازی به ترساندنشان ندارد و اگر به کسی بدی کرد، برای جبران تمام تلاشش را می‌کند.

انی جنیوری، ستاره‌ای درخشان

یکی دیگر از قوس‌های شخصیتی مهم فصل چهارم به انی تعلق دارد. او که در طول فصل چهارم در حال پوست‌اندازی و فراموش‌کردن شخصیت استار لایت بود، بارها توسط دیگران تحقیر می‌شد و دستش برای رسیدن به اهدافش کوتاه می‌ماند. شخصیت شیپ‌شیفتر این فرصت را به او داد تا ببیند چه می‌شد اگر او در وات می‌ماند و هیچ تلاشی برای تغییر نمی‌کرد. بازگشت قدرت‌های انی نه به معنای بازگشت شخصیت استارلایت، بلکه به معنای درک واقعی او از ابرقهرمان بودن است.

به بیان دیگر، بزرگ‌ترین دشمن انی، خودش بود. این ناامنی‌ها و استرس‌های مداومش برای رهایی از استارلایت، باعث می‌شد که در وات بماند و به حرفشان گوش دهد چون “بخشی از وات و برنامه‌هایشان است” و هیچ هویتی برای خودش نداشت. وقتی که او دیپ را تا سر حد ممکن زد، ما برایش خوشحال بودیم که توانست یکی از دشمن‌هایش را شکست دهد و وقتی که شیپ‌شیفتر را کشت، به این انی جدید امیدوار شدیم که می‌تواند کارش را انجام دهد و در نهایت، امیدها را در دلمان زنده نگه داشت که او توانسته بین استارلایت و انی تعادل پیدا کند و بتواند در فصل پنجم به پسران کمک کند.

Heart-Shaped Box

می‌توان گفت مهم‌ترین کاری که کریپکی و تیمش در فصل چهارم سریال The Boys انجام دادند، دادن پایانی به مسیر کنونی پسران و قراردادن آنها در موقعیتی جدید است. تا فصل سوم، انگیزه پسران تنها روی کشتن هوملندر و چند ابرقهرمان دیگر تمرکز داشت که نتیجه‌اش چیزی به جز بازگشت به خانه اول نبود. شخصیت‌ها این بار در موقعیتی قرار می‌گیرند که “کاملاً” جدید است. بوچر خودش را به نفرت درونی‌اش باخته و با شادی و سرزندگی (به‌خاطر تغییر چهره و شادابی که کسلر بدنش را کنترل می‌کند) به سراغ مأموریت نسل‌کشی‌اش می‌رود.

سریال هوملندر

ربوده شدن هیویی، انی را زودتر در موقعیت تعادل بخشیدن به پرسوناهایش قرار داده و رابطه کیمیکو و فرنچی پس از یک دوره بالا و پایین، دوباره به چالش کشیده شده و همان‌طور که کیمیکو از محیط امنش خارج شده (شکستن سکوتش)، او را به محیطی تاریک‌تر می‌فرستد. هوملندر مانند تانوس، به هرچه که خواسته رسیده و اینکه چگونه به روش خودش می‌خواهد به آمریکا نظم ببخشد، از مواردی است که برای دیدنش هیجان داریم و از طرفی، احتمال مرگ هر شخصیتی در فصل پایانی را بیشتر می‌کند.

سخن پایانی

دو قسمت پایانی فصل چهارم سریال The Boys در مقایسه با استانداردهای سریال، آرام‌تر هستند و جنون کمتری دارند. سریال از آن ابتذال بامزه‌اش خارج شده و تمرکز بیشتری بر شخصیت‌پردازی دارد و در نهایت، توانست نتیجه بسیار بهتری را بگیرد. بزرگ‌ترین چالش سازندگان در فصل پنجم، حفظ همین تعادل میان خشونت، ابتذال جنسی و شخصیت‌پردازی است. نه آن‌قدر شوکه‌کننده باشد و نه آن‌قدر آرام که مخاطب خسته شود. هرچند که پایان فصل سوم ناامیدکننده بود و هیجان سریال را خواباند، فصل چهارم تمامی آن هیجان را چندبرابر بازگرداند و ما را برای دیدن فصلی هیجان‌انگیز و قطعاً ناراحت‌کننده آماده کرد.

Loading